مقالات

از میان رویدادهای هفته: علی جوادی

از میان رویدادهای هفته:
علی جوادی
نه توان جنگ دارند، نه جرات صلح؛ رژیم به آخر خط رسیده
خامنه‌ای در تازه‌ ترین سخنانش اعلام کرد که کشور در “شرایط نه جنگ، نه صلح” قرار دارد. و وانمود می‌کند که این وضعیتی تحمیلی از جانب “دشمن” است. اما واقعیت روشن است: این شرایط در درجه اول محصول مستقیم بیش از چهار دهه حکومت اسلامی است؛ حکومتی که هر تصمیمش بذر بحران تازه‌ای کاشته و امروز به آخر خط رسیده است. “نه جنگ، نه صلح” فقط یک عبارت نیست، بلکه اعترافی است به بن ‌بست مطلق، به استیصال یک رژیم پوسیده جنایتکار که راهی نه برای پیش دارد و نه برای پس.
این دوگانه، جوهر درماندگی رژیم را آشکار می‌کند. جنگ را نمی‌توانند آغاز کنند، چون توانی برای آن ندارند؛ ارتش و سپاه شان در هم شکسته است، اقتصادی ورشکسته، و مردمی که حاضر نیستند بار هیچ جنگی را بر دوش بکشند و کلا از جنگ متنفرند. حتی عربده‌های موشکی هم جز پژواک در فضای مجازی چیزی تولید نمی‌کند. بعلاوه هر صدای طبل جنگی نه بسیج ناسیونالیستی و اسلامی، که موجی از انزجار و نفرت عمومی می‌آفریند. ظاهرا صلح را هم نمی‌توانند بپذیرند، زیرا صلح یعنی امضای شکست، شکست اسلام سیاسی، عقب ‌نشینی از اوهام “جبهه مقاومت” و تبلیغات کور و ضد انسانی شان، یعنی پذیرش درماندگی مطلق. صلح یعنی پایان هر گونه ادعای مشروعیت سیاسی – نظری رژیم و پایان خود او. رژیم میان دو سنگ گرفتار است: نه جنگ و نه صلح. و این همان معنای واقعی بن‌ بست است.
اما ویژگی طنزآمیز تاریخ اینجاست: هر تلاشی برای فرار از این بن ‌بست، خود نیز به در هم ریختن بیشتر اوضاع بالا می‌انجامد. وقتی خامنه‌ای از “روحیه کار و تلاش” دم می‌زند، در عمل دستور تبلیغات پرصداتر، سرکوب گسترده ‌تر، و مانور نظامی نمایشی ‌تر، همه را و هیچکدام، را صادر می‌کند. اما این اقدامات نه شرایط را تغییر می‌دهد، نه بحران را می‌زداید؛ بلکه تناقضات را تشدید و سقوط رژیم را تسریع می‌کند. تبلیغات بیشتر فقط بی ‌اعتباری رسانه‌ها را آشکارتر می‌کند. سرکوب بیشتر فقط خشم عمومی را شعله‌ ورتر می‌سازد. مانور موشکی پر صدا تر فقط سفره‌های خالی و کارخانه‌های تعطیل را رسواتر می‌کند. هر دخالت تازه خامنه‌ای، یک گام دیگر در مسیر سقوط است. و این همان معنای واقعی “بحران آخر” است.
ضعف‌ها دیگر پنهان‌شدنی نیستند. سفره‌های خالی و فقر گسترده را نمی‌توان با خطبه و آمارسازی پوشاند. مهاجرت میلیونی جوانان را نمی‌توان با شعار “امید به آینده” و “کنسرت دولتی” متوقف کرد. زنی که حجاب از سر برداشته با هیچ تهدیدی دوباره مطیع قوانین اسلامی نمی‌شود. کارگری که برای نان اعتصاب کرده، با هیچ خطبه‌ای خاموش نمی‌شود. این‌ها نه ضعف‌های قابل کتمان، بلکه واقعیت تلخ روزمره میلیون‌ها انسان‌اند. و درست از همین ‌جاست که بن بست “شرایط نه جنگ، نه صلح” میتواند بدل به “شرایط سقوط” می‌شود.
