مقالات

قهرمانان کمون ایران! کردستان!

 

زنان شجاع و نترس! وقت ندارید که به کارهای بزرگتان که انجام میدهید نگاهی بیاندازید که چه وظیفه ای بر دوش گرفته اید و چقدر جانانه تلاش میکنید. جهان نظاره گر کارهای شماست! در این میان من هم از تاریخ شکست نخوردگان انقلاب پنجاه و هفت در یک گوشه دیگر دنیا شما را همراهی میکنم.
شبها تا دیروقت بیدارم و اخبار را تعقیب میکنم. صبحها با چشمهای بادکرده و خسته از خوابهای آشفته ام با تنی خیس عرق بیدار میشوم. دلم احساس غریبی دارد. میان خشم و هیجان, از سقف آسمان گاهی بر زمین میافتم و گاهی بال میگیرم و نیرویی باور نکردنی دارم. انگار گذشته ام هر روز تکرار میشود وقتی صفوف تظاهراتهای مختلط و شعارهای نقلابیتان را میبینم, وقتی خبر مرگ یک معترض, یک جوان را میشنوم. وقتی مادری بجای عزاداری فرزند از دست رفته اش مردم را به مبارزه دعوت میکند, وقتی جنازه جوانی و تنهای زخمی آنها را در آغوش مردم میبینم, لحظه به لحظه روزهای زندگی ام در سه سال انقلاب پنجاه و هفت, وقتی که کردستان برای دوسال تمام آزاد بود و وقتی که رژیم کردستان را به خون کشاند تکرار میشود.
نمیدانم در این چند سطر کوتاه از کجا برایتان شروع کنم که دل شکست خورده و اما پر از خشم و سرشار از شور مبارزاتی ام را با شما در میان بگذارم.
از روزی که برادرم, حامد را ساواک شاه با خود برد و هجده ماه از او بیخبر او را در زندان اصفهان لت وپار و مریض پیدا کردیم و چهار سال بعد از زندان که آزاد شد و ما مجبور به ترمیم سلامتی اش برای ماهها بودیم؟ یا از بی خبری و دلهره های برنامه تلویزیونی که آیا ماجد, برادرم در کنار گروه گلسرخی به دادگاه کشیده خواهد شد وآیا خبر اعدامش را میشنویم؟ اورا بعد از سه سال و نیم زندان وقتی که بطور کلی شنوایی یک گوشش را زیر شکنجه از دست داده و باز هم ماهها در تدارک بازگشت سلامتی اش بودیم. یا شاید از حضور شنل پوشان ساواک که مثل کفتر دور بر خانه ما پرسه میزدند و هیچ همسایه ای جرات نداشت که حتی احوالمان را بپرسند؟.
یا بگویم که چه بر سرمان آمد از فردای جنگ سی و چهار روزه بانه که پسرعموهام عمر و منصور و پسر خاله ها نجات و خسرو که پیشمرگ بودند در کنار دهها دوست رزمنده و انسانهای بی گناه طی یک ماه از دست دادم.
آخرین روزهای تخلیه شهر وقتی گله های اسلام شهر من, بانه را تسخیر کردند جنازه ماجد برادرم را بهمراه یک پیشمرگ دیگر در یکی از روستاهای دور شهر، هنگامی که از خواب بیدار شدم یافتم. نمیدانم به چه جراتی از جا برخواستم و با قلبی به داغی یک آتشفشان اما بدون هیچ تپشی سرود خواندم و از دوستانم خواستم مرا همراهی کنند.
در اوج بمبارانهای خوشه ای, نپال وشیمیایی کردستان باز هم پسرعمویم انور را در کنار مردمان بسیاری از دست دادم. هر روز مراسم عزاداری بود ولی من نتوانستم در کنار مادر دلشکسته ام باشم. چرا که در کوه علیه ارتش اسلامی می‌جنگیدیم.
مقرهای کومله در روستاهای دوروبرشهرمان بود چرا که شهر به دست رژیم و روستاها مناطق آزادشده و در دست نیروهای پیشمرگ بود. خواب وحشتناکی دیدم و در خواب عینک شکسته حامد در دستم بود. تمام فاصله دو روستا از پیاوین تا نجنه را دویدم و وقتی به مقر(پایگاه کومله) در نجنه رسیدم از عملیات بزرگ شب گذشته ما ضربه مهلکی خورده بودیم. من آنجا حامد را هم از دست دادم. جنازه نیمه جانش را تا شهر پشت یک ماشین ارتشی بوکسر کرده بودند و در شهر چرخانده بودند و اورا در راهرو زندان کشتند. به مردم اخطار دادند که این هم عاقبت رهبرانتان. .
در تشکیلات مخفی عاشق شدم و با پارتنرم ماموریت بازسازی شهر بوکان را داشتیم. جایمان لو رفت و او دستگیر شد. پنج سال تمام با مادرش, دایه شکوفه پیگیر و چشم براه خبری از وضع منصور بودیم که به ناچار قبول کردیم که در گورهای جمعی او را اعدام کرده بودند. به دایه شکوفه قول داده ام که اگر روزی از روزها بعد از پیروزی انقلاب برگردم ایران گور گمشده پسرش را پیدا کنم.
مردم ایران, جوانان, زنان شجاع!
رزمندگان تاریخ امروز ایران! در آینه تاریخ من و نسل من عکس تک تک شماست که میجنگید! برای این آرزوی دیرینم و به فاصله صدها رشته کوه و بقدمت چهل سال دوری همیشه در کنارتان بوده ام و لحظه های یکی شدنمان بسیار نزدیک است.
از نوجوانانی که بصفتان پیوسته اند مواطبت کنید که طعمه این جانیان نشوند, مادران و پدرانتان را تشویق کنید که همراهتان بایستند و بجنگند و در کارهای دیگر یاریتان دهند, سنگرها را خانه شبانه روزیتان کنید تا روز پیروزی. لحظات نگرانی و ناامیدی را با جلسات و برنامه ریزی و با سرودهای انقلابی و پرشورتان گرم کنید. شما آیندگان این انقلاب برحق هستید. شما میتوانید هم انقلاب کنید و هم رهبری بعد از انقلاب را پیش ببرید, شمایید که تعیین میکنید که آینده را چطورباید ساخت و شمایید که میتوانید تضمین کنید که چنین تاریخ شومی دیگر دامن هیچ فردی را در ایران نگیرد. تکرار تاریح آنجایی که به مقاومت ومبارزات مردم بر میگردد باشکوه و آموزنده است اما تکرار بقدرت رسیدن ستمگران در لباسهای رنگاورنگ و با پرچمها، امثالهم شاهی ها و ملیون، بسیارخطرناک! تشخیص آنها سخت نیست و تصمیم دست شماست!
در آغوشتان میگیرم!
هلاله طاهری
لندن
.