مقالات

از میان رویدادهای هفته از شادی زنده ماندن تا مبارزه برای استقلال و آزادی، فصلی میان مرگ و تاریخ علی جوادی

از میان رویدادهای هفته
از شادی زنده ماندن تا مبارزه برای استقلال و آزادی، فصلی میان مرگ و تاریخ
علی جوادی
توقف جنگ: نفسی میان دو شلیک
امروز جهان برای لحظه‌ای نفس کشید. پس از دو سال بمباران، پس از آوارگی دو میلیون انسان بی گناه، گرسنگی و مرگ دهها هزار تن و تخریب یک جامعه، خبر اعلام شد: آتش ‌بس میان اسرائیل و حماس، آغاز مبادله گروگان‌ها و زندانیان، امکان ورود کامیونهای غذا و دارو و عقب‌ نشینی نسبی نیروهای اسرائیلی. ترامپ، نتانیاهو، و سخنگویان حماس این توافق را با لبخندهای مصنوعی اعلام کردند، گویی از آغاز جنگ تنها برای پایان دادن به آن نقشه کشیده بودند. اما تاریخ نشان داده است که هرگاه فاتحان صحنه را تزئین می‌کنند، قربانیان هنوز در خاکستر می سوزند.
در غزه، صدای بمب‌ها خاموش شده است، اما صدای انسان برخاسته. کودکانی که تا دیروز در صف دریافت غذا کشته می‌شدند، امروز زنده‌اند. مادری که هفته‌ها پیکر پسرش را در زیر آوار می‌جست، امروز سطل آب را پر می‌کند تا شاید نان و غذایی بپزد. بیمارستانی که سقفش از خمپاره شکافته است، امروز امکان دارد محموله دارویی بجای محموله بمب و موشک دریافت کند. کامیون‌هایی که تا دیروز سوخت مرگ می‌بردند، حالا شاید آرد، پتو و دارو حمل ‌کنند. انسانهایی که به اسارت و گروگان گرفته شده بودند، امکان دارد فردا آزاد شوند، و این معنای واقعی توقف جنگ است: نوزادی که نفس می‌کشد و این ‌بار زنده می‌ماند؛ کودکی که در صف نان می‌ایستد و از آسمان بر سرش موشک نمی‌بارد. این شادمانی کوچک، اما عظیم است. زیرا شادی کسانی ا‌ست که از مرگ گریخته‌اند، نه آنان که بر خرابه‌ها سخن می‌گویند.
نمایش فاتحان، سکوت قربانیان
در همان لحظه‌ای که مردم در کوچه‌های مخروبه غزه می‌گریستند و می‌خندیدند، در صدها و هزاران کیلومتر آن ‌سوتر، سیاستمداران و سران دول این جهان وارونه خود را فاتح صلح خواندند. نتانیاهو، حماس، و ترامپ هر سه مدعی‌اند که این “آتش ‌بس” نتیجه سیاست خردمندانهٔ آنان است. اما این صلح، نه از تدبیر قدرت این نیروهای تروریست و میلیتاریست، که اساسا و در بنیاد از فشار خشم جهانی زاده شد.
در واقع، توقف جنگ نتیجه اعتراضات میلیون‌ها انسان در خیابان‌های لندن، نیویورک، مکزیکو سیتی، برلین، کپنهاک، پاریس … و حتی تل‌آویو است. نتیجه صدای آن مردمی که فریاد زدند: بس است – نه نتیجه صرف دیپلماسی، بلکه وجدان عمومی بود که اساسا توپخانه را وادار به سکوت کرد.
اما فاتحان و حاکمان همیشه بازمی‌گردند تا از خون و زخم مردم، تاج بسازند. نتانیاهو می‌خواهد این توقف را پیروزی بنامد تا از اتهام نسل ‌کشی بگریزد؛ حماس می‌خواهد آن را نشانه ایستادگی بنامد تا در زیر آوار مشروعیت بجوید؛ و ترامپ از آن به‌عنوان موفقیت سیاست “بازگرداندن نظم” و شاید هم جایزه صلح یاد می‌کند. در حالی که هیچ ‌یک صلحی پایدار نیاورده‌اند – بلکه مردم، کودکان و معترضان‌اند که برای چند روز، برای چند هفته، شاید هم ماهها، مرگ را عقب رانده‌اند. و هنوز راهی طولانی تا دستیابی به صلح پایدار که متضمن برسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطینی است، باید پیموده شود.
