مقالات

در حاشیه تجلیل کانون نویسندگان از جلال آل احمد سیاوش دانشور

“کانون نویسندگان ایران” بمناسبت پنجاه و چهارمین سالروز درگذشت جلال آل احمد اطلاعیه ای صادر کرد و دوشنبه ٢٧ شهریور نشست “جلال آل‌احمد در آینه تاریخ” توسط “فرهنگسرای ابن سینا و با همکاری انجمن جامعه‌شناسی ایران و انجمن دوستداران سیمین و جلال” برگزار ‌شد. اطلاعیه کانون با عنوان “یاد” با این جملات پایان می یابد: “با مرگ نابهنگام جلال آل‌احمد در سال‌های آغازین فعالیت کانون‌ نویسندگان ایران، عرصه‌ی آزادی‌خواهی ایران یکی از ستون‌های استوار خود را از دست داد. یاد و آثار تأثیرگذار جلال آل‌احمد ماندگار باد”.

کانون نویسندگان محل تجمع “صنف” نویسنده و مترجم و فعالان فرهنگی است، حزب سیاسی نیست، همین صنف هم تحمل نمیشود و در دوره های متفاوت از سرکوب و شلاق حکومت در امان نمانده است. همینطور این حق بدیهی کانون است که شب های ادبی و فرهنگی و بزرگداشت برای اعضایش برگزار کند و اعلامیه صادر کند. در مورد جلال آل احمد یا هوشنگ ابتهاج هم همین صدق میکند. تا اینجا، انتظار از کانون نویسندگان که غیر آنچه هست عمل کند، موجه نیست. اینها و نکات بدیهی دیگری که گفته نشد، همه از محدودیت های یک نهاد صنفی میگویند. اما در قلمرو ادعا و جایگاه اجتماعی و انتخابهای سیاسی، موضوع ابداً اینطور نیست. وقتی کمی دور میشوید و به ادعاها نگاه می کنید، تصویر دیگری می بینید؛ این صنف برخلاف حقیقت عملکرد تاریخی شان همواره خود را منادیان فرهنگ و آگاهی عمومی دانسته اند و بناحق بمثابه پیشقراولان جامعه معرفی شدند. وقتی مینویسند “عرصه آزادیخواهی ایران یکی از ستون‌های استوار خود را از دست داد”، اولاً کانون را “عرصه آزادیخواهی ایران” معرفی می کنند و ثانیاً آل احمد را “ستون استوار” این آزادیخواهی بدلی!

نکته اساسی تمجید کانون از شخصیت های ادبی و اعضایش نیست، این در دایره بررسی سیاسی نمی گنجد و اهمیت هم ندارد. بحث برسر موضع سیاسی مشخص در یک شرایط مشخص است. هر عمل و هر سخن افراد و گروه ها و محافل، مستقل از نیت و آگاهی و ناآگاهی آنها برآنچه میگویند، منافع مشخصی را پاس میدارد که با منافعی دیگر در تناقض یا در ستیز است. هر سیاست و نقد و تمجید و همراهی هدفی دارد که در آن زمانه مشخص جانبدار است، این جانبداری یک موضع سیاسی آگاهانه است و در کارنامه نهاد و جریان سیاسی مربوطه ثبت میشود. صحبت برسر جایگاه ادبی و نثر و زندگی شخصی و سیاسی آل احمد نیست، اینکار را همین شب های امثال “مجله بخارا” و “مرکز دوستداران جلال و سیمین” و وزارت فرهنگ انجام داده و میدهند. حتی بحث در باره تحولات فکری که آل احمد از سر گذرانده در زمانه امروز فاقد ارزش تحقیقی است، اینکه نویسنده ای دوره ای توده ای بوده، بعد از موضع ناسیونالیستی فاصله میگیرد، در قدم بعد اسلامی میشود و شیخ فضل الله نوری و خمینی و موازین و ارزشهای اسلامی پرچمش میشوند، قطعاً به درد امروز و نسل آوانگارد امروز نمیخورد. نکته اینست آنها که میخواهند آل احمد را در قرن بیست و یکم، در متن برآمد انقلابی زنانه و ضد اسلامی “ستون آزادیخواهی” بنامند، چه نسبتی با این تحولات دارند و آل احمد به چه دردشان میخورد؟

