امپریالیسم، جنگ سرد و “نظم نوین جهانی”
بخش اول
نادر شریفی
مقدمه:
با بازگرداندن قدرت به طالبان و ورود ضرب العجلی گروه فوق ارتجاعی اسلامی طالبان به کابل، در اواسط ماه اوت، صدها هزار نفر از شهروندان افغانی تبار به دلیل ترس از انتقام اسلامیستها و برای حفظ امنیت (بقا) خود و خانواده و فرار از زندگی اجباری تحت قوانین شریعت امارات اسلامی، تصمیم گرفتند که بلافاصله افغانستان را ترک کنند. انسانهائی که دست خالی و یا با ساک کوچکی از لوازم شخصی با عجله به محوطه میدان هوایی کابل شتافتند. آنان آنچنان زندگی خود را پایان یافته می دانستند که حتی خود را به لاستیک ها و دریچه های باز چرخ های هواپیماهای باری نیروی هوایی آمریکا که از باند فرودگاه بلند می شد، چسباندند و در این فرآیند مرگ را یافتند.
کمتر از یک ماه بعد و پس از واگذاری قدرت به طالبان، جشن یادبود بیستمین سالگرد حملات تروریستی در نیویورک و واشنگتن که سه هزار قربانی گرفته بود، برگزار شد. سخنران هائی که امسال در مراسم بزرگداشت قربانیان یازدهم سپتامبر ٢٠٠١ تریبون داشتند، مجبور شدند که با در نظر گرفتن بقدرت رساندن طالبان و خروج رسوائی آمیز آمریکا از افغانستان از نتایج بیست ساله جنگ و یا بهتر بگوئیم “هم زیستی” و ایجاد هژمونی بین دو قطب تروریستی و صدها هزار “خسارت جانبی” از مردم افغانستان و عراق صحبت میکردند! یا با اظهار بی اطلاعی و استفاده از اسم رمزهای دیگری مانند دفاع از “آزادی و دموکراسی” و یا “دفاع از تمدن جوامع غربی” تنها از قربانیان تروریسم در آمریکا سخن بمیان آوردند تا بدین ترتیب حمله بیست سال پیش به “مهد تمدن” همچنان ستایش و شکست استراتژی جهانی دولت آمریکا در سالروز حمله “تروریستها” به آمریکا حداقل برای یک روز به فراموشی کامل سپرده شود.
ایالات متحده آمریکا، قدرت جدید
در اواخر قرن نوزده، سه قدرت نظامی سرمایه داری، آلمان، ژاپن و ایالات متحده آمریکا بودند که بدنبال انقلاب صنعتی شدیدا تشنه بازارهای خارجی برای سلطه بر نیروی کار ارزان و استخراج مواد خام بودند و از هر ابزاری برای جاهطلبیهای هژمونیک خود، از جمله لشگرکشیهای نظامی کوتاهی نکردند. امپراتوری آلمان تلاشهای فراوانی در آفریقا یا در شرق و جنوب شرق آسیا بکار گرفت تا شاید کل و یا حداقل بخشی از این مناطق را به عنوان مناطق تخت نفوذ خود ملحق کند. ژاپن در دو لشکرکشی پیروزمندانه علیه چین (٩٥/١٨٩٤) و روسیه تزاری (٠٥/١٩٠٤) با نگاهی به شرق آسیا، خود را به عنوان قدرت منطقه ای در آنجا تثبیت کرده بود. اما در ایالات متحده دو سئوال اصلی در تخاصم به یکدیگر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را تحت شعاع قرار داده بودند. یک: آیا آمریکا باید مناطقی را بعنوان “مستعمرات” فتح کنند یا به کشور بزرگ خود راضی باشند؟ به تعبیری فتح کشورها با حمله نظامی، مثل اسپانیا، انگلیس و ژاپن و یا غلبه اقتصادی بر بازارهای این کشور با در دست گرفتن نبض حکومتهای محلی؟ عده ای طرفداران سیاست توسعه طلبی امپریالیستی و عده ای مخالف حمله نظامی و خواستار خویشتنداری در سیاست خارجی بودند. فردی بنام ساموئل لنگهورن کلمنس، که بیشتر ما او را با نام مارک تواین می شناسیم، به گروه دوم تعلق داشت. نویسنده معروفی با کتابهای پرفروش مانند “ماجراهای هاکلبری فین” و “ماجراهای تام سایر”. این نویسنده موفق در سن ٦٥ سالگی به این سئوال اینگونه پاسخ میدهد:
“شما از من میپرسید که امپریالیسم یعنی چه؟ من از این مزیت برخوردار نیستم که دقیقا بدانم آیا مردم ما می خواهند در سراسر جهان پخش شوند یا خیر. اگربرای آن تلاش می کردم، بسیار متاسف می شدم. منظورم این است که از سوی دیگر، به اهتزاز درآوردن پرچم در چین یا کشورهای دیگری که هیچ تجارتی در آنها وجود ندارد و متعلق به ما نیست، نه عاقلانه است و نه در توسعه اقتصادی ضروری.” (برای اطلاعات بیشتر لطفن بدنبال Imperialist League ofthe United States ofAmerica بگردید).