پیروزی واقعی
اما پیروز واقعی از آن کودکی است که زنده مانده. از آن زنی است که داروی شوهر بیمارش را یافته. آن زندانی و گروگانی است که به آغوش خانواده بازمی‌گردد. پیروز واقعی نه در کاخ‌ها که در چادرهای موقت است. همین یک روز بدون بمب، یک شب بدون موشک، ارزشی فراتر از تمام اعلامیه‌های “صلح تاریخی” این سران جنایتکار دارد.
در حقیقت، این آتش ‌بس، نتیجه خیزش وجدان جهانی است: تظاهرات صدها هزارنفری، فریاد دانشجویان، پزشکانی که خواستار توقف قتل‌عام شدند، خبرنگارانی که در مواجهه با خطر مرگ، کشته شدند و روایت کردند، و انسان‌هایی که مرزها را کنار زدند تا فریادشان یکی شود. این است قدرت نیرویی که از دل خیابان برمی‌خیزد و سلطه نیروهای حاکم را به چالش می‌کشد.
خطر تکرار
اما تاریخ هشدار می‌دهد: آتش ‌بس می‌تواند همچون پلی لرزان میان دو دره خون باشد. هنوز خاکستر جنگ گرم است، و هر دو سوی معادله – فاشیسم نظامی اسرائیل و اسلام‌ سیاسی – در کمین‌اند تا شعله را دوباره برافروزند. در تل‌آویو، نیروی اولترا‌ راست نتانیاهو و متحدانش از آتش‌ بس همچون تاکتیکی موقت یاد می‌کنند؛ آنان در سکوت محاسبه می‌کنند که چگونه می‌توانند با ترس، دوباره مشروعیت نداشته شان را رنگ و روغن بزنند. سیاست آنان جنگ را متوقف نمی‌کند، بلکه در آزمایشگاه سیاست نگاه می‌دارد تا در لحظه مناسب دوباره آزادش کند.
در سوی دیگر، جریان‌های اسلامی – از حماس تا رژیم اسلامی در تهران – این آتش‌بس را نه به‌عنوان فرصت زندگی، بلکه به‌عنوان نفس ‌گیری برای ادامه همان مرگ می‌بینند. آنان از خون مردم برای بازسازی قدرت خود تغذیه می‌کنند، و شعار “مقاومت” را چون پرده‌ای بر فساد، سرکوب، و تسلیم می‌کشند. رژیم اسلامی در ضعیف ‌ترین موقعیت سیاسی خود در منطقه، از سویی با شعار ضدیت با موجودیت اسرائیل عربده می‌کشد، و از سوی دیگر ناگزیر از پذیرش توافقی است که بدون او شکل گرفته است – همچون شبحی بی‌اثر که هنوز می‌خواهد در صحنه بماند.
در چنین میدانی، هر دو قطب، اسرائیلی و اسلامی، به تداوم جنگ نیاز دارند تا اقتدارشان فرو نپاشد. توپخانه‌ها خاموش‌اند، اما انبارها هنوز پر از موشک‌اند؛ فرماندهان لبخند می‌زنند، اما انگشتانشان بر ماشه مانده است. آینده این آتش ‌بس، در حقیقت، نه در دفترهای نخست ‌وزیران و فرماندهان، بلکه در صدای مردمی است که گفتند: بس است. همان اعتراضاتی که ماشین جنگ را متوقف کردند، باید بیدار بمانند تا نگذارند فاشیسم نظامی و ارتجاع اسلامیستی دوباره بر سر مردم سایه اندازند.
صلح پایدار: شناسایی کشور مستقل فلسطین، و ثبت حقیقت
اما اگر می‌خواهیم این توقف به صلحی پایدار تبدیل شود، باید فراتر از آتش ‌بس فصلی فکر کنیم. صلح پایدار نه با تعویق موقت بمباران که با بازنوشتن نظم سیاسی منطقه آغاز می‌شود. در صدر هر خواست صلح باید قرار بگیرد: شناسایی رسمی و جهانی کشور مستقل فلسطینی و تضمین حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین. بدون به ‌رسمیت‌ شناسی سیاسی و حقوقی، بازسازی تنها تزئینی است؛ وقفه ای که نیروهای جنگ طلب و تروریست مجددا شعله های جنگ را خواهند افروخت.
