سناریوهای ضد انقلابی: از استحاله تا رژیم چنج
امیر عسگری
پس از جنگ ۱۲ روزه بین جمهوری اسلامی، اسرائیل و آمریکا که در راستای تکمیل نقشه “خاورمیانه جدید”و با اهداف فراتر از مقابله با نشر “تسلیحات اتمی” برخلاف تبلیغات رسانه های پروغربی و راست صورت گرفت، در درجه نخست جناح های در قدرت رژیم را وارد فاز تقلا برای مطرح کردن آلترناتیو های خود جهت تغییر لایه بالایی قدرت را فراهم ساخت. فضای سیاسی همچنین پوزیسیون و اپوزیسیون رژیم اسلامی را وارد رقابت و بخشا همگرایی کرد، همگرایی از جنس طرح “از تاجزاده تا شاهزاده” که از سوی مهدی نصیری پیشتر مطرح شده و در این روزها با موضع گیری های سیاسی تا بیانیه ها و انواع تلاش های همین طیف حاشیه رانده شده عیان میشود.
پیش از جنگ ۱۲ روزه، در پی شکست های متوالی محور مقاومت در خاورمیانه در برابر اسرائیل و پیشروی ارتش اسرائیل در منطقه، ساقط شدن دولت بشار اسد در سوریه از طریق یک رژیم چنج غربی و ارتجاعی، تغییر چهره دولتهای منطقه، جمهوری اسلامی به مذاکره با آمریکا تن داده بود و علی رغم چنین چرخشی نتوانست از جنگ با اسرائیل جلوگیری کند و اکنون در بحرانی جدی با غرب، اسرائیل و آمریکا قرار گرفته است که عملا برای بقا خود راهی جز پیدا کردن راهی برای تمکین و سازش با غرب حتی اسرائیل ندارد.
پس از آتش بس موقت بین اسرائیل و جمهوری اسلامی ابتدا میرحسین موسوی که هدفش بازگشت به “دوران طلایی انقلاب” است، طرح رفراندوم را برای استحاله با رژیم اسلامی مطرح کرد. همزمان با موسوی دو بیانیه که یکی از آنها در حمایت از طرح رفراندوم موسوی با شرکت اصلاح طلبان کنونی و سابق از جنس مصطفی تاجزاده، تقی رحمانی، حسین رزاق، مهرانگیز کار، سیدجواد هاشمی، هنرپیشه فیلمهای تبلیغاتی رژیم، مهدیه گلرو عضو سابق انجمن اسلامی دانشجویان و جمهوری خواه کنونی، جمعی از طیف توده ای-اکثریتی و برخی جمهوری خواهان صادر شد. بیانیه ای دیگر، با امضای ۱۷ نفر از جمله طیف های نزدیکان جبهه اصلاح طلبی و جایزه حقوق بشر بگیران با تیتر؛ “نگران سرنوشت ایرانیم” با حضور نرگس محمدی، نسرین ستوده، حسین رزاق، صدیقه وسمقی و پرستو فروهر با تاکید بر رفراندوم آزاد، مجلس موسسان و دولت ملی طرح “گذار” را مطرح کردند، گذاری با رویکردی ضدانقلابی و تلاش برای حفظ تناسبات سرمایه داری و تغییر از لایه های بالایی رژیم اسلامی به سمت حکومتی با سرو شکلی متفاوت و کمی نرم و “دموکراتیزه شده“، اما با تداوم استثمار و نابرابری و تحمیل هر آنچه هر رژیم سرمایه داری بواسطه آن بر جامعه و طبقه کارگر می تازد.
رفراندوم موسوی نه راه رهایی، بلکه مانوری بورژوایی برای استحاله رژیم و مهار خطر سرنگونی، چه از مسیر شورش انقلابی طبقه کارگر و چه از مسیر جنگ و سناریو سیاه آمریکایی-اسرائیلی است.
امضاکنندگان بیانیه حمایت از طرح رفراندم موسوی نیز به واسطه تعلق طبقاتی و جنبش خرده بورژوازی و بورژوازی بخشا اسلام زده خود عملا به طرح استحاله با رژیم اسلامی خدمت میکنند.
