از میان رویدادهای هفته
اسلام سیاسی فقط عربده میکشد!
علی جوادی
از شلاق برای يک بطری آبجو تا سرو رسمی مشروبات الکلی در رستوران ها
سردار رادان با آن نگاه عبوس اسلامی اعلام کرد: “رستورانهای دارای مشروبات چند ماه پلمب ميشوند.” همین يک جمله، قبل از آنکه امر و نهی حکومتی باشد، اعلام ورشکستگی يک پروژه چهل و چند ساله است.
رژيمی است که زمانی برای يک بطری آبجو، در خانه ها را ميشکست، مردان و زنان را دستگیر میکرد، شکنجه ميکرد، شلاق ميزد، پرونده “فساد فی الارض” ميساخت، امروز به جايی رسيده که با خجالت، با بی تسلطی، با لرزش دست، بايد درباره “سرو مشروب در رستوران ها” غر بزند و خودش را به نشنيدن قهقهه مردم بزند.
موضوع روشن است: رژيمی که از پس نان، آب، برق، هوا، امنيت، اقتصاد و جان مردم برنميآيد،
رژيمی که در هر کوچه جنايت ميکند و فقر و گرسنگی و بی حقوقی کارگران یک رکن سیاست اش است،
کارش به جایی رسیده که انگار با پلمب چند رستوران، شکست تاريخی اسلام سياسی در ایران را میتواند مخفی کند. در حالی که اين صحنه، خود اعلام رسمی مرگ اسلاميزه کردن جامعه و حقنه کردن قوانین اسلامی است.
و در اين نقطه تاريخ نه لبخند ميزند و نه گيج ميشود. قهقهه ميزند. قهقهه در جايی که حکومتی پوسيده، از ترس لذت و شادی انسان ها، رسما شهادتنامه شکست خود را امضا ميکند.
پليس اخلاق، نگهبان ويرانه ای که خودش ساخته است
اما معنای واقعی پلمب رستورانهای دارای “رقص و نوشيدنی” چيست؟ حکومتی که زمانی تصور ميکرد ميتواند جامعه را تا ابد با شلاق و موعظه و حکم شرعی زير پایش نگه دارد، امروز در برابر همين جامعه، فلج، بی دندان و بی اثر شده است. رژيمی که جوانان را کشت، زنان را شلاق زد، کارگران را زندانی کرد، انسان را به اسارت کشيد، زندگی را جرم کرد، لذت را تهديد امنيتی اعلام کرد، امروز ادعا ميکند که دارد “جامعه را از گناه پاک ميکند”؟!
اما همه میدانند: اين رژيم نه ذره ای اخلاق انسانی دارد، نه صلاحيت نظارت، نه مشروعيت حکم.
همان رژيمی که قاچاق مشروب را سردارانش اداره ميکنند. همان رژيمی که دزدهای هزار ميلياردی خودی هایشان را چپ و راست زیر فرش میکند. همان رژيمی که پورشه سوارهايش مشروب اصل وارد ميکنند و مردم عادی را برای يک جرعه نابود ميکنند. و حالا با دهان کف آلود ميگويد: “رستوران را پلمب کنيد!” چه کمدی باشکوهی.
پلمب برای مردم؛ لذت برای آقايان
در ايران امروز: خوردن نوشيدنی جرم است؛ اما شليک به مردم نه. رقصيدن گناه است، اما شکنجه زنان و مردان نه. شاد بودن ممنوع است؛ اما دزدی از بودجه کشور و غارت اموال جامعه آزاد است. رستوران را پلمب ميکنند چون “گناه” دارد، اما بيت رهبری را کسی پلمب نميکند، چون “قداست” دارد.
اما جمهوری اسلامی از بطری شراب نميترسد، از جامعه ای که زندگی را پس گرفته ميترسد. از نسلی که با يک ليوان، با يک رقص، با يک خنده، مرگ سياسی رژيم را امضا کرده، میترسد.
