سلطنتطلبان برای دور دوم جنگ روزشماری میکنند
علی جوادی
بمبارانی که پرده ها را کنار زد
هر عصری، نقاب خود را دارد. نقابی برای پنهان کردن پوسیدگی قدرت حاکمه، نقابی برای آذینبندی جنایت، و نقابی برای فریب و گمراهی تودههای مردم. اما گاه تاریخ، با قساوتی بیرحم، دستی از خاک برمیآورد، نقابها را پس میزند، و چهره واقعی برخی نیروهای مدعی قدرت سیاسی را در عریانی خونآلودش آشکار میکند. جنگ دوازده روزه میان رژیم اسلامی و دولت اسرائیل و متحدش، آمریکا، از آن لحظات تاریخی بود؛ لحظهای که پرده ها فروریخت، که دیگر نه فریبکاری فایده داشت، نه ژستهای صلحطلبی،و نه افسانههای “اپوزیسیون مشروطه خواه”.
آنچه رخ داد، جنگ نبود، تروریسم هوایی بود، فازی در تسویهحساب دو هیولای تاریخی: یکی پوشیده در اسلام خونآلود و متوسل به خرافه و ولایت، دیگری در یونیفورم آپارتاید و مسلح به آرایههای نسلکشی مدرن و تروریسمی دیگر. یکی زیر لوای “مقاومت”، دیگری در پوشش “دفاع پیشگیرانه”. اما در میانه، مردمی ایستاده بودند، نه با سپر، که با گوشت و استخوان؛ نه با ارتش، که با کودکانشان، با دلهره و هراسشان، با امیدها و آرزوهایشان.
در حقیقت جنگ دوازده روزه، فقط یک نبرد نظامی نبود. در عین حال آزمایشگاهی بود برای آزمودن حقیقت نیروهای سیاسی در اپوزیسیون.محکی بود که نشان داد، چه کسی برای آزادی میجنگد و چه کسی برای تاج.چه کسی از مبارزات و خیزش مردم برمیخیزد و چه کسی بر خاکستر مردم میخواهد کاخش را بسازد.سلطنت طلبانی که،با لبخند بر لب، بر طبل جنگ کوبیدند،و بدن زخمی جامعه را نردبانی برای بازگشت سلطنت دیدند.
سلطنتطلبان – اپوزیسیون بر لبه موشک
در روزهایی که صدای آژیر و انفجار جای هر صدای دیگری را گرفت، جریانی از دل تبعید، از دل سالنهای نورانی و فرودگاههای امن، سر از خاکستر بیرون آورد:سلطنتطلبی در هیئت خریدار مرگ.اینان در پس ضربات ماشین جنگی اسرائیل، آمریکا همزمان از سقوط خانهها استقبال کردند و برای شلیک ماشین جنایت اسرائیل دست زدند و هورا کشیدند.
در همان روزهایی که موشک بر تهران فرود آمد، پهلوی از واشنگتن لبخند زنان از”فرصت طلایی” سخن گفت و یاسمین پهلوی، در شبکههای مجازی با برافراشتن پرچم اسرائیل میگفت: “بزن، که خوب میزنی”!گویی هواپیماهای اف-۳۵، مقدمه بازگشت سلطنتاند. گویی خاکستر تهران، خاکریزی است برای برافراشتن پرچم سهرنگ شیر و خورشید و تاج.
اما این فقط تحلیل غلط سیاسی نیست؛ اوج انهدام انسانیت است.سلطنتطلبیای که بر ویرانهها زندگی میخواهد بازگردد، نه نیروی رهایی، بلکه ارتجاع دیگری است.و سلطنتطلبی امروز، دیگر ژست نمیگیرد؛ آشکارا روی دوش بمبافکنها بالا میرود، بیآنکه حتی خود را خجالتزده نشان دهد.نه رأی، نه انقلاب؛تنها و تنها سناریوی جنگی نتانیاهو،ترامپ است که در آن رضا پهلوی نقشی برای خود متصور شده.نقشی که پیشتر احمد چلبی در عراق بازی کرد: صدایی که از واشنگتن میآید، نه از کف خیابان.و اینتاج؛ نشان جنایت است.تاجی که بر فراز گورهای دستهجمعی میدرخشد، هیچ چیز نیست بجز نقاب یک پروژه جنایتکارانه.