موضع اعلامیه کانون نویسندگان و تجلیل ناموجه از آل احمد بعنوان “ستون استوار آزادیخواهی” تلاشی دفاعی برای بازسازی تفکر آل احمدی و شرقزدگی اسلامی و ناسیونالیستی در تقابل با سیر تفکر جهانشمول و انقلابی و برابری طلبانه است که کل شرایط کنونی را نمیخواهد. این یک حرکت ضد انتقادی و “خلاف جریانی” از موضع ارتجاع در شرایط امروز است. ضدیت این موضع در هر بسته بندی و با هر توجیه و تفسیر، نمیتواند از قبح ضد زن آن بکاهد، نمیتواند جهت پرو اسلامی، ضد تمایلات آزادیخواهانه و انقلابی و در خدمت ارتجاعی که حاکم است را روتوش کند. حتی اگر بسیار خوشبین باشیم و فکر کنیم کانون نویسندگان چنین نیتی نداشته است، این موضع سیاسی مشخص در این وضعیت مشخص و در متن تقابل جامعه با رژیم اسلامی به این هدف خدمت میکند. لذا جای خوشحالی است که این نوع نظرات در میان نسل جدید و جنبشهای اجتماعی برابری طلب بیگانه است و بُردی ندارد چرا که با شرایط واقعی و نیازهای زندگی واقعی در تناقضی عمیق قرار دارد. این برآمد انقلابی با هر جریان و تفکر و حرکتی که بوئی از مذهب در خود داشت همخوانی نداشت و حتی قالبهای بدقواره قومی و ملی را بنفع یک همبستگی انسانی و آزادمنشانه پس زد.

اطلاعیه کانون نویسندگان در این اوضاع مشخص مصداق یک افتضاح سیاسی است و لابد برای کسانی که به هر حال کانون برایشان جایگاهی دارد خوشایند نیست. بعضا میگویند میشد از این اطلاعیه صرفنظر کرد یا حرف دیگری زد. اما افتضاح در موضعگیری هنوز جائی را باز میگذارد که کانون “پدیده دیگری” است و یا “از دست شان دررفته است”. چنین توهماتی ناشی از تلاقی افق های جنبشی و انتقادهای درون خانوادگی و نوعی هم ذات پنداری است. اعلامیه کانون بسیار فراتر از آل احمد میرود و در واقع آل احمد دیروز، لولائی برای بیان موضع امروز کانونی ها از منظر فرهنگ و سیاست و تعریف “آزادیخواهی” در قبال جنبشی است که تماماً چیز دیگری میگوید. این موضع همینطور این پیام را بروشنی به حکومت میدهد که کانون، آل احمد و افکارش را “ستون آزادیخواهی” میداند. این بسیار فراتر از یک “سوتی” و عدم دقت در موضعگیری است. دفاعیات بعدی اعضای کانون از اطلاعیه و پرخاش و درشت گوئی به منتقدین نشان داد “اشتباهی” در کار نبوده است، صاف و پوست کنده این حرف دلِ خودِ خودشان است.

آل احمد نوشت: “از روز اعدام مرجع شهید شیخ فضل الله نوری بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت، افراشته شد”.

در کتاب غرب‌زدگی از جمله نوشت: “از واجبات غرب‌زدگی یا مستلزمات آن، آزادی دادن به زنان است… ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم؛ و درِ عده‌ای از مدارس را به رویشان باز کنیم. اما بعد؟ دیگر هیچ؛ همین بسشان است. قضاوت که از زن برنمی‌آید، شهادت هم که نمی‌تواند بدهد، رأی و نمایندگی مجلس هم که مدت‌هاست مفتضح شده‌است و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلاً رأیی نیست. طلاق هم که بسته به رأی مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء» را هم که چه خوب تفسیر می‌کنیم! پس درحقیقت چه کرده‌ایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را داده‌ایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده‌ایم؛ به کوچه آورده‌ایم؛ به خودنمایی و بی‌بندوباری واداشته‌ایم که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد… ما در کار آزادی صوری زنان، سال‌های سال پس از این، هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصرف‌کنندگان پودر و ماتیک – محصول صنایع غرب- نداریم”.

