تنها تعریف عام جنگ در جهان امروز، ناکافی و خطاست! درک عمومی از جنگ، درگیری طولانی یا کوتاه مدت نظامی بین دو کشور است که در تبلیغات ناسیونالیستی به جنگ “دو ملت” ارتقا می یابد. برای مارکسیسم و کمونیسم کارگری جنگ ادامه سیاست است به طرقی دیگر. یعنی همان جنگ درون طبقاتی بورژواها برسر منافع و رقابت اقتصادی و توسعه طلبی که همواره وجود دارد، در مقاطعی شکل بحرانی و لاجرم نظامی میگیرد. دولتهای بورژوازی در مقاطع خاصی و در تبعیت از ضرورتهای تامین منافع بلند مدت سیاسی و اقتصادی خویش، و مشخصا برای تجدید تقسیم جهان، یک منطقه و یا جهان را در تقابل و درگیری نظامی با یکدیگر قرار میگیرند. نفس جنگ مادام که جامعه طبقاتی است اجتناب ناپذیر است. اما بیشتر این جنگ ها ارتجاعی و ناعادلانه و مبتنی بر جنایت و نسل کشی است. اما جنگهائی عادلانه و انقلابی و برحق اند. این دیگر به ماهیت جنگ و اهداف طرفین برمیگردد. ما در نقد جنگهای بورژوازی به ماهیت و اهداف و شرایطی که جنگ را ضروری کرده است می پردازیم و تقابل این اهداف را با منافع کارگران و مردم محروم نشان میدهیم. روشن است وقتی دولتهای حافظ سرمایه از جنگ صحبت می کنند، نه تنها تصویر واقعی از “جنگ” مورد نظر نمی دهند بلکه عامدانه دلایل واقعی آنرا مخفی میکنند. دست آخر نمی شود طبقه کارگری که در جنگ دائمی با دولت حافظ سرمایه بسر میبرد را بدون ابزار تحمیق دروغینی مثل: ناسیونالیسم، وطن پرستی و اعتقادات مذهبی در تخاصم دو نظام حافظ سرمایه به “جنگهای بورژوازی” فرستاد. بنابراین اهداف اصلی جنگهای بورژوازی با حکومتهای دیگر همیشه در میان کوهی از پروپاگاند “دشمن خارجی متجاوز”، “دفاع مقدس برای حفظ میهن”، “مقاومت برای آب و خاک پرگهر”، “دشمنان خارجی”، “جهاد اسلامی” و غیره پنهان اند! به واقعیت امروز سرمایه داری بحران زده در ترکیه، ایران، سوریه، عراق و ارمنستان و … نگاهی بیندازیم، بجز منفعت عده قلیلی برسر جنگ تجاری و فروش تسلیحات جنگی و دستیابی به منابع طبیعی و انسانی، برای قربانیان و مردم این کشورها نتیجه ویرانی و قحطی و گرسنگی و بیماری و کشتار و کابوس چیز دیگری نیست. صرف نظر از همه ابعاد فجایع جنگی چه در نوع کلاسیک و چه در نوع مدرنش، بزبان ساده جنگهای بورژوازی چیزی نیستند بجز نسل کشی در ابعاد صدها هزار نفری و آنهم تنها برای بالا بردن و تضمین سود برای سرمایه داری. جنگ یعنی سرکوب همگانی و بخط کردن در ارتشها برای مقاصد مشخص! جنگ یعنی سرکوب طبقه کارگر و تشدید استثمار با حقوق کمتر به نام “غرور ملی، دفاع مقدس و جهاد اسلامی”!
روشن است این جنگها بیربط به طبقه کارگر نیستند بلکه کارگران اولین قربانیان آنند. هزینه جنگ دولتهای متخاصم بورژوازی را طبقه کارگر باید بدهد، مسئولیت “بازسازی” جامعه هم تماما به عهده طبقه کارگر خواهد افتاد. تمام این خسارتها با مهر و امضای ملت پرستی و دین پرستی به طبقه کارگر تحمیل می شود. طبقه کارگر اما فقط یک جنگ دارد و آن جنگ برای سرنگونی نظام سرمایه و رهائی جامعه از شر دیکتاتوری سرمایه است! پیروزی این جنگ، برعکس آن یکی، با خود صلح، آزادی، رفاه اجتماعی، سعادت و خوشبختی می آورد!