اپوزیسیونی که از دل آوار زندگی مردم به قدرت برسد، ادامه همان استبداد است، با اونیفورمی تازه.آری، اگر این جماعت در گوشه ای به قدرت برسند، آنچه رخ میدهد نه “بازسازی” جامعه و زندگی، بلکه باز سازی ترکیب ساواک و ساواما، و بازگشت شکنجه و استبداد با لهجهای تازه و اونیفورم جدید است.و مردم ایران، برای آزادی جان دادهاند، نه برای بازسازی اتاقهای بازجویی جدید و مدرن تر.
چرا مردم به خیابان نیامدند؟ پاسخ به وقاحت سیاسی
گویی کسی از قعر جهنم فریاد بزند: “چرا مردگان نمیرقصند؟ چرا زیر آوار، صدای هورا نمیآید؟ چرا وقتی جنازه کودک هنوز در آغوش مادر است، خیابان خالی است؟”
کسانی که روزی با لبخند دیپلماتیک از “گذار مسالمتآمیز” میگفتند، اینبار با خشم پرسیدند: “چرا مردم پس از بمباران به خیابان نیامدند؟” پاسخ، دردناک و روشن است:چون مردم، جسد نیستند که با انفجار به رقص آیند.چون جامعه ماشین اجرای سناریوی شاهزادگان نیست.چون آزادی، نه در لحظه مرگ، که در لحظه مقاومت و مبارزه و قیام متولد میشود.
این پرسش، که چرا مردم پس از بمباران به خیابان نیامدند؟ ــ سئوالی است از سوی آدمنمایانی که سیاست را با سلاخی یکی گرفتهاند. این همان جماعتی است که تا دیروز نافرمانی مدنی را با مداد ششرنگ نقاشی میکردند؛ و امروز، با چمدانهای آماده برای “پرواز به تهران”، از مردم خرده میگیرند که چرا “انقلاب” نکردند.پاسخ ساده است:مردم برای آزادی مبارزه میکنند، نه برای فرش قرمز پهن کردن زیر پای هواپیماهای اسرائیلی و آمریکایی.مردم، انقلاب را در خیابان میخواهند، نه در سایه روشن آتشبارها.در دوازده روز، نه فقط بمب که وحشت، خفگی، لرزش دیوارها، و ترومای کودکان، در سراسر شهرها منتشر شد. از تبریز تا شیراز، از همدان تا رشت، هیچکس نمیدانست موشک بعدی کجا فرود میآید. و در همین شرایط، اپوزیسیون سلطنت پرست با صدای برآشفته از پشت میکروفونها میپرسد: “چرا مردم تکان نخوردند؟” چون مردم، انساناند.نه ابزار صحنهسازی تاجداران.نه سیاهیلشکر فیلمی که کارگردانش نتانیاهو است و بازیگرش شاهزاده.
و این مردم بودند که واقعی بودند.نه آنانی که برای فرود فرودگاه مهرآباد همانند فرود هواپیمای ایر-فرانس در سال ٥٧، لحظهشماری میکردند، بلکه آنانی که در غیاب کمک، در غیاب هیچ پناهگاهی، در مقابل حکومت اسلامی، در کنار هم ماندند، از هم مراقبت کردند، بچهها را از خطر بمباران خارج کردند تا دوباره سر برآوردند.آنان، با سکوت خود، پاسخی قاطع به جنگ و به تاجداران دادند:ما ابزار قدرت شما نیستیم. ما مردمایم. و آزادی را با زندگی میخواهیم، نه با مرگ.
این خیاباننرفتن، نه ترس بود، نه شکست.بلکه رد کامل بازی مرگآلود سلطنت و بمباران بود.نه فریاد، بلکه فریادی خاموش؛ نه تسلیم، بلکه طرد دوگانه مرگ و دیکتاتوری.پس، ای وارثان ساواک، این تئوریسینهای خاکستر،دفعه بعد که خواستید از مردم ایران بپرسید چرا انقلاب نکردند،اول به موشکهای دوستتان نگاه کنید،بعد به جنازههای زیر آوار،و بعد، در آینه به چهره خودتان.شاید بفهمید:انقلاب را مردم میکنند،اما نه برای شما. نه با شما. و نه در زمان شما.
روزشماری برای دور دوم جنگ
سلطنتطلبان، در حالی که هنوز دود از ویرانههای جنگ دوازده روزه برمیخاست، نه با اندوه و هراس، که با هیجان و امید به افق خیره بودند: افق دور دوم. آتشبس، برای آنان نه فرصتی برای نفس کشیدن مردم، که کابوسی برای فرصتسوزی بود. گویی توقف بمباران، همان اندازه دردناک بود که برای کودکی زیر آوار، آغازش.
