مقالات

“ناسیونالیسمِ چپ” و “لیبرالیسمِ چپ” در چاهِ ویلِ “وحدتِ طبقاتی”! سمیرا دولتشاهی

وقوع حمله گروه مسلح سلفی جیش العدل به پاسگاهی در راسک و قتل ١٢ پلیس که با استقبال بخشی از گرایشات و محافل خلقگرا مواجه شد، یکی از نقاط عطف مجادلات سیاسی درون جامعه ایران باید محسوب شود. البته پیش از این باوجود حمایت بخشی از جریان سلطنت طلب راست و همچنین پوپولیسم خلقی چپ از عبدالمالک ریگی و گروه جندالله (تا سطح حمایت تلویزیون صدای آمریکا و برخی چهره‌های به‌نام سلطنت طلب و مجاهد از او) نشان داده بود که جریانات ارتجاعی در اپوزیسیون قرار است ما را پشت چه نیروهایی صرفاً جهت رژیم چنج بکشانند.

در این میان تکلیف جریان فرصت طلب سلطنت طلب و راست مشخص است. این جریان فراخوان حمله نظامی و تحریم برعلیه مردم به قصد کشاندن آن‌ها به خیابان (درعین عدم فراخوان برای دیپورت فرزندان و بستگان مسئولان رژیم جمهوری اسلامی) را نیز مطرح می‌کند که در حالت خوشبینانه فرصت‌طلبی احمقانه و در حالت بدبینانه، پروژه‌ای برای بدنام کردن هرنوع مخالف با رژیم است.

در این میان مشکل اساسی چپی است که به شکل نظام‌مند ذیل جنبش‌های همه با هم نیروی چپ را پشت هر جریان ارتجاعی، ناسیونالیست، اسلامی و... به اسم وحدت به سوی سرنگونی می‌کشاند. از آوردن تمام قد چپ پشت جنبش سبز تا هدایت نیروی چپ پشت جریانات سلفی و اسلام سیاسی و فرقه‌های عرفانی و گروه‌های سیاسی حقوق بشری و اصلاح‌طلب لیبرال بخش اندکی از کارنامه این بخش چپ است.

منصور حکمت به خوبی در جزوه درخشان آناتومی لیبرالیسم چپ این بخش پوپولیست و همه با همی چپ را معرفی کرده و چنین توصیف می‌کند: مقوله (خلق) و جایگزینی آن به جای (طبقه) در دستگاه فکری و سیاسی پوپولیسم نقش محوری دارد. در لیبرالیسم چپ (یعنی لیبرالیسمی که به زبان چپ سخن می‌گوید) دیگر کلماتی مانند خلق و دولت خلقی چندان جایی ندارد… اما سیاست سوسیالیستی به اشکال مختلف از دستور کار کنار گذاشته می‌شود… پوپولیسم، انقلاب پرولتری را در انقلابی گری خرده بورژوایی منحل می‌کند ولی لیبرالیسم چپ، انقلاب پرولتری را در لفظ می‌پذیرد، ولی تلویحاً آن را به بهانه (عقب ماندگی اقتصادی) غیر ممکن می‌نامد“.

این خلاصه فرمولی است که جریان موسوم به چپ نئوخلقی جدید ما با پافرانهادن از پوپولیسم چپ سنتی ایرانی به آن دست انداخته است. عقب‌ماندگی اقتصادی و صنعتی ایران و آنچه تحت عنوان (اقتصاد سیاسی نامتعارف ایران) توسط عمله‌های نظری این جریان از محمد مالجو و پرویز صداقت تا مهرداد وهابی و محسن مسرت تئوریزه می‌شود، به زبان خلاصه این است که کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا، و اساسا بیشتر مناطق ایران به ویژه در پیرامون از آنجا که موقعیت غیر صنعتی و اقتصادی عقب مانده دارند، لذا باید در جنبشی همه با همی کلیه جریانات این مناطق (فرودست) را به رسمیت شناخت و به (تکثرها) احترام گذاشت“!