اما تاریخ ایالات متحده آمریکا، تاریخ دیگری است. تاریخ تسلط و فتح برای توسعه اقتصادی صنایع خودی، تاریخ اتحاد شمال با جنوب از طریق جنگ، تاریخ صنعتی شدن و تمرکز و گسترش سرمایه که به دنبال فرصت های سرمایه گذاری پرسود و بازارهای جدید و حتی در صورت لزوم بازارهای خارجی بود. تئودور روزولت قبل از اینکه در سال ١٩٠١ رئیس جمهور شود، اعلام میکند: “یک جنگ عادلانه برای روح انسان بهتر از صلح در بزرگترین رفاه است.” نگاهی بیندازیم به پرتاب کردن اسپانیا، آخرین کلونیالیست، از کوبا و پس از آن اشغال هاوائی و دیگر مناطق قاره آمریکا توسط ایالات متحده آمریکا و سپس حمله به فیلیپین با چشمداشت به چین بعنوان در ورودی به آسیا و در ادامه کره، ویتنام و دست آخر به افغانستان و عراق.
با اشغال فلیپین توسط آمریکا که قبل از آن رسما از استثمار و سلطه اسپانیا بیرون آمده بود، لازم بود که قدرت جدیدی تمام روشهای “ضد شورش” را که در اشغال کشورهای بعدی: در کره، ویتنام، لائوس و کامبوج و همچنین در عراق و افغانستان برای تصفیه آزادی طلبان، امتحان کند. انسداد روستاها و یا مناطق استراتژیک، ایجاد به اصطلاح “دهکده های استراتژیک”. در نتیجه، تماس های خارجی افراد در یک منطقه خاص باید محدود می شد یا تحت کنترل وِیژه قرارمی گرفت. برای این منظور، مناطق وِیژه به شدت مورد گشت زنی قرار میگرفتند، با سیم خاردار حصار کشی می شدند و به بومیان دستور داده می شد که دیوار خانه های خود را بردارند تا درون خانه ها قابل دیدن باشند. هدف این اقدامات همان جداسازی جمعیت غیرنظامی از شورشیان و انقلابیون بود که “راهزن و دزد” نامیده می شدند. البته به مجموع این اقدامات می گفتند: “بیرون آوردن چریک ها از آب” و امروز مبارزه با “تروریستها”. در بزرگترین و مستندترین قتل عام در جنوب شرقی آسیا تا به امروز، بین ٢٠٠ هزار تا ١.2 میلیون غیر نظامی جان خود در نتیجه اشغال آمریکا در فیلیپین از دست دادند. این اولین جنگ چریکی در آسیا شناخته می شود.