از این‌ رو، بار دیگر ضرورت و امکان سرنگونی از دل همین دوگانه نیز برمی‌خیزد. رژیمی که نه توان جنگ دارد و نه جرات صلح، نه اراده بازسازی اقتصاد و نه ظرفیت پاسخ به ابتدایی‌ترین مطالبات مردم، محکوم به سقوط است. هر تلاشی از بالا که برای “تغییر این شرایط” صورت گیرد، نه نجات، بلکه درهم ‌ریختن بیشتر اوضاع بالا و تزلزل هرچه شدیدتر پایه‌های قدرت خامنه‌ای است. و خامنه ای میداند که روزهایش به شمارش افتاده اند.
در آستانه سالگرد خیزش مهسا هستیم، جامعه بار دیگر آماده است تا سنگرهای باقی ‌مانده رژیم را نیز در هم بکوبد. از حجاب تا اعتصاب سراسری، از دانشگاه تا خیابان تا محلات، نیروی واقعی تغییر نه در زرادخانه دول غربی، که در کف خیابان و در مقاومت زنان و جوانان و کارگران است. آینده نه در جنگ ویرانگر است و نه در صلح رژیم، بلکه در سازمان ‌یابی و قیام مردمی است که شرایط را به سود خود تغییر می‌دهند.
طنز تاریخ درخشان است: خامنه‌ای از “نه جنگ، نه صلح” می‌نالد و خواهان دخالت برای تغییر شرایط است، اما هر دخالتش فقط طناب را بر گردن رژیم خودش محکم ‌تر می‌کند. این رژیم در بن‌ بست مطلق است و هر دست‌ و پا زدنش، فقط آن را عمیق‌ تر در باتلاق فرو می‌برد. پایان این نمایش تردید ندارد: سقوط اقتدار خامنه ای و شمارش روزهای عمر رژیم. و از دل همین سقوط است که آینده‌ای نو برمی‌خیزد؛ آینده‌ای نه با جنگ، نه با سازش، بلکه با دخالت و اراده مردم برای شکل دادن به آینده ای شایسته مردم، مبتنی بر آزادی، برابری و رفاه همگان، یک جمهوری سوسیالیستی. آینده از آن ماست!

کاروان مرگ به نام هیات آب: وقتی بمب را با بطری می‌فروشند
رضا پهلوی هیاتی به اسرائیل فرستاده است، هیاتی که بنا به روایت رسمی، ماموریتش یافتن “راه‌حل بحران آب در ایران” است. ترکیبی از یک فاشیست، سعید قاسمی‌نژاد (لابی‌گر تحریم و جنگ)، و یک عضو نایاک، که سال‌هاست در واشنگتن مشغول معامله‌گری سیاسی و اقتصادی است. همه زیر پرچم شاهزاده‌ای که نه تخت دارد و نه مردم، اما می‌خواهد با موشک باران و بطری آب معدنی اسرائیلی بر خرابه‌های ایران تاج بر سر بگذارد.
دولت اسرائیل امروز چیزی جز یک ماشین آدمکشی و جنایت و قتل عام نیست. در همان روزها که آسمان غزه به رنگ آتش درآمده بود، وزیر دفاع اسرائیل رسما اعلام کرد: “اگر لازم باشد، تهران را هم به آتش می‌کشیم.” تهدید نه فقط مراکز نظامی، که کارخانه‌ها، نیروگاه‌های برق و حتی محلات مسکونی و حتی مراکز آب.اعلامیه ترک تهران در روز ششم جنگ، که مردم را به ترک خانه و کاشانه‌شان فراخواند، درست همان نسخه‌ای بود که پیش‌تر در غزه اجرا شد: “بروید، چون قرار است همه‌چیزتان نابود شود.” صدها غیرنظامی در این جنگ دوازده روزه کشته شدند؛ بسیاری نه در پایگاه‌های نظامی، بلکه در خانه‌ها، در صف نان، یا در بیمارستان‌ها.
