در شماره اخیر نشریه کار، شماره ٨١٤ منتشره در تاریخ ٢٧ اسفند ٩٧، مطلبی تحت عنوان: “پاسخ به سؤالات – چرا سازمان فدائیان (اقلیت) با پیوستن حزب کمونیست کارگری به آلترناتیو سوسیالیستی مخالف است؟” منتشر شده است. اما هدف این مقاله اقلیت نه پاسخ به سوالی واقعی یا طرح شده بلکه بهانه ای است که زمین و زمان را به هم بدوزد تا بزعم خودش نشان دهد که “ریشه های مواضع سیاسی امروز حزب کمونیست کارگری” برمیگردد به دیدگاههای منصور حکمت، به سیاستها و برنامه سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، به حزب کمونیست ایران و تئوری ساختن حزب، به برنامه حزب کمونیست، به تشکیل حزب کمونیست کارگری و سیاستهایش از جمله بحث “سناریوی سیاه و سفید” و بحث “حزب و قدرت سیاسی”.
اما تا به ظاهر صورت مسئله و سوال مربوط است، اساسا چنین سوالی نه مطرح شده و نه روی میز جریاناتی که کنفرانس استکهلم را برگزار کردند وجود دارد. نه حزب کمونیست کارگری تقاضای پیوستن به پلاتفرم سیاسی این نیروها را داده است و نه چنین موضوعی بعنوان یک دستور عملی روی میز بحث و تصمیم گیری این نیروها بوده است. بطور واقعی هدف اقلیت هم “پاسخ به سوال”ی مشخص و کنکرت نبوده است بلکه با استفاده از راست روی امروز حزب کمونیست کارگری تلاش دارد مثلاً “حقانیت و پیوستگی” دیدگاههای خویش را علیه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و مشخصا دیدگاههای مارکسیستی منصور حکمت به اثبات برساند. امری که غیر ممکن است.
همینجا باید نکته ای را مجددا یادآور شد: ما، حزب کمونیست کارگری-حکمتیست، یکی از شرکت کنندگان و سازماندهندگان همکاری نیروهای چپ و برگزاری کنفرانس استکهلم بودیم. در همان کنفرانس و در سخنرانی ها و مطالب مکتوب روشن شده است که این یک ائتلاف نیست، یک جبهه نیست، یک حزب جدید نیست، یک دولت در تبعید نیست، خودش راسا یک آلترناتیو حکومتی نیست، بلکه یک همکاری آگاهانه براساس یک پروژه سیاسی برای اهدافی تاکتیکی در یکدوره انقلابی است. تاکید کردیم که ما اختلافات متعدد سیاسی و نظری داریم، از سنتهای سیاسی مختلف آمدیم، اینها فرض ما هستند، اما بنا به نیازهای جامعه و در تقابل با آلترناتیو سازی راست، روی طرحی برای سرنگونی انقلابی و تقویت یک راه حل اجتماعی کارگری و سوسیالیستی و شکل دادن به آن تلاش میکنیم. با مطلب اخیر فدائیان اقلیت، ممکن است از ما سوال شود که با این همه اختلاف چطور اقلیت با شما و یا شما با اقلیت همکاری میکند؟ پروژه سیاسی مورد اشاره براساس نقاط و توافقات مشترک راه اندازی شد و نه براساس اختلافات سیاسی و برنامه ای. آینده آن هم، تنها میتواند در صورت جواب دادن سیاسی به نیازهای کشمکش طبقاتی قابل بحث باشد. ما نه با همکاری با هر نیروئی در باره تفاوتهای فکری و سیاسی مان اعلام آتش بس کرده ایم و نه حاضریم ذره ای از اصول کمونیستی و برنامه ای را بپای هر همکاری موردی قربانی کنیم. این را بارها تاکید کرده ایم.
موضوع این یادداشت نیز سیاستهای جدید حزب کمونیست کارگری نیستند. اینها سالها پیش توسط خود ما عمیقا نقد و بی ربطی آنها به کمونیسم کارگری و برنامه حزب و دیدگاههای منصور حکمت نشان داده شدند. آن جوابها جواب اقلیت هم هست، چون سازمان اقلیت و حزب کمونیست کارگری، هر دو این سیاستها را به منصور حکمت نسبت میدهند. من میخواهم نشان دهم که برخلاف ادعاهای غیر واقعی و سکتاریستی، منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونیست برحق بودند و بعدتر احزاب کمونیست ایران و کمونیست کارگری در دوره منصور حکمت درست میگفتند و این تتمه سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم چپ ایران بود که در بن بست و شکست پوپولیسم، نظرات جدیدشان را از همین دیدگاههای اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت اخذ می کردند.
همینطور بحثهای اقلیت در یادداشت اخیر البته اورژینال نیستند و توسط بسیاری دیگر در چپ در زمان طرح این بحثها مطرح شدند و به کرات جواب گرفتند. شاید انتشار مجدد و موضوعی اسناد مباحث آندوره، به ترسیم واقعی تر مجادلات سیاسی کمونیسم و سوسیالیسم خلقی در انقلاب ٥٧ کمک کند. در این یادداشت ضمن پاسخ به ادعاهای اقلیت، مختصرا برمیگردم به انقلاب ٥٧ و جنبش فدائی و کمونیسم ایران، به کشمکش حاد کمونیسم و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جهان سومی، و تناقضات سیاسی این سازمان.