این خلاصه فرمول‌بندی لیبرالیسم چپ ایرانی است که باعث شده تا این روزها به شکل علنی باید از همان باورهای ظاهریبه ایده های مارکس و انگلس و لنین عبور کند و به جای برخورد آیه گونه و مذهبی با آنان به سیاق چپ سنتی، همان برخورد مذهبی را با تکثرگرایان و اینترسکشنالیست‌های جدید اروپایی مانند آنتونیو نگری، مایکل هارت و فلیکس گِتاری و… تکرار کرده و از لابه‌لای کتاب‌ها دوباره مانند نیم قرن پیش، برای طبقه کارگر و جنبش‌های مدرن اجتماعی (به منظور اخذ حمایت) شاهد و قسم و آیه بیاورند!

با همین فرمول همه با همی و در شرایط حساس کنونی و صبر کنید! جامعه هنوز عقب افتاده است که در باطن تا خرخره اصلاح‌طلبانه و انحلال طلبانه است و فراخوان تشکیل هرنوع جمع مستقل و متحزب طبقاتی را پس می‌زند، البته نسخه‌های به ظاهر سوپرانقلابی و میلیتاریستی و نظامی هم برای جامعه پیچیده می‌شود. فتیشیسم و بت‌وارگی سلاح – که یادگار و میراث سوسیالیسم خلقی کهن برای لیبرالیسم چپ ماست- اینجا خود را با حمایت از سلاح و ترور گروه‌های سلفی دارای پشتیبانی مشخص از جریانات واپسگرای اسلامی سنی نمایان می‌کند. تقدیس ترور و در عین حال ناراحت شدن از اطلاق واژه تروریسم در ماجرای حمله به پاسگاه راسک و همسان‌سازی رقت برانگیز آن با حمله فداییان به پاسگاه سیاهکل، تنها گوشه‌ای از شیرین کاری‌های لیبرالیسم چپ است.

همین چپ در ماجرای سوریه نیز مانند رفقای محور مقاومتی‌شان (ناسیونالیست‌های چپ) وقتی از ضرورت سیاست‌ورزی پرولتری در بحران‌هایی مثل جنگ سوریه سخن گفته می‌شد، به وضوح همان حرف جریان حامی بشار اسد را تکرار می‌کردند؛ سوریه طبقه کارگرش کجا بود“؟ این مواجهه منشویکی که در روسیه ١٩١٧ به لنین نیز از طرف انترناسیونال دوم نهیب می‌زد که کارگران روسیه کم هستند و آنجا عقب افتاده است؛ لطفا دست نگهدار! سابقه بسیار طولانی‌ای دارد. لذا آن چپ از النصره تا ارتش به اصطلاح آزاد سوریه را نیز در کنار مقاومت به حق کردستان سوریه به عنوان مقاومت تقدیس می‌کرد و پس از پایان مقاومت کانتون‌ها دربرابر داعش، دفاعی ضد مارکسیستی از تداوم استقرار سنت آنارشیستی آپو در کانتون‌ها ارائه می‌داد.

در شرایطی که دیگر واژه تروریسم به واسطه انبوه تبلیغات جریانات راست و تحول معنای آن در طول یک قرن، دیگر آن معنای سیاسی خاص زمان مارکس و لنین را ندارد، تاکید همه جانبه برای دفاع از ترور تنها یک دفاعیه کور از فتیشیسم سلاح است. این بخش از چپ خرده بورژوایی ایران هنوز به این دانش مسلح نشده (یا نمی‌تواند مسلح شود) که از نقطه‌نظر کمونیستی داشتن سیاست پرولتری و کمونیستی کارگری نیازمند این نیز هست که تعدادِ کمیِ کارگرانِ صنعتیِ یک جامعه به نقطه مشخصی برسد!