آل احمد در کتاب غربزدگی به نقل از سخنرانی خمینی در سال ۱۳۴۳ پرداخته و مینویسد؛ “هرگاه روشنفکر و روحانی همراه هم بوده‌اند به پیروزی دست یافته‌اند، انگیزهٔ اصلی نوشتن کتاب را ادای دین به خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد دانسته است”. این آخرین ورژن آل احمد و تلاش برای اتحاد “روشنفکر” و آخوند طفیلی است.

خامنه ای جلاد در اظهار نظر در باره آل احمد از جمله گفته است: “جریان روشنفکری ایران که حدوداً ١٠٠ سال عمر دارد با برخورداری از فضل “آل‌احمد” توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش”. … ” به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از “فهمیدن” و “شناختن” شروع می‌شود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعه‌ جاهلی، آگاهی‌های لازم را به مردم می‌دهد و آنان را به راهی‌نو می‌کشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهی‌ها، بدان عمق می‌بخشد”.

سخنرانی های شب “‌آل احمد در آئینه تاریخ”، با ادبیات کمی متفاوت تر، در همین زمینه و حدود از آل احمد تجلیل میکنند. آنوقت شأن نزول موضع اطلاعیه کانون بیشتر روشن میشود. این تمجیدات حکومتی و همآوائی کانونی ها و برگزار کنندگان شب یابود، یک حرف مشترک و ماهوی دارد: در زمانه ای که جامعه ارزشهای اسلامی و حکومت و شخصیتهایش را میزند و در کار یک عبور قاطعانه و رادیکال است؛ کانونی ها خواستند بگویند که نسل جدید و انقلابیون بویژه زنان بیخود کردند که علیه اسلام و قوانینش حرف میزنند، حاج جلال آل آحمد و محبوب خامنه ای ضحاک از پرچمهای کانون و “ستون آزادیخواهی در ایران” است، چشم حسود و مخالف هم کور! علی القاعده از این کانون و “عرصه آزادیخواهی” آخوند و اسلام زده که در این موضع مشخص با خود خامنه ای غیرقابل تفکیک است، کسی انتظار ندارد برخلاف ادعاها و توهمات مزمنی که دارند، ذره ای از نقش انقلابیون فرانسه و یا دوران روشنگری را در ایران ایفا کنند و در بازکردن افق رنسانس ضد اسلامی سهمی بعهده بگیرند. واقعیت اینست که این صنف نه اهل اینکار است و نه موافق آن، سهل است، علیه آن با اعلامیه اش دون کیشوت وار اعلام جنگ کرده است. مهم ترین هایشان “کربلائی” اند، در عاشورا از خود بیخود میشوند، عرق میخورند اما بعضاً نمازشان را هم میخوانند و به آخوند و اصلاح طلب و حاجی بازاری بیشتر از ولتر و مولیر و رسو و مونتسکیو احترام میگذارند. بخشی از منش این صنف و خط مشی سیاسی اش از تربیت توده ایستی و ناسیونالیستی جبهه ملی می آید، بخشی دیگر ناشی از خصوصیات خودویژه و حسابگرانه برای رفع سانسور و انتشار آثار، سوبسید سیاسی و مالی و البته حاشیه امنیتی درست کردن برای ابراز وجود است. بخش مهمتر اما خودِ وجود و کاراکتر آنهاست. کانونی ها دروغ نمیگویند، واقعاً در مورد آل احمد اینطور فکر میکنند، آنجه میگویند از ته دلشان برخاسته است. اگرچه گاهی از ادبیات اروپا و مدرن هم ترجمه هایی میکنند اما آل احمد قطبنما و “مولای” آنهاست.