گذار طلبان و بیانیه ۱۷ نفره شان بر برگزاری رفراندوم ملی تاکید میکنند. نرگس محمدی در کنفرانس اینترنتی اخیرش به نکاتی از جمله اثبات نامشروع بودن حکومتی تاکید میکند، مشروعیتی که حداقل در دهه گذشته توده ها و طبقه کارگر از طریق خیزش های انقلابی نه تنها اثبات کردند بلکه تا یک قدمی سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی پیش رفتند. محمدی از دموکراسی و رسیدن به دموکراسی آن هم از طریق اقدام بخش الیت و “روشنفکران” جامعه صحبت میکنند. نگاهی کاملا از موضع طبقات بالا و بورژوایی از بالای سر جامعه و طبقه کارگر که انتظار دارد طبقه کارگری که اداره شورایی و قدرت به دست شوراها را مطرح میکند بیایند در این مضحکه ضد انقلابی شرکت کنند تا فقط بالای نظام تغییر داده شود و تناسبات استثمار سرمایه داری در شکلی مدرن و رام شده به شکلی جدید خونشان را در شیشه کند. در همین کنفرانس صدیقه وسمقی، اسلام شناس بر لزوم رفراندوم برای جلوگیری از قهر انقلابی که آن را ترویج خشونت میداند تاکید میکند، ادبیاتی که رژیم جنایتکار اسلامی و تمامی اقمار سرمایه داری جهانی برای جلوگیری از انقلاب کارگری هر حرکت انقلابی را سرکوب میکنند.
مهرداد درویش پور فعال جمهوری خواه که در حمایت از این بیانیه در کنفرانس صحبت کرد، رویکرد محمدی و وسمقی را تکرار کرده و رفراندوم را راهی مناسب معرفی میکند و انقلاب را خشونت میداند.
امضا کنندگان و حامیان بیانیه ۱۷ نفر علنا به عنوان یک نیروی مانع انقلاب میخواهند سدی بر انقلاب کارگری برای تحمیل سلسله ای از قوانین بورژوایی بر جامعه و طبقه کارگر آن هم محدود از یک سو و از سوی دیگر همانند گوادلوپ خود را بعنوان آلترناتیو حقنه شدن به غرب معرفی می کنند.
در این دوره است که جناح های مختلف حکومت در دل جدل ها و درگیری های درون خانوادگی برای معرفی آلترناتیو خود جهت “حفظ نظام” از طریق تغییر بخشی از لایه بالایی رژیم و یا ساختاری از رهبری سیاسی حکومت اسلامی در حال تقلا هستند و در پشت پرده درگیری برای تغییرات ظاهری در حکومت کماکان ادامه دارد. در همین حین به عنوان یک اقدام عملی علی لاریجانی به دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی انتصاب میشود. انتصاب علی لاریجانی عضوی از خانواده رانت خوار لاریجانی که از فاسدترین جناح های رژیم اسلامی می باشد و بارها ارتباطاتشان با بریتانیا و غرب از یک سو مورد بررسی رسانه های داخلی و بستر اصلی شده و از سوی دیگر ارتباطش با بدنه سپاه پاسداران تصویری خاص از این تغییر در بخشی مهم از ارگان های رهبری رژیم را تصویر میکند.
انتصاب و تغییر رهبری شورای امنیت ملی را نباید صرفاً به فرد نسبت داد. در هیچ سیستم سیاسی، یک مقام مشخص سیاست حکومت را تعیین نمیکند؛ بلکه سیستم سیاسی با اهداف خاص خود تصمیم میگیرد چه چهرهای در مسند قدرت قرار گیرد تا استراتژی مدنظر پیش برود. نگاه فرد محور و انتظار تغییر اوضاع با تعویض یک سیاستمدار، تا حدی پوپولیستی و بورژوایی است.
این خطای تحلیل را میتوان در مورد رهبران فاشیسم از جمله هیتلر و موسولینی یا حتی ترامپ دید؛ گویی تنها حضور آنان عامل اوجگیری فاشیسم یا سیاستهای محافظهکارانه بوده است، در حالی که سرمایهداران و جناحهای بورژوایی مهرههای خود را بر سر کار گذاشتهاند تا اهدافشان اجرا شود.