انقلاب ٥٧، فدائی و اتحاد مبارزان کمونیست
در انقلاب ٥٧ جامعه از جنبش فدائی اینها را می شنود: “انقلاب خلقی”، “تضاد خلق و امپریالیسم”، “انقلاب دمکراتیک خلق برای ایجاد حکومت خلق”، “تضاد خلق و ضد خلق”، “سرمایه داری مستقل”، “بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور”، “مبارزه ضد امپریالیستی”، “تعریف و تبیین اقشار و طبقات مختلف خرده بورژوا و بورژوا در جدول خلق”، “آزادی برای خلق”، “آمریکا توخالی است، ویتنام گواهی است” و “اطلاعیه آرزوی سلامتی برای امام خمینی” صادر میکند. این سازمانی است که در شماره ٢ “کار” نامه سرگشاده به نخست وزیر محبوب ارتجاع و امپریالیسم مینویسد و دولت بازرگان را برای “تفاوت بنیادی اش” با دولتهای هویدا و شریف امامی ستایش میکند و از قاطبه اهالی (بخصوص کمیته های امام) میخواهد که چوب لای چرخ دولت نگذارند و در کار شماره ٢٤ بدون هیچ بحث تئوریک و قابل ثبت، بورژوازی ملی و مترقی را “افسانه ای” و در خدمت امپریالیسم ارزیابی میکند. این تصویر یک جریان غیر مارکسیستی، یک جریان عمیقا پوپولیستی خرده بورژوائی، یک جریان ضد غرب و ضد آمریکا و پرو اسلام است که طولی نمیکشد که فدائی اکثریت از آن بیرون میزند و بخش مهمی از سازمان فدائی را با خود پشت حکومت اسلامی میبرد.
اقلیت، اکثریت را “خائن” و به “خیانت” متهم میکند. معمولا کسی به دیگری “خائن” میگوید که بدوا آرمانها و اهداف مشترک با وی داشته باشد و “خیانت” اینجا به معنی پشت کردن آنها به این آرمانهای مشترک است. واقعیت اینست که این نقد ناسیونالیستی به “اکثریت” نشان پیوندهای آرمانی و تاریخی مشترک اقلیت و اکثریت و جنبش فدائی و نیروهای چپ رادیکال ایران است. چپ رادیکال ایران محصول سوسیالیسم و جنبش کارگری نبود بلکه از انتقاد ناسیونالیستی به دیکتاتوری سربرکنده بود. چپ ایران بعد از جنگ جهانی دوم، از یکسو محصول جنبش موسوم به کمونیستی جهانی و اردوگاههای آن یعنی چین و شوروی و از سوی دیگر محصول تکامل تاریخی اپوزیسیون بورژوا- ناسیونالیستی ایران و مشخصا حزب توده و جبهه ملی است. بعبارت دیگر دو پروسه تاریخی در مقیاس جهانی و در ایران، مبنای شکلگیری و تکامل نحله های مختلف چپ ایران است. این دو پروسه منطق و جوهر مشترکی دارند و آن تبدیل سوسیالیسم چه بعنوان یک جنبش و سنت سیاسی و چه بعنوان یک تئوری، به پرچم ناسیونالیسم و رفرمیسم است. این ناسیونال رفرمیسم ایرانی را از حزب توده دهه ١٩٤٠ تا پوپوليستهاى ١٩٧٠ و همینطور در تداوم آن از ١٩٤١ تا دو سال بعد انقلاب ایران یعنی سال ١٩٨١، قویا قابل مشاهده است.
همان زمان سازمان “اتحاد مبارزان کمونیست” که ریشه ای در تاریخ چپ ایران ندارد و بعنوان یک سازمان کمونیستی در انقلاب ١٩٧٩ به صحنه آمده است، در برنامه اش میگوید:
“ما کمونیست هستیم، بر تئوری مارکس، انگلس و لنین اتکا داریم و بر صحت و حقانیت آموزشهای این تئوری پای میفشاریم. این تئوری راه مبارزه ما را روشن نموده و ثابت کرده است که نابودی سرمایه داری و بنا نهادن جامعه نوین سوسیالیستی تنها از طریق انقلاب اجتماعی پرولتاریا امکان پذیر است.”
“ما، “اتحاد مبارزان کمونیست”، خود را جزئی از جنبش طبقه کارگر ایران و به این اعتبار جزء یکی از گردان های ارتش جهانی طبقه کارگر می دانیم و برای همان هدفی مبارزه می کنیم که کمونیستهای سراسر جهان پیشاروی خود قرار داده اند. این هدف که بوسیله خصوصیات بنیادی جامعه سرمایه داری و روند توسعه آن معین گشته است، برچیدن نظام طبقاتی سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیسم است.”
اینها را با اهداف خلقی و ملی و ناسیونالیستی چپ ایران در آندوره و مشخصا با سیاستها و جهتگیری سازمان فدائی مقایسه کنید تا تفاوت ناسیونالیسم خلقی و سوسیالیسم در متن انقلاب ایران روشنتر شود. و البته مسئله صرفا برسر حاکمیت پوپولیسم و نقد ناسیونالیستی بر سازمانهای چپ رادیکال مطرح نبود، این پوپولیسم و خلق گرائی در سیاست و مسائل و سوالات عدیده که بسرعت در دوره انقلابی طرح میشدند، مانند حمله به سفارت آمریکا، مسئله حجاب، جنگ، مسئله کردستان، شیوه برخورد به دولت اسلامی، جدال جناحها، شیوه برخورد به احزاب بورژوائی و غیره، خود را با رفتن پشت یک جناح یا دفاع از بخشی از ارتجاع سیاسی نشان میداد و اینها در بحران و تلاشی و انشعابات آندوره آنها نقش اساسی داشتند، بسرعت تکلیف سازمان مربوطه را روشن و چه بسا از صحنه تماما خارج میکرد.
اقلیت در یادداشت اخیرش از روی تاریخ و عملکرد فدائی طی دو سه سال اول انقلاب پریده است و با ارجاع به سال ٦١ و مباحث مربوط به تشکیل حزب کمونیست ایران نوشته است:
“سال ۶۱ در جریان اتحاد کومهله و اتحاد مبارزان کمونیست، سازمان ما در چندین نوشته مواضع نظری این جریان و شیوه حزبسازی آن را مورد نقد جدی قرار داد. در نوشتهای تحت عنوان “کاریکاتوری از برنامه حزب کمونیست”، مواضع خردهبورژوائی این جریان را بهنقد کشید. در این نوشته نشان داده شد، حزبی که به نام کمونیسم وعده تشکیل آن داده میشود، خواهان یک انقلاب اجتماعی و حکومت کارگری در ایران نیست و بر طبق برنامهاش وعده “انقلاب دمکراتیک پیروزمند” و استقرار یک “جمهوری دمکراتیک انقلابی” را میدهد که چیز دیگری جز حفظ همین نظم سرمایهداری موجود بهاضافه یک جمهوری بورژوائی نیست. بهرغم پافشاری سازمان ما، آنها هیچگاه حاضر نشدند ترکیب طبقاتی این انقلاب دمکراتیک پیروزمند و مضمون طبقاتی قدرت سیاسی را نشان دهند. اما چیزی پوشیده نبود. ادعا میشد که این “جمهوری دمکراتیک انقلابی” بر “حاکمیت مردم” بنا شده و “حق حاکمیت مردم” از طریق “شوراهای مردم” اعمال میشود. در همهجا واژه بیسروته و ماورای طبقات “مردم”، جای طبقات را گرفته بود. البته آنها بعدها تغییراتی در برنامه خود دادند، اما تغییری اساسی در مواضع آنها رخ نداد. اکنون آن چیزی که تغییر کرده، “انسان” جای مردم را گرفته است”.
