مقالات

تحقیر مجمع عمومی، تحت لوای بحث در باره سندیکا، شورا و ضرورت تشکل یابی به یاد مرتضی حجازی ١٩٠٢-١٩٢٨ جاوید حکیمی

منصور حکمت: “ما می گوئیم، کارگران باید فورا و کاملا مستقل از دولت دست بکار ایجاد تشکلات واقعى خود شوند. مجمع عمومى کارخانه خود را تشکیل دهند، جلسات آن را منظم کنند و آن را به عنوان عالیترین ارگان تصمیم گیرى کارگران به رسمیت بشناسند و در مقابل دولت و کارفرما و وزارت کار قرار دهند. مجمع عمومى رسمى و منظم اولین رکن شوراى واقعى است. ما حوزه هایی نمی خواهیم که یکبار در یک اعتصاب خوش بدرخشند و بعد صحنه را برای مدت طولانی خالی کنند”.

“زن جوانت مریض شده، برای تو بی تابی می کند. هر چه زودتر خودت را به تهران برسان”.

این تلگرافی است که مامورین نظمیه رضا خان برای مرتضی حجازی از رهبران اتحادیه کارگران چاپ با امضای مادرش ارسال می کنند. مرتضی که به جرم فعالیت در اتحادیه متواری شده و به تاجیکستان گریخته بود فریب می خورد و برای تیمار همسرش بازمی گردد. او را به محض ورود به ایران در همان رشت دستگیر و یکراست به شکنجه گاههای مخوف تهران منتقل می کنند. مرتضی حجازی طی آخرین دیدار خود در زندان به جعفر ارودبادی می گوید: اطمینان دارم من زنده از این محبس بیرون نمی روم.‌ چند شب است از سینه ام خون می آید. اینطور سرنوشت من بود که در اول جوانی، در تنگنای نظمیه با این فشار سختی که ملاحظه می کنید بمیرم. سلام مرا به دوستان و همرزمان برسان. مخصوصا فلانی که حال مرا پرسیده سلامش برسان. بگو بین ما دیگر دیداری نخواهد بود. من امیدی به زنده ماندن ندارم، به سراغم نیایید بلکه فراموشم کنید. امیدوارم رفقای من به هدف مقدس خود نائل آیند و قاتلین من به سزای اعمال بی رحمانه خود برسند. ما غرض و نظری جز سعادت و رفاه زحمتکشان نداشتیم.

قتل فجیع مرتضی حجازی آن هم بدین شکل رذیلانه توسط حکومت رضا خان مشتی است نمونه خروار و گواه این حقیقت تلخ که اینجا ایران است نه فرانسه و انگلستان. اینجا سنت سندیکا سازی و تحزب گرایی هیچگاه دوام نداشته و لاجرم جا نیفتاده است. در جوامع اختناق زده، تشکلات کارگری اعم از اتحادیه، سندیکا و شورا جز در مقاطعی کوتاه تحمل نشده آنچنانکه احزاب سیاسی. اساسا حکومت های مستبد، احزاب سیاسی را منحل و ممنوع کرده اند تا مستمسکی یابند برای قلع و قمع تشکلات کارگری. جرم و مجازات آن را هم از پیش آماده کرده اند. می گویند اگر تشکل کارگری ایجاد کنید می گوییم وابسته به احزاب غیر قانونی هستید و حبس های طویل المدت و حتی مرگ در انتظارتان است. آوتیس سلطانزاده در خصوص فقدان سنت دیرپای سندیکاسازی در ایران و چرایی آن می نویسد: نخستين کوشش ها برای سازمان دهی سنديکايی در ايران به سال ١٩٠٦؛ در زمان نخستين انقلاب (جنبش مشروطه)، هنگامی که کارگران چاپخانه های تهران تحت نفوذ نيرومند حزب دموکرات نخستين اتحاديه ی خود را ايجاد کردند، انجام گرفت. بعدها هنگامی که ارتجاع در سرکوب بيداد میکرد و حزب دموکرات انحطاط يافت، هنگامی که رهبران آن با تحصيل مقام وزارت به محافظين باوفای تاج و تخت ايران بدل گشتند، اين سنديکا بدون آنکه نتايج جدی ای کسب کرده باشد، منحل گشت. اين وضع بدون تغيير تا ١٩١٨ دوام یافت.