بطور کلی خودشیفتگی مفرط و نارسیسیسم، خود را مرکز عالم دیدن و دیگران را هیچ پنداشتن، یک عارضه شغلی این صنف است که آنهم انعکاسی از ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاقیات طبقه حاکم است که داغ لعنت “عوام” و “خواص” و “بالا” و “پائین” را بر پیشانی دارندگانش کوبیده است. اگرچه تاسف بار است اما شاید جای تعجب نباشد که امروز برخی شان مانند آقای اکبر معصوم بیگی به منتقدین و یک کارگر زحمتکش “حشره و زباله و بی سر وپا” میگوید که آدم را بی اختیار یاد آن رئیس جمهور زورکی می اندازد که به معترضین “خس و خاشاک” میگفت. انتظار اینکه این “ستون های آزادیخواهی” از حقوق و حرمت انسانها، خواست آزادی و برابری زن و مرد و رفع تبعیض در تمام سطوح دفاع کنند، انتظاری بشدت ناموجه و خوشخیالانه است.

“بر فراز تاریخ”، ایده آلیسم و ماتریالیسم
در میان یادداشتهائی که در حاشیه این بحث به آن برخوردم، یکی کامنت آقای حسن مرتضوی بود که از نظر لحن مودبانه و سیاسی بود. یادداشت ایشان نکاتی دارد که بحث را جای دیگری میبرد اما موضعش در باره اطلاعیه کانون با سکوت راجع به آن و توجیه تاریخی تصویر نوعی همراهی بدست میدهد. حسن مرتضوی از جمله مینویسد: “… یکی از وجوه اختلاف حاد گرایش‌های سیاسی کنونی همین نسبت ما با تاریخ خودمان است: پرسش اصلی که در جدال دو طرف بحث گم شد این است ما با تاریخ خودمان چه کنیم؟ آیا ما می‌توانیم بر فراز تاریخ حرکت کنیم و با نگرشی غیرتاریخی گذشته را نقد کنیم”؟ و جای دیگری میگوید: “موضوع خیلی خلاصه از نظر من این است: یک دیدگاه معتقد است که حال به نحو قاطعی متمایز از گذشته است و اگر گذشته بر مبنای اندیشه‌ی کنونی نفی و ارتجاعی شمرده می‌شود قاعدتا باید برای معاصرانش نیز چنین باشد. به نظر من این دیدگاه به کل غیرتاریخی است. اندیشه و دیدگاهی می‌تواند از چشم ناظران امروز به حق ارتجاعی تلقی شود، اما برای دوران خودش متعارف و پذیرفته شده باشد”. و همین نکته را با فاکتی از گرامشی تصریح میکند که: “شیوه‌ی قضاوت درباره‌ی مفاهیم فلسفی گذشته به منزله‌ی هذیان‌گویی فقط یک خطای ضدتاریخ‌باوری نیست ــ یعنی این ادعای نابهنگام که مردم در گذشته باید به سیاق امروز ما فکر می‌کردند ــ بلکه در واقع و حقیقتاً باقیمانده‌ی برداشت‌های متافیزیکی است، زیرا فرض می‌کند که یک جزم فکری معتبر برای همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها وجود دارد، معیاری برای قضاوت درباره‌ی کل گذشته. در واقع «ضد تاریخ‌باوری» به عنوان یک روش چیزی جز بقایای متافیزیک نیست. این تصور که نظام‌های فلسفی گذشته منسوخ می‌شوند، این واقعیت را که از نظر تاریخی معتبر بوده‌اند رد نمی‌کند. آن‌ها از منظر کل تکامل تاریخ و دیالکتیک زندگی ـ مرگ گذرا در نظر گرفته می‌شوند. اینکه آن‌ها حق‌شان بود که راه را گم کنند، یک قضاوت اخلاقی یا یک موضوع مرتبط با «حقیقت» عینی نیست، بلکه یک قضاوت تاریخی ـ دیالکتیکی است. (مقایسه کنید با شرح انگلس از گزاره‌ی هگل که «هر آنچه واقعی است عقلانی است و هر آنچه عقلانی است واقعی است.»)”.

