یکبار دیگر و برای صدمین بارجان جوانی به آتش کشیده میشود. یکبار دیگر خانه که علی القاعده میبایست ماوا و مکان آرامش فکر و امنیت جان باشد به قتلگاه تبدیل میشود. در روستای دولت آباد در نزدیکی شهر