حال چه کسی باور می‌کند همین ماشین کشتار، که بارها اعلام کرده است تمام علاوه بر مراکز نظامی زیر ساختهای جامعه را هم خواهد زد، قرار است برای مردم ایران، “طرح آبرسانی” بیاورد؟ کسی که با بمب کودکان را می‌کشد، قرار است فردا حوضچه تصفیه آب و مراکز تبدیل آب شور به شیرینبسازد؟ این همان طنز تاریخ است:جنایتکاران محکوم شده در مجامع بین المللی در نقش کارشناس محیط زیست.
هواداران رضا پهلوی می‌گویند: “اسرائیل تنها کشوری است که تکنولوژی حل بحران آب را دارد.” این ادعا از بیخ پوچ است. مگر بحران آب در ایران مشکل تکنولوژی است؟سد گتوند که با تصمیم فاسدترین مسئولان رژیم ساخته شد، امروز به بمب نمک بدل شده و میلیون‌ها متر مکعب آب شیرین را شور کرده است. مشکل تکنولوژی نبود، مشکل ترکیب سیاست و اقتصاد و فساد است، مشکل اختصاص عظیم بودجه کشور به طرح هایی مانند پروژه اتمی رژیم اسلامی است.مشکل صرف هزینه هنگفت برای سرکوب و گسترش ارتجاع اسلامیستی است. مشکل حکومتی است که ذره ای ارزش برای جان آدمیزاد و نیازمندیهای زندگی روزمره اش قائل نیست. مثالی دیگر،مردم غزهامروز هیچگونه دسترسی به آب آشامیدنی و غذا و ملزومات اولیه زندگی را ندارند، در حال مرگ تدریجی و دردناکی اند، اما نه به‌خاطر فقدان تکنولوژی، بلکه چون دولت اسرائیل لوله‌های انتقال آب و غذا را بمباران کرده و ورود کامیونهای آذوقه را ممنوع کرده است، چون سیاست کشتار دسته جمعی این مردم را در دستور قرار داده است. بلهمردم در ایران مشکل آب دارند چرا که یک رژیم ارتجاعی و ضد انسانی حاکم بر سرنوشتشان است. بحران آب در ایران هم مثل فاجعه امروز در غزه سیاسی – حکومتی است.
هیاتی که رضا پهلوی به تل‌آویو فرستاده، نه یک جمع کارشناسی، بلکه کاروانی سیاسی است. ترکیب آن خود بهترین افشاگری است:سعید قاسمی‌نژاد: کسی که سال‌ها برای تحریم‌های فلج‌کننده علیه ایران لابی کرد. همان تحریم‌هایی که دارو را کمیاب کرد و جان هزاران بیمار را گرفت. حالا همین افراد قرار است “راه نجات آب” پیشنهاد کنند؟کسانی که هر روز در رسانه‌ها شعار می‌دهند: “ایران باید بمباران شود تا آزاد شود.”این‌ها “هیات کارشناسی آب” نیستند، این‌ها همان لشکر سیاسی‌اند که بمب را در یک دست و بطری آب را در دست دیگر گرفته‌اند، تا به مردم بگویند: “نجات شما همین است.”
این سفر هیچ ربطی به بحران آب ندارد. آب فقط ماسکی است برای عادینشان دادن رابطه سلطنت‌طلبان با ماشین جنگی اسرائیل. هدف واقعی:آماده‌سازی افکار عمومی برای بمباران بعدی ایران،معرفی اسرائیل به‌عنوان “فرشته نجات”، انتظار برای آن روز که جنگ زیرساخت‌ها را نابود کند و مردم برای ارتش اسرائیل هورا بکشند و سلطنت بتواند بر خرابه‌ها تاج بگذارد. و این همان فرمول کهنه سلطنت برای قدرت گیری است: قدرت نه از اراده و خواست مردم، بلکه از دخالت ارتجاع خارجی، از قزاق‌های روسی و کودتای انگلیسی – آمریکایی دیروز، تا بمب‌های اسرائیلی امروز.قدما میگفتند: شاه سایه خدا است، امروز باید گفت این یکی فرق دارد، از قرار بنده و سایه نتانیاهو است.
