مقالات

“برای طناب دارشان دنبال یک گردن می گردند”! برای بهیه نامجو جاوید حکیمی

هیچ چیز به اندازه این گفته به غایت تلخ و تراژیک، ماهیت پلید این حکومت ضد انسانی را برملا نکرده است. صدها مقاله و سخنرانی و تحلیل سیاسی، این همه خشم و نفرت علیه حکومت اعدام را در وجود آدمی برنمی انگیزد که این جمله با روان آدم می کند. به راستی که در این سرزمین نفرین شده جز با گره زدن طناب دار بر گردن انسان های حق طلب نمی توان از بقای سرمایه و تداوم استثمار دفاع کرد.

از بامداد آن روز نحس شهریور نود و هفت که نوید افکاری را در منزلش دستگیر کردند تا بامداد شوم دیگری در نود و نه همان ماه که جنازه اش را شبانه دفن کردند، وقایعی تلخ و ناگواری بر این کارگر ساده گچکار و خانواده اش گذشت. وقایعی که که نامش را برای همیشه در تاریخ جاودانه ساخت.

مردم از این ماجرا تا خرداد نود و نه همانقدر می دانستند که رسانه های حکومتی خبررسانی کرده بودند. یک عنصر امنیتی به نام حسین ترکمان که در سرکوب تظاهرات مردادماه شرکت داشته کشته شده. دولت برای انتقام و به قید قرعه از میان جوانان معترض شهر، یکی را انتخاب کرده است.‌ نامش نوید افکاری است. خودش می گوید داشتم زندگی ام را می کردم و به کشتی ادامه می دادم. می خواستم قهرمان بشوم و مایه افتخار خانوداه و بیش از همه مادرم. نوید نیمی از این راه قهرمانی را رفته بود و نایب قهرمان نوجوانان کشور هم شده بود. اما زندگی تحت سیطره حکومت اعدام مسیر دیگری را برای او رقم زد.‌

خرداد نود و نه بر نوید افکاری حقیقتی تلخ آشکار می گردد و همین، شخصیت او را یکسره متحول می کند.‌ به گمانم سارتر است که می گوید انسان محصول اراده و انتخابی است که می کند. محصول تصمیمی است که در موقعیت می گیرد. کشتی گیر جوان وقتی تمام مدارکی که برای اثبات بی تقصیری یک متهم لازم است را ارائه می دهد و نتیجه نمی گیرد، وقتی بازجو، وکیل، دادستان، قاضی و خبرنگار صدا و سیما را عناصر مختلف یک پروژه و همدست می بیند، وقتی قوه قصاص حکومت اسلامی را مصصم برای انتقام و ریختن خونش می یابد، آنگاه تصمیم می گیرد تلاش کند تا زنده بماند یا ایستاده بمیرد.

از این لحظه به بعد زندگی نوید عبارت می شود به تصمیم و عمل به آن. حالا او بود که می تاخت و حکومت بود که عقب می نشست. نوید اگرچه زندانی بود اما همانند تمام آزادگان، سکان زندگی اش را در دست گرفته و هر کار اراده می کرد انجام می داد. اول وکیل تسخیری و مزدور را حذف می کند و دفاع از پرونده را خود به عهده می گیرد. سپس به لاطائلات “خیرخواهان” و بدخواهان مبنی بر سکوت و سیاسی نکردن پرونده وقعی نمی نهد و اپوزیسیون و تمام انسان های باشرف و داخل و خارج را به یاری می طلبد. بانگ برمی آورد که من و بردارانم را شکنجه کرده اند و مادر و خواهرانم را تهدید به شکنجه. می گوید اگر من اعدام شوم بدانید که در قرن بیست و یکم و با این همه ساز و کار و نهادهای حقوق بشری، بشر همچنان هیچ حقی ندارد. خطاب به تمام دنیا می گوید بدانید که حکومت فقط و فقط برای طناب دارشان دنبال یک گردن می گردد! او همه را در موقعیت اراده و انتخاب قرار می دهد که؛ یا از انسانیت دفاع کنید یا پرده از روی نقاب بردارید!

عرصه چنان بر حکومت تنگ می شود که آدمکشان، تشریفات نفرت انگیز آدمکشی را هم کنار گذاشته و او را شتابزده می کشند، ننگ ابدی بر شما!

آنچه اما در در این جدال نفس گیر و خونین شایسته ذکر است این است که کشتی گیر جوان نه فقط پشت کل حکومت اسلامی و دستگاه قصاص را به خاک مالید که حیثیت نداشته منتقدان قلابی بسیارانی چون مهدی خزعلی و احمد زیدآبادی را به باد داد. نشان داد جنبش انقلابی پیکره واحدی است که داخل و خارج ندارد. گفته بود نمی گذارم کسی دم از شرافت و انسانیت بزند و در برابر قتل یکی مثل من سکوت کند.

نوید را خواستند قربانی کنند اما خودشان و هم پالکی هایشان قربانی شدند و به مسلخ رفتند. نوید چونان یک قهرمان کشته شد، درست همانند ریحانه جباری. می گویم قهرمان و مقصودم اشاره به شوالیه های “ناجی ملت” نیستند. در تعریف ما قهرمان کسی است که ایستاده می میرد و در جبهه حقیقت. کسی که زندگی و مرگش می تواند الهام بخش و الگویی برای دیگر مبارزان باشد. تاریخ مبارزه و مقاومت مملو از تجارب و خلاقیتهای فردی و جمعی است. نوید با اقدامش برگی زرین به این تاریخ افزود و مجددا راه نشان داد که هر محکوم به اعدامی و اساسا هر زندانی چگونه باید با حکومت کشتی بگیرد.

خانم بهیه نامجو، مادر داغدار نوید! به فرزندت افتخار کن! آرزوی نوید این بود برای خوشحالی و رضایت خاطرت، روی سکوی قهرمانی برود و افتخارت باشد. حالا او روی دوش مردم منزجر از حکومت اعدام در ایران و جهان رفته است. چه افتخاری از این بالاتر!

***