در پرتوی حقایق فوق بطلان نظریه شورا برای دوره انقلابی است و سندیکا ویژه دوره متعارف در خصوص جامعه ایران آشکار می شود. در جامعه ای که نه فقط احزاب انقلابی بلکه سازمان های رفرمیستی ممنوع هستند، سندیکای سرخ سهل است، تشکل های زرد و دست ساز نیز شکل نمی گیرند مگر برای جاسوسی و شناسایی عناصر آگاه. حالا دیگر برای هر کارگر آگاه و هر انسان آزاده ای باید روشن شده باشد بحث های اخیر پیرامون اتحادیه، سندیکا و شورا و ضرورت ایجاد تشکلات پایدار، آن هم در گرماگرم اعتصابات شکوهمند هفت تپه تنها یک هدف را پی می گیرد و آن عبارت از تحقیر مجمع عمومی است. می گویند ما جمع چند نفره و حتی تک نفره، تشکل کارگری هستیم آن هم از نوع پایدارش؛ این را حسن سعیدی، رضا شهابی و علی نجاتی می گوید. در مقابل مجمع عمومی تشکل نیست و جنبش مجامع عمومی من درآوردی است؛ این را روبن مارکاریان، بهروز فراهانی و منصور اسانلو می گوید. تاکید می کنند بیست سال سهل است، دویست سال دیگر هم سندیکاهای ما با دو نفر و نصفی اعضا و بدون برگزاری حتی یک مجمع عمومی، همچنان تشکل پایدارند؛ در مقابل، کارگرانی که به مدت چندین سال با اتکا به مجمع عمومی و خرد جمعی غول استبداد را به زانو درآورده و از زالو خلع ید کرده اند، متشکل نیستند.‌ این جان کلام نظرات این دوستان است.

تحقیر مجمع عمومی آن نقطه تلاقی نامبارکی است که مدافعین سندیکاهای “سوسیالیستی” و سلطنتی به یکدیگر می رسند. وقتی میدان بازی را تحقیر مجمع عمومی تعریف نمایید آنگاه ناگزیر از بستن بازوبند کاپیتانی بر بازوی منصور اسانلو خواهید شد. مگر از او فرموله تر، مجرب تر و پرشورتر در ستایش از سندیکا و تحقیر مجمع عمومی کسی هست؟! حاشا و کلا. دوستان، اِشکال در مسیری است که برگزیده اید نه مسافران. مایه تاسف است؛ درست زمانی که حکومت از تبدیل تجربه نسبتا موفق هفت تپه به الگوی مبارزاتی کارگران نفت و برپایی جنبش مجامع عمومی، احساس خطر و ابراز ناخرسندی می کند، روسای سندیکاهای نیابتی و مدافعین این روشها نیز در این احساس ناخوشایند با دشمنان طبقه سهیم شده اند.

دوستان مدافع سندیکای ما مدعی اند حکومت مانع از برگزاری مجمع عمومی سالانه آنها شده و در نتیجه اعتبار نمایندگی آنان عجالتا و تا اطلاع ثانوی معتبر است. این در حالی است که اکنون پنج سال است هفت تپه ای ها دارند مجمع عمومی خود را به شهادت هشتاد میلیون جمعیت ایران برگزار می کنند. آیا یک نفر از هیئت مدیره سندیکا خواستار برگزاری مجمع عمومی اعضای سندیکا و تجدید انتخابات شده است؟ آیا اساسا در این پنج سال ارتباط متقابل و دوسویه جدی ای میان کارگران و سندیکا مشاهده شده است؟ آیا کسی شاهد دخالت هیئت مدیره سندیکا در دور اخیر اعتراضات هفت تپه بوده است؟ کاملا آشکار است و خود این دوستان صریحا می گویند که مجمع عمومی “ابزار” است نه اصل، ابزاری برای انتخاب و ارتقاء آقایان از کارگر ساده به بنیانگذار، خزانه دار، بازرس و دیگر مناصب. آن مجمع عمومی که ابراهیم عباسی از آن به مثابه شورای پنج هزار نفره یاد می کند هیچ سنخیتی با مجمع عمومی سندیکالیست های ما ندارد. اولی پرولتری است و ظرف دخالت مستقیم کارگران، دومی براساس ساختار موجود نیابتی است و ابزار اعمال قدرت بر کارگران.

حسن سعیدی مدام نمونه کارگران فولاد را مثال می زند و می گوید از آن همه اعتراضات شکوهمند اکنون هیچ نمانده است و این یعنی مجمع عمومی تشکل نیست و زنده باد سندیکا. از قضا کریم سیاحی کارگر مبارز فولاد بی آنکه نامی از حسن سعیدی ببرد به نقد و در واقع بهانه او پاسخ شایسته داد. کریم گفت خیلی خوشحالم که در جمع شما هستم اما حرفهای دوستان باب دلم نبود. دوستان، شما فکر می کنید اگر من سندیکا یا شورا می زدم دولت می گذاشت ما سالم بمانیم؟ مگر ندیدید با ما چه کردند! مگر ندیدید چه به روز کارگرانی آوردند که در شمال و جنوب و شرق و غرب سندیکا و شورا زدند! کریم سیاحی با کلامی ساده و صمیمی از اشتیاق بی حد و حصر خود برای دیدن بچه های هفت تپه گفت وقتی که به اهواز رفته بودند و در حسرت ندیدن آنها. میزان همدلی و همبستگی کریم سیاحی را مقایسه کنید با بنیانگذار سندیکای هفت تپه که می گوید هفت تپه شورای پنج هزار نفره ندارد چون کارگران پنج هزار نفر نیستند. این چیزی نیست جز تمسخر شورا تحت پوشش واقع گرایی.