هیات رضا پهلوی به اسرائیل نه “هیات نجات” بود و نه “هیات علمی”. این سفر سند محکومیت یک جریان است: جریانی که برای قدرت، به کشتارگران بین‌المللی دخیل می‌بندد، و برای تاج، مرگ مردم را تجویز می‌کند.
سلطنت‌طلبان امروز با صدای بلند فریاد زدند: ما ناجی نیستیم؛ ما کاسب مرگ‌ایم. و مردم ایران باید بدانند که آزادی نه از تل‌آویو می‌آید، نه از واشنگتن؛ آزادی از خیابان‌های خودشان، از اعتصابات کارگری و قیام‌هایشان خواهد آمد.

از خیزش مهسا تا سوسیالیسم: پیروزی در یک جبهه، نقشه راه پیروزی
یک ژنرال اسلامی، (سعید قاسمی) یکی از همان پاسداران خون‌ریز و سرکوبگر، ناچار به اعتراف شده است: “خیزش مهسا امینی ما را در یک سنگر شکست داد. حجاب عملا آزاد شد.” این جمله کوتاه، از دهان دشمن، از هزاران شعار در میدان رساتر است. چرا که حقیقتی را بر زبان می‌آورد که میلیون‌ها زن و مرد با فریاد و مقاومت و جان خود نوشته‌اند: رژیم اسلامی در یکی از سنگرهایی که حیات خود را بر آن بنا کرده بود، شکست خورد.
حجاب از روز نخست پرچم سیاه این حکومت بود. سنگری برای تحمیل بردگی، سندی بر مالکیت بر تن زن، و از آن رهگذر، مالکیت بر کل جامعه. همان روسری بر سر کودک شش ساله، همان باتوم بر سر دختر دانشجو، همان چادر اجباری در کارخانه و اداره و خیابان، یکی از ارکان شالوده‌ قدرت اسلامو حکومت اسلامی بود. و اکنون فرماندهانش اعتراف می‌کنند: این سنگر فرو ریخته است. وقتی در خیابان، دانشگاه، مترو و کارخانه زنان بی‌حجاب راه می‌روند، قانون “الهی” مرده است؛ حتی اگر بر صفحات روزنامه رسمی همچنان سیاهه‌ای از جریمه و حکم چاپ شود.
این شکست ثمره خیزش و مبارزهنسل جوان است. صدها هزار زن و مرد به خیابان آمدند، در برابر گلوله و باتوم ایستادند، تلاشمهساها و نیکاها و دهها جان‌باخته دیگر، سنگر نخست ارتجاع را فروریخت. رژیم میلیاردها خرج گشت ارشاد کرد، سپاه و بسیج را به خیابان ریخت، و هنوز می‌ریزد، اما اعتراف فرمانده‌اش روشن می‌گوید: نتوانستیم. این همان لحظه‌ای است که آگاهی به قدرت مادی بدل می‌شود، همان چیزی که مارکس از آن سخن می‌گفت.
اما طنز تلخ تاریخ همین‌جاست: رژیمی که با حجاب آغاز شد، میرود تا با حجاب هم به نقطه آغاز پایان عمرش برسد. آن‌ها خواستند با روسری جامعه‌ای مطیع بسازند، و همان روسری امروز طناب داری شده است که بر گردن خودشان می‌افتد. هر زن بی‌حجاب در خیابان، سندی زنده است بر مرگ ایدئولوژی اسلامی، هر دانش‌آموزی که با موی باز سر کلاس می‌نشیند، فاتحه‌ای است بر شریعت و فقه اسلام. آن‌ها خواستند حجاب را سنگر نخست کنند، اکنون همان سنگر نقطه آغاز پایانشان است.
