مقالات

آن غروب جنایت باررا هرگز نمی بخشم رحمان حسین زاده

۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۶۷، (سی و دوسال قبل) یادآور جانباختن ۲۳ تن از همرزمان عزیزم، کمونیستهای پرشورصفوف حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه له) در نتیجه بمباران شیمیایی دولت فاشیست بعث عراق در “دره بوتی” است. چهره این عزیزان، هنوز جلو چشمم اند. فراموش نشدنی اند، به ویژه زمانی که با همه آنها از نزدیک آشنایی و رفاقت داشته باشی و با بعضی شان مدتهای زیاد از رفاقت عمیق و همکاری و همرزمی شب و روزی در ارگان و تشکیلات و گردان پیشمرگی بهره مند باشی! برایم یاد عزیزشان همیشه زنده وجای افتخار و رفاقت و همرزمیشان را در پیگیری اهداف کمونیستی شان متعهدم. آن غروب شوم و روز تلخ بعدی را همواره بیاد دارم. به این شکل: اگر درست بیاد داشته باشم، شب قبل از حادثه تا نیمه های شب جلسات پایانی کنگره ششم کومه له را به پایان بردیم. (به دلیل خطرات امنیتی و احتمال بمبارانها جلسات کنگره شبها برگزار شد). در طول روز بیست پنجم اردیبهشت، نمایندگان کنگره که ازاردوگاهها و تشکیلاتهای دیگر به محل کنگره آمده بودیم، در لیست نوبتی اعزام و بازگشت به مکانها و محلهای استقرار کار تشکیلاتی مان قرار گرفتیم. من و اسد گلچینی هر دو عضو کمیته تشکیلات مخفی (تکش) در فاصله ساعت ۱ تا ۲ ظهر نوبت انتقالمان به محل کارمان در اردوگاه “گولان” نزدیک به همین اردوگاه بوتی رسید. به محل کارمان و جمع رفقای عزیز همکارمان که چند روز بود آنها را ندیده بودیم و دلتنگ هم بودیم، برگشتیم. هنوز درفضای موفقیت کنگره و گفتگو حول مباحث آن با رفقای هم ارگانی بودیم. جستجو گری و سوالات رفقا را پاسخ میدادیم، کنجکاوی بعضی رفقا که پایانی نداشت و هی میپرسیدند! به روال معمول قرار گذاشتیم به زودی جلسه ای رسمی در مورد انتقال مباحث کنگره ششم داشته باشیم. در این فضا، به نزدیکیهای آن وقت شوم که فکر کنم حوالی ساعت ۶ غروب بود، نزدیک شدیم. جنگنده یا جنگنده های حامل گاز شیمیایی مرگ رفقایمان از بالای سر اردوگاهمان به طرف بوتی در حرکت بودند، چند لحظه ای نگذشت، صدای انفجار البته نه با ارتعاش و بزرگی صدای بمبارانهای معمولی (ناپالم) شنیدیم. هنوز نمیدانستیم چه نوع بمبارانی و در چه مکانی صورت گرفته است! ساعتی در بیم و دلهره گذشت و بعد اطلاع پیدا کردیم که اردوگاه ما در بوتی با بمباران شیمیایی رژیم بعث روبرو شده است. اعضای کمیته مرکزی به جلسه اضطراری در اردوگاه دیگری که با ما نیم ساعت فاصله داشت، فراخوانده شدیم. در میان ناراحتی و نگرانیهایمان تا نزدیکیهای ۱۲ شب و پس از جدل و بحثها در جلسه، اقدامات عاجل در دستور قرار گرفت. هر کس و هر بخش عازم اجرای ماموریتی شدیم که محول شد. هنوز در آن شب از کل ابعاد فاجعه خبر نداشتیم. فردا و تا نزدیکیهای ظهر طول کشید، تا از تعداد جانباختگان و تعداد زیاد مسمومین و مصدومین خبر پیدا کردیم. برای رفتن به محل حادثه در بوتی