مقالات

کمون پاریس؛ آغاز عصر انقلابات پرولتری جاوید حکیمی

انقلاب خشونت باشد یا نه هیچ تحول اجتماعی بزرگ و بنیادینی بدون آن ممکن نیست. انقلاب کبیر فرانسه با شرکت گسترده دهقانان و کارگران و به رهبری طبقه متوسط طومار سلطنت مطلقه را درنوردید. درست همینجا بود که بورژوازی فرانسه از وجود کارگران به مثابه گورکنان آینده خود احساس خطر کرد. انقلاب فرانسه اگرچه در مضمون بورژوایی بود لیکن سقوط سلطنت و ایجاد جمهوری نوین بدون جانفشانی های کارگران و دهقانان ممکن نبود. نخستین جمهوری بورژوایی در بدو تولد حامل یک تناقض مهلک از نقطه نظر بورژوازی بود. انقلاب از یک سو با شعار آزادی و برابری و برادری می بایست به سیادت سیاسی فئودالیزم و سلطنت لویی شانزدهم پایان می داد، از سوی دیگر نباید زمینه را برای استفاده پرولتاریا از مواهب جمهوری به نفع رهایی خود مهیا می ساخت. برابری انسان ها حتی صرفا از جنبه حقوقی و آزادی کارگر حتی در حرف برای طبقه حاکم جدید خطرناک بود. بدینسان بورژوازی برای ممانعت از گسترش رادیکالیسم، نخست در صدد حذف ژاکوبن ها و تصفیه حساب با روبسپیر رهبر بلامنازع خود برآمد. این روبسپیر بود که شعار آزادی و برابری را در اذهان جامعه جاری ساخت و او بود که مدام دم از مساوات و مبارزه با فساد می زد. وقتی روبسپیر در بیدادگاه خطاب به قاضی فریاد زد برای آخرین بار، رئیس قاتل ها اجازه صحبت می خواهم، دهان او را خرد کردند. اعدام روبسپیر رهبر فسادناپذیر انقلاب با فک شکسته، نشانه درجه تعهد بورژوازی به شعارهای خود بود. از پس این واقعه، آزادی و برابری در همان مفهوم بورژوایی به محاق رفت و استبداد فئودالی جای خود را به امپراطوری ناپلئون داد.

عواقب استبداد نوین در هئیت امپراطوری، سرکوب پرولتاریا به همراه تمام جامعه و در عین حال بسط مناسبات بورژوایی و شکوفایی بی حد و حصر اقتصاد بود. اپوزیسیون بورژوایی ناخرسند از استبداد دستگاه سیاسی و سرمست از فراهم شدن زمینه های انباشت سرمایه، کجدار و مریز با دیکتاتوری می ساخت. پرولتاریا اما به حکم‌ موقعیت عینی خویش همواره در حال اعتراض بود و یک پای ثابت تمام تغییر و تحولات سیاسی. تقریبا پس از انقلاب کبیر فرانسه هیچ رخداد سیاسی و هیچ اعتراضی نبود که پرولتاریا در آن حضور جدی و موثری نداشته باشد. انقلاب فوریه ١٨٤٨ بار دیگر با جانفشانی های بی دریغ کارگران بساط سلطنت لویی فیلیپ را برچید و اپوزیسیون بورژوایی را به قدرت رساند. سلطنت دود شده بود لیکن نمایندگان مجمع ملی شهامت اعلام جمهوری را نداشتند. معلوم شد حتی تحقق شعارهای بورژوایی نیز دست پرولتاریا را می بوسد. مارکس می نویسد:

“تا ظهر روز ٢٥ فوريه جمهورى هنوز اعلام نشده بود؛ از سوى ديگر، همه وزراتخانه‌ها ميان عناصر بورژوايى دولت موقت، ميان ژنرالها، بانکداران و وکلاى عدليه “ناسيونال” تقسيم شده بود. اما کارگران اين بار مصمم بودند تا نگذارند مانند ١٨٣٠ سرشان کلاه برود. آنها حاضر بودند مبارزه را دوباره از سر بگيرند و جمهورى را به نيروى سلاح بکف آورند. راسپای خودش را به ساختمان شهردارى رساند: او بنام پرولتارياى پاريس به دولت موقت فرمان داد که جمهورى را اعلام نمايد؛ اگر اين فرمان مردم تا دو ساعت ديگر عملى نشود او در رأس بيست هزار نفر باز خواهد گشت. مهلت دو ساعت به پایان نرسیده بود که بر در و دیوار پاریس این کلمات نقش بست؛
جمهوری فرانسه، آزادی، برابری، برادری”.

فریاد زنده باد آزادی و برابری در مضمون خود همان بازگشت به جمهوری بورژوایی بود بعلاوه پرولتاریای در خیابان با روحیه ای به غایت تعرضی و طلبکار. دولت موقت قبل از هر چیز برای در امان نگهداشتن خود و همپالکی هایش از خشم پرولتاریای مسلح، ابتدا قانون لغو اعدام به خاطر جرم سیاسی را تصویب کرد. وقتی از حفظ جان خویش اطمینان حاصل نمود آنگاه قصد جان کارگران را نمود. در این میان نمایندگان پرولتاریا مطالبه کار برای کارگران و تاسیس وزارت خانه کار را روی میز بورژوازی گذاشتند و همین، حکومت را آسوده خاطر ساخت که پرولتاریا قصد تسخیر قدرت سیاسی را ندارد و فقط کار می خواهد.