نقش رهبری خط فکری انکارناپذیر است، اما ساختار سیاسی فردمحور نیست و با تغییر چهرهها سیاست و استراتژی یک دستگاه حاکم تغییر نمیکند. در ایران نیز، جمهوری اسلامی با همه تفاوتهای جناحی، بر پایه ایدئولوژی اسلامی و سرمایهداری عمل میکند؛ انتخاب یک چهره فقط صورت مسئله است و بدون همگرایی جناحها و جدلهای پشت پرده، هیچ انتصابی مستقل از منافع سیستم ممکن نیست.
یکی از سناریوهای مطرح در رابطه با انتصاب علی لاریجانی، توافق حکومت اسلامی برای «پاکستانیزه کردن» ساختار قدرت است؛ یعنی اداره کشور توسط بخش نظامی–بوروکرات و حاشیهای شدن نقش خامنهای و دستگاه روحانیت. هدف اصلی این تغییر، نمایش به غرب و خصوصاً آمریکا است که حکومت دست به تغییرات ساختاری زده و ظرفیت سازش پیدا کرده است.
در سطح بالایی، چنین حکومتی میتواند هرگونه تغییر در رویکرد منطقهای و بینالمللی را اعمال کند؛ رویکردی که حفظ رژیم اسلامی را در شرایط کنونی ممکن است ، تضمین میکند.
اما در این بین شاهد مضحکه ای بار دیگر در مونیخ از سوی رضا پهلوی و حواریونش تحت عنوان “همگرایی سازمانهای ایرانگرا و آزادیخواه” با حضور طیف های مختلفی برای اعلام بردگی، سرسپردگی و بیعت با او برای اعلام رهبری دولت انتقالی در صورت سرنگونی رژیم اسلامی از طریق یک جنگ خانمانسوز و سناریو سیاه بودیم.
در این نمایش مضحک و نخ نما مانند سابق یک عده سلبریتی و هنرمند دست چندم به همراه سازمانهای چند نفره سلطنت طلب و در ریشه مشترک، علی رغم عدم همراهی بخش قابل توجهی از برخی طیف های سلطنت طلب سرسپردگی خود را به رضا پهلوی اعلام کردند. در میان این نشست که بیش از هر چیز یک نمایش تلویزیونی با حضور جمعیتی کمتر از ۳۰۰ نفر برگزار شد، عده ای به نمایندگی از “اقوام” با ساختاری تحقیر آمیز و کاملا مصنوعی بدون حتی داشتن وقت سخنرانی به صحنه می آیند و بردگی خود را برای ساختار ناسیونالیستی ایرانشهری و عظمت طلب ایران اعلام میکنند و از طرفی دیگر در انتهای این نمایش تحقیر آمیز عده ای از آسیب دیدگان سلطنت طلب خیزش انقلابی شهریور ۱۴۰۱ بردگی و بندگی خود را به رضا پهلوی اعلام میکنند و دروغ های بزرگ در رابطه با جایگاه رضا پهلوی در بین جامعه انقلابی ایران را تبلیغ میکنند.
در چنین آشفته بازاری است که یک آسیب دیده سلطنت طلب خواهان علم کردن طناب های دار بجای محاکمه عادلانه سران جنایتکار رژیم اسلامی را از بلندگو فریاد میزند و شرکت کنندگان کنفرانس با کف زدند برایش نشان میدهند که خواهان تداوم اجرا احکام اعدام در جامعه فردای سرنگونی جمهوری اسلامی هستند.
در این نشست طرح های مختلف و ساختگی که از طریق هوش مصنوعی ساخته و پرداخته شده بود و هر انسان وارد به کامپیوتر با گرافیک و ساختاری به درجاتی حرفه ای تر می تواند تهیه کند، فردای رویایی و غیرواقعی از ایرانی به تصویر میکشند که پس از به قدرت رسیدن رضا پهلوی از طریق جنگی که شالوده جامعه را از هم خواهد پاشاند.
در این نشست و طرح های ارائه شده نه فاکت واقعی و نه علمی بر روند مدیریت حکومت مطلوب جایگزین وجود ندارند و نقطه مهم این است که در هیچ پلاتفرمی طبقه کارگر، زحمتکشان و مزدبگیران که زیر استثمار طبقاتی له شده اند جایگاهی نداشت زیرا حکومت رژیم چنجی مطلوب رضا پهلوی و بردگانش اساسا دشمن طبقه کارگر است.