“تاریخ خودمان”!
تاریخ “خودمان” بعنوان مجموعه تحولات در هر چهارچوب کشوری حتما قابل بررسی و تبئین است، اما این تاریخ، اگر قبلتر برنگردیم، لااقل با پیدایش و تکوین سرمایه داری از تاریخ جهانی و چهارچوبهای مناسبات قدرت و اقتصاد و سیاست در جهان امروز بسختی قابل تفکیک و حتی قابل بررسی باشد. از انقلاب مشروطیت تا امروز، اگر یک وجه تاریخ “خودمان” جامعه صحنه کشاکش جنبشهای طبقاتی و سنتهای مبارزاتی و مکاتب سیاسی و احزاب و تحولات زیربنائی و روبنائی و غیره بوده است، همزمان حضور سنگین قدرتهای جهانی در اشکال مختلف در وجوه زندگی هم یک واقعیت پیش و پا افتاده دیگر است. اینرا آقای مرتضوی هم خوب میداند. من در بحثی ندیدم که کسی “بر فراز تاریخ” نشسته باشد و بگوید در صد سال گذشته من حق داشتم و شما نداشتی و یا مثلاً در عهد برده داری و ارباب رعیتی ظهور پرولتاریا و آزادی زن ممکن بوده و اگر نبوده اشتباه بوده است! چرا در باره بدیهیات صحبت می کنید، اینکه بردگان و جامعه تحت برده داری بعنوان مثال مناسبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آنروز را “واقعی” میدانستند، تنها به این عنوان “معتبر”ند که از نظر تاریخی سطح رشد نیروهای مولده و چهارچوب و مناسباتی که انسانها برای تولید و بازتولید خویش داشتند، قابل بحث است. ماتریالیسم اما همین نیست، جامعه طبقاتی محل کشاکش و تصادم منافع طبقات اصلی و حرکت برای تحقق ضروریات تاریخی هم هست. در همین جوامع با رشد و تکوین روندهای اجتماعی و سرباز کردن تضادهائی که به اشکال مختلف به هر حال کنترل میشدند؛ عنصر نفی وضع موجود، عنصر نفی برده داری، افق رهائی از بردگی گشوده میشود و برشهائی از تاریخ قدیم صحنه قیام علیه بردگی و مناسبات کهن است. بردگی همانقدر از نظر تاریخی معتبر است که قیام اسپارتاکوس ها و تلاش برای نفی بردگی. نکته آقای مرتضوی اما دقیقا اینست که آل احمد با زمان خودش سازگار و معتبر بوده است، محصول زمان و جامعه ای بوده که مثل وی فکر میکرده، اگر امروز ما فهمیدیم که به ارتجاع نیرو داده که “هنر” نیست، این “متافیزیک” است، یا تحلیل “با پیش فرض متافیزیکی” است. نکته گرامشی هم قرار است همین استدلال وی را اثبات کند.

اما این استدلال شما تنها همراهی تان با اطلاعیه کانون و یا لااقل مخالفت تان با نقد آل احمد را بیان می کند چون فکر میکنید قاطبه مردم ایران در دوره آل احمد مثل وی فکر میکردند و آل احمد “وجدان آگاه زمانه خویش” بوده است. شما با کانون به یک نتیجه میرسید؛ آنها آل احمد را “ستون آزادیخواهی” معرفی میکنند و شما “روح زمانه”! در اینمورد حق دارید که ما با شما و این نوع دیدگاه اختلاف پایه ای و متدولوژیک داریم. کمونیسم کارگری برخلاف کمونیسم ملی و ناسیونالیسم چپ از “تاریخ خودمان” برنخاسته است، مشتقی از سنت جبهه ملی و حزب توده نیست، هیچ نسبتی با جنبشهای ناسیونالیستی راست و چپ و یا جنبش اسلامی نداشته است، سوسیالیسمش را از اردوگاه شرق و چین و آلبانی و ناسیونالیسم ضد استعماری نگرفته، محصول اعتراض طبقات ناراضی و دارا و روشنفکران و دانشگاهیان نیست، از زاویه نظری و فکری محصول نقد کمونیسم غیر کارگری قرن بیستم بعد از شکست بلشویسم و از نظر اجتماعی محصول نقد و اعتراض کارگر صنعتی به سرمایه داری با پرچم مارکسیسم است. از نظر فرهنگی به جناح چپ و کارگر صنعتی اروپای غربی (همان “امپریالیسم” بزعم عده ای) و مدرنیسم سوسیالیستی تعلق دارد تا فرهنگ “تاریخ خودمان”. در ایران به همین معنا آرمانش را در نیروی اجتماعی مبارزه سوسیالیستی طبقه کارگر و اردوی آزادی و برابری جستجو میکند و هیچ بدهکاری فکری و فرهنگی به میراث شرقزدگی و اسلام و ناسیونالیسم ندارد و منتقد جدی آنها بعنوان ارکان ایدئولوژیک تحمیق عمومی و روبنای سرمایه داری ایران است.