و این همان تحقق ارزیابی منصور حکمت است که گفته بود انقلاب آینده در ایران انقلابی زنانه خواهد بود. ژنرال اعتراف می‌کند، زیرا حقیقت را دیگر نمی‌توان پنهان کرد: زنانی که قرار بود سایه‌نشین و اندرونی باشند، اکنون پرچم‌داران فروپاشی‌اند.
اما فتح این سنگر، علیرغم اهمیت تاریخی اش، تنها یک پیروزی مهم در یک جنگ است، نه پایان کار. دشمن هنوز زنده است، هنوز می‌کشد، هنوز نان و زندگی را گروگان گرفته است. اگر این پیروزی در سنگر حجاب به سکوی پرتابی برای فروپاشی کلیت رژیم بدل نشود، ارتجاع راه‌های دیگری برای بقا خواهد جست. اینجاست که ضرورت پیشروی و پیوند با جنبش کارگری و سوسیالیستی رخ می‌نماید.
هیچ‌کس نباید فریب بخورد. آزادی حجاب، هرچند درخشان، اما کافی نیست. چه بسا سلطنت‌طلبی که امروز زیر پرچم “زن، زندگی، آزادی– مرد، میهن، آبادی” راه می‌رود، فردا با دست‌های خون‌آلود نتانیاهو دست دهد تا تهران و تبریز و آبادان و اصفهان را بمباران کند. چه بسا اصلاح‌طلبی که امروز اشک تمساح برای مهسا می‌ریزد، فردا قانون تازه‌ای برای بردگی کارگران خواهد نوشت. این سرنوشت جنبش‌های نیمه‌راه است: پیروزی را به دست دشمن می‌سپارند، اگر پرچم آزادی، برابری و سوسیالیسم برافراشته نشود.
زنان و جوانان نشان دادند که می‌توانند دیوار نخست ارتجاع را فرو بریزند، اما این دیوار بخشی از کاخی بزرگ‌تر است: کاخ سرمایه‌داری اسلامی. پیروزی در سنگر حجاب زمانی به انقلاب اجتماعی بدل می‌شود که با نبرد رهایبخش کارگران علیه استثمار، علیه فقر و بیکاری، علیه اجاره‌های نجومی و نان‌های بی‌ارزش پیوند بخورد و به یک پدیده واحد و دگرگون کننده تبدیل شود.
این پرچم سوسیالیستی – کارگری است که می‌تواند از آزادی پوشش به آزادی زیستن و رهایی انسان برسد. کارگری که امروز در هفت‌تپه و فولاد اهواز و پالایشگاه‌های جنوب اعتصاب می‌کند، همان کسی است که فردا می‌تواند چرخ اقتصاد را متوقف کند و رژیم را از پا درآورد. و این همان ضرورت هژمونی سوسیالیستی – کارگری است: پیروزی در یک سنگر، تنها با پرچم سوسیالیسم می‌تواند به پیروزی در کل میدان برای رهایی همگان بدل شود.
سعید قاسمی، ژنرال اسلامی وقتی گفت “در سنگر حجاب شکست خوردیم”، کودنانه وانمود میکرد که نمیداند شکست بزرگ‌تر هنوز در راه است. شکست نهایی زمانی خواهد رسید که زنان بی‌حجاب و کارگران اعتصابی دست در دست هم، رژیم را نه در یک سنگر، بلکه در تمام عرصه‌های سیاست، اقتصاد و جامعه شکست دهند. و آن روز، طنز تاریخ کامل می‌شود: رژیمی که با تحمیل روسری آغاز کرد، با پرچم سرخ آزادی و برابری در دست زنان و کارگران به خاک سپرده خواهد شد.برای رسیدن به آن روز باید افق داد، سازمان داد و رهبری کرد.