مقالات

رقص آتش خدانورلجه ای! پروین کابلی

رقص آتش خدانورلجه ای!
پروین کابلی
خیزش انقلابی ۱۴۰۱ که با قتل مهسا (ژینا) امینی، مسافر جوانی از شهر سقز، جرقه خورد، در نوع خود در تاریخ دوران مدرن بشر بی‌نظیر است. روزی در آینده و شاید حتی هم اکنون، کسی یا کسانی جزئیات بیشتری از این خیزش را روشن و ثبت خواهند کرد. خیزشی که ویژگی بارز آن طغیان نسلی بود که جوانی و آرزوهایش را با آزار خیابانی، بی‌حرمتی، بیکاری و گرسنگی بربادرفته می‌دید، اما همزمان جهان دیگری را امکان‌پذیر می‌دانست. این نسل به خیابان آمد تا تکلیفش را با اسلام، عقب‌ماندگی، زن‌ستیزی، فقر و بیکاری روشن کند.
شهریور ۱۴۰۱مردم به خیابان آمدند، صدها کشته دادند و جلادان تردید نکردند؛ پیر و جوان و کودک را به کام مرگ فرستادند. هزاران نفر به زندان‌ها افتادند و جلادان در خفا، دستگیرشدگان را مورد تجاوز قرار داده و به قتل رساندند. کارنامه‌ای جنایت‌بار رقم خورد که رژیم نتوانست منکر شود. می‌دانست این جنگ می‌تواند جنگ پایان باشد.
اما هنگامی که اسامی دستگیرشدگان و جان‌باختگان از سایه خارج شد و با هر کدام، گوشه‌ای از پازل انقلابی برای تغییر و آینده‌ای بهتر ترسیم شد، آن وقت بود که جهان متمدن با عشق و سرود آزادی به این حرکت برای آزادی و برابری پیوست. یک تکهٔ کوچک از این پازل بزرگ، به کوچکی بلوچستان روی نقشهٔ جهان، به خدانور لجه‌ای تعلق گرفت.
روز ۱۰ مهر، سالگرد تولد و سالگرد قتل خدانور لجه‌ای است؛ مرد رقصنده‌ای که میان ۱۰ مهر ۱۳۷۴ تا ۱۰ مهر ۱۴۰۱ زیست. زندگی کوتاهی که سرنوشتی بی‌نظیر را رقم زد.
برای یافتن نشانه‌های بیشتری از زندگی خدانور به جست‌وجو می‌پردازم؛ کاری که شاید هزار بار قبلاً انجام داده‌ام. در این سه سال، هر بار که نوشتم “خدانور”، گوگل بلافاصله |لجه‌ای” را کنار اسمش گذاشت و تحویلم داد. هنگامی که اسم خدانور لجه‌ای تکمیل می‌شود، به ترتیب در سرچ گوگل این عبارت‌ها بالا می‌آید: خدانور تشنه‌لب، خدانور رقص، خانواده خدانور، بلوچ، بی‌شناسنامه، اهل بلوچستان، پاکستانی، سنی‌مذهب، مرز، قاچاقچی، انقلاب زنانه، حجاب، بستن خدانور زخمی به میلهٔ خیابان، تشنه، مقابلش لیوان آب، دادستان اهواز، خدانور مجرم مسلح، حجاب‌سوزان، عمامه‌پرانی، حاشیه‌نشین، بدون مدارک هویتی، نامزد خدانور، خواهرش از فراق مرد، مادرش، صنوبر (نام درختی قدبلند و سرسبز، مانند سپیدار)، صنوبر روی قلبش آب سر می‌ریزد، پرفورمنس خدانور در نیویورک، دانشگاه شیکاگو، خدانور نان می‌داد، و بعد از خدانور نان هم نیست.
همین کلمات کافی است تا بدانیم چرا عکس‌ها و پرفورمنس خدانور به تصویری برای اعتراض تبدیل شد. خدانور هزار داستان و سرنوشت دارد و اکنون به قهرمان کودکان بی‌شناسنامه‌ی بلوچستان و کوچه‌های خاکی زاهدان تبدیل شده است. هر کودک محرومی که می‌خواهد قهرمان و سردسته‌ی بازی کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی سراوان، فقرنشینان محله‌ی بابائیان زاهدان، نازی‌آباد تهران، نیشکر آبادان، بوکان، رامسر یا آبادان باشد، خود را خدانور، محمدمهدی کرمی، محمد حسینی، نیکا یا سارینا می‌نامد. این کودکان بی‌پایانند.
ایران بعد از پاییز ۱۴۰۱ عوض شد. کاخ‌های خدایان روی زمین ترک برداشتند و در حال فرو ریختن هستند. اکنون میان آن‌ها و مردم یک دریای خون است. هرچه این دریای خون عمیق‌تر می‌شود، کودکان زمین‌های خاکی محلات حاشیه‌ی شهرها قهرمانان خود را در مرد زحمتکش رقصنده‌ای به نام خدانور، یا محمد حسینی و حسین شکارچی می‌بینند که به جنگ خدایان زمین و آسمان رفتند و روزی پیروزی از آنِ آنهاست.
خدانور لجه‌ای، مردی که نامش در ضجه‌ی عزای مادران و پدران داغ‌دیده به شعر و داستان آیندگان تبدیل شد و در تاریخ مبارزات زحمتکشان و مردمی که هیچ خدایی ندارند خواهد ماند.
تولدت مبارک، خدانور لجه‌ای.
***