ظاهرا اقلیت از موضع “انقلاب کارگری” و “کمونیسم” به ما نقد دارد که از روز اول نه کمونیست بودیم و نه هدف کارگری داشتیم بلکه دنبال “انقلاب دمکراتیک پیروزمند” و “جمهوری انقلابی” و “حق حاکمیت مردم” و “شوراهای مردم” بجای طبقات بودیم!؟ آدم احساس میکند که نویسنده این سطور گله یا بغضی کهنه در دل دارد و حالا میخواهد اینطوری به ما پس بدهد! یعنی دقیقا وارونه آن چیزی که اتفاق افتاده است را بعنوان “حقیقت” قلمی کرده است. اینموارد را مختصرا مرور کنیم؛
واقعیت اینست که این بحثها در روز خودش صورت گرفته و نتایج خود را حتی برای اقلیت و برنامه عمل کنونی اش ببار آورده است. این اسناد در نشریات “بسوی سوسیالیسم” موجودند. “بیانیه فدائیان خلق چه میگویند” در مطلبی با عنوان؛ “پوپولیسم در برنامه حداقل، نقدی بر فدائیان خلق چه میگویند” جواب گرفت و به تغییرات جدی در “برنامه عمل” سازمان اقلیت منجر شد. اقلیت در این بیانیه حتی کلمه ای از جمهوری دمکراتیک و یا سوسیالیسم و یا حکومت کارگری و غیره نام نمیبرد و جای همه اینها را “دولت انقلابی” به رهبری “پیشتاز خلق” یعنی خودش میگیرد. از ترکيب طبقاتى اين حکومت، از رهبرى پرولتاريا در آن و از ضرورت جايگزينى قهرآميز حکومت موجود با آن حکومت انقلابى معين ذکرى نمى کند. اقلیت در این بیانیه با ناسیونالیسم غلیظی از “نجات میهن زحمتکشان” حرف میزند اما نمی گوید “میهن” چطور و از چه نظامی باید نجات یابد و چه جایش بنشیند. اقلیت در این بیانیه نه به سرمایه داری بلکه به “وابستگی” آن انتقاد دارد، دیدگاهی بورژوا- ناسیونالیستی که به نقد کائوتسکی از امپریالیسم متکی است. یعنی مشقات سرمایه داری برای مردم کارگر و توده های محروم نه ناشی از عملکرد سرمایه داری بطور اعم و نه زائیده نظام استثمارگر طبقاتی بلکه ناشی از “وابستگی” به امپریالیسم است و نوعی سرمایه داری دولتی را میخواهد. تئوری “سرمایه داری مستقل” براین بیانیه حاکم است و مطلقا از نابودی سرمایه داری و جایگزینی سوسیالیسم سخن نمیگوید. فدائیان در این بیانیه حتی نه رو به طبقه کارگر بلکه خطاب به خلق سخن میگویند و “کارگران، دهقانان، کسبه و پیشه وران، کارمندان جز اداری، معلمین، دانشجویان و دانش آموزان مبارز، سربازان و پرسنل انقلابی” را به مبارزه دمکراتیک – ضدامیریالیستی بدون هیچ تفاوت و تاکید و تفکیکی فرامیخوانند. در بیانیه فدائیان خلق نوشتند سازمان اقلیت خواستار: “سیستم اداری و نظامی خلقی و تسلیح همگانی خلق بهمراه سربازان و درجه داران و افسران انقلابی ارتش”، “آزادی عقیده برای اقلیتهای مذهبی”، “آزادیهای مدنی و سیاسی برای خلق و آزادی تشکل و فعالیت برای نیروهای انقلابی” هستند. وقتی میگویم آدم حس میکند این نوشته میخواهد چیزهائی را به طرف مقابل پس بدهد، به این دلیل است. متد، محتوا، جز جز این بیانیه و مطالباتش رفیقانه نقد شد، حتی آلترناتیو آنها قید شد و بعدتر بیشتر آنها با تغییراتی کلامی در برنامه عمل سازمان جای گرفت. آدم تعجب میکند که یک سازمان میتواند با این همه تحولات و تغییراتی که از سر گذرانده همچنان یک سنت واحد باشد، حرفهای امروزش با سی چهل سال قبل “یکی” باشد و تازه از موضع طلبکار هم ظاهر شود!