آغاز جنگ سرد و تعادل وحشت
کمتر از دو سال پس از پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم در سال ١٩٤٥ و پس از اینکه آمریکا روی هیروشیما و ناکازاکی بمب اتم پرتاب کرد، شکاف عمیقی بین متحدان پیشین – ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی- ایجاد شد که در درازمدت خط جدایی قطعی بین “جهان آزاد” را در مقابل “کمونیسم” مشخص کرد تا ضروری بودن مسابقه سلاحهای هسته ای در جنگ سرد را جوابگو می شد. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ١٩٤٧ تلاش کرد تا حوزه نفوذ خود را در اروپای جنوب شرقی و خاورمیانه – یعنی در یونان، ترکیه و ایران – گسترش دهد، دولت آمریکا وادار کرد تا در ازای ادعای هژمونیک خود، دکترین جهانی که همان قدرت اول جهانی خود را اعلام کند. “جهان آزاد” در مبارزه خود برای آزادی روی حمایت ما حساب می کنند. اگر در نقش رهبری خود تردید کنیم، صلح جهان را به خطر می اندازیم.” ترومن.
از ویژگیهای جنگ سرد و تعادل وحشت این بود که هر دو ابرقدرت، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، اثر خود را در حوزه نفوذ خود به جا گذاشتند و مانند موزامبیک، آنگولا یا افغانستان، اجازه دادند در صورت لزوم جنگهای نیابتی خونین به راه بیفتد. توازن قوا تا زمانی کار می کرد که هر دو طرف به طور ضمنی از قانون عدم شکار غیرقانونی در قلمرو طرف مقابل پیروی می کردند.
“نظم نوین جهانی” مقدمه ای برای “جنگ (بی پایان) علیه تروریسم (اسلامی)”
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اما، اوضاع را تغییر داد. دولت آمریکا اکنون خود را به عنوان قدرت شماره یک جهانی غیرقابل انکار دانست. بنابراین با پیروزی بر اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی شرق، آمریکا خود را یکه تاز تاریخ دانست و برای همین معتقد بود که: “یک نظم نوین جهانی میتواند از این دوران دشوار پدید آید: دوره ای جدید، آزادتر از تهدید ترور، قوی تر در اجرای عدالت و امن تر در جستجوی صلح. عصری که در آن ملت های جهان در شرق و غرب، شمال و جنوب می توانند پیشرفت کنند و در هماهنگی زندگی کنند. (…) امروز این دنیای جدید برای تولد می جنگد، دنیایی که کاملاً با دنیایی که ما می شناختیم متفاوت است. جهانی که در آن حاکمیت قانون جایگزین قانون شست می شود (…) جهانی که در آن قوی ها به حقوق ضعیفان احترام می گذارند”. با این سخنان، جورج هربرت واکر بوش (جورج بوش پدر)، رئیس جمهور سابق ایالات متحده، در ١١ سپتامبر ١٩٩٠ – دقیقاً یازده سال قبل از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پنتاگون در واشنگتن – به اصطلاح “نظم نوین جهانی” را اعلام کرد.
نظم نوین جهانی که بوش پدر به تصویر کشیده بود قرار بود از “ضعیفان” محافظت کند و به “تعادل وحشت” (جنگ سرد) پایان دهد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، چهار و نیم دهه با جنگ سرد و رویارویی غرب و شرق رقم خورد. سپس حملات ١١ سپتامبر ٢٠٠١ رخ داد، از همان مراکزی که ایالات متحده آنها را رگ حیاتی جهان میشناخت. وحشت این اعمال وحشتناک با اندوه عمیق، عطش انتقام و عملیات نظامی را برانگیخت و مهمتر یک فرصت سیاسی شناخته شد. ادواردو گالیانو، نویسنده مشهور اروگوئه ای، در اظهار نظری که در چندین روزنامه اروپای غربی نیز منتشر شد، چنین گفت: “آفت دنیا اکنون اسامه بن لادن نام دارد. سیا هر آنچه را که او درباره تروریسم باید بداند به او آموخته بود. بن لادن که مورد علاقه و مجهزشده به خطرناک ترین وسایل جنگی توسط دولت ایالات متحده بود، یکی از مهمترین “جنگجویان آزادی” علیه کمونیسم در افغانستان بود. وقتی رئیس جمهور رونالد ریگان گفت که این قهرمانان “معادل اخلاقی پدران بنیانگذار آمریکا” هستند، بوش پدر معاون او بود. مسلمانان افغان بچه های خوبی بودند، دوستان آمریکا، خداپرست و ضد کمونیست”. حالا سیزده سال بعد، در روزگار بوش پسر، آنها “محور شرارت و تروریست های ضدتمدن غربی” شناخته شدند.
