در دل جنبش عمومی ظاهرا “همه با هم” ی که فداکارانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و بزیر کشیدن خامنه ای از اریکه قدرت به میدان آمده است، تقابل گرایشات اجتماعی – طبقاتی مختلف با سنتهای سیاسی، با احزاب و جریانات سیاسی در جلو آنان که هرکدام پرچم همه یا بخشهائی از این گرایشات طبقاتی اجتماعی را نمایندگی میکنند، تماشائی است. هرچه سیر تحولات سیاسی سرعت بیشتری بخود میگیرد این تقابل هم سرعت گرفته و در ادامه نیز قطعا سرعت خواهد گرفت.
در این میان یکی فرصت گیرآورده است به نام دفاع از سندیکا،کارگران را متهم میکند که گویا “مسخ شده باورهای فاشیستی و از خود بیگانه شده ی روشنفکران طبقه متوسطی هستند که با شعار های مجمع عمومی، شوراهای کارگری و مبارزات شبکه ای، همیشه در تلاشند ده ها قرن! عقب ماندگی اجتماعی – اقتصادی را با یک خیز بلند افیونی، افیون باورهای دگم، درک نشده، پردازش نشده و یخ زده، به یک باره ایران را وارد یک ساختار سوسیالیستی بکنند” ادامه میدهد که اینها نمیدانند بدون “شرایط ذهتی”؟ نمیتوان “سوسیالیسم را پیاده کرد”؟ و باز در ادامه میگوید، اینها نمیدانند که نسل امروزین کارگران بیشترشان درکی از نبرد طبقاتی ندارند؟ و ظاهرا به چپهای مورد نظرش نیز “ایراد” میگیرد که در این مورد هیچ روشنگری ای نکرده اند.“ علامت تعجب جلو دهها قرن و علامت سوالها از من است. ناصر آغاجری، طبقه غائب در خیزش مردم، سایت اخبار روز.
وقتمان را با نقد موضع راست و تحقیر آمیز ایشان از کارگر و رهبران کارگری بویژه نسل امروز طبقه کارگر و یا نقد مجدد عباراتی مانند، بدون “شرایط ذهنی”، “پیاده کردن سوسیالیسم” ممکن نیست نمیگیرم که چیزی جز کپی سخنگویان راست جامعه در تخریب سوسیالیسم نیست که آنان آن را صریحتر از او در رد سوسیالیسم بیان میکنند. ایشان آن را ظاهرا از سر “دلسوزی برای کارگر” در قالب نقد روشنفکران طبقه متوسط که خود نیز به آنان تعلق دارد، مطرح میکند. همچنین نیازی به این نمی بینیم که به رشد خود آگاهی طبقاتی نسل امروز کارگران و رهبران کارگری که به مناسبتهای مختلفی آن را رو به جامعه نیز اعلام کرده اند و معرفه هستند، یا تشکیل مجامع عمومی در این یا آن رشته تولیدی مهم، اشاره کنیم. مشکل ناصر آغاجری عدم اطلاع نیست، ایشان فرصت را گیرآورده اند تا در رقابت با مجمع عمومی و شوراهای کارگری نفرت خود را به این شیوه بیان کنند.
مساله مورد نظر من توجه دادن رهبران کارگری و طیف کارگران رادیکال سوسیالیست درون طبقه کارگر به واقعیت موجود است. نه تنها در تحولات سیاسی در ایران بلکه در همه کشورهای سرمایه داری، جریانات اجتماعی طبقاتی غیر کارگری که سنت های سیاسی خود را از قبل ساخته اند، دست بالا را پیدا خواهند کرد. اگر در ایران رهبران کارگری بویژه طیف رهبران رادیکال – سوسیالیست درون طبقه کارگر نجنبند، سنتهای اجتماعی طبقاتی راست جامعه، طبقه کارگر و دیگر اقشار محروم جامعه را نیز به نیروی ذخیره خود تبدیل خواهند کرد.این واقعیت را حتی روزانه در همه کشورهای سرمایه داری، در جریان هر مبارزه ای، اقصادی و یا سیاسی، که کارگران و بخشهای محروم جامعه برای آن به میدان میایند و فداکاری میکنند نیز میتوان مشاهده کرد. برای مثال، جریان ناسیونالیسم پروغرب و ناسیونالیسم ایرانی در ایران که هردو، دو روی یک سکه اند، بشدت دارند بخشهائی از طبقه خود بویژه الیت سیاسی آن را جذب و زیر پرچم خود بسیج میکنند، از سنتهای سیاسی جاافتاده خود هم بهره میگیرند و به نام عموم مردم نیز جامعه را مورد خطاب قرار میدهند. صحنه سیاست را در ایران که نگاه میکنید می بینید که احزاب و جریانات راست جامعه حتی علیرغم اختلافات جدی ای که با هم دارند خود را متحد میکنند و باشدت تمام بکمک سنتهای سیاسی مشترک برای جذب بخشهائی از طبقه خود و الیت سیاسی آن تلاش میکنند. اکنون که کارگران دارند به میدان میایند، تلاش راست جامعه هم بر سر جذب نیروی طبقه کارگر شدت گرفته است. حمله به مجامع عمومی و شوراهای کارگری، این ابزارهای اعمال اراده مستقیم کارگران چه در مبارزه برای پیشبرد مطالبات اقتصادی و چه در دخالت در قدرت سیاسی در تحولات آتی، تحت نام دفاع از سندیکا، با هر لحن و بیانی، بخشی از این تلاش راست را نمایندگی میکند. یا اگر کس یا کسانی که کارگر و رهبران کارگری آگاه درون طبقه کارگر را “عقب مانده”، “ناآگاه” و “بدون درک از مبارزه طبقاتی” میخوانند، کارگر بدون درک از مبارزه طبقاتی، آنهم در نیمه سوم قرن بیست و یکم! چیزی جز تلاش برای عقب راندن کارگر از دخالت در صحنه سیاسی و در قدرت به نفع راست جامعه نیست، از روی عدم درک و هوا و هوس نیست، منافع مادی و زمینی و طبقاتی معینی را دنبال میکنند.
