مقالات

برگی از تاریخ جنایات جمهوری اسلامی خاطراتی از چیمن دارابی

حماسه‌، شکنجه و مقاومت فراوانی که نسل ما زندانیان مقاوم و سرموضعی که در زندانها و شکنجه گاههای جمهوری اسلامی آفریدند، هنوز که هنوز است در اذهان باقی مانده است. غبار گذشت سالها و دهه ها، سعی توابین و نادمان گذشته و اکنون و حجم عظیمی از تلاش برای تحریف یک واقعیت یعنی سبعیت و جنایات جمهوری اسلامی و معماران و شکنجه گران ریز و درشت اش راه به جایی نبرده است. بازجویانی که اکنون به جای کابل ،گاها قلم به دست گرفته و در پی توجیه و یا به بیان بهتر وارونه جلوه دادن حقیقت دهشتناک کشتار و زندان و شکنجه که ارکان و پایه های جمهوری اسلامی ایران را در روند هولوکاست اسلامی در دهه شصت شمسی برای این جانیان اسلامی مهیا کرد، هستند، نتوانسته است اندکی از این واقعیت را لاپوشانی کند. شکنجه‌های طاقت فرسای شکنجه گران سادیست و وحشی با هیبت های ضد انسانی وغول پیکر جانیان اسلامی، که میخواستند به لحاظ روحی و روانی و جسمی ما زندانیان را نابود و خُرد کنند، اما در اکثر موارد تلاش آنها برای درهم شکستن مقاومت و روحیه ی انقلابی زندانیان سرموضع بی اثر می ماند. حتی برایشان سخت و غیرقابل باور بود که این همه مقاومت و سرسختی را از این انسان های شریف و مقاوم می‌بینند، مقاومت ما زندانیان آنها را به وحشت می انداخت و درست مثل یک حیوان درنده و هار به ما حمله می کردند. آنها نمی دانستند و یا شاید فهمیدن این موضوع برایشان سخت بود که بعد از این همه شکنجه و اذیت و آزار باز هم زندانیان بیشتر از قبل برای همدیگر فداکاری، از خودگذشتگی و صمیمت نشان میدهند.
شرایط دشوار زندانهای جمهوری اسلامی باعث پیوندهای مستحکم میان زندانیان سیاسی شده بود. بدون اینکه بدانید فلان زندانی اهل کدام شهر و یا روستای ایران است، حتی در اکثر مواقع در سلول انفرادی بدون این که طرف را مستقیما دیده باشید یا بشناسید، با دردها و سختیهایش شریک می شدید، و حاضر به هر گونه فداکاری برای وی بودید، زیرا او هم به مانند شما و سایر زندانیان سیاسی در مراحل بازجویی جسم و موجودیت فردیش توسط مشتی سادیست جنایتکار به کابل وشکنجه های قرون وسطایی کشیده شده بود. هویتی جمعی که بر اساس همین نقطه اشتراک شکنجه و مقاومت شکل گرفته بود، پیوند این افراد را با هم مستحکم تر می کرد و سبب ایحاد رفاقت و صمیمیت میان زندانیان میشد و این چیزی بود که شکنجه گران را به زانو در آورده بود.
شاید تعجب آور باشد که بعد از سالهای زیادی که از دوران زندانم می گذرد، حالا به نوشتن خاطرات آن دوران میپردازم، لازم به ذکر است از چند سال پیش تصمیم داشتم در مورد پنچ سالی که در زندانهای مختلف ایران دربند بودم، بنویسم، حتی چند سال قبل تا حدودی بخشی از خاطراتم را به صورت پراکنده نوشتم اما بنا به وضعیت کاری و مشکلات دیگر آن نوشته ها ناتمام ماند. سرانجام تصمیم گرفتم درباره تجارب شخصی و مشاهداتم به عنوان یک زندانی سیاسی دهه شصت بخشی ازخاطراتم را ولو کوتاه و مختصر بنویسم. این چند قسمت که برای نشریه اکتبر تنظیم شده است، در برگیرنده ی بخشی از خاطرات و تجارب من از زندان دهه شصت است و به زوایایی از وضعیت زندانها در آن سالها اشاره میکنم. اما در آینده نزدیک مفصل تر خواهم نوشت.