بازسازی مخروبه‌ها باید به ‌صورت همزمان و با تاکید بر برسمیت شناختن حق حاکمیت این مردم و مشارکت مستقیم مردم فلسطین انجام شود. خیابان‌ها، بیمارستان‌ها، مدارس و خانه‌ها باید نه به‌عنوان پروژه‌های خیریه موقت که به‌عنوان بستر بازسازی اجتماعی و اقتصادی تحت کنترل و نظارت مردم فلسطین بازسازی شوند. کمک‌های بین‌المللی و صندوق‌های بازسازی باید در گرو مکانیزم‌هایی باشند که از بازپس ‌گیری منابع توسط دولت‌ها یا گروه‌های مسلح جلوگیری کند و تضمین کند که سود بازسازی به بازسازی زندگی مردم بازمی‌گردد نه به پیمانکاران وابسته به قدرت‌های خارجی.
رکن دیگرِ جلوگیری از بازگشت چرخه جنایت و جنگ، ثبت دقیق آنچه بر سر مردم آمده است، می باشد. خبرنگاران آزاد باید بدون مانع و تهدید در میدان حاضر شوند تا گزارشی مستدل و مستند از تخریب و جنایات ارائه دهند. ثبت حقیقت، چراغی است بر راه عدالت؛ وقتی جنایات ثبت شود، تکرار آنها دشوارتر می‌شود. دستگاه‌های بین‌المللی انساندوست، روزنامه ‌نگاران مستقل و شبکه‌های مدنی باید متصل شوند تا شاهدان و مدارک را جمع ‌آوری کنند و اجازه ندهند روایت رسمی فاتحان، تاریخ این دو سال را بازنویسی کند. تمام این جنایتها باید ثبت گردد تا آیندگان نتوانند جنایات را انکار کنند.
در کنار اینها، فشار سیاسی جهانی باید بر رهبران و دولت‌هایی باشد که از امکانات نظامی و اقتصادی برای تداوم خشونت سود می‌برند. مکانیسم‌های پاسخگویی و الزام‌های حقوقی باید به ‌کار گرفته شوند تا آنانی که مسئول جنایت در این دو سال هستند، رسما و عملا مسئول شناخته و محاکمه شوند. اما همه اینها بدون حضور و سازماندهی مردم، بدون جنبش‌های اجتماعی که خواست شناسایی فلسطین و عدالت را به صدر مطالبات خود ببرند، ناکافی است.
فصل تازه
امروز، تاریخ ورق خورد – اما این ورق تنها با جوهر مردم معنا می‌یابد، نه با امضای قدرتمندان. توقف جنگ، حتی اگر موقت، فرصتی است تا این انسان ها دوباره خود را بازیابند. باید آن را گرامی داشت، اما ساده‌ اندیشانه ستایش نکرد.
اگر این لحظه به سازمان اجتماعی و همبستگی انسانی بدل شود، شاید بتواند نخستین گام به ‌سوی خلاصی از این نکبت واقعی باشد. اما اگر به دست سیاست ‌مداران حاکم رها شود، دوباره به سلاح بدل خواهد شد.
ما در مرز میان دو سناریو در تاریخ ایستاده‌ایم. اگر سکوت کنیم، دوباره تراژدی خواهد آمد؛ اگر وسیع تر برخیزیم، شاید برای نخستین‌ بار نمایش این مرتجعین و فاتحان قلابی را از صحنه بیرون برانیم و خود تاریخ را بنویسیم.
اما تا آن روز، امروز کودکان غزه نمی‌میرند – و همین کافی است تا جهان معنایی تازه یابد. اما فردا، اگر جهان خاموش بماند، مرگ باز می‌گردد. باید فریاد زد، باید نان، دارو، بازسازی واقعی و حق تعیین سرنوشت را از دل خاکستر بیرون کشید. تنها آنگاه است که آتش ‌بس به صلح واقعی میتواند تبدل ‌شود.
پروژه رهبر تراشی: چگونه موساد می‌کوشد رضا پهلوی را به مردم ایران حقنه کند
در سالهای اخیر، بنا به گزارش نشریه هاآرتس صدها سایت، کانال، و صفحه مجازی با نام‌های فارسی پدید آمده‌اند؛ حساب‌هایی که شبانه با سرمایه موساد و هدایت روانشاسان جنگی اداره می‌شوند. هدف این شبکه‌ها، شبیه ‌سازی حمایت مردمی از رضا پهلوی است: ایجاد توفان خبری، جعل خشم، ساختن “منجی دیجیتال”. این ارتش سایبری نه در خیابان که در اتاق‌های شیشه‌ای موساد در تل‌آویو می‌جنگند. از صدها حساب جعلی تا ویدیوهای ساختگی با هوش مصنوعی، همه مأمورند تا به مردم بقبولانند رهبرشان را یافته‌اند. اما پشت این پرده نئونی، چیزی جز مهندسی افکار عمومی و آماده ‌سازی جامعه برای جنگ و فروپاشی و حقنه کردن یک شاهزاده مستاصل نیست.