مشکل از کارگر نیست که چرا سنت سیاسی خود را نساخته است، مشکل از جای دیگری است که فعلا از توضیح آن میگذرم و آن را به نوشته دیگری موکول میکنم. متاسفانه در میان سنتهای سیاسی طبقاتی موجود در جامعه ایران، سنت سیاسی جنبش کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر ساخته نشده است. وقتی این سنت سیاسی موجود نباشد، سنتهای سیاسی بورژوائی و خرده بورژوائی موجود دست بالا را پیدا خواهند کرد و مثل همیشه سرنوشت سیاسی جامعه را نیز تعیین خواهند کرد. اگر در تحولات پیش رو طبقه کارگر بازهم به سرنوشت انقلاب 57 دچار شود، باید علت آن را در این جستجو کرد و توضیح داد. برای مثال، نیرو یا نیروهای اجتماعی وقتی در تحولات سیاسی برای تصرف قدرت وارد میدان میشوند که بخش یا بخشهائی از نیروی طبقه خود و یا الیت سیاسی آن را جذب کرده و زیر پرچم خود بسیج کرده اند، تشدید تلاش راست جامعه بکمک همه امکانات مادی و ابزارهائی که در اختیار دارد به این هدف است، تجربه ما در آماده کردن نیروی مقاومت در مقابل فرمان حمله خمینی به مردم کردستان نیز گواه این است و اکنون تامین این شرایط برای طبقه کارگر بیشتر از هر زمانی مبرمیت خود را نشان میدهد.
برای پرکردن خلاء موجود، در واقع تنها امید موجود، رهبران کارگری بویژه نسل جوان طیف کارگران رادیکال – سوسیالیست درون طبقه کارگر اند؛ عروج رادیکالیسم کارگری در قامت رهبران این طیف است. بگذارید در این مورد از جنبش طبقه کارگر در بریتانیا مثالی بیاورم، مایک لینچ، رهبر اتحادیه کارگران راه آهن و حمل و نقل بریتانیا در شرایط رکود در اقتصاد بورژوازی بریتانیا و بحران حکومتی راست محافظه کار در قدرت، بعنوان رادیکالیسم کارگری قد علم کرد و به میدان آمد. از نظر من مایک لینچ با هر ابهام و ناروشنی که دارد که هردو اکتسابی اند، کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر در بریتانیا را نمایندگی میکند. وقتی رو به پارلمان بریتانیا میگوید، صدای ما را بشنوید، طبقه کارگر به میدان آمده است، وقتی که میگوید طبقه کارگر یک تن واحد است و منافع مشترکی دارد، وقتی که میگوید مهاجر و پناهنده جزو طبقه کارگرند.
تاثیرات عروج رادیکالیسم کارگری را بر جنبش طبقه کارگر و متحد شدن کارگران رشته های مختلف تولید و کار را بوضوح میتوان دید که چگونه اکنون از مبارزات همدیگر حمایت میکنند. این روزها آرزو میکردم که طبقه کارگر در فرانسه، آلمان و ایتالیا در چنین هبستگی طبقاتی ای می بودند که تحول مهمی در مبارزه طبقه کارگر علیه دول بورژوا و سرمایه داران کارفرما در اروپا را ایجاد میکرد.
جامعه ایران در مقایسه با بریتانیا با بحران سیاسی عمیق و جنبش انقلابی ای که با محوریت زنان برای ازجاکندن رژیم سرکوب و ارعاب وارد عمل شده است، با خوش نامی عمومی کارگر و مبارزه و اعتراض کارگری در جامعه ایران، با شرایط مناسبی که برای قدرتمند شدن کمونیسم کارگر در آن فراهم است، بسیار آماده تر از بریتانیا است.