در ایران نیز بعد از انقلاب روسیه، بلشویسم مانند دیگر کشورهای دنیا، ما به ازای فکری و سیاسی خود را داشت و به پرچم ازادیخواهی بدل شد. در ایران و در دهه های اوائل قرن بیستم بدلیل عدم رشد سرمایه داری پایه ضعیف اجتماعی اش را میان طبقات میانی و دارا و روشنفکران یافت. آل احمد دوره ای خودش را روشنفکر سوسیالیست مینامد و به حزب توده می پیوندد و در سطح بالا با حزب توده بعنوان یک قلم زن کار میکند. سیاسیون ایرانی از همه نحله ها از سلطنت طلب و ناسیونالیست و مشروطه خواه تا لیبرال و مصدقی، از ناسیونالیسم ضد استعماری و پوپولیست و خلقی تا اسلامی از روندهای جهانی تاثیر گرفتند و خود را بدرجات مختلف با آن همساز کردند. فریز شدن در “تاریخ خودمان” و تلاش برای توجیه و بعضاً تقدیس آن، اجتناب از پیش فرض متافیزیکی نیست، خود متافیزیک است. چرا؟ چون شما تمجید آل احمد از شیخ فضل الله را با نگرش تاریخی “بدون پیش فرض متافیزیکی”، واقعیت و “معتبر” در زمانه و لذا “ماتریالیستی” میدانید و مثلا مشروطه خواهان و امثال آخوند زاده و میرزا ملکم خان و حزب کمونیست و سلطانزاده و صدها شخصیت و عنصر مهم جنبشهای واقعی را لابد حاشیه و نابهنگامی و غیر منطبق با تحولات فکری ایران آن زمان! آل احمد بعد از خرداد ٤٢ بسمت خمینی میرود و در مدح وی میگوید، این دیگر دوره سرمایه داری است و او ناراحت است که چرا زنان “با دگنک حجاب از سرشان کشیده شده و ماتیک میزنند و ول میگردند”! اینکه هنوز “داستان خودمان” بر همه تحولات جهانی و منطقه ای ارجح بنظر میرسد و در این میان جلال آل احمد بقول شما “محصول زمانه خویش” است و با این حکم لابد بقیه نیستند، به این دلالت میکند که پیش فرض های شما بشدت به دترمینیسم و متافیزیک آلوده اند. در سیستم شما بعنوان یک سوسیالیست علی القاعده طبقات و مبارزه طبقاتی، خصلت جهانی و انترناسیونالیستی آن، تفکر و تئوری انتقادی و خلاف جریان، جنبشهای اجتماعی متخاصم، پرچمهائی که در طی ایندوره ها برای کل تحول اجتماعی بلند شدند و مردم تحت آنها مبارزه کردند و کل جامعه را جلو بردند، باید جای اساسی تری داشته باشد تا تحول در افکار عناصر قشریگری و واپسگرائی و به یک معنا ضد تاریخی در زمانه خودشان. اینکه آل احمد محصول زمانه خودش بوده است و در زمان خودش هرچند ارتجاعی اما معتبر بوده است، همان مفهوم واقعیت در سیستم هگلی است که “آنچه که عقلانی است واقعی و آنچه واقعی است عقلانی است” و این در کل سیستم هگلی در سطوح مختلف تا خداوند و خردمندی بسط می یابد. اول باید تصریح کرد که کمونیسم کارگری پیش فرض مورد اشاره شما را نه در بررسی تاریخی، نه در نگاه به گذشته، نه اسارت در دترمینیسم و بی اختیاری انسان در تغییر واقعیت، نداشته و ندارد. دوم، بحث اصلی ما در مورد مقولات فلسفی و شیوه تبئین ماتریالیستی نیست، این میتواند بحثی مشخص و معتبر باشد. ما نه اراده گرا هستیم و نه دترمینیست و نه از شرایط واقعی مادی انتزاع می کنیم. برای ما تئوری و پراتیک دو جهان بی ربط نیستند، عین و ذهن مقولاتی نیستند که یکی مثل آئینه دیگری را منعکس میکند و ما اسیر مقدرات خویشیم. برای ما پراتیک، پراتیک اجتماعی و طبقاتی آن حلقه واقعی است که عینیت و ذهنیت و واقعیت بیرونی را تغییر و آن را شکل میدهد. ما از واقعیات مادی و برسمیت شناختن آن شروع میکنیم و بمثابه نیروئی خلاف جریان تلاش داریم جامعه به سمتی برود که جنبش طبقه ما و سوسیالیسم و کمونیسم کارگری میخواهد. اراده و دست بردن به عمل انقلابی جای مهمی در دیدگاه ما دارد اما این با آوانتوریسم مرز و فاصله روشن و جدی دارد. حتما این دیدگاه پراکتیکال و مارکسی با نگرش چپ رادیکال، تئوری و تاکتیک و روش برخورد ناسیونالیسم چپ خوانائی ندارد. تاریخ محصول مبارزه طبقاتی است و مبارزه طبقاتی در اشکال و صور مختلف شکل میگیرد و جدال فکری و فرهنگی و سیاسی یک وجه مهم آنست.

