مقالات

نهادینه شدن قتلهای ناموسی؛ فاجعه‌ای که نباید عادی شود هه لاله طاهری

نهادینه شدن قتلهای ناموسی؛ فاجعه‌ای که نباید عادی شود

هه لاله طاهری

از قتل زنان با ابزارهای عصر حجری مانند داس و تبر، تا اشکال مدرنتر آن با استفاده از سلاح گرم و ابزارهای الکترونیکی؛ هر روز اشکال تازه‌ای از خشونت روانی و جنایی را می‌شنویم که گویی از دل سناریوهای فیلم‌ها بیرون آمده‌اند.با این حال، اقدام مؤثری برای پیشگیری انجام نمی‌شود. اخبار این فجایع امروز با سرعت بیشتری رسانه‌ای می‌شوند. در این ماه طی یک هفته، هشت زن و دختر جوان به دست مردان خانواده کشته شده اند. مردی سر همسرش را با تبر قطع می‌کند و سر خون‌آلود را در میان جمعیت می‌چرخاند؛ دیگری در میان مردم با صدای بلند می‌گوید که به قتل همسرش افتخار می‌کند؛ یکی در دادگاه ادعا می‌کند که خدا به او دستور داده و دیگری نقش بیمار روانی را بازی می‌کند و می‌گوید کار از اختیارش خارج بوده است.

در چنین مواقعی، بیشتر مردم فقط روایت‌ها را می‌شنوند؛ دلشان به درد می‌آید، نفرین می‌کنند و قضاوت‌ها آغاز می‌شود. بسیاری اوقات، مردم به دنبال داستان‌های پشت ‌پرده می‌گردند و ریشه ماجرا را در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها دنبال می‌کنند. روایت‌های واقعی و ساختگی در هم می‌آمیزند، حقیقت و خیال گره می‌خورند و کلافی سردرگم از روایت‌های ضد و نقیض شکل می‌گیرد. در این میان، قربانی که حالا جسم بی‌جانی است، خیلی زود فراموش میشود. در مواردی که واکنش عمومی جدیتر است، مانند قتل مینا اشرفی در رشت یا شلیر رسولی در مریوان، کمپین هایی شکل می‌گیرند یا تجمع اعتراضی چند ساعته برگزار می‌شود. رسانه‌های اجتماعی، از چپ تا راست، موضع می‌گیرند. اکثر مردم این جنایات را محکوم می‌کنند و با خشم می‌پرسند: “چرا باید زنان و دختران جوان چنین وحشیانه کشته شوند؟” خواست مجازات قاطع برای قاتل بالا می‌گیرد.

پژوهشگران، روزنامه‌نگاران، فعالان سیاسی و سازمان‌ها تحلیل‌هایی ارائه می‌دهند و به واکاوی ریشه‌های این فجایع می‌پردازند. دیدگاه‌ها در تقابل قرار می‌گیرند، بحث‌ها به چالش کشیده می‌شوند و همه تلاش می‌کنند “درست‌ترین” شیوه مقابله با این پدیده را پیدا کنند. همه چیز عادی به نظر می‌رسد. اما تنها پس از چند روز،گاه حتی کمتر، همه چیز به فراموشی سپرده می‌شود. سپس، با قتل دیگری، نوک کوه یخ از دل آب بیرون می‌زند و بحث‌ها، واکنش‌ها و تلاش‌ها از نو آغاز می‌شوند. همه می‌دانند که زنان و دختران در معرض خطرند و به زودی خبر ناخوشایند دیگری محله یا شهر را تکان خواهد داد. این روند، نمونه‌ای از نهادینه شدن یک پدیده بغرنج بر مبنای تبعیض جنسیتی، اقتصادی و حقوقی در جامعه است. امروز کمتر کشوری را می‌توان یافت که از پدیده زن‌کشی یا قتل‌های مبتنی بر ناموس، شرف و فرهنگ مردسالارانه در امان مانده باشد. سالیان دراز است که فعالیت، تحقیق و تلاش در این زمینه ادامه دارد، اما نه‌تنها کاهش نیافته، بلکه به یمن بحران‌ها، جنگ‌ها و کشمکش‌های سیاسی-اقتصادی در جهان، این پدیده با سرعت در حال رشد است. چرا؟

