اسماعیل بخشی: “اگر ده تا حقوق هم بهمون بدهند تا خصوصی سازی در این منطقه است اعتصاب ادامه دارد”!
سقوط دیکتاتورها همیشه لذت بخش است. با رفتن هر مستبدی، انسان به ممکن بودن جاری شدن عدالت در دنیا امیدوار می شود. مفاهیم مقدسی چون آزادی، برابری، عدالت و حقیقت با هر تعبیری چنان در کُنه وجود آدمی ریشه دوانده که بسیاری برسر تحقق آن جان می بازند. حتی مدافعین دو آتشه سلطنت هم می دانند در اینکه فردی مادام العمر شاه باشد و دیگران فرمانبردار، هیچ برابری و عدالتی وجود ندارد برای همین پسوند مشروطه را می آورند تا از کراهت آن بکاهند. تازه این سیستم پادشاهی مشروطه، هزار بار موجه تر از سلطنت استبدادی و ولایت مطلقه است. وه که چه لذتی داشت وقتی روزنامه ها نوشتند “شاه رفت” و چه شعف انگیز خواهد بود روزی که بنویسند “خامنه ای دستگیر شد”. هم فرار شاه عین عدالت بود و هم دستگیری قریب الوقوع خامنه ای. با این همه برای طبقه کارگر فرار یا بازداشت هیچ شاه و شیخی نه فقط پایان ماجرا نیست بلکه بسیار هم محتمل است آغاز دوره ای از سختترین کشاکش اجتماعی باشد.
مردم حق داشتند “مرگ بر شاه” بگویند اما ارمغان آن همه رشادت و از خودگذشتگی برای رنجبران چیزی نبود جز سلب آزادیهای ابتدایی و بسط استبداد تا اعماق جامعه. ضد انقلاب اسلامی حالا چهل سال است جواب اعتراض زنان را با اسید و پاسخ کارگران را با زندان و شکنجه می دهد. اکنون کارگران، زنان و جوانانِ به جان آمده از فقر و فلاکت و بیداد، با شعار “مرگ بر خامنه ای” به خیابان آمده و حکم بر رفتن حکومت اسلامی داده اند. این شعار همانقدر برحق و منطبق بر خواست قلبی میلیونها انسان رنجدیده است که شعار “مرگ بر شاه” و اگر آماده نباشیم و سیاست روشنی نداشته باشیم، میتواند به همان سرانجام شوم منتهی شود.
دیدیم آنها که می گفتند علت العلل مصائب اجتماعی شاه است و با رفتن او ایران گلستان میشود، شیادانی بیش نبودند. حالا باز هم عده ای دارند دروغی دیگر را به خورد کارگر می دهند. اینطور تبلیغ می کنند که با سقوط ولی فقیه و حتی با استعفای او عامل اصلی دزدی و فساد و اختلاس کنار رفته و رفاه و عدالت و آزادی محقق خواهد شد. این مطلقا حقیقت ندارد.