روی دیگر این نوع موضعگیری اقلیت در قبال اتحاد مبارزان کمونیست و کومله، برزخی بود که اندوران اقلیت در آن گیر کرده بود، یعنی وجود شوروی و تلقی از این اردوگاه و رقابتی که بین نیروهای طرفدار اردوگاه برسر برسمیت شناسی وجود داشت. حزب توده که رسما حزب نماینده این قطب سرمایه داری و موئتلف خمینی و حزب جمهوری اسلامی بود. راه کارگر و فدائیان هنوز از شوروی بعنوان “سرزمین سوسیالیسم” سخن میگفتند. اقلیت هماندوره طی مطالب متعدد در نشریه “ریگای گه ل” (راه مردم یا راه خلق) تلاش میکرد حزب توده را بعنوان یک حزب ضد انقلابی و همکار حکومت سرکوبگر اسلامی از زیر ضرب بیرون ببرد. از سوئی شوروی را “سوسیالیستی” و حزب حاکم در آنرا “سوسیالیستی” میدانست و از سوی دیگر حزب توده و عملکردش را بعنوان یک جریان “بینابینی” و طرفدار “ارو کمونیسم” و “حزب خرده بورژوازی مرفه” روتوش میکرد تا بتواند بدون رقیب از شوروی دفاع کند و تنش به تن حزب توده نخورد. مواضع اقلیت شماره به شماره تغییر میکرد. این موضع کمابیش تا دستگیری سران حزب توده و ظاهر شدنشان در تلویزیون زیر شکنجه ادامه یافت و بعد از آنست که اقلیت اینرا بعنوان “ندامت فضاحت بار رهبران حزب توده” فرموله میکند. بجای آنکه جمهوری اسلامی را محکوم کند، نتیجه تئوریک از این شو تلویزیونی میگیرد اما هنوز از شوروی دفاع میکند. در شماره ١٦٨ کار در مطلب “شکست یک استراتژی”، مینویسند: “ندامت فضاحت بار رهبران حزب توده و اعتراف علنی آنها به دشمنی با سوسیالیسم و کمونیسم، در حقیقت یکبار دیگر در عرصه جهانی محکوم بودن استراتژی حزب کمونیست شوروی را باثبات رساند و حقانیت خط مشی انقلابی ما را که با مصوبه های انحرافی کنگره های ٢٠ و ٢٢ مرزبندی قاطع داریم و پیگیرانه علیه انحرافات حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مبارزه میکنیم نشان داد”.
در جائی که اقلیت و خط پرو سوویت با حزب توده اینطور برخورد میکرد، به سازمانهای کومله و اتحاد مبارزان کمونیست برخوردش بسیار خصمانه بود. توکل در یکی از بولتن های سازمانی شان در برخورد به احزاب و جریانات، میگوید هواداران پیرو تز سه جهان “انحراف رویزیونیستی چپ” دارند اما در مورد هواداران برنامه حزب کمونیست این کافی نیست. وی مینویسد: “در ایران سازمانها و گروه هائی نظیر کومله و اتحاد مبارزان کمونیست در این مقوله قرار ندارند و موضع سازمان ما و تمام کمونیستهای ایران باید در قبال این گروه ها این باشد که با آنها بمثابه عمال خرابکار بورژوازی بین المللی در جنبش طبقه کارگر برخورد کنند”. آن مقالات با “نقد جدی” مورد اشاره اقلیت در “نقد” حزب کمونیست و برنامه اش مملو از این نوع اظهار نظرها هستند.
“جمهوری دمکراتیک انقلابی”
چپ ایران عموما در باره انقلاب دیدگاهی مرحله ای داشت و بنا به خواستها و مسائل مطرح در جامعه برای انقلاب دمکراتیک خلق و انقلاب خلقی مبارزه میکرد. اتفاقا این مرحله دمکراتیک مستقل از شرایط موجود طرح میشد و پایدار هم بود. سوسیالیسم گفتن ما در آندوران در میان چپ برچسپ “تروتسکیست” میخورد چون عمده چپ از جمله اقلیت طرفدار جمهوری دمکراتیک خلق بودند و مرحله انقلاب را دمکراتیک ارزیابی میکردند. بحث در اتحاد مبارزان کمونیست و بعدتر حزب کمونیست ایران اینها نبود. ما هیچوقت به نگرش مرحله ای در باره انقلاب قائل نبودیم و از انقلاب بیوقفه مارکس سخن می گفتیم. در عین حال هیچوقت چپ رادیکال ایران بحث “انقلاب بی وقفه” را درک نکرد. اقلیت نیز بعد از چند دهه و برای نشان دادن رادیکالیسمی صوری و مانوور سیاسی باز این نکته را طرح کرده است که هدف برنامه ای اتحاد مبارزان کمونیست و حزب کمونیست ایران “جمهوری دمکراتیک انقلابی” بوده است!؟ در ابتدای مطلب اشاره کردیم که در برنامه اتحاد مبارزان کمونیست امده که این سازمان برای سرنگونی سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی مبارزه میکند. همین نیز در برنامه وقت حزب کمونیست ایران آمده است.
مسئله ای که در سال ٥٧ روی داد یک واقعیت بیرونی و یک داده بود، یعنی انقلابی رخ داده بود و رژیمی را سرنگون کرده بود. انقلاب هنوز تمام نشده بود، دولتهای غربی روی دوش اپوزیسیون شرقزده و اسلام زده و ناسیونالیست ایران حاکمیت اسلامی را بقدرت رسانده بودند اما هنوز تثبیت نشده بود و کشمکش طبقاتی در جامعه سیر نهائی خود را پیدا نکرده بود. دوره انقلابی بسته نشده بود و پیشروی کارگر و اردوی انقلاب نیازمند مشی تاکتیکی مناسب در خدمت استراتژی و هدف برنامه ای بود. وانگهی بحث اتحاد مبارزان و برنامه حزب کمونیست تحلیلِ جنسیتِ و محتوای این انقلاب، ادامه انقلاب و نقشه راه پیروزی سوسیالیسم است. برنامه اتحاد مبارزان کمونیست و بعدتر برنامه حزب کمونیست از انقلاب کنونی ایران بعنوان “انقلاب دمکراتیک” و شرط پیشروی و پیروزی اش نام میبرد، یعنی ماهیت آنرا میگوید و نه هدف برنامه ای خودش را. برنامه ا. م ک. مینویسد:
” ما اعلام میکنیم که شرط لازم پیروزی انقلاب دمکراتیک ایران، تشکیل حزب کمونیست و تامین رهبری و هژمونی پرولتاریای سوسیالیست در صفوف جنبش انقلابی است. و در عین حال تاکید میورزیم که برای پرولتاریای انقلابی و حزب او پیروزی در انقلاب دمکراتیک پایان کار نیست و او از این انقلاب بیدرنگ و درست به میزان نیروی خویش، یعنی نیروی پرولتاریای آگاه و متشکل، به انقلاب سوسیالیستی گذر خواهد کرد. ما کمونیست ها خواهان انقلاب بی وقفه ایم”.