وانگهی فرض ‌کنیم حسن سعیدی درست می گوید و مجمع عمومی تشکل نیست و بزرگترین خطای کارگران فولاد عبارت از این بود که مثل شما تشکل پایدار با هر نامی اعم از اتحادیه، سندیکا و شورا ایجاد نکردند. بیایید برای لحظه ای تصور کنیم فولادی ها از دل آن اعتراضات شکوهمند یک تشکل پایدار به اسم سندیکا- نامی که شما عجیب شیفته آن هستید و با این همه ادعا می کنید سندیکالیست نیستید- ساخته بودند. به احتمال قریب به یقین نمایندگان این سندیکای پایدار فرضی همانا به دلیل اخراج از کار، دیگر مجوز برگزاری مجمع عمومی مجدد را نداشتند. حالا فرض کنیم که این افراد اخراجی درست بدلیل اخراج خود را نماینده مادام العمر کارگران فولاد معرفی می کردند. بعد این سه سندیکای بزرگ و بریده از بدنه با مجموع تعدادی فعال، می خواستند چه گلی به سر طبقه بزنند! آیا توانایی بسیج کارگران با مطالبه بازگشت به کار خودشان را هم داشتند؟! خیر دوستانِ سندیکالیست، شما الگوی خوبی نیستید، نه برای خودتان و نه برای هم طبقه ای هایتان. کارگر بدون مجمع عمومی هیچ است و نه برعکس.

و در خاتمه چند کلمه با تاریخدانان مخالف جنبش مجمع عمومی؛
برخی فعالین چپ از گرایشی استالینیستی در جنبش چپ نام می برند که با برخورد ایدئولوژیک و فرقه گرایانه بر طبل توخالی جنبش مجمع عمومی می کوبند! فعلاً از درجه شناخت گویندگان این نوع سخنان از یک سنت مبارزاتی در درون طبقه کارگر جهانی میگذریم. فقط این اشاره کافی است که نه جنبش مجمع عمومی تئوری “من درآوردی” است و نه ما مدافعین آزادی بی قید و شرط بیان – برخلاف بسیاری از شماها در گذشته- نسبتی با استالین داریم. اگر مجمع عمومی تشکل نیست و جنبش مجمع عمومی من درآوردی است آنگاه خیل عظیم کارگرانی که در بخش های مهم و کلیدی تولید فی الحال در مسیر هفت تپه و برپایی جنبش مجامع عمومی گام می بردارند جملگی “استالینیست” هستند و “بیراهه” می روند! از قضا این شمایید که فرقه ای عمل می کنید و سکتاریست هستید. منصور حکمت کوهی از ادبیات‌ و گنجینه گرانبهایی در باره سازماندهی طبقه با تاکید ویژه بر مجمع عمومی از خود به یادگار گذاشته است. برخی از شما رو به جامعه و علی الخصوص طبقه کارگر هیچگاه از منصور حکمت کلامی بر لب نیاورده اید مگر به قصد تهمت و انتساب وی به اسرائیل. اکنون که کارگر به حکم شم طبقاتی متوجه ظرفیت بیکران نهفته در مجمع عمومی و قدرت مهیب و شکست ناپذیرش آنگاه که به صورتی جنبشی درآید شده است، شما به جای خوشحالی، دچار اضطراب و افسردگی گشته اید. نگران این هستید مبادا کارگران شما را مواخذه کنند که چرا منصور حکمت این کارگری ترین شخصیت سیاسی جنبش کمونیستی را چنین نادرست و نامربوط به ما شناسانده اید. آری این شما هستید که استخوان منصور حکمت در گلویتان گیر کرده و حرف هایتان بوی خون دلمه بسته می دهد. تحقیر توامان جنبش مجمع عمومی و تهمت زدن به منصور حکمت از این جا مایه می گیرد. طبقه کارگر اما نه از منصور حکمت بت می سازد و نه کار سترگ او را در کارگری کردن کمونیزم نادیده می گیرد. کمونیزم تازه دارد به بستر اصلی خود باز می گردد. این آغاز راه است.

٤ نوامبر ٢٠٢١