ولی فقیه فصل الخطاب و ستون اصلی حکومت اسلامی است و مرگ بر خامنه ای و مرگ بر حکومت مذهبی یعنی تیشه به ریشه این حکومت زدن. با این همه ریشه استبداد و انقیاد جامعه مالکیت خصوصی است و نه شاه و خامنه ای و سلطنت و ولایت فقیه و اصل و فرع آن. مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، مناسبات مبتنی بر بردگی مزدی، آن بستری است که استثمار انسان از انسان را مهیا ساخته و کارگر را نسل اندر نسل برده کارفرما می کند. از دل حاکمیت اصل مالکیت خصوصی وسائل تولید در دست بورژوازی، هیولاهایی چون رضا شاه و خمینی ظهور می کنند. چون سرمایه داری به دیکتاتوری نیاز دارد و دیکتاتورها با هر رنگ و قواره ای نوکر و پاسدار منفعت سرمایه و این نظم اند. جایی که کارفرمایان شرایط استخدام و اخراج کارگر را منطبق با منفعت اقتصادی خود می نویسند و تحت عنوان قوانین کار به مورد اجرا می گذارند، جز شکلگیری استبداد سیاسی و عروج شخصیت های خودشیفته و قلدرمآب، انتظار دیگری داشتن عبث است. در چنین جوامعی شاه راس امور باشد یا شیخ، نظام سیاسی پادشاهی باشد یا جمهوری، به حال کارگر چندان توفیری ندارد. کارگر برای یک اپسیلون بهبود وضعیت معیشت خود علاوه بر کار طاقت فرسای هر روزه باید دنبال تشکل و سازماندهی برود و خون جگرها بخورد و دست آخر هیچ چیز از زندگی در خاطرش نماند جز سی سال کار و زحمت، درد و رنج، مبارزه و دستگیری و دربدری. تازه همین اندازه تشکل، سازماندهی و مبارزه کارگران برای فقط و فقط دفاع از حقوق صنفی خویش در کشورهایی نظیر ایران “اقدام علیه امنیت ملی” تلقی شده و بر کارگر آن می رود که می بینیم. رضا شاه با رهبر کارگران اعتصابی خوزستان یوسف افتخاری همان کرد که جمهوری اسلامی با اسماعیل بخشی نماینده کارگران هفت تپه. یوسف به دوازده سال زندان محکوم شد و اسماعیل به چهارده سال.
بیهوده نیست مالکیت خصوصی برای بورژوازی یگانه اصل مقدس و غیر قابل نقد است. آنچه برای کارگر منفور و منشا بردگی است برای بورژوازی مقدس و مایه برکت است. یگانه درسی که از قیام پنجاه و هفت و سرانجام تلخ آن باید گرفت اینست که مسیر آزادی و رهایی کارگران همان آدرسی نیست که اپوزیسیون بورژوازی به همه نشان می دهد. “دست در دست یکدیگر، میهن خویش کنیم آباد” فراخوانی همه با همی و به همین دلیل عوامفریبانه است. اپوزیسیون راست پرو غرب با شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه” به تمام هدف خود که یک جابجایی ساده قدرت در بالاست نائل میشود آنچنانکه جنبش ملی-اسلامی با شعار “مرگ بر شاه” به قدرت خزید و دمار از روزگار همه درآورد. کارگران برعکس، اگر همزمان با واژگونی نظام اسلامی با ولی فقیه اش، دست به ریشه نبرند و الغای مالکیت خصوصی را هدف قرار ندهند، آخرالامر هیچ چیز جز گلوله و گورستان نصیبشان نخواهد شد. جدال طبقاتی از جنس مسابقات المپیک نیست که بر سینه نفر دوم مدال نقره بیاویزند و فرصتی دوباره برای برنده شدن به او بدهند. در نبرد خونین طبقاتی آنچه نصیب کارگر می شود یا تمام آزادی است یا مرگ. ضرورت صف مستقل پرولتاریا و افشای بی امان تمام جناح های بورژوازی درون و بیرون حاکمیت از همین جا مایه می گیرد.
اسماعیل بخشی به حق خطاب به کارگران فریاد زد؛ “اگر ده تا حقوق هم بهمون بدهند تا خصوصی سازی در این منطقه است اعتصاب ادامه دارد”. ما هم در تکمیل سخنان او می گوییم اگر ده تا شاه و شیخ در این مملکت بیایند و بروند تا مالکیت خصوصی ملغی نشود مبارزه انقلابی ادامه دارد. تنها یک انقلاب کارگری می تواند آزادی، رفاه و برابری را برای آحاد جامعه به ارمغان بیاورد. و اما جملهای هم در خصوص آن یاوه گویانی که تاکید ما بر انقلاب کارگری را به انقلابی با شرکت فقط کارگران تعبیر می کنند. اینها را باید بی پاسخ گذاشت. حیف وقت که صرف پرداختن به چنین نقدهای مبتذلی گردد.
***