ما برخلاف اقلیت و سازمانهای دیگر برای انقلاب دمکراتیک بعنوان یک مرحله برنامه ای مبارزه نمی کردیم بلکه به وضعیت مشخص انقلاب و قیام پاسخ میدادیم و بر ضرورت بسیج نیرو برای سوسیالیسم تاکید داشتیم. منصور حکمت در هماندوره بدرست تاکید میکند که:
“ما گفتيم که نيروهاى طبقاتى معينى پشت مسائل عينى انقلاب قرار گرفته اند. انقلاب را ما ابداع نکرده ايم. بله ما هم جزء آن هستيم. پرولتارياى انقلابى هم جزء انقلاب است ولى انقلاب روى دوش اقشار غير پرولترى بيشتر سنگينى مى کند. اگر نيروهاى محرکه انقلاب کنونى را در نظر بگيريم مشاهده مى کنيم که اهداف آن ها پرولتاريائى و سوسياليستى نبوده و نيست. انقلاب ما از يک انقلاب پرولترى خاص، همگانى تر است و اقشار و طبقات جامعه به دلائل عينى در آن شرکت کرده اند. اگر کسى بگويد پرولتاريا براى اين که زمينه ذهنى خودش را آماده کند به انقلاب دمکراتيک دست مى زند، اين درست نيست. اين ولونتاريسم است اگر فقط از لحاظ جنبه ذهنى پرولتاريا، مرحله انقلاب را دمکراتيک بدانيم. مرحله انقلاب به اعتبار نيروهاى محرکه و مسائل دمکراتيکى که نه فقط براى پرولتاريا بلکه براى همه اقشار شرکت کننده در آن مطرح است، دمکراتيک مى باشد. بنابر اين مطالبى که در باره پايه اقتصادى انقلاب دمکراتيک بيان کرديم با اين حکم که مناسبات اقتصادى در اين دوره تغيير نمى کند تناقضى ندارند. تناقضى که هست در واقعيات است نه در بحث ما. خود جمهورى انقلابى- دمکراتيک يک واقعيت متناقض دارد زيرا مى خواهد آزادى و دمکراسى و حداقل رفاه براى توده ها را تامين کند، بدون اين که سوسياليستى باشد! چرا نمى تواند سوسياليستى باشد؟ به دليل اين که همه نيروهاى محرکه آن سوسياليست نيستند، حتى اکثريت طبقه کارگر هم ممکن است هنگامى که جمهورى انقلابى- دمکراتيک مستقر مى شود سوسياليست نباشد. توده هاى وسيعى از طبقه ممکن است نسبت به نيروهاى خرده بورژوا توهم داشته باشند و پشت سر آن سينه بزنند. سوسياليستى شدن انقلاب درجه معينى از قطب بندى طبقاتى را لازم دارد و مستلزم متشکل شدن و بسيج اجتماعى طبقه کارگر در پشت پرچم سوسياليسم است. البته نه همه کارگران، بلکه قشر پيشرو طبقه کارگر مبارزه براى سوسياليسم را در دستور کار خود قرار مى دهد و از هم اکنون واضح است که طبقه کارگر در اين مرحله نمى تواند دست به انقلاب سوسياليستى بزند. اين درست است که سوسياليسم را تبليغ مى کنيم ولى عملا به صرف وجود يک اردوگاه سوسياليسم در جنبش، پرولتارياى انقلابى به اتکاى اين نيروى اجتماعى نمى تواند انقلاب سوسياليستى بکند. شکست چنين انقلابى حتمى است چون اکثريت را با خود ندارد. انقلابى که بار آن روى دوش چنين اکثريتى است الزاما خواست ها و مطالبات بخش هاى غير پرولتر جامعه يعنى اين توده وسيع اکثريت را با خود به همراه داشته وتحقق آن ها را از ما طلب مى کند. اين همان تناقض جمهورى انقلابى- دمکراتيک ماست. دقيقا ما همين را فرموله کرده ايم و گفتيم تناقض در واقعيت، جمهورى انقلابى را ناچار پاره مى کند؛ يا بورژوازى يا پرولتاريا راه ميانه اى براى دراز مدت وجود ندارد”.
شوراها
شوراها و اصل حاکمیت مستقیم مردم، که ظاهرا اقلیت یا هنوز هم با دخالت شهروندان “غیر خلقی” در سیاست مخالف است و یا تفاوتی بین شوراها در دوره انقلابی و شوراها در نظام سوسیالیستی قائل نیست. در مورد دمکراسى شورايى بايد اين نکته را روشن ساخت که اين شوراها، شوراهاى صرفا کارگرى و طبقاتى نبوده، بلکه شوراهايى دمکراتيک از قبيل شوراى محلی، شوراى دانشگاهيان، شوراى محلات و … نيز وجود دارند. در برنامه ا.م.ک و حکا وظایف در قبال مبارزه طبقاتی و انقلاب جاری، جمهوری انقلابی و حاکمیت شوراها برای طبقه کارگر تنها پایگاه های عملیاتی و سکوی های پرشی بسوی سوسیالیسم هستند. اين دمکراسى شورائى که ابزاری برای بسط مبارزه طبقاتی است با دمکراسى شورائى (سويت ها) که مى توان سوسياليسم را روى آن ها بنا نهاد، فرق مى کند.
با سرکوب خونین انقلاب در سال شصت و بعدتر بسته شدن کامل دوره انقلابی و سلطه دور دیگری از حاکمیت اختناق و استبداد، بحث جمهوری انقلابی بمثابه تاکتیک و فشرده خواست پرولتاریا در انقلاب جاری موضوعیتی ندارد و در همان حزب کمونیست بحث و شعار “آزادی، برابری، حکومت کارگری” طرح میشود. در هر حال مشی لنینی در برخورد به دوره انقلابی و مسئله قدرت سیاسی و تامین بهترین شرایط برای مبارزه و پیشروی طبقه کارگر به سمت اهداف سوسیالیستی و طبقاتی اش در هر دوره بحرانی قویاً مطرح است. رادیکالیسم سوسیالیسم خلقی نظر به اینکه از تنش در درون نیروهای خلق وحشت داشت و همینطور فکر میکرد بعد از جمهوری دمکراتیک مبارزه طبقاتی شکل دیگری میگیرد، نه به حقوق و آزادیهای سیاسی و مطرح در جامعه توجه میکرد و نه به اهداف سوسیالیستی. یا دفاع از آزادیهای فردی و اجتماعی را “لیبرالیسم” مینامد و در قبال آن شانه بالا می انداخت و یا دولت خلقی را “رادیکال” میکرد تا از وظایف فوری برای سوسیالیسم طفره برود. اتفاقا عین همین سیاست را پوپولیسم امروز در تمایز قائل نشدن بین سرنگونی و انقلاب کارگری دارد که به دیدگاه اقلیت بسیار نزدیک است. مسئله شورا هم همین جایگاه را برای این دیدگاه دارد و از یک وارونگی در مفهوم شورا و عدم درک زنده دوره انقلابی حکایت دارد.