ناسیونالیسم و لیبرالیسم چپ در ایران البته روشن نمی‌کند که سیاست مستقل طبقاتی و پیشگامی سیاست طبقه کارگر باید چه زمانی شروع شود؟ آیا هر وقت ٥٠ درصد جامعه کارگر صنعتی شاغل شدند و سطح کیفی صنعت ایران به ژاپن و کره رسید، این اجازه به کمونیست‌ها داده خواهد شد که سیاست وحدت طبقاتی با جناحین مختلف و جنبش‌های دست راستی و ارتجاعی را کنار بگذارند؟ یا حداقل این مقدار باید ٧٠ درصد باشد!؟

درک این مسئله ساده که در مناطق عقب‌افتاده‌تر نیز سیاست کمونیستی این نیست که پشت هر نیرویی به راه بیفتیم، برای طبقه کارگر البته آسان‌تر خواهد بود؛ اما دست کم پس از خیزش انقلابی شهریور این جریان نیز فهمیده است که بخش قابل ملاحظه‌ای از جوانان بلوچ و سیستانی در اجتماعات زاهدان با همان مطالبه واحد آزادی، امنیت و رفاه که جوانان کردستان و تهران نیز دارند، به خیابان آمدند. هر عقل سلیمی می‌فهمد که شعارهای آن جمعیت که از حاشیه نیمه امن شلوغی نماز جمعه زاهدان استفاده می‌کند، فرسنگ‌ها با ارتجاع سلفی جریان جیش العدل متفاوت است؛ جریانی که به قدری به اسلام‌گرایان پاکستان و عربستان وابسته است که حتی برای واژه ارتش نیز از واژگان بلوچی و فارسی استفاده نکرده و مستقیماً خود را با واژگان عربی و با پرچم و شمایل گروه‌هایی مثل داعش و النصره تداعی می‌کند و حتی تنظیم فیلمبرداری و کلیپ‌های تبلیغی آن با داعش و القاعده و انشعابات آن‌ها مو نمی‌زند!

با این توصیف، اینکه حمله به پاسگاه راسک امتداد رادیکالیزه شده مبارزات خیابانی جوانان بلوچ و کرد قلمداد شود، یک پاس گل بسیار دقیق به چپ محور مقاومتی یا (ناسیونالیست‌های چپ) بوده و یک گرای امنیتی فوق خطرناک و چراغ سبز به دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی به‌منظور سرکوب هرچه بیشتر فعالین مناطق محروم‌تر جامعه است.

البته تاکنون نیروهای چپ و کمونیست حامی پیشتازی طبقه کارگر و خواهان سرنگونیِ انقلابیِ نظم موجود، دوستان و دشمنان خود را شناخته‌اند. بیانیه اخیر موسوم به جمعی از جوانان چپ و کمونیست ایران در محکومیت حمله و حمایت از گروه جیش العدل صرف‌نظر از کاستی‌های آن، خود گویای آن است که بخشی از چپ این جامعه صرف‌نظر از نزدیکی یا دوری به ادبیات جریان کمونیسم کارگری ناگزیر از هر دو نیروی انحرافی فعال موسوم به چپ در جامعه ابراز برائت کرده است.

کمونیست‌هایی که همزمان می‌دانند که در هرجایی باید صرفاً از رادیکال‌ترین و مترقی‌ترین گرایش موجود هر مبارزه حمایت کرد و آن را به سوی سیاست سوسیالیستی و کمونیسم پرولتری هدایت کرد، و هم می‌دانند باید با ناسیونالیسم چپ محورمقاومتی که برای امنیت ملی و انباشت سرمایه برای توسعه و استقلال کشور منافع طبقه کارگر را سَر می‌بُرد و مبارزان این طبقه را به سکوت وامی‌دارد مرزبندی کرد، قطعاً نیروهایی هستند که در ادامه درون جنبش کمونیسم کارگری به خود هویت سیاسی خواهند داد.