قبل از دستگیریم در سال ۱۳۵۹ با حمله رژیم و تصرف شهر ها همراه تعدادی از دختران مریوانی با پیشمرگان از شهر خارج و به روستاهای اطراف رفتیم، اواسط سال ۱۳۶۰ برای فعالیت سیاسی به شهر برگشتم، چند ماه در سنندج مخفی بودم و بعدا به مریوان بازگشتم، بعداز دو هفته دستگیر شدم، ده روز در زندان بودم و برایم واضح بود که قصد داشتند، در حین کار و فعالیت تشکیلاتی مرا دستگیر کنند و چون هنوز ارتباطی با تشکیلات برقرار نکرده بودم، پس از تهدید و شکنجه روحی و جسمی مرا با قید ضمانت آزاد کردند، تقریبا پس از سه ماه از آزادی من منزل پدریم را مصادره و با زور ما را از خانه بیرون انداخته و آنجا را به مقر مزدوران محلی و پاسداران تبدیل کردند، حدودا دو روز بعد پیشمرگان کومه له با آرپیجی به این مقر(خانه قبلی ما) حمله کردند که منجر به کشته و زخمی شدن تعدادی از مزدوران محلی ملقب به”جاش” و پاسدار شد. شب بعد از انجام این عملیات قرار بود من به صفوف پیشمرگان کومه له بپیوندم، نیروهای مزدور رژیم آن شب تمام محله را محاصره و من و تعداد دیگری را دستگیر کردند.
در بیست و پنجم فروردین ماه سال شصت و یک بعد از چهار ساعت بلاتکلیفی، با توهین و ناسزا مرا به سلولی که کف آن خیس و فقط یک پتوی کهنه و پاره داخل آن بود! منتقل کردند. از همان روز بازجویی، شکنجه و اذیت و آزار شروع شد. هنوز نمی دانستم در کدام زندان، زندانی هستم. هر شب مرا برای بازجویی و کتک کاری و شکنجه میبردند. از فعالیت تشکیلاتی، خانواده، حزب، ارتباط با کومله و این که من قبلا پیشمرگ بودم میگفتند و سوال میکردند، جواب های منفی و کوتاه من آنها را عصبانی تر و جری تر می کرد. میگفتند تو برای کومه له نقشه کشیده ای که به مقر ما حمله کنند. اتهامات مضحک و مزخرفی را سرهم بندی میکردند که مغزم سوت میکشید و بعد از آن با شلاق و مشت و لگد به جانم می افتادند. اما چیزی که مرا غافلگیر کرد، بعد از یک ماه که هر شب مرا برای بازجویی و کتک کاری میبردند اتفاق افتاد، یک شب بازجویم دو نامه را جلویم گذاشت و گفت این چیست؟ منهم میدانستم آن دو نامه چه بودند، نامه ای تشکیلاتی با سه اسم مستعار، فورا و بدون دستپاچگی و با حالت عادی گفتم در مورد این نامه ها چیزی نمی دانم. تا این را گفتم بازجو به جانم افتاد. آن شب تا نزدیک صبح به خاطر آن نامه ها شکنجه شدم. سوال می‌پرسیدند، با شنیدن جواب من یکی مشت میزد دیگری کابل، اما جواب من همان بود، نمیدانم. هرچه فکر میکردم که این نامه ها را از کجا گیر آورده اند، جوابی نداشتم، چون وقتی آمدند خانه را مصادره کردند، سریعا در سوراخ دیوار خانه آنها را پنهان کرده بودم، هنگامی که پیشمرگان به مقرپاسداران (خانه قبلی ما) آرپیجی میزنند، دیوار خراب میشود و نامه ها را پیدا میکنند. زمانی که بازجو ماجرا را تعریف کرد، فورا گفتم امکان ندارد واحتمالا خود جاشهای محلی که با برادرانم دشمنی دارند، این نامه ها را آنجا گذاشته اند. اصلا حواسم نبود، دو بار گفتم جاش، به خاطر همین هر دو بار کتکم زدند. نزدیکهای صبح مرا به سلولم بردند. میدانستم موضوع این نامه ها به این آسانی تمام نمیشود.