و کمک به نجات رفقایمان همه بیقراری میکردیم. به منظور کاهش تلفات به درست دبیرخانه کمیته مرکزی کومه له نظم و نسقی تعیین کرده بود و به واحدهایی ماموریت داده شده بود، به آنجا بروند و بقیه نباید بروند. از بد شانسی اعضای ارگان ما تکش نمی بایست به آنجا بروند. قبولش برایمان سخت بود. یادم است تک تک مان بیقراری میکردیم. نزدیکیهای ظهر اسامی بیشتر جانباختگان به دستمان رسید. آتش به جانمان افتاده بود. خبر رسید به زودی رفقایمان در همان نزدیکی خاکسپاری میشوند. نرفتن به آن مناسبت و آخرین وداع را با رفقای عزیزم به جای نیاوردند، برایم سخت بود. به دور از چشم دبیرخانه و با علم بر موازین شکنی، خود را قاطی واحد چند نفره ای از گردان ۲۴ مهاباد و ماشین تویوتای آنها کردم. یکی شان گفت فلانی شما جزو واحد ما نیستی و نباید بیایی!، گفتم رفقای تکش هم رفتند و ماشین آنها جا نداشت، گفته اند، همراه شما بیایم. خوب شد سخت گیری نکرد و بعد از مدت کوتاه به محلی رسیدیم که از ۳۲ سال قبل این عزیزان ما در آنجا آرمیده اند. چه سخت بود لحظاتی که بیل به دست می بایست پیکره عزیزترین رفقایمان را خاک باران میکردیم! قبول این جنایت تنها با اتکا به اراده، آگاهی و اعتقادات مشترک کمونیستی مان و همدردی و همبستگی بیدریغ مردم شهر رانیه و حومه با این رفقا و ما قابل تحمل بود. همه میدانستیم، در قبال این لحظات سخت همین رفقای جانباخته مان چنین اراده و تعهدی را از ما توقع دارند. دو روز گذشت و نامه ای از دبیرخانه کمیته مرکزی کومه له دریافت کردم. نامه ای که انتظارش را داشتم . نامه توبیخ به دلیل اینکه بدون رعایت موازین تشکیلاتی و سرخود به محل دفن رفقا رفته بودم. دبیرخانه حق داشت من را توبیخ کند و من هم حق داشتم سرخود به آنجا رفته بودم. در فضای احساسی ودرونیم، بی انظباطی ام را قابل توجیه و توبیخ را پذیرفتم . آن توبیخ نامه را تا سالها در آرشیوم حفظ کردم. اکنون ۳۲ سال از آن غروب جنایت بار گذشته است. اثری از رژیم فاشیست بعث هم باقی نمانده است. تحولات و جابجایی قدرت بعد از نماندن آن رژیم سیاه از جمله در عراق و کردستان عراق و منطقه ، هنوز این واقعیت را برجسته میکند، تا زمانی که نظم و حاکمیت وارونه کاپیتالیستی و ضد انسانی پابرجا است که ما و رفقای جانباخته مان علیه آن شورید ه ایم، راهی نیست جز تعهد به پیگیری اهداف و مبارزه مشترکمان و جانفشانی به منظورتحقق اهداف برحق و کمونیستی خود و رفقایمان. هر چند وقت گاهی که راهم به کردستان عراق افتاده، با همراهی دوست و رفیق عزیزم “حمه حاجی” ساکن رانیه بر مزار این عزیزان حاضر شده و در مقابل مبارزه و فداکاریشان سرتعظیم فرود میاورم. عکسهای ضمیمه به همراه صالح سرداری و حمه حاجی از آخرین ادای احتراممان بر مزار این رفقا است.
رفقای عزیزم! درود بر اهداف و مبارزه و پیکرتان! یادتان همیشه زنده است.
اردیبهشت ۹۹ – مه ۲۰۲۰
* اولین بار این یادداشت را سال گذشته نوشتم و امسال با اندکی اصلاحات باز تکثیر میشود.