اما در مورد بحث شوراها بویژه در ایندوره یک دلیل دیگر وجود دارد. بنظر می آید سازمان اقلیت دچار این خودفریبی شده است که چون در هفت تپه شعار “کار، نان، آزادی، اداره شورائی” سر داده شد و این با تغییراتی همان شعار سازمان است، لذا سیاست سازمان اقلیت در جنبش کارگری مسلط شده است. اقلیت در پلمیک با رضا مقدم در همین یادداشت مینویسد:
“این شعار یک لحظه از آسمان در میان کارگران نازل نشد. به نشریه کار ارگان سازمان ما مراجعه کنید و خواهید دید که از سال ۱۳۶۸ که امثال شما هنوز دنبال خیالبافی و سناریو پردازی بودید، سازمان ما این شعار را به یکی از شعارهای استراتژیک مرحلهای خود تبدیل کرد و آن را تبلیغ و ترویج کرد. فقط سازمانی میتوانست ۳۰ سال پیش این شعار را مطرح کند و پیگیرانه آن را تبلیغ و ترویج کند که شناختی عمیق از جامعه ایران و مطالبات کارگران و تودههای زحمتکش داشت. این شعار بالاخره نتیجه داد. برای اولین بار چند سال پیش کارگران و فعالان کارگری در کردستان در تجمع خود این شعار را سردادند و سرانجام، این اسماعیل بخشی بود که آن را به یک شعار تودهای تبدیل کرد.
باید به اقلیت یادآوری کرد که شورا و اداره شورائی و حکومت شوراها از کمون و اکتبر تا انقلابات اروپا و در جنبش بین المللی کارگری بعنوان یک سنت مبارزاتی وجود داشته است، یا در انقلاب ایران وسیعا توسط جنبش کارگری طرح شد و بقول آقای توکل کارگران به دفترشان می آمدند و در مقابل سندیکای مورد تبلیغ نشریه سازمان میگفتند ما شورا تشکیل دادیم و اتفاقا کسانی مانند منصور حکمت گسترده ترین بحث شورا و سنت شورائی کارگری را تدوین و حکومت سوسیالیستی مبتنی بر شوراها را تبیین کردند؟ اقلیت چقدر در فضای خودفریبی است که فکر میکند بحث اداره شورائی محصول تبلیغات سازمانی وی بوده است؟ و یا ترکیبات مختلفی از کار نان و مسکن و آزادی از انقلاب ایران تا دوره های بعد در میان محافل و جریانات چپ وجود داشته و صرفا محصول تبلیغات سازمان متبوع ایشان نبوده است؟ واقعا اقلیت فکر میکند کارگرها فدائی شدند؟ اسماعیل بخشی در زندان است و زیر تیغ حکومت. این نوع برخورد اقلیت به این شعار و تبلیغات نامناسب “پس و پیش کردن کلمات” توسط اسماعیل بخشی غیر مسئولانه و فرقه ای است.
سناریوی سیاه و امکان فروپاشی جامعه
اقلیت در مورد بحث منصور حکمت مبنی بر امکان وقوع سناریوی سیاه در ایران، این تحلیل را دارد که این نتیجه شکست حزب و تبدیل حزب به حزبی لیبرال است که طبقات را در تحلیل کنار گذاشته و هدفش سازش طبقاتی و همکاری رسمی و غیر رسمی با سلطنت طلبان است.
نتیجه گرفتن همکاری حزب کمونیست کارگری با سلطنت طلبان از بحث سناریوی سیاه و سفید و چسپاندش به منصور حکمت در نوع خود شاهکار است. اقلیت معتقد است که منتقدین حزب کمونیست کارگری امروز به حواشی چسپیده اند و اصل را، یعنی خود منصور حکمت و نظراتش را فراموش کردند. خوب، از این دوستان متخصص مبارزه طبقاتی می پرسیم که شما هنوز با دیدن عراق و افغانستان و یوگسلاوی و لیبی و ده جای دیگر، که سناریوی سیاه چه فجایعی را برایشان رقم زده است، و با دیدن صحنه سیاست ایران و نیروهائی که دمیدن در نفرت قومی و مذهبی و جانبداری شان از تکرار همین سناریوها، هنوز فکر میکنید اینها خیال بافی و سناریوسازی است؟ چرا اشاره مسئولانه به یک احتمال خطرناک که میتواند مبارزه طبقاتی را برای دوره طولانی به قهقرا ببرد، خیال بافی است؟ واقعا اقلیت فکر میکند در کشور یوگسلاوی و عراق و سوریه و لیبی طبقات وجود نداشتند، یا نقشی نداشتند و به مرخصی رفته بودند؟ با فرض وجود طبقات و نیروهای طبقاتی چرا در این کشورها این اتفاق روی داد؟ آنجاها هم شاید کسی با “پندار بافی” این جوامع و طبقاتش را بی حس کرده و اینطور شده است! کسی چه میداند؟ اظهارات امروز اقلیت در باره بحث سناریوی سیاه هم تکراری است، صرفا طرح شده که نتیجه بگیرد این تئوری هدفش “همکاری با سلطنت طلبان” است.