سرکوب شادی، يعنی ترس از انقلاب
جامعه ای که ميرقصد، جامعه ای که شاد است، جامعه ای که برای خودش زندگی ميخواهد، رژيم را تا مغز استخوان ميترساند. نه چون” گناهی” رخ داده، بلکه چون نظم اسلامی در حال فروپاشی است. سردار رادان و بقيه جلادان خوب ميدانند: هر ليوان مشروب که در يک رستوران سرو ميشود، هر زنی که بی حجاب راه ميرود، هر خنده ای که در يک جشن بلند ميشود، يک گلوله است بر تابوت اسلام سياسی.
واقعیت این است که پروژه اسلاميزه کردن جامعه شکست خورده است. نه فقط در کتاب، نه فقط در مناظره، در زندگی واقعی. در خيابان. در خانه. در رستوران. در عادتهای نسل جديد. در روابط اجتماعی انسانها. جامعه ايران قدم به قدم، ذره ذره، لجوجانه، زندگی را از چنگال مرگ پرستان اسلامی پس گرفته. و رژيم میبيند و میسوزد. و این پدیده تاریخی است.
و نکته مهم: جامعه سوسياليستی ما چه می کند؟
بر خلاف جمهوری اسلامی که لذت را جرم ميکند و سلامت را قربانی خرافه و جهل ميکند، در جمهوری سوسياليستی فردا، وضعيت کاملا متفاوت خواهد بود: رستورانها آزاد خواهند بود با رعايت تمام استانداردهای شناخته شده جهانی، مشروبات الکلی استاندارد، سالم، کنترل شده، با برچسب، با نظارت کامل، برای مردم سرو کنند. توليد کنندگان داخلی نيز با بالاترين استانداردهای جهانی، در کارخانه های ايمن و کاملا بهداشتی، به توليد مشروبات مورد نياز جامعه خواهند پرداخت. نه بازار قاچاق خواهيم داشت، نه مسموميت، نه کورشدن، نه مرگ، نه شلاق، نه زندان. در جامعه انسانی و سوسياليستی ما،
حق لذت، حق سلامت، و حق انتخاب مفاهيم مقدس اند؛ نه حکم ملای مسجد.
نتيجه: انقلاب اجتماعی برای انسان ــ و مذهب زدایی کامل از دولت و جامعه
ماجرای پلمب رستورانها دعوای کوچک بر سر الکل نيست؛ اين نشانه شکست تاريخی رژيم در جنگ با زندگی است. اسلام سياسی در حال سقوط کردن است و مردمی که جامعه و زندگی را دارند از چنگال آن بيرون ميکشند. تنها راه برای به سرانجام رساندن موفق این تلاش تاریخی، سرنگونی رژیم و سازماندهی یک انقلاب عظیم اجتماعی است: آزادی، شادی، برابری سیاسی و اجتماعی، رفاه، کرامت انسانی، و همچنین: مذهب زدایی کامل از دولت، قانون، آموزش، و زندگی عمومی.
رژيمی که برای يک بطری آبجو مردم را شلاق ميزد و امروز میبيند در رستورانها مشروب سرو ميشود و غلطی نميتواند بکند، رژيمی است که بنا به تعریف دوران پایانی عمر سیاهش را سپری میکند. جامعه زندگی را دارد ذره ذره پس می گیرد، با لجاجت و سرسختی. و فردا، در جمهوری سوسياليستی آزاد و انسانی، زندگی نه گناه است، نه تهديد، نه جرم. زندگی، حق انسان است.
گارد جاویدان رضا پهلوی: بازسازی سایه یک جنازه تاریخی
پروژه تازه رضا پهلوی موسوم به “گارد جاویدان ایران” تازه ترین فانتزی از سلسله پروژههایی است که هر چند ماه یک بار از دفتر تبلیغاتی سلطنت طلبان بیرون میآید و چند هفته بعد، بی صدا و بیاعتنا در گورستان شکستهای پیشین دفن میشود. این بار نیز نامی از خاطرات خونین دوران پدرش بیرون کشیدهاند: همان گاردی که مأمور حفاظت از تاج و تخت بود و در لحظه سرنوشت ساز “انقلاب۵۷”، اسلحهاش را زمین گذاشت و سلطنت را با احترام نظامی تحویل خمینی و باند اوباش اسلامی داد. تاریخ گاه از خود نسخه بدل میسازد، اما این یکی تقلیدی مضحک از جنازهای سیاسی است که حدود پنج دهه است که پوسیده است.