قوانین نظم جهانی را بدون شرم ایجاد و اجرا کنیم
در بهار سال ١٩٩١، چارلز کراتهامر (Charles Krauthammer in der vom Council on Foreign Relations (CFR))، مشاور سیاسی بانفوذ ایالات متحده در مقاله ای با عنوان “لحظه تک قطبی” در مجله فارین افرز منتشر کرد که توسط شورای روابط خارجی (CFR) منتشر شد. او گفت: بهترین امید ما برای امنیت (…) قدرت و اراده آمریکا برای رهبری جهانی تک قطبی و وضع و اجرای قوانین نظم جهانی بدون شرم است. این قوانین یازده سال بعد پس از حملات ١١ سپتامبر ٢٠٠١ توسط وزیر دفاع جدید دونالد رامسفلد تدوین شد. قبل از افسران دانشگاه دفاع ملی در واشنگتن، رامسفلد در ٣١ ژانویه ٢٠٠٢ نظم نوین جهانی را با دکترین نظامی جدید کشورش مرتبط کرد. او دیگر مانند ده سال قبل از دو “درگیری” یا جنگ صحبت نکرد، بلکه از چهار “درگیری” یا جنگ صحبت کرد: ما باید اکنون برای دستیابی به قابلیت بازدارندگی در چهار صحنه اصلی جنگ اقدام کنیم. ما باید بتوانیم همزمان دو متجاوز را با امکان انجام یک ضد حمله گسترده و اشغال پایتخت دشمن شکست دهیم تا رژیم جدیدی در آنجا مستقر کنیم.
نظم نوین جهانی بدون شرم در افغانستان، بعنوان مثال با بمبهای CBU-87
این بمب بعنوان “بمب مادر” نامیده می شود. این بمب که در خود ٢٠٢ بمب کوچک را حمل میکند، هر کدام به یک چتر نجات کوچک متصل است. این بمب های کوچک در منطقه ای معادل دو تا سه زمین فوتبال پخش می شوند. هر بمب افکن B-1 می تواند سی بمب خوشه ایCBU-87 را حمل کند. تا پایان ژانویه ٢٠٠٢، نیروی هوایی ایالات متحده حدود ٦٠٠ فروند از آنها را بر فراز افغانستان رها کرد. اگر چه بمب های کوچک قرار است در هنگام فرود منفجر شوند، حداقل در پنج درصد موارد منفجر نمی شوند. به گفته کارشناسان، این بدان معناست که هنوز حدود ٦٠٠٠ بمب منفجر نشده در افغانستان وجود دارند که از مین ها خطرناک ترند.
اجرای قوانین نظم نوین جهانی بدون شرم آمریکا در عراق
مادلین آلبرایت، نماینده بلند پایه دولت، در مورد تأثیرات تحریم عراق در ١٢ می ١٩٩٦، مجری لزلی استال در برنامه تلویزیونی «٦٠ دقیقه» از خانم آلبرایت پرسید: ما شنیدیم که نیم میلیون کودک به دلیل تحریم ها علیه عراق جان خود را از دست داده اند. منظورم این است که تعداد کودکان عراقی قربانی از تعداد کل قربانیان هیروشیما بیشتر شده است و شما می گویید؛ آیا ارزش این قیمت را دارد؟ سفیر ایالات متحده در سازمان ملل و بعدها وزیر امور خارجه خانم آلبرایت گفت: “من فکر می کنم این یک تصمیم بسیار دشوار است، اما قیمت؟ ما فکر می کنیم ارزش این قیمت را دارد.”
پایان قسمت اول
٢٧ اکتبر ٢٠٢١