لازم و ضروری است که کارگران مجامع عمومی و شوراهایخود را بعنوان ابزار اعمال اراده مستقیم خود فورا تشکیل داده و آن را اعلام کنند، فراتر از آن باید درسطح ماکرو رهبری کنند، همه ما کارگریم جواب نیست، نه رهبری این است و نه رهبری را به این شیوه میتوان تامین کرد. باید بعنوان افراد معین، معرفه و شناحته شده، چه آنها که در زندانند و چه آنها که بیرونند بمحض اینکه گشایش سیاسی لازم حاصل شد و معلوم شد که دیگرجمهوری اسلامی قدرت دستگیری آنان و دیگر فعالین اجتماعی را ندارد و از درون آن هرکس به فکر آینده خویش است، باید وارد میدان شوند و بعنوان رهبران کارگری، جامعه را مورد خطاب قرار دهند، چرا که حکومت کارگری چیزی جز حکومت این بخش از رهبران کارگری در شوراهای مردمی نیست. باید در شهرهای مهم ایران از جمله از سنندج تا تبریز، اصفهان، مشهد و شهرهای جنوب و غیره بویژه در تهران که نهایتا قدرت سیاسی در آنجا تعیین تکلیف میشود، به ازاء هر فردی که نیرویهای راست بعنوان رهبران جامعه جلو صف سیاسی قرار میدهند، رهبران کارگری نیز رهبران معرفه و شناخته شده خود را جلو جامعه و صف اول سیاست در ایران بگذارند، “رهبر یا رهبران سرسخت ما” باید با قامت خود به جلو صحنه سیاست بیایند نه پشت صحنه، تا صف مستقل طبقه کارگر از قبل ایجاد و معلوم شود.
اگر فروپاشی جمهوری اسلامی به قیام عمومی منجر شود در این حالت پرچمها و شعارها و رهبران چپ و راست جامعه نیز در روزهای قیام و بعد از قیام هم روشن تر در برابر هم قرار خواهند گرفت. حتی اگر طبقه کارگر به تصرف قدرت سیاسی نیز نائل نشود، آنچنان قدرتی خواهد بود که هر نیروی بورژوائی در قدرت نیز میداند که بدون مصالحه با این طبقه نمیتواند از نظر سیاسی خود را تثبیت کند. بدیهی است همه این روایت به صف مستقل طبقه کارگر گره خورده است، در غیر اینصورت، واضح است که کارگران و رهبران کارگری دست روی دست نخواهند گذاشت حتی با شوراهای خود نیز وارد میدان میشوند، اما تلاش و فداکاری شما در بخشی از قدرت شدن در جامعه ، ناکام میماند.
واضح است که من به اهمیت و جایگاه حزب کمونیستی کارگری، حزب سیاسی، طبقه کارگر کاملا آگاهم، طبقه کارگر به این حزب چه در رهبری مبارزات اقتصادی روزانه اش، چه در گرفتن قدرت سیاسی و حتی در ادامه آن در طولانی مدت نیز نیاز مبرم دارد، اگر حزبی ادعای آن را دارد از نظر من باید برای قرار دادن رهبران کارگری بویژه طیف کارگران رادیکال – سوسیالیست درون طبقه کارگر در این موقعیت تلاش کند تا لااقل در آینده بتواند با شما کار کند.
در خاتمه به یک نکته دیگر اشاره میکنم. میدانید که کشش جنبش عمومی برای سرنگونی جمهوری اسلامی مانند دیماه 96 و آبانماه 98 و اکنون که امیدوار کننده تر از هر زمانی حدود یک ماه است همچنان ادامه دارد، قوی تر از آن است که بتوان در مقابل آن مقاومت کرد. سرنگونی جمهوری اسلامی هم صرفا حادثه ای در ایران نیست، نه تنها منطقه که فراتر از منطقه، جهان را تحت تاثیر قرار خواهد داد و پشت اسلام و تروریسم اسلامی در منطقه و فراتر از آن را نیز بزمین خواهد زد، همچنین لحظه و لحظات باشکوهی از مبارزه 43 ساله توده کارگر و زنان برابری طلب و دیگر جوانان و مردان آزادیخواه متنفر و رنج کشیده از پایان دادن به حکومت سرکوب و ارعاب، بشمار خواهد رفت که سزاوار این جامعه است. لازم و ضروری است در دل این واقعیات و شور و هیجانی که جنبش عمومی بهمراه خود آورده و میاورد، تاب آورد و منافع حال و آینده طبقه کارگر را نمایندگی کرده و آن را تامین کرد. تفاوت رهبران رادیکال – سوسیالیست درون طبقه کارگر با دیگر گرایشات درون طبقه کارگر این است که در همه حال منافع عمومی و ماکزیمالیست طبقه کارگر را نمایندگی میکنند و اتحاد آحاد این طبقه را تامین میکنند. بهمین دلیل هم مجامع عمومی و شوراهای آنها هیچ مشکلی با فعالیت دیگر کارگران برای ایجاد سندیکا و غیره ندارد، میتواند با همه آنها کار کند و همه آنها را نیز در خود جای دهد.
13 اکتبر 2022