در باره انتخابات بریتانیا و فرانسه
سیاوش دانشور
نتیجه دو انتخابات بریتانیا و فرانسه تعادل سیاسی در اروپا را بدرجه زیادی دگرگون میکند و حتی میتواند روی انتخابات آمریکا تاثیر بگذارد. در بریتانیا حزب لیبر با آرای بالا پیروز شد. در فرانسه جبهه مردمی حزب اول شد و فاشیستهای لوپنیست و محافظه کاران مکرونیست به ترتیب سوم و دوم شدند. نتایج انتخابات اتحادیه اروپا و جلو افتادن چند حزب فاشیستی و اولترا راست این تحلیل سطحی را جلو راند که «فاشیستها برگشته اند». برخی پا را فراتر گذاشته و از «خطر فاشیسم» و بازگشت به زمان جنگ دوم و دوره هیتلر و موسولینی و وقوع جنگهای گسترده حرف میزدند.
این فاکت است که با از نفس افتادن دولتهای رفاه از اواخر دهه هفتاد و عروج تاچریسم و ریگانیسم و مانیتاریسم در دهه هشتاد و چرخش براست جهانی بعد از فروپاشی بلوک شرق در دهه نود، قلاده نیروهای راسیستی و فاشیستی، ناسیونالیسم و قومیگری و مذهب رها شد تا هرچه نسلهای طبقه کارگر بافته بودند را پنبه کنند و با تقدس بازار آزاد و مالکیت خصوصی و «پایان تاریخ» و میلیتاریسم جهان را به صحنه تاخت و تاز سرمایه تبدیل کردند. در دهه های اخیر نیروهای شبه فاشیست بتدریج وارد پارلمانها شدند و رشد تقریبا مستمر در برخی کشورها داشته اند. در کنار اینها نیروهای کلاسیک تر طبقه بورژوازی مرتبا راست و راست تر شدند طوری که سوسیال دمکرات و چپ پارلمانی از کنسوراتیوها و لیبرال ها قابل تشخیص نبودند، پلاتفرم متفاوتی هم نداشتند. اما فاشیسم در دوره جهانی شدن سرمایه و «دهکده جهانی» و انقلابات انفورماتیک و تکنولوژیک، پایه اقتصادی ندارد. فاشیسم مدلی برای رشد اقتصادی، پلاتفرمی برای رقابت سرمایه ها نیست و پروتکشنیسم اقتصادی در دنیای امروز محلی از اعراب ندارد. از نظر سیاسی و فرهنگی نیز دوره عوض شده است. در عصر ارتباطات کسی قبول نمیکند دور کشورها را دیوار بکشند و افکار و روش زندگی و روابط انسانها را قرنطینه فرهنگی و ملی کنند. فاشیسم و اولترا راست امروز کمی کانسرواتیو شده و احزاب راست و چپ پارلمانی بدرجه ای پلاتفرم راست افراطی و فاشیستها را درونی کرده اند. نقش احزاب اولترا راست فاشیست اینست که کاتالیزور به راست چرخاندن کل طبقه بورژوازی و تهاجم به دستاوردهای طبقه کارگر زیر پرچم ناسیونالیسم و قومیگری، حمله به مهاجرین و ایجاد محدودیت های فوق برنامه در این کشورها باشند.
و مهمتر، مردم دنیای قرن بیست و یکم فاشیسم را تحمل نمیکنند. این زمان جنگ دوم نیست، دنیا عوض شده است. دنیا را از دریچه عینک احزاب راست دیدن و فهمیدن بسیار یکجانبه و اشتباه است. مردمی که آلترناتیو ندارند و عملکرد ضد انسانی و ارتجاعی احزاب سوسیال دمکرات و مرکز و راست را در هر دوره می بینند، دو راه بیشتر برویشان باز نیست: اول، تحریم انتخابات های کذایی بورژوازی. درصد عمدتا پایین شرکت کنندگان در انتخابات ها موید این رویه است. دوره ای میگفتند «انتخاب بین راست و چپ پارلمانی انتخاب بین طاعون و وبا است»! دوم، تنبیه احزاب حاکم که به وعده های انتخاباتی شان طبق معمول وفادار نماندند و شرایط کار و زندگی میلیونها شهروند را وخیم تر کردند. آنها در هر انتخابات با تنبیه حزب حاکم و رای سلبی اعتراض شان را نشان میدهند. در کنار تاخت و تاز احزاب راست و مرکز و چپ پارلمانی که دیگر تفاوتهایشان میکروسکوپی شده است، یک جنبش ضد کاپیتالیستی مرتبا رشد کرده است. این جنبش نماینده اعتراض جامعه به طبقه حاکم و توقع نسل جدید از زندگی است. اعتراضات توده ای شکلی کلاسیک تر گرفته و اعتصابات کارگری علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی دولتها از نوعی تولد مجدد جنبش کارگری سخن میگوید که بتدریج ماحصل سیاسی خود را ببار آورده و می آورد.