رضا پهلوی اکنون با لحنی پرطمطراق از “گارد جاویدان نوین” سخن میگوید. در بروشور رسمی پروژه، هدف را “سازماندهی گروههای سه تا پنج نفره برای آمادگی خیزش ملی” نوشتهاند، عبارتی که بیشتر به تمرین کودکان در یک کلاس مجازی شباهت دارد تا نقشه سازماندهی خیزش و قیام. همان شور کودکانهای که در هر دوره، به شکل پروژهای جدید بازتولید میشود: از “منشور همبستگی که در چند هفته فرو پاشید، تا “مضحکه مونیخ” که در آن، حلقهای از سلطنت طلبان و چهرههای اجارهای، در برابر شاهزاده، نمایش بندگی و سرسپردگی در برابر غرب را به نام نجات ایران اجرا کردند.
اما واقعا ارزش مصرف این پروژهها چیست؟ چرا این چرخه مسخره پی در پی تکرار میشود؟ پاسخ روشن است: این پروژهها نه برای تغییر جامعه، بلکه برای حفظ خط اعتباری و مالی از سرویسهای امنیتی و دولتهای مرتجع طراحی میشوند. هر بار که امید سلطنت طلبان به لشگر کشی خارجی، جنگ نیابتی، یا فروپاشی از بالا بر باد میرود، فورا پروژهای تازه با نامی پر زرق و برق تولید میشود تا حامیان مالی در واشنگتن و تلآویو را قانع کند که این جریان هنوز “زنده” و “فعال” است. گارد جاویدان تازه نیز درست پس از شکست امیدهایشان در جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل متولد شد، وقتی که رویای بازگشت با بمب و موشک اسرائیلی نقش بر زمین شد، حال باید با لباس گارد شاهنشاهی، وفاداری خود را به ارتش اسرائیل و آمریکا ثابت کنند.
انتخاب نام “گارد جاویدان” از هر تحلیل سیاسی بی نیاز است. گارد جاویدان شاه نهادی بود برای حفاظت از تاج، نه انسان؛ از سلطنت، نه آزادی. همان نهادی که در میدان ژاله مردم را به گلوله بست، و روز سقوط، نه از “مردم”، که از فرودگاه تهران محافظت کرد. اکنون بازسازی آن عنوان با ادعای آزادی، نه فقط کمدی تاریخ که نشانه ورشکستگی اخلاقی و سیاسی این جریان کهنه پرست است. گویی میخواهند جنازه نظام پادشاهی را با رژ لب آزادی بزک کنند و آن را در بازار سیاست بهعنوان “بدیل دموکراتیک” بفروشند.
اما نمایشهای این جریان نیز کم از پروژههایش ندارد. چند روز پس از اعلام گارد جاویدان، ویدئویی پخش شد از دو نفر با لباس نظامی در متروی تهران که مدعی بودند اعضای گارد نویناند. حتی اگر واقعی باشد، نه نشانه قدرت، که سند حماقت است، بازی با جان انسانها برای چند دقیقه تبلیغ مجازی. اگر شاخص مبارزه، نمایش نظامی گری باشد، مجاهدین خلق صد برابر اینها تمرین کردهاند و در نهایت به بن بست تاریخ رسیدهاند و یک پروژه سوخته اند. سلطنت طلبان تنها شاگردان دیرآمده همان مدرسهاند، با همان منطق جنگ سرد، همان فانتزی ارتش نجات، همان وعده آزادی از طریق بمباران ارتش اسرائیل و آمریکا.
اما طنز تلخ ماجرا در این است که این جریان وعده آزادی میدهد، در حالی که خود میداند پروژهاش جز بازتولید اقتدار و انضباط آهنین نیست. “آزادی” در قاموس سلطنت طلب یعنی بازگشت نظم گاردی، یعنی امنیتی کردن جامعه زیر پرچم تاج و شعار وطن. آنان خوب میدانند مردم با چنین پروژهای آزاد نخواهند شد، فقط نیاز دارند واژه آزادی را مانند کالایی در ویترین نگه دارند تا جامعه و حامیان خارجی را راضی نگاه دارند. “آزادی” برایشان نقاب است، نه مقصد، ابزار تبلیغاتی است، نه هدف. در واقع، همان دستگاهی که روزی نگهبان شکنجه گاهها و ساواک بود، اکنون با نام گارد جاویدان قرار است دوباره لباس “نجات ملت” بپوشد.