این نشست یک مخاطب اصلی داشت و آن ارتش و دولت اسرائیل و آمریکا جهت معرفی خود بعنوان آلترناتیو برای قدرت سیاسی در صورت حمله نظامی و سرنگونی جمهوری اسلامی بود.
در کنار این طرح ها تبلیغات چپ ستیزانه که همواره از سوی جناح های مختلف اپوزیسیون و تلویزیونهای چند میلیارد دلاری آنان تهیه و منتشر میشود این بار بیشتر و کاملا برنامه ریزی شده ابتدا با پخش سریال تاسیان در رسانه نمایش خانگی که متعلق به جناح رفسنجانی است تحریف تاریخی بزرگی از چپ و راست در دوره انقلاب ۵۷ انجام میدهد و از ساواک چهره ای دمکرات ساخته و بورژوازی زمان شاه را تقدیر کرده و مدافع طبقه کارگر تصویرسازی میکند، در پس این سریال اکبر منتجبی عضو کمیته مرکزی حزب کارگزاران متعلق به طیف رفسنجانی در روزنامه ارکان رهبری این جریان با تیتر “چپ هرگز نفهمید“ ساواک و بورژوازی رژیم شاه را تطهیر میکند و چپ ستیزی خود را به اوج میرساند تا همانند فائزه رفسنجانی که به زندانیان چپ حملات سخیفانه خود را انجام داده بود به جناح های بورژوایی مانند پهلوی خوش رقصی کنند تا بگویند بر طرح نصیری یعنی “از تاجزاده تا شاهزاده” صادق هستیم.
در برابر تقلاهای رژیم اسلامی برای حفظ موجودیت خود و در برابر آلترناتیوتراشیهای جناحهای مختلف اپوزیسیون بورژوایی، پرسش اصلی این است: وظیفه چپ، کمونیستها، جنبشهای طبقه کارگر و تودههای خواهان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی چیست؟
جبهه سوسیالیسم، بهعنوان تنها آلترناتیو واقعی برآمده از جنبشهای طبقه کارگر، زحمتکشان، مزدبگیران و بخشهای تحت ستم جامعه ۹۰ میلیونی ایران، در شرایط خطیر کنونی بیش از هر زمان دیگری ضرورت وجود خود را حس میکند. امروز تمام طیف های ارتجاع سیاسی یا برای استحاله و بقای جمهوری اسلامی دندان تیز کردهاند یا برای رژیمچنج از بالا آلترناتیو سرمایهدارانه خود را بر جامعه تحمیل میکنند. در چنین شرایطی، جبهه سوسیالیسم موظف است همزمان با تقویت سازماندهی کارگری و سوسیالیستی در سطوح مختلف، از کارخانه تا دانشگاه، از محلات تا مراکز کلیدی جامعه، خود را برای بزنگاه تاریخی احتمالی آماده کند.
اگر بار دیگر و در صورت عدم بروز یک جنگ، خیزشی انقلابی از جنس شهریور ۱۴۰۱ سربرآورد، خیزشی که فقر، فلاکت، نابرابری و سرکوب، وقوع آن را بیش از پیش محتمل کرده است، طبقه کارگر و نیروهای چپ باید از هماکنون آماده باشند. پایهریزی هستههای شوراها، مجامع عمومی و تشکلهای مستقل در عرصههای مختلف جامعه، ابزار حیاتی پاسخگویی به «چه باید کرد»های فردای گام های اولیه یک انقلاب کارگری است.
انقلاب کارگری و تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر نه از صندوقهای انتخابات و رفراندوم بورژوایی بیرون خواهد آمد، نه از سناریوهای جنگ و دخالت قدرتهای امپریالیستی. این وظیفه نیروهای چپ و کمونیست و رهبران جنبش کارگری است که این انقلاب را با دستان خود محقق کنند و نباید لحظهای برای تحقق آن درنگ کرد.
این البته به معنای فراخوان کور و بیتوجه به توازن قوای سیاسی نیست. درست برعکس: به همین دلیل است که سازماندهی و آمادهسازی از همین امروز اهمیت حیاتی دارد و نمیتوان آن را به فردای خیزشها و تندپیچهای تاریخ سپرد.
۲۳ مرداد ۱۴۰۴