در انگلستان پیروزی بزرگ حزب لیبر از سر رادیکالیسم نویافته و یا برنامه خیلی متمایز با ریشی سوناک دهن دریده و فوق راست نیست، تودهنی طبقه کارگر و شهروند بریتانیایی به توری ها است که افسار پاره کرده اند. در فرانسه دستکم از دوره شیراک ائتلاف بزرگ نیروهای متفرقه راست و چپ و مرکز علیه پیشروی فاشیستها صورت گرفته و ماحصل آن به تخت نشاندن کنسرواتیوها بوده است. اینبار اما فرانسه روش جدیدی را تجربه کرد که اساسا مدیون اعتصابات گسترده کارگری علیه طرح مکرون و تغییر فضای سیاسی فرانسه و همینطور شرکت جدی ث ژ ت بطور مشروط در ائتلاف احزاب مختلف درون جبهه مردمی است. اینبار جبهه مردمی علیه فاشیست های مارین لوپن و حزب محافظ کار مکرون بودند. اراده ای وجود داشت که از موضع چپ با برنامه ای رفرمیستی علیه اردوی راست و فاشیست بایستند و پیروز شدند.
این تاکید تحلیلی در مورد پیروزی حزب لیبر در انگلستان و جبهه مردمی در فرانسه که «علیرغم انتظار عمومی» و اینکه «کسی باور به پیروزی جبهه مردمی چپ نداشت و همه نگران پیروزی فاشیسم لوپنیست بودند»، قبل از اینکه یک نگرانی واقعی و مادی و منتج از یک تحلیل دقیق جامعه و کشاکش طبقات باشد، بررسی سیاست در بالا و درون احزاب حاکم و ناباوری به فشار اعتراض در پایین را منعکس میکند. امری که میان چپگرایان بیشتر رایج است. برعکس در درون بورژوازی با هر تحرک طبقه کارگر از «خطر» کمونیسم سخن میگویند. بورژوازی بیشتر از احزاب غیر کارگری در چپ ظرفیتهای چپگرایی و کمونیسم را می شناسد و بطور غریزی به آن واکنش نشان میدهد.
نه حزب لیبر بریتانیا را گلستان میکند و نه ائتلاف چپ با تلون و تنوع و تضادهایش میتواند تغییرات ملموس در فرانسه ایجاد کند. حزب لیبر امروز نه نوع حزب لیبر تونی بلر بوشیست است و نه جرمی کوربین پرو اسلامی. این یک جریان مرکز راست است که در موارد محدودی آنهم بدلیل نفرت جامعه و اعتراض موجود در آن از کنسرواتیوها فاصله میگیرد. در فرانسه ائتلاف مردمی اگر موفق شود همان برنامه رفرمیستی اش را قاطعانه پیش ببرد بدرجه زیادی نیرو در جامعه فرانسه جذب میکند. اما عقب راندن فاشیستها میتواند محصولات سیاسی جدیدی ببار آورد که در مقابل کل بورژوازی و چهارچوب های پارلمانی بایستد. در پارلمان نمیتوان شیر میدان شد، نمیتوان با دم و دستگاه دولت بورژوائی به جنگ بورژوازی رفت. تجربه رفرمیست های جدید مانند سیریزا، پودوموس و طیفی از این احزاب نشان داد وقتی سکان دولت بورژوایی را بدست میگیری ناچار هستی مجری همان برنامه محافظه کاران شوی. چپ پارلمانی و رفرمیست های رادیکال نهایتا جلو روندهایی را میتوانند موقتا سد کنند که به سهم خود مثبت است، اما ایجاد رفرم و تغییر برگشت ناپذیر در گرو اعمال قدرت از نوعی دیگر علیه حاکمیت و سلطه بورژوازی به سبک کموناردها است.
۱۱ ژوئیه ۲۰۲۴