واقعیت این است که این جریان از منشور تا گارد جاویدان، از کنگره ملی ایرانیان تا منشور همبستگی، هر بار همان تابوت سلطنت را با روبان تازهای تزیین میکنند. و هر بار نیز فراموش میکنند که مردم ایران، رعیت نیستند،؛ نه برای شاه فریاد میزنند و نه برای جماعت اوباش اسلامی.
در برابر این تصویر تیره، مردم ایران اما به دنبال چیزی دیگرند: آزادی، برابری، رفاه و کرامت انسانی. آنان نمیخواهند رعیت تاج باشند یا قربانی عمامه و اسلام. آنچه میخواهند، جهانی است انسانی، برابر، و بی پادشاه، بی ارباب، بی ولی فقیه و بی ولی عهد. گارد جاویدان، مثل خود سلطنت، سایهای است بر دیوار گذشته. اما جامعه امروز از دیوار گذشته عبور کرده است. هیچ تاجی جاویدان نیست، هیچ گاردی ابدی نیست، آنچه میماند، اراده آگاه انسان است – نیرویی که دیر یا زود، نه تنها گارد جاویدان که کل بساط سلطنت، مذهب و ارتجاع و حکومت اسلامی را به زباله دان تاریخ خواهد سپرد.
قیم مآبی ترامپ بر غزه: استعمار نو، در پوشش صلح
طرح ترامپ در شورای امنیت، تصویب شده با دو رای ممتنع روسیه و چین، نه “صلح” است و نه حتی تلاشی خام برای “مدیریت بحران” بلکه سندی امپریالیستی است که در آن سرنوشت یک مردم به صورت رسمی در دفتر سیاست خارجی یک میلیاردر نژادپرست در راس یک ماشین میلیتاریستی و قلدر گرو گذاشته میشود. در این قطعنامه، غزه نه یک سرزمین با مردمی زنده، بلکه یک “مسئله امنیتی” است، و ترامپ قیم مآبانه در راس هیاتی مینشیند که وظیفهاش “اداره” بازماندگان از نسل کشی اسرائیل است، نه بازگرداندن حق و منزلت انسانی به آنان. این قطعنامه چیزی جز آن نمایش مضحک نیست که در آن دلقکهای سیاسی با لباس ژنرال بر صحنه بالا و پایین میروند تا پنهان کنند چه نیروهای واقعی تاریخ را میسازند: مبارزه طبقات اجتماعی و تلاش مردم برای بقاء.
در متن این طرح، اشارهای نیم بند، فریبکارانه و مه آلود به تشکیل کشور مستقل فلسطینی آمده است، اشارهای که حتی به اندازه جوهری که روی کاغذ مصرف کرده ارزش ندارد. نتانیاهو در همان لحظه تبریک به ترامپ، پرده را کنار زد و گفت: “کشور فلسطینی هرگز تشکیل نخواهد شد.” این جمله خلاصه کل قطعنامه بود: نمایش کاریکاتوری از “دو دولت”، در حالی که قرار است دقیقا همان حق، همان امکان، همان اراده مردم فلسطین برای داشتن کشور مستقل به محاق رود. قرار است مردم فلسطین، زیر سرپرستی یک قیم استعماری، و زیر چکمهای رژیمی که ماههاست بی وقفه میکشد، آواره میکند و محاصره و نابود میکند، “بازسازی” شوند؛ بازسازی مثل بازسازی خرابههای یک کارخانه، نه بازسازی حق مردم برای حیات سیاسی و زندگی انسانی.
واقعیت این است که قدرتهای امپریالیستی وقتی نمیتوانند اراده مردمی را نابود کنند، تلاش میکنند آن را به یک “مسئله اداری” تقلیل دهند. طرح ترامپ یک “کمیته اداری” برای یک جامعه زنده است، کمیتهای که قرار است به جای مردم تصمیم بگیرد چه چیزی به نفعشان است، کجا زندگی کنند، چگونه نفس بکشند، و در آینده چه سرنوشتی داشته باشند. این دقیقا شکل مدرن همان قیم سالاری استعماری قرن نوزدهم است: همانجا که قدرتهای امپریالیستی سرزمینها را به “قابل اداره” و “غیرقابل اداره” تقسیم میکردند.