برای نمونه، در ایران، قانون رسمی امروز بزرگترین مرجع حقوقی ضدانسانی علیه زنان و دختران است که حتی ماده ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی می‌گوید: “هرگاه مردی زن متأهل خود را در حال زنا با مرد اجنبی ببیند و علم به تمکین زن داشته باشد، می‌تواند هر دو را به قتل برساند.” قانون قصاص (مواد ۳۰۱ و ۳۰۲) نیز پدرِ قاتل را از مجازات مرگ معاف می‌کند و او را با توجیهات “قانونی” آزاد می‌سازد. آموزش و پرورش را در نظر بگیریم: نظامی که از همان روز نخست، یادگیری دختران را با حجاب اجباری، صف جدا و کتاب‌هایی آغاز می‌کند که در آن زنان همگی مادر و پدران همگی نان‌آور معرفی می‌شوند. چنین آموزشی دروازه‌ای است به سوی بردگی و کنترل تمام‌عیار زنان و دختران که در نهایت به تصویر زنان به عنوان “جنس خبیث” و “شیطانی” می‌انجامد، موجوداتی که باید مردان مسئول کنترل “فساد و شهوت” آنها باشند.

جامعه‌ای با ریشه‌های عمیق فرهنگ مردسالارانه، که پیشینه آن بسیار پیشتر از جمهوری اسلامی است. سال‌ها چون انگل در سخت‌ترین شرایط زنده مانده و در موقعیت‌های مساعد، مانند حکومت جمهوری اسلامی یا دولت‌های سرمایه‌داری، رشد و بازتولید شده است. این تفکر، همچون قارچ، سریع گسترش می‌یابد و در درون خانواده‌ها و زندگی روزمره نفوذ می‌کند. تا جایی که تنها نیروی عظیمی چون یک انقلاب فرهنگی-اجتماعی می‌تواند آن را جارو کند. کاری آسان نیست، اما ممکن است. عوامل دیگری نیز در رشد این پدیده شوم نقش دارند: فقر اقتصادی، آشفتگی سیاسی-اجتماعی، و زوال و فروپاشی ساختارهای یک جامعه. این شرایط، با تشدید بحران‌های اقتصادی و سیاسی، تعرض سرمایه‌داری به زندگی مردم، عروج ناسیونالیسم و فاشیسم و اشکال وحشیانه نیروهای راست و ارتجاعی، مساعدتر می‌شوندو متأسفانه همه این عوامل امروز در ایرانِ آشفته بازار گرد آمده‌اند.

ایران مانند همه جوامع، از نظر فرهنگ و آموزش اجتماعی یکدست نیست. سطح آگاهی بخشی از مردم بسیار بالاتر از حاکمان جمهوری اسلامی است، در این حال تفاوت در آگاهی و فرهنگ برابری‌طلبانه میان اقشار گوناگون زیاد است. زمانی می‌گفتند قتل‌های ناموسی مختص روستاهاست؛ امروز در قلب تهران و شهرهای بزرگ نیز رخ می‌دهد. زمانی آن را مختص طبقات فقیر و بی‌سواد می‌دانستند، که بخشی از واقعیت را نشان میدهد، اما امروز دختران شهری و تحصیلکرده نیز قربانی‌اند. دخترانی که از حقوق خود آگاه شده‌اند و دیگر به بردگی و فشار تن نمی‌دهند. زنانی که درآمد خود را دارند و حاضر به تحقیر و جیره‌خواری از همسرشان نیستند. استقلال اقتصادی، آگاهی از حقوق، و امید به زندگی بهتر، همه چون خنجری بر پیکر پوسیده فرهنگ مردسالارانه فرود می‌آید. بیشترین قربانیان زنانی هستند که این نظم وارونه سرمایه داری را برهم می‌زنند. تضاد میان فرهنگ پیشرفته و سکولار با سنت‌های عقب‌مانده اسلامی، آنچنان عمیق و دردناک است که دیگر تحمل همدیگر را ندارند. تا زمانی که این رژیم با همه مصائب اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی‌اش بر جامعه سایه انداخته، خشونت علیه زنان و دختران همچنان افزایش خواهد یافت و نهادینه شدن این رسم پلید ادامه خواهد داشت.