شبکههای تبلیغاتی سلطنتطلبان، از همان فردای آتشبس، با نقشههای نظامی، تحلیلهای تهاجمی و “فرصتهای تازه برای سرنگونی” پر شد. از این “مرحله اول” باید عبور کرد، تا “تغییر واقعی” اتفاق بیفتد. “مرحله دوم”، همان جایی که دیگر نه صرفا مراکز نظامی، بلکه ساختارهای زیر بنایی و زندگی روزمره مردم هدف خواهد بود.
این روزشماری برای دور دوم جنگ، تنها نشانه بیرحمی نیست؛ نشانه بیپایگی نیز هست. آنان که بویی از اعتماد به مردم نبردهاند، چشم به اسکادرانهای هوایی دوختهاند. گویی راهی به تخت نمیماند، جز بر باندهای پروازی پر از خون و آوار. سلطنت، در انتظار بار دیگر بمباران مینشیند. آنچه باقی میماند، نقشه جنگ دوم است؛ نقشهای که اگر بهدست آید، آنچه از مردم میماند نه آزادی، که شاید تلی از خاکستر است.
رضا پهلوی – ابزار نرمِ جنگ سخت
در هر پروژه جنگی، نیاز به یک چهره “مدنی” هست؛ کسی که با کراوات و فارسی شمرده، تکهپارهشدن جامعه را به “فرصت سیاسی” ترجمه کند. همانگونه که احمد چلبی برای ارتش آمریکا چنین نقشی با زبان “عربی” را ایفا کرد، اینبار نیز شاهزادهای در حسرت تاج، لباس مشروعیت پوشید تا پشت موشکها پنهان شود.
رضا پهلوی، وارث تختی که مردم در سال ٥٧ سرنگونش کردند، در جنگ دوازده روزه، دیگر نقش “اپوزیسیون” نداشت؛ بلکه مترجم سیاسی نقشه جنگی نتانیاهو بود.با کلمات پر از “نجات ایران”، ولی بیهیچ بوی انسانیتی. با لحنی نرم، اما در محتوایی که به خون ختم میشود.او نه فقط سکوت نکرد، که مشارکت کرد. با لبخندهای مصلحانه در رسانههای غربی، با دست فشردن به تحلیلگران امنیتی اسرائیلی، و با دادن این سیگنال روشن به جهانیان:اگر تهران به آتش کشیده شد، من آمادهام بیایم.
اما آمادهبودن برای چیست؟ برای کشوری که این بار شاید مانند غزه به خاک و خون کشیده شود؟ برای جامعهای که ستونهایش فروریخته؟ برای بازسازی دیکتاتوری با دستان ارتش نسل کش اسرائیل؟ این همان چیزی است که در ادبیات امروزی باید به آن گفت:”پراکسی سیاسی.”
او بر روی تکه پارههای ایران، تاج خیالیاش را جلا میدهد. در حالیکه کودکی در بیمارستانی بدون برق جان میدهد، شاهزاده اپوزیسیون با خونسردی، از “لحظه مناسب برای گذار” سخن میگوید.این نه طنز تلخ تاریخ، که جنایتی در لباس اپوزیسیون است.سلطنت، اگر با کودتا بازگردد، همان چیزی است که رفت:شکنجه، سانسور، ساواک. و اما اگر با بمباران بازگردد، هولناکتر است:ساواک بعلاوه ساواما، بر خاکستر.اینجا نه با بازگشت شاه روبرو هستیم، نه با “گذار دموکراتیک.”بلکه با تجسم سیاسی فاجعه: رضا پهلوی، نه پادشاه آینده، که شریک استراتژیک پروژه نظامی اسرائیل،آمریکا .
او “نماینده جنگ نرم” نیست؛چهره نرم جنگ سخت است.آنگونه که اونیفورم را با کتوشلوار تعویض کردهاند،و موشک را با لبخند توجیه میکنند.و آنچه در پایان این جنگ باقی میماند، اگر مردم خاموش بمانند، نه آزادی است، نه انتخابات، نه رفاه،بلکه حکومتی است با همان خشونت، همان سرکوب،فقط با تاج،اما با خونهای قدیمی.
آزادی از خاکستر جامعه نمیروید
آزادی، اگر قرار است از دل چیزی برخیزد، باید از دل خیزش مردم باشد، نه خاکستر جامعه. باید از میان آگاهی، سازمانیافتگی و شور انقلابی زاده شود، نه از زیر آوار و صدای انفجار.اما سلطنتطلبان، این فاتحان در خیال و مرتجعین دیگر در عمل، آزادی را با سقوط و انحطاط جامعه اشتباه گرفتهاند.اما تاریخ، بیرحم تر از آن است که با رؤیای خونآلود به سادگی کنار بیاید.تاج، در بهترین حالتش، نشانی است از گذشته ارتجاعی؛ و در بدترینش، نماد آیندهای استبدادی،مدرن و تمامأ خونین.و اگر این تاج، از دل جنگ بیرون کشیده شود،هیچ چیز ندارد. بلکه تنها “اعترافی درخشان” خواهد بود:که نیرویی، برای به قدرت رسیدن، از روی جنازه جامعه گذشته است.