دولت ملی به موازات تثبیت سیاسی و متشکل کردن قوای سرکوب، تحقیر و تمسخر نمایندگان پرولتاریا را آغاز نمود. آنها لویی بلان نماینده کارگران را با گماردن در راس یک کمیسیون اجرایی بدون بودجه، دنبال نخود سیاه فرستادند. وظیفه این کمیسیون بحث و بررسی در خصوص یافتن طرق بهبود وضعیت کار و معیشت کارگران بود. در حالی که اعضای کمیسیون کارگری سخت سرگرم حرف زدن در باره ‌آرزوهایشان بودند حکومت با تصویب قوانین ضد کارگری گام به گام در صدد تحکیم مناسبات بورژوایی و تحریک اذهان عمومی علیه سوسیالیسم بود. این در واقع یک جنگ اعلام نشده علیه پرولتاربا بود که همانا چون اعلام نشده بود توسط پرولتاریا هم جدی گرفته نشد. بالاخره کارگران وقتی به خود آمدند که بر سر دوراهی مرگ در اثر بیکاری و گرسنگی یا قیام قرار گرفتند. واقعه ژوئن ١٨٤٨ شورش نابهنگام و ناگزیر پرولتاریا بود در تقابل با تمام اقشار جامعه که پشت سر بورژوازی به خط شده بودند. پرولتاریا در این روز تنها ماند.

شکست پرولتاریا شکست تمام‌ جامعه بود و بازگشت دوباره استبداد. کودتای دوم سپتامبر ناپلئون بار دیگر ثابت کرد تا زمانی که کارگر برده باشد هیچکس آزاد نیست.

کمون پاریس ثمره پختگی کارگران از پی شکست های متوالی و متعدد بود. دو دهه پس از انقلاب ١٨٤٨ فرانسه بار دیگر دچار بحران شد. با شکست ناپلئون در سدان، کارگران در پاریس یک بار دیگر بساط سلطنت و امپراطوری را به باد دادند. دولت دفاع ملی برآمده از قیام کارگری به سیاق معمول به جای جنگ با متجاوز خارجی، خلع سلاح پرولتاریا را در دستور کار خود گذاشت. برای تمام پاریسی ها به عینه ثابت شد منافع ملی کذب است و حکومت بر مبنای منفعت طبقاتی عمل می کند. کارگران اما این بار نه فقط توپ هایی را که با پول خود خریده بودند تحویل ندادند بلکه با اشغال شهرداری عملا قدرت سیاسی را تصرف کردند. دولت دفاع ملی به دامان دشمن خارجی پناه برد و پاریس بدست کارگران افتاد. حالا دیگر به جای حضور یک یا دو نماینده کارگری در دولت موقت آن هم به صورت فرمایشی، کل اداره پاریس بدست هشتاد و سه کمونارد افتاده بود که سی و سه نفر آن کارگر بودند. این دیگر نه یک دولت ملی بورژوایی بلکه نخستین حکومت کارگری جهان بود.

کمون پاریس حکومت استثمارشدگان و تولیدکنندگان اصلی، حکومت کسانی بود که نفس موجودیت و ثروت جامعه بر مبنای کار و تلاش آنان استوار است. کمون، آزادی و برابری را در وسیع ترین شکلی که تا آن هنگام به مخیله بشر خطور کرده بود محقق نمود. اگر بورژوازی با دو حربه ارتش حرفه ای و حاکمیت بورکراسی، دولت مافوق مردم را بر جامعه حاکم کرده بود، حکومت کارگری بساط این هر دو را همان روز نخست و با یک فرمان جمع کرد.

از آنجا که کمون حکومت استثمارگران نبود لاجرم از تسلیح توده ها هراسی نداشت. گارد ملی وظیفه دفاع از امنیت پاریس را برعهده داشت و هر کس می توانست عضو آن گردد. تمام شهروندان مجاز بودند برای اداره امور کاندید شوند و انتخاب کنندگان حق داشتند نمایندگان خود را هر زمان که اراده می کردند عزل کنند.

کمون نه فقط آرمان های بورژوازی را که از آن عدول کرده بود تحقق بخشید بلکه برای برچیدن مناسبات ضدانسانی بورژوایی و لغو طبقات نیز خیز برداشت.

آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند اما نه آن گونه که دلشان می خواهد یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند. شکست کموناردها اجتتاب ناپذیر نبود، حداقل اگر دچار خطاهای فاحش سیاسی نمی شدند. با این همه آنها در بدترین شرایط ممکن و در حالی که پاریس در محاصره دشمن بود قیام کردند.

نخستین حکومت کارگری جهان هر چند سرانجام در نبردی قهرمانانه و شایسته پرولتاریای انقلابی توسط بورژوازی بخون کشیده شد، لیکن عصر جدیدی را در تاریخ جامعه بشری رقم زد؛ عصر انقلابات پرولتری!

١١ مارس ٢٠٢١