کمونیست‌ها از مارکس فرا گرفتند که انباشت ثروت و امنیت برای بورژوازی الزاما افزایش رفاه و مزد کارگر و امنیت کل جامعه را به ارمغان نخواهند آورد. هم تجربه جهانی و هم به‌طور خاص تجربه تاریخی ایران این نکته را به خوبی به ما یاد داده است و برای فهم آن لازم نیست فقط به مفهوم قانون عام انباشت و رابطه معکوس ثروت‌اندوزی سرمایه‌داران و فلاکت کارگران در کتاب سرمایه‌ی مارکس مسلط باشیم تا آن را بفهمیم!

در مقابل این نیروهای کمونیست می‌دانند که در عین ناممکن بودن موفقیت وحدت طبقاتی با بورژوازی حاکم بر رژیم، نیروهایی که به دنبال وحدت با بورژوازی امپریالیستی غربی و کارزارهای حقوق بشری و هر نیروی میلیتانت مبارز (صرف‌نظر از ایدئولوژی) هستند، دارای یک برنامه سیاسیِ وحدت طبقاتیِ دیگر هستند که به مراتب از اولی خطرناک‌تر است.

پیشبرد حمایت از سناریوی سیاه توسط لیبرالیسم چپ در کنار اپوزیسیون راست، همان چاه ویلی را مقابل جامعه می‌کند که ناسیونالیسم چپ تلاش دارد آن را با سناریوی وحدت با ارتجاع اسلامی” به گونه‌ای دیگر برابر طبقه کارگر ایران بکند.

کمونیسم کارگری اما در میان این دو بال چپ بورژوازی که یکی گرایش ناسیونالیستی و دیگری گرایش لیبرالیستی دارد، مستقیماً منافع طبقه کارگر را چراغ راه خود می‌کند. کمونیسم کارگری یک جنبش ورکریستی یا کارگر- کارگری نیست که به جز کارگران صنعتی هیچ برنامه‌ای برای سایر گروه‌ها و طبقات و اقشار مبارز نداشته باشد، بلکه اولاً: پلتفرم و برنامه آن یک برنامه کمونیستی و کارگری است و به این اعتبار خود را کمونیسم کارگری می‌خواند، و دوماً: قائل به آن است که طبقه کارگر و حزب یا احزاب مورد حمایت و تایید آن باید پیشتاز مطالبات مترقی کل جامعه باشند.

جنبش کمونیسم کارگری همزمان آن پروژه لیبرالیستی ظاهراً کارگری نیست که حزب کمونیست کارگری موجود آن را نمایندگی می‌کند و قرار نیست با شعبده بازی، همان منویات لیبرالیسم چپ را به اسم کارگر حقنه کند! آنها می‌دانند جامعه یا همان خلقی که آن جماعت از آن یاد می‌کنند، تنها زمانی در موقعیت کاملاً انقلابی قرار خواهند داشت که پشت منافع طبقه کارگر صف کشیده باشند اما زیرکانه به این حقیقت اشاره نمی‌کنند! به این اعتبار، نمی‌توان با زرنگی همان خلقِچپ خلقی و لیبرال‌های چپ را برداشت و به جای آن از واژه جامعه استفاده کرد و همان سیاست خلقی‌گری را ذیل عنوان چپ اجتماعی و پاسخ به مطالبه جامعه به خورد کمونیست‌ها و کارگران داد!

ما به‌عنوان کمونیست کارگری – حکمتیست‌ تضمین می‌دهیم که علاوه بر مطرح کردن پرچم خود، مرزبندی محکم خود را با این جریانات ارتجاعی موسوم به چپ اعلام و تا جای ممکن از خاک پاشیدن‌های آن به چشم مردم جلوگیری کنیم.

زنده باد کمونیسم کارگری

زنده باد پرچم مبارزه مستقل طبقه کارگر

مرگ بر جمهوری اسلامی

٣٠ آذر ١٤٠٢