برگردیم به موضوع ارتباط با زندانیان دیگری که در سلول بودند، بعد از سه روز به این فکر افتادم، ببینم هم سلولیهایم چه کسانی هستند؟ در هر فرصتی که نگهبانها (یکی جاش محلی بود که همراه با یک بسیجی تقریبا پیر و بی خبر از اوضاع و احوال کردستان و کومله) برای ما غذا می آوردند یا ما را به دستشویی میبردند یا مواقعی که سرشان شلوغ می شد و یادشان میرفت درها را قفل کنند، فرصتی برای دیدار همدیگر فراهم و از حال هم باخبر میشدیم. بغضی وقت ها که می‌دانستیم نگهبان آن دور و برها نیست شروع میکردیم به صحبت کردن، از زندانیان جدید وضعیت بیرون را جویا میشدیم.
از جنایتکاران نامی، بازجویی به نام حسینی و زنش بودند که در بین مردم مریوان رعب و وحشت به راه انداخته بودند، چهار شب متوالی مرا به همراه دو پاسدار دیگر بازجویی کردند، سوالات متعدد و مخصوصا در رابطه با نامه ها، وقتی دیدند بی فایده است و حرف هایم همان چیزهایی است که به بازجوی قبلی گفته ام (این زن شکنجه گر، خشن و جانی که به بازجوی اصلی قول داده بود مرا به حرف بیاورد)، دهها برابر عصبی تر و هارتر شده بود، تا جایی که به اتفاق شوهرش حسینی تا توانستند مرا شکنجه کردند، طوری که حالم بد شد و از هوش رفتم، نمی دانم چه مدت بیهوش بودم، وقتی به هوش آمدم حالت سرگیجه و استفراغ داشتم، چهار شب تمام این زن بازجو و همسرش مرا شکنجه کردند وقتی دیدند بی فایده است مرا تحویل بازجوی قبلیم دادند.
تعدادی از ما که همدیگر را خوب می شناختیم، مدت شش ماه در آنجا بودیم. صمیمت، اعتماد و فداکاری و روابط خیلی نزدیکی در بین ما ایجاد شده بود که بی نظیر بود. در این مدت بدون ملاقات، بدون امکانات و وسایل بهداشتی (مخصوصا برای ما دختران)، بودیم و خیلی اذیت شدیم. آن سلولها بوی نم و کپک زدگی میداد و شبها سرد وروزها گرم بود، تحمل آن شرایط بدون حمام و هیچ امکاناتی واقعا زجرآور بود.
فقط کسانی میتوانستد چنین شرایطی را تحمل کنند که به ماهیت رژیم جنایتکار اسلامی پی برده بودند و به لحاظ فکری و سیاسی هدفی داشتند. در همین سلولها چهار نفر از دوستان عزیز ما را برای اعدام بردند و ما تا صبح بیدار ماندیم و خیلی از ماها گریه میکردند. هر چهار نفر به جرم فعالیت برای کومه له اعدام شدند. خاطرات یک پیر مرد روستایی که مرگش برای من فراموش نشدنی است، انسان زحمتکش و رنج دیده ای بود که روز قبل از اعدامش، در فرصتی دو دقیقه ای با هم صحبت کردیم، گفت: چیمن جان آزادم میکنند امروز ملاقات داشتم، من چشمام پر از اشک شد و میدانستم در سلول معنی این ملاقات و آن هم در روزهای معین چیست؟ اما آن شب لعنتی تمامی نداشت که نداشت، هر ثانیه و دقیقه و ساعت قلب های ما برای دوستان و رفقای زندانیمان می تپید و اشکمان سرازیر میشد، تعدادی از زندانیان با صدای بلند گریه میکردند. صدای تیرها نزدیک بود، نزدیکیهای صبح وحشیهای جانی برگشتند، با ایجاد رعب و وحشت و با کوبیدن پوتین هایشان بر کف راهروهای سلولها رفت و آمد می کردند و از اسلحه هایشان صدا در می آوردند و با خنده میگفتند که دیشب کباب داشتیم. اما اطمینان و اعتمادی که در بین ما ایجاد شده بود این شکنجه ها را قابل تحمل می ساخت. تعدادی زیادی از ما زندانیان با مقاومت و ایستادگی و اتحاد خود، تاکتیکها و ترفندهایی را که مزدوران جمهوری اسلامی بکار میبردند، خنثی میکردیم. بعداز شش ماه زندانی بودن در سلول انفرادی من و تعدادی دیگر از زندانیان را برای دادگاهی کردن و حکم دادن پیش حاکم شرع بردند.
ادامه دارد…
چیمن دارابی