این پروژه رسانه‌ای امتداد همان عملیات قدیمی است: خمینی را با نوار و رادیو و مهندسی افکار عمومی و بودجه غرب و بر دوش جنبش ملی – اسلامی به مردم حقنه کردند؛ اکنون رضا پهلوی را با الگوریتم و تصویرسازی مجازی و تلاش شبانه روزی موساد. همان ‌گونه که آن‌ زمان صدای “روح خدا” را از رادیو بی‌بی‌سی و رادیو اسرائیل پخش کردند، امروز صدای “نجات ایران” از سرورهای موساد طنین می‌اندازند.
تاریخ ایران در سده اخیر صحنه تکرار یک نمایش فرومایه بوده است: بازتولید استبداد در لباس آزادی. هر بار که جامعه به آستانه تحولات سرنوشت ساز می‌رسد، نیروهای رنگارنگ طبقات حاکم و متحدین بین المللی شان، نقابی نو بر چهره کهنه می‌زنند تا خشم توده مردم را به کانال بی ‌خطر بریزند و تحولات انقلابی را از مسیرش بربایند و به مسلخ گاه ببرند. پنجاه و هفت، پرده نخست بود: خمینی را با عمامه و نعلین و خرافه و عکس در ماه، تراژدی حکومت اسلامی را به نام رهایی به مردم فروختند. انقلاب را اسلامی و خمینی را رهبر انقلاب قلمداد کردند. امروز از قرار پرده دوم را گشوده‌اند: مضحکه‌ای با کراوات و حساب بانکی غربی و ابزار و ابتکارات موساد و سرسپردگی رضا پهلوی؛ همان نمایش، این ‌بار با گریم براق و بوی دلار.
اما رضا پهلوی همان خمینی بی ‌روح است؛ بی ‌ریشه، بی ‌پشتوانه مردمی، اما تا دندان مسلح به تبلیغات و پول و لشگری از اوباش. هدف یکی است: خفه کردن انقلاب از پایین و تضمین تداوم نظم استثمار گرایانه سرمایه داری حاکم. ابزار فقط عوض شده است: دیروز منبر و بی‌بی‌سی و گوادالوپ، امروز موساد و هوش مصنوعی؛ دیروز شعار استقلال و جمهوری اسلامی، امروز نجات ایران و پدر ملت. در هر دو نسخه، هسته یکسان است: فریب توده کارگر و مردم زحمتکش برای تداوم حاکمیت استبداد و سرمایه.
در پنجاه ‌وهفت شاید بخش بزرگی از جامعه نمی‌دانستند آن عمامه و حکومت اسلامی چه جهنمی در آستین پنهان کرده است. مهندسی کلان اجتماعی غرب، سوار بر موج ملی – اسلامی، جامعه را به دست خونین جریانات اسلامی تحویل داد. اما امروز کسی بی‌ خبر نیست. معماران پروژه پهلوی با چشم باز جامعه را به سوی فاجعه رانندگی می‌کنند. آزادی هدفشان نیست؛ برعکس دفن کردن امکان آزادی هدفشان است. می‌خواهند جنبش‌های اجتماعی آزادیخواهانه را مهار کنند و ریشه های آزادیخواهی و سوسیالیسم را خشک کنند و خود را به تاج و تخت برسانند.
از خمینی تا پهلوی – تداوم مهندسی استبداد
خمینی زاده اعتراضات آزادیخواهانه نبود، گرایشی کپک زده در اپوزیسیون مرتجع اسلامی بود؛ و پیروزی اش محصول اتاق‌های فکر قدرت‌های غربی بود. وقتی سلطنت در باتلاق بحران فرو رفت، همان دول حامی اش برای مهار خطر چپ و سوسیالیسم و ساخت کمربند سبز پیرامون شوروی، یک آخوند مرتجع را تا مقام ناجی جامعه باد کردند. از نجف تا نوفل ‌لوشاتو او را چرب کردند، مسجد و رادیو بلندگویش شد، بازار و بورژوازی ایران کیسه پولش را پر کردند، و در پایان، بر تختی نشست که برای قلع و قمع همان مردم مهیا شده بود.