بارها شنیده ایم که میگویند ما باید همین حالا برای بهبود جامعه مبارزه کنیم؛ دولت را وادار کنیم در برابر این جنایات مسئول باشد، قوانین را به نفع زنان تغییر دهد و قاتلان زنان را مجازات کند. اما مگر در ۴۶ سال گذشته فعالان سیاسی-اجتماعی و بشردوستان همین کار را نکرده‌اند؟ تغییرات موجود همه حاصل فشار جنبش‌های اجتماعی، به‌ویژه مبارزات زنان بوده است. با این حال، وقتی خود نظم موجود سرمایه و رژیم اسلامی بزرگترین عامل این جنایت‌هاست، و ابزار قتل را به دست بخشی از مردان ضعیف جامعه می‌دهد، مبارزه بسیار دشوارتر می‌شود. برخی می‌گویند امروز اولویت جامعه، مبارزه با فقر یا اعدام زندانیان سیاسی است و مسائلی مانند زن‌کشی باید به آینده موکول شود. این، همان انحرافی است که مبارزه جدی علیه زن‌کشی را به ناکجاآباد می‌فرستد. زن‌کشی اولویت است، حتی اگر سفره خانه‌ها خالی باشد، حتی اگر بیکاری بالا باشد و حتی اگر اعدام‌ها ادامه یابد.مشکل آن‌جاست که ما در برابر اخبار زن‌کشی، اغلب فقط واکنش احساسی نشان می‌دهیم، در شبکه‌های اجتماعی لایک می‌زنیم و خیالمان راحت می‌شود، اما کمپینی شکل نمی‌گیرد، یا اگر شکل بگیرد، زود خاموش می‌شود. سرمایه‌داری با نهادینه کردن مصائب اجتماعی، کنترل جامعه را در دست می‌گیرد، بدون اینکه معضل را حل کند، و حتی اجازه اعتراض “قانونی” می‌دهد تا همه ظاهراً راضی باشند.

شرایط برای مبارزه ای همه جانبه علیه این پدیده در ایران امروز بیش از هر زمانی مهیاست. از بعد از خیزش انقلابی ۱۴۰۱ مسئله زن به مسئله اصلی جامعه و همه نیروهای اجتماعی ارتقا پیدا کرده است. رژیم هرگز بعد از این تاریخ مبارزاتی درخشان نتوانست زنان و دختران را به شرایط قبل حاکمیت خود باز گرداند. دوفاکتو حاکمیت رژیم یا زنان را ما هر روزه شاهدیم. آیا زمان آن نرسیده که طبقه کارگر، جنبش‌های زنان و سایر جنبش‌های اجتماعی راهی دیگر جز سلطه چهل و شش ساله رژیم اسلامی و سلطه صدساله سرمایه‌داری در ایران پیدا کنند؟ یا باید منتظر بمانیم تا یکی‌یکی کشته شویم چون نتوانستیم “یکی” شویم؟قتل ناموسی ننگ عصر ماست و ریشه‌کن کردن آن باید در اولویت همه جنبشها باشد. ما همه جنبش‌های اجتماعی را به اتحاد برای نابودی آن فرامی‌خوانیم و برای هر ذره بهبود در وضعیت زنان و نجات آنان از کشتار و خشونت، آماده می‌شویم. باید در محله‌ها، مردان ستمگر و زن‌کش را طرد و به دادگاه بسپاریم، آگاهی را به پسران و مردان برسانیم و نشان دهیم که حقوق برابر زن و مرد، پایه سلامت و رشد یک جامعه انسانی است. باید در محلات، مدارس و دانشگاههای مردمی براه بیاندازیم تا آموزگارانی چون فعالین زنان و همه مدافعان حقوق بشر، رهبران کارگری آگاه به تدریس جمعی جامعه بپردازند. نهایتأ لازمست پتانسل جنبش آزادی زن و جنبش کارگری و کل جنبشهای اجتماعی رادیکال متحد و همگام شوند، تا نظم موجود و جمهوری اسلامی ضد زن را ساقط کنیم. این وظیفه ماست.

اوت ٢٠٢٥