حزب و قدرت سیاسی
اقلیت در یادداشت اخیرش بعد از آسمان و ریسمان به هم دوختن به این نتیجه میرسد که “حالا زمان آن فرارسیده بود که نقش و رسالت طبقه کارگر برای دگرگونی نظم موجود یکسره انکار شود و حزب بی طبقه، خودش در نقش جایگزینی برای طبقه کارگر ظاهر شود”. بزعم اقلیت و همفکرانش مانند رضا مقدم و شفیق و دیگران، منصور حکمت در بحث “حزب و قدرت سیاسی” طبقه کارگر را کنار گذاشته است و “حزب به نیابت از کارگران این وظیفه را بر عهده میگیرد”!
اولاً، این حکم حقیقت ندارد و دروغ محض است. ثانیاً، اقلیت در برابر این استدلال و سوال واقعی منصور حکمت که؛ “مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمانیابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل میشود که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴۰ و ۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰و ۸۰ ایران به قدرت برسیم؟ مگر میشود طى ۵۰ سال یک حزب کمونیستى در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد”؟ یک نتیجه گیری اخلاقی و بیربط به موضوع بحث مبنی بر؛ “شتابزدگی خردهبورژوائی غوغا به پا میکند و تا تحقیر و خوار کردن کارگران پیش میرود” میگیرد! اقلیت مدعی است که “اشکال اما در کارگران نبود. در تفکری است که از قانونمندیهای مبارزه طبقاتی چیزی نمیداند. تصور نویسنده این بود که کارگران در همه حال باید آماده انقلاب باشند و چون چنین چیزی نیست، از کارگران مأیوس میشود”. البته اقلیت لااقل به دو سه قلم از این “قانونمندی های مبارزه طبقاتی” که ظاهرا بسیار آشنا به آنهاست برای خواننده اش نمیگوید تا تناقضی را نشان دهد، فقط به لفاظی سیاسی میپردازد و همانها را که نقد میکند بنوعی دیگر خودش حق بجانب تکرار میکند که بله آمدن و رفتن کارگران طبیعی است اما شما با بحث حزب و قدرت سیاسی “تجدید نظر اساسی در مارکسیسم” کرده اید! و تاکید دارد که حزب کمونیستی نباید دست بقدرت ببرد: “بله دقیقاً همینطور است قراری نبوده و نیست حتی یک حزب کمونیست واقعی و نه حزب کمونیست کارگری، قدرت سیاسی را بگیرد. یک حزب ناسیونالیست ۵ نفره هم میتواند قدرت را بگیرد و حزبی که به ادعای این حزب حتی بتواند ۳ میلیون را هم بسیج کند نمیتواند قدرت بگیرد و نمیتواند حکومت کند. چراکه حزب، طبقه نیست. حزب کمونیست، بخش پیشرو و آگاه است. پرقدرتمندترین حزب کمونیست، فقط اقلیتی از کارگران را در صفوف خود متشکل میکند. قدرت سیاسی متعلق به کل طبقه است”. تاکید از من است.
نویسنده اقلیت مانند دیگر منتقدین و مخالفین این بحث نه بحث شان “حذف طبقه کارگر” است و نه اکثریت طبقه کارگر یا کل طبقه کارگر. آنجا که منصور حکمت بر خصوصیات این حزب و وجوه مختلف نقش و جایگاه طبقه کارگر در آن سخن میگوید و تاکیدش بر نقش بخش موثر طبقه در جدال قدرت در دوره انقلابی را هم لاک میگیرند. در واقع اینها بدوا مخالف لنین هستند و گرفتن دولت را توسط نیروی انقلابی و حزب کارگری، نه با این درک که دولت در دوره انقلابی خود ابزاری برای بسط مبارزه طبقاتی است، بلکه از موضع دمکراسی و اکثریت و اقلیت نگاه میکنند و مینویسند “قرار نبوده حزب کمونیستی قدرت را بگیرد”؟ پس کی بگیرد؟ بورژوازی بگیرد؟ تا به شرایطی نرسیدم که کارگران دستجمعی با شوراهایشان قدرت را بگیرند، قدرت را به بورژوازی واگذار کنیم؟ مگر در دوره انقلابی چقدر اردوی انقلابی جامعه فرصت دارد؟ اگر فردا و در متن بحران انقلابی در جامعه کارگران و حزبشان گوشه هائی از قدرت را گرفتند و یا جاهائی را آزاد کردند، میگوئید نکنید و اپوزیسیونش میشوید؟ اگر نیروهای کمونیست فردا در کردستان برای ایجاد یک حکومت شورائی قدرت را گرفتند و اعمال حاکمیت کردند، شما علیه اش قیام میکنید و به صف مخالفین بورژوا و ناسیونالیستش ملحق میشوید؟ یک نکته دیگر اینست که مخالفین این بحث، قدرتگیری حزب کارگری کمونیستی را در دوره انقلابی با حکومت حزبی و دولت حزبی یکی تصور میکنند. برنامه ما میگوید حکومت کارگری دولت و حکومت حزبی نیست، حکومت مبتنی بر احزاب نیست، حکومت شورائی است. اما حکومت شورائی در اولین روز سرنگونی حکومت اسلامی تنها وقتی میتواند محتمل باشد که شوراهای کارگری دستجمعی و راسا در سراسر کشور و بشمول “کل طبقه” قیام کرده باشند و فورا حکومت شورائی و غیر حزبی را برقرار کرده باشند. در این دیدگاه آنارشیستی، با هر درجه ای کم و زیاد، کانسپت دوره انقلابی و خصوصیاتش ابدا فرض گرفته نمیشود، دولت موقت انقلابی کارگری که در مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، بعنوان دولت ناظر بر دوره گذار، دقیقا و بروشنی در تئوریشان معلوم نیست و یا مخالف آنند. بالاخره شما با یک خیز انقلابی طبقه کارگر و حزبش – گیریم اقلیتی- برای کسب قدرت موافقید یا مخالف؟ حالا اگر این اتفاق بیافتد و پیروزی حاصل شود، شما علیه این انقلاب می ایستید و یا مثل یک مارکسیست و پراتیسین انقلابی میگوئید این دولت انقلابی یک طبقه انقلابی است که با تسخیر دولت، بعنوان یک ابزار سیاسی، در موقعیت مناسبی برای پیشروی امر سوسیالیسم قرار گرفته است، این حکومت کارگری در دوره انقلابی است. من نقد شما به بحث حزب و قدرت سیاسی را از هیچ زاویه ای درک نمیکنم. عنوان آوانتوریسم، بلانکیسم، قیم مابی، حذف طبقه کارگر و غیره از جانب چپ به این بحث اطلاق شده است اما همه از یک موضع منشویکی و ضد لنینی و به این اعتبار علیه منافع طبقه کارگر.