اگر خمینی از ترس تحرک کارگری و سوسیالیسم نوپای جامعه زاده و حدادی شد، رضا پهلوی از وحشت بازگشت همان تلاش و تلاش در جامعه زاده می‌شود. او نه از دل اعتراضات جامعه که از دل سرویس‌های اطلاعاتی بیرون کشیده شده است. موساد و هم ‌پیمانانش دیده‌اند این رژیم ماندنی نیست؛ پس بدل می‌سازند تا آزادی را خفه کند. خمینی انقلابیون و کمونیستها را بعد از اسلامی قلمداد کردن انقلاب به جوخه های اعدام سپرد؛ پهلوی قرار است انقلاب را قبل از تولد در رحم تاریخ سقط کند و از هم اکنون وعده های دارش را آماده کرده است.
مضحکه بر ویرانه تراژدی
می گویند تاریخ دوبار تکرار میشود: بار نخست بصورت تراژدی، بار دوم بصورت یک مضحکه. خمینی تراژدی بود؛ پهلوی مضحکه. اولی از مهندسی سیاسی غرب و جهل مذهبی قد کشید؛ دومی از شکم امپراتوری تبلیغات و مالی موساد. اولی با فریاد “اسلام در خطر است” مردم را فریفت؛ دومی با فریاد “ایران در خطر است”. هر دو هدفی داشتند: پنهان کردن خطر واقعی – جنبش آزادیخواهی، برابری و سوسیالیسم.
خمینی با خرافه و جهل تغذیه شد، پهلوی با نوستالژی. آن یکی بهشت دروغین فروخت، این یکی گذشته خیالی. آن یکی کارگر را بنده خدا و سرمایه کرد، این یکی می‌خواهد او را بنده بازار و رقابت سرمایه کند. در هر دو، انسان رعیت است و طبقه حاکم قیم. اما جامعه امروز آن جامعه دیروز نیست، خام و کم تجربه نیست. مردم ایران نه ایمان می‌خرند و نه نوستالژی. آنان از عمامه و تاج هر دو زخم دارند، و همین حافظه جمعی، طناب دار پروژه جدید است.
طرح بالکانیزه کردن ایران
اما هدف اسرائیل فقط تغییر حکومت و یا ضربه زدن به آن نیست؛ در عین حال شکستن ستون فقرات جامعه است. نسخه امنیتی جدیدشان روشن است: تکه ‌تکه کن و حکومت کن. ایران باید به سوریه دوم تنزل یابد: چند دولت دست‌ ساز، چند ارتش خصوصی و مزدور، چند سرکرده قبیله‌ای و خانخانی؛ یعنی مرگ جامعه. “نجات ایران” اسم رمز تجزیه و خانه‌ خرابی و در هم شکستن شیرازه جامعه حقیقت این پروژه است.
در این نقشه، رضا پهلوی و شرکایش دیگر حتی تظاهر هم به پرهیز از جنگ نمی‌کنند؛ آنان مبلغ جنگ شده‌اند، جارچیان ویرانی. شعارشان آزادی است اما کارکردشان پیشبرد سناریوی اسرائیل برای فروپاشی جامعه و نابودی روال زندگی. امروز شبکه‌هایشان صدای پیشای توپخانه‌اند، و فردا امضای سیاسی بمب‌ها. در پنجاه ‌و هفت، انقلاب را اسلامی کردند تا عقیم شود؛ اکنون می‌خواهند انقلاب را پیش از تولد دفن کنند.
باز پس ‌گیری تاریخ
پروژه رضا پهلوی بازسازی همان نمایش حقنه کردن خمینی در تحولات پنجاه ‌وهفت است با گریم تازه و تهیه ‌کنندگی اسرائیل. هدفش بازتولید استبداد سلطنتی است نه رهایی. اما جامعه امروز دیگر آن جامعه دیروز نیست. مردم حافظه دارند و سازمان می‌سازند. افشاگری لازم است اما کافی نیست. باید متحد شد، شوراها را گسترد، و بدیل سوسیالیستی را زنده کرد. پروژه های موساد و شبکه های جعلی شاید صحنه را برای مدتی اشغال کند، اما تاریخ از آن عبور خواهد کرد. این بار نباید اجازه داد که نه تراژدی تکرار ‌شود و نه مضحکه، بلکه رهایی.
پاسخ ما روشن است: سرنگونی حاکمیت کنونی و نه قاطع به بازگشت به گذشته، بلکه دگرگونی مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم. رهایی از کف کارگران، زنان و جوانان می‌گذرد، نه از کاخ‌های تبعید و نه از سرورهای موساد.