رژیم اسلامی با جنایات خود، سالها است که مردم را در اسارت خود گرفته است. اما آنکه میخواهد بهجای آن بنشیند، باید برآمده از زندگی و مبارزه برای آزادیخواهی باشند، نه مهندسی مرگ.سلطنت، در هر شرایط، چیزی بیش از ادامه رژیم اسلامی نخواهد بود:نه آزادی، بلکه همان سرکوب، با ظاهری دیگر؛سلطنت امنیتی؛حکومتی که حجاب اجباری نخواهد بود، اما اطاعت از شاه بدون تردید اجباری خواهد بود.نه ولایت فقیه، بلکه ولایت مأمور ساواکی بر خاطره تاریخی مردم.و بدتر از همه آنکه:آنچه بعد از چنین جنگی باقی میماند، جامعهای زخمی است، ترومادیده، پراکنده، بیاعتماد، افسرده، محتاج نان و امنیت اولیه.و در این جامعه، نه تشکل زاده میشود، نه مقاومت، نه برابری.بلکه فقط پادگانی دیگر، پرچمی دیگر، و زندانی دیگر.اینجا باید فریاد زد:ما آزادی خواهیم، نه خاکسترجو.ما دشمن رژیمایم، ودر مقابل اپوزیسیونی نیز که راه قدرت را بر روی گور مردم میبیند.ما آن آلترناتیوایم که نه در بمباران، که اعتراض رادیکال و آزادیخواهانه و برابری طلبانه مردم زنده این جامعه ریشه دارد.
تنها راه، آلترناتیو سوسیالیستی – کارگری
در این برهوت آتش و دروغ، یک حقیقت روشنتر از همیشه است:رهایی نه از دل بمب و موشکهای اسرائیلی،آمریکایی و نه از دل سلطنت طلبانی که مردم را “سوخت جانبی” پروژههایشان میخواهند.، بیرون می آید.
تنها راه، راهی است که از میان مردم میگذرد، نه بر فرازشان.راهی است که نه از جنگ قدرت، که از قدرت جامعه زاده میشود.راهی است به سوی جامعهای بدون حکومت استبدادی، چه اسلامی و چه سلطنتی، بدون زندان و بمب، بدون شکنجهگاه و بازداشتگاه،بدون تبعیض و نابرابری، بدون فقر و فلاکت، جامعهای آزاد، برابر، مرفه برای همگان:یک جامعه آزاد سوسیالیستی، برآمده از نبض زنده کار و زندگی و مبارزات اجتماعی.
در برابر آنان که “فرصت” را در جنگ و بمباران مردم میبینند،ما فرصت را در قیام کارگران میبینیم.در تشکلهای توده ای مردم، در زنان بیتسلیم، در دانشجویان معترض، در معلمان معترض، در شور زندگی، نه در پروژه مرگ. سلطنت طلبان هم از رأی مردم میهراسند،و هم ته دلشان از جنبشهای واقعی و انقلاب بیزارند. از همین رو بختشان را به سناریوی تهاجم نظامی ماشین نسل کشی اسرائیل وبمبارانهای ارتش آمریکا گره زده اند.
چرا؟چون میدانند که هرگاه مردم واقعا بلند شوند، جای این جماعت نه در قدرت، بلکه در حاشیه تاریخ خواهد بود.ما بر آنیم که تنها آلترناتیو مشروع، آن است که نه بر دوش جنگ، که بر دوش مبارزه ساخته شده باشد.نه با همراهی موساد و سیا، که با اراده توده کارگر و مردم و آزادیخواهان.با سازمانیابی آگاهانه و قدرتمند در بطن جامعه.ما یک انقلاب میخواهیم،نه کودتا؛یک آینده،نه گذشته؛یک زندگی،نه تکرار مرگ با تاجی براق.این تحول، میتواند یک انقلاب کارگری باشد. انقلابی برای آزادی انسان،برای پایاندادن به استبداد و سرمایه،برای ساختن جهانی که در آن نه کودک در صف غذا کشته شود،و نه آزادی از آسمان با بمب فرود آید.
***