آل احمد بعد از اصلاحات ارضی و تسلط مناسبات سرمایه داری به اسلام پناه میبرد و به جنبش اسلامی و ضد تاریخی خمینی نیرو و چهارچوب فکری و سیاسی میدهد. او یک فعال آگاه جنبش اسلامی بود، راوی بی تقصیر “عقاید توده ها” نبود. همانطور که خیلی ها فعال جنبشهای دیگر بودند. توجیه شما که “محصول زمانه خودش بود”، معنائی جز این ندارد که زمانه را اساسا آل احمدیزه کنید تا به “ماتریالیسم” وفادار مانده باشید. به این معنا فضل الله نوری و اسد آبادی و خمینی هم محصول زمانه خودشان هستند، میدانم شما اسلامی نیستید اما این نوع “ماتریالیسم” با ادله های جبهه ملی و حزب توده در قبال جریان اسلامی چه فرقی دارد؟ فرض ناموجهی بکنیم که آل احمد “محصول زمانه خودش بود” و بقولی مرده را چوب نزنیم، کانون نویسندگان محق نیست در اوضاع و زمانه امروز آل احمد را در بوق کند و شما بطریق اولی محق نیستید بجای نقد آن به دستیار توجیه گر این موضع دست راستی با بسته بندی “ماتریالیستی” شوید.

هشیار باشیم، روشنفکران ملی اسلامی و اتفاقا بخش عمده همین کانونی ها، جبهه ملی و نهضت آزادی، توده ای ها و خرده بورژوازی ضد امپریالیست و پوپولیست در دوره انقلاب ٥٧ با سیاست تمجید از اسلامیون، خمینی را به مردم تحمیل کردند و انقلاب را به مسلخ بردند. تکرار این سیاست در شرایط امروز را نمیتوان خطا نامید، یک ضد انقلاب آگاه و یک موئتلف تاکتیکی حکومتی است که دارد میرود.

٢٩ سپتامبر ٢٠٢٣