از آغاز جنگ جهانی اول در سال ١٩١٤ جنگها بر پایه تسخیر بیشتر مناطق فروش کالا و غارت منابع طبیعی در سراسر جهان و برای جوابگوئی به معضلات اقتصادی جهان سرمایه تحت نام ناسیونالیسم، نژادپرستی و ملی گرائی و از نیم قرن گذشته تحت نام “جهان اسلام” در مقابل “بلاد کفر” با ابعاد بسیار وحشتناکی بوقوع پیوسته اند. نتیجه این رقابتهای دیوانه وار تحت کنترل قرار دادن هرچه بیشتر مناطق جهان از جمله افریقا، آسیا، آمریکای جنوبی و تشدید فقر و استثمار طبقه کارگر در سراسر جهان بوده است. نتیجه این جنگها در ابعاد جهانی و منطقه ای بغیر از قربانی کردن انسانها، انحلال مدنیت، آوارگی دهها بل صدها میلیون انسانها برای جوامع بشری ارمغانی نداشته است. جنگهای خونینی که تا بکارگیری بمبهای اتمی و شیمیائی بارها جلو رفته اند. جنگهائی که برای تداوم حاکمیت بربریت سرمایه “برکت” و برای طبقه کارگر و مردم محروم جهان “نکبت” بوده است.
جنگ- ناسیونالیسم- ملی گرائی
رجوعی به تاریخ ناسیونالیسم و ملی گرائی از قرن نوزدهم تاکنون، مملو از صحنه های رقابت برسر تصاحب منابع و جنایت و کشتار جمعی است. به جنایات بلژیکی ها در کونگو، آلمانیها در نامیبیا، جنگهای فراوانی که با حمایت آمریکا در سراسر جهان راه اندازی شدند، به دو جنگ جهانی، به جنگ ایران و عراق، به جنگ خلیج، به جنگ در سوریه و امروز جنگ بین ارمنستان و آذربایجان برسر قره داغ نگاه کنید. همه و هر کدام بنوعی مارک جعلی “ملت” و ناسیونالیسم و ایدئولوژی “نژاد برتر” را برخود دارند. در جنگ جهانی دوم که یک دلیل آغازش جلوگیری از رشد کمونیسم در اروپا بود، با تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب به پایان رسید. سهم طبقه کارگر جهانی از این جنگ بیش از چهل میلیون کشته، ویرانی و نابودی و حداقل سه دهه تعویق مبارزه طبقاتی، چیز دیگری نبود.
با فروپاشی بلوک شرق، راسیسم و نژادپرستی در صحنه جهان یکه تاز شدند و وطن پرستی، مذهب گرائی و بینش های ضد بشری برای تحمیق جوامع بشری تقویت شدند. پس از حمله نظامی آمریکا به افغانستان و سپس به عراق، در متن راستگرائی جهانی احزاب راست و فاشیستی در سراسر جهان رشد کردند. جنبش های راسیستی در پایان سال دوهزار بر پایه ایده ناسیونالیسم و ضدیت با “دیگران” با تعریف و بازسازی سیاسی خود دست به تشکیل احزاب و جنبشهای راسیستی- فاشیستی زدند که در کشورهای مختلف حتی موفق شده اند وارد پارلمانها شوند و بعضا قدرت دولتی را در اختیار بگیرند. با سرکوب خونین انقلاب ٥٧ ایران، نیروی سیاه اسلام سیاسی بقدرت رسید و جنبش اسلامی و تروریستی را در منطقه تقویت کرد. به این ترتیب جهان بخاطر فقدان آلترناتیو کمونیستی طبقه کارگر در این بحرانها، در مقابل اسلام سیاسی، ناسیونالیسم، فاشیسم و پوپولیسم بی حفاظ ماند.
یک وظیفه کمونیست ها و بویژه ما کمونیستهای کارگری نقد سیاسی و مستمر ناسیونالیسم و اهداف ارتجاعی و ضد کارگری آنست. علقه های واپسگرای ملی گرائی، وطن پرستی، تمجید فرهنگ دوهزار ساله برده داری و جنایت، ابزار تخدیر برای بسیج ناسیونالیستی از صفوف طبقه کارگر است. کارگران در کشورهای مختلف و منتسب به ملیتهای مختلف یک درد مشترک دارند و دشمنانشان هم مشترک است. جواب طبقه کارگر نفی این نظام و مناسبات با فرهنگ و ایدئولوژی و باورهای ارتجاعیش و برپائی دنیائی برمحور منافع کلیه شهروندان و خوشبختی همگانی است. بزیر کشیدن سرمایه داری از طریق یک انقلاب کارگری و استقرار سوسیالیسم جبهه و سنگر جنگ طبقاتی ماست. *