دفاع از زن لیبرالی است
منصور حکمت در بحث “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود”؟ در بررسی امکانات و نقاط مساعد و نامساعد از جمله میگوید: “نقاط مثبتى که بخصوص الآن باید روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است. یکى مسئله سکولاریسم است. مسئله بعدى زنان هستند… کمونیسم کارگرى به نظر من سر مسئله مذهب و مسئله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هیچکدام از جنبشهای دیگر از آن برخوردار نیستند. ضد مذهبى گریاش و دفاع از حقوق زنان. مدرنیسم، سکولاریسم و غیره تبعات اینها است. اگر مدرنیسم حزبى در چیزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرى اش، ضد دینى گرى اش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است”.
اقلیت از این جملات نتیجه گرفته است که: “هیاهوی چندساله در مورد کمونیسم و کارگر و وعده طوفان به پا کردن تمام شد و حزب لیبرال مدرنیست و سکولاریست با خواست یک دولت مدرن و سکولار خالص بورژوائی پا به عرصه حیات نهاد”!؟؟
صرفنظر از اینکه دفاع از حقوق زنان و سکولاریسم و ضد اسلامی بودن ما برای اقلیت درست مانند دوره انقلاب ٥٧ “لیبرالی” است و مسئله زنان و مردم زحمتکش و اقلیتهای دینی و مذهبی نیست، برای یک سازمان که خودش را کمونیست مینامد، عدم درک مبارزه برای ازادی و برابری زن و مرد، عدم درک این ستم در ارتباط ارگانیک با نابرابری بنیادی در جامعه که کارگران بیشترین قربانیان آن هستند، و مبارزه کمونیست ها برای برابری و رفع تبعیض را لیبرالی خواندن تنها منعکس کننده اینست که این سازمان هنوز درک روشنی از ابعاد و اهمیت این مسائل در کشمکش طبقاتی ندارد و هنوز بطور مکانیکی بر بورژوائی بودن آنها اگرنه صریحا بلکه در بک گراند تحلیلی اش باور دارد. “خلق و ضد خلق” قدیم اقلیت در اشکال جدیدی بازسازی شده است، تفاوت در اینست که امروز چپی که اسلامی یا پرو اسلامی و غیر سکولار و ترش رو به مسئله ازادی زن باشد، و چه بسا آنرا بعنوان لیبرالیسم نقد کند، مطلقا شانسی در فضای سیاسی ایران بویژه در میان طبقه کارگر ندارد.
روح سرخ آل احمدیسم
اقلیت در این نوشته در مورد عدم تناقض کمونیسم کارگری با جامعه غربی به این نتیجه مشعشع میرسد که برخلاف کمونیسم نوع قدیم که با امپریالیسم مسئله داشت، این کمونیسم با “امپریالیسم و سرمایه جهانی به یک “صلح پایدار” خواهد رسید”.
بحث منصور حکمت اینست که کمونیسم ما پدیده ای غربی است و محصول جناح چپ جوامع غربی و پرولتاریای صنعتی است. این کمونیسم در تناقضی فرهنگی با جوامع غربی و مردم این کشورها نیست، افکار عمومی کارگری و آوانگارد و رادیکال جامعه غربی پیروزی کمونیسم در ایران را پیروزی مدنیت غربی تصور میکنند و به همین دلیل حمایتی که این حکومت برمی انگیزد تهاجم به آن را برای دولتهای غربی اگرنه غیر ممکن اما خیلی سخت میکند. وانگهی بر ضرورت اینکه حکومت کارگری باید یک سیاست خارجی منعطف داشته باشد و بتواند خودش را تثبیت کند.
اقلیت از این سیاست نتیجه میگیرد که: “البته میتواند چنین باشد. چرا که “کمونیسم نوع قدیم” برای سرنگونی نظم سرمایهداری مبارزه میکند و با سرمایه بینالمللی در تضاد قرار دارد، “کمونیسم نوع جدید” یک جریان بورژوا لیبرال است و پاسدار نظم موجود. روشن است که یک حزب لیبرال در سیاست خارجی باید در کنار متحدان بینالمللی خود قرار بگیرد و آنها هم او را در آغوش بگیرند. چون در اینجا دیگر بحثی از مبارزه میان کار و سرمایه نیست.”
اقلیت که حاضر نیست هنوز در ایران از انقلاب سوسیالیستی و بدون واسطه دفاع کند، میخواهد همزمان علیه کل سرمایه داری بجنگد. این رادیکالیسم حتی غیر زمینی و سوپرمنی هم نیست، ظاهری است که ناسیونالیسم ضد امپریالیستی که امپریالیسم را در مردم غرب، فرهنگ غرب، کالاهای بنجل غرب و وابستگی به غرب میدید، حال با گفتن اینکه کمونیسم یک سنت غربی است و مارکس و انگلس و آموزگاران ما متاسفانه شرقی نبودند و از جناح رادیکال و کارگری غرب می آیند، هنوز برایش امپریالیستی است. این روح شرقزدگی آل احمد در پوشش سرخ است که در کالبد اقلیت ظهور کرده است و نه کمونیسم و انترناسیونالیسم. واقعا اینها که نوشتید چه ربطی به متحد شدن با سرمایه و امپریالیسم و پاسداری از نظم موجود دارد؟ با این سرعتی که جلو میروید دوباره دارید یواش یواش به همان خطابه معروف “عمال خرابکار بورژوازی و امپریالیسم” میرسید، این ظاهر دفاعی شماست اما باطنش وفاداری به خلق و فرهنگ خلق و شرق خودمان است. پوپولیسم جان سخت است.
***
٢٤ مارس ٢٠١٩