باید با صراحت و بدون پرده گفت: این طرح، تضمین کننده بی حقوقی مردم فلسطین است. تضمین کننده تداوم وضعیت موجود است، وضعیتی که در آن دولت اسرائیل هر روز با بمباران، محاصره، نابودی زیرساختهای حیاتی و قتل جمعی مردم بی دفاع غزه را تکه تکه میکند. این طرح نه به کشتار پایان میدهد، نه به محاصره، نه به استعمار نو، تنها آن را زیر یک صورتجلسه سیاسی جدید بسته بندی میکند. در حقیقت، تصویب چنین قطعنامهای، مشروعیتی جدید به همان جنایت میدهد که مردم جهان ماههاست علیه آن به خیابان آمده اند.
باید تاکید کرد صلح، بدون عدالت و بدون حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین، یک فریب است. صلحی که بر صفحه تلویزیون اعلام میشود در حالی که مردم زیر آوار دفن میشوند، “آشتی” نیست؛ ابزار مدیریت و کنترل خشم جهانی است. صلحی که در آن حق مردم برای داشتن کشور مستقل و متساوی الحقوق نادیده گرفته شود، صلح نیست، قرارداد تمدید استعمار است. راه واقعی پایان این معضل تاریخی تنها از مسیر به رسمیت شناختن حق مردم فلسطین برای تشکیل کشور مستقل فلسطینی میگذرد؛ نه یک سرپرستی و تعیین قیم، کاریکاتوری محصور در چک پوینتها، نه یک “خودگردانی امنیتی”، بلکه یک کشور واقعی، با مرز، حاکمیت و آزادی سیاسی.
ایجاد کشور مستقل فلسطینی بزرگترین ضربه به فاشیسم اسرائیلی است، همین فاشیسمی که امروز زیر نام “امنیت” و “مبارزه با تروریسم” نسل کشی میکند. همین فاشیسمی که ۲۰ کودک را روزانه در صفهای غذا میکشد. همین فاشیسمی که هر آن کس که نام فلسطین را بر زبان آورد، در جهان غرب به “تهدید” و “افراطی” متهم میکند. و در همان حال، بزرگترین ضربه به اسلام سیاسی نیز هست، به پروژههای ارتجاعی ایران، حماس، و تمام حکومتهای منطقه که بقایشان به این زخم کهنه بر پیکر مردم فلسطین گره خورده است. تشکیل کشور فلسطینی یعنی بیرون کشیدن مسئله فلسطین از دست هر دو بلوک ارتجاع: فاشیسم اسرائیلی و اسلام سیاسی.
این طرح ترامپ نه تنها صلح نمی آورد، بلکه تضمین میکند که هیچگاه صلحی واقعی شکل نگیرد. مادام که حق مردم فلسطین برای داشتن کشور مستقل به رسمیت شناخته نشود، هر “صلحی” پوچ، بی معنا و پوشالی است. هر قطعنامهای، هر سخنرانیای، هر دست تکان دادنی در شورای امنیت، تنها پرده دکوراتیوی است که روی خرابههای یک ملت کشیده میشود.
باید جلوی نسل کشی دولت اسرائیل را گرفت. باید محاصره غزه پایان یابد. باید ارتش و دولت اسرائیل از جنایت علیه غیرنظامیان بازداشته شوند. باید مردم غزه را از شر جریانات تروریست اسلامی خلاص کرد، و این تنها زمانی ممکن میشود که این مردم، همین مردم زیر آوار، همین خانوادههایی که هر روز عزیزانشان را از دست میدهند، به عنوان یک مردم صاحب حق، صاحب اراده و صاحب سرنوشت شناخته شوند.
بدون کشور مستقل فلسطینی، صلح تنها اسم دیگری برای ادامه جنایت است. این را باید به زبان روشن گفت: صلحی که بر پایه حق ملت تحت ستم بنا نشده باشد، صلح نیست، آتش بس میان جلاد و قربانی است، و قربانی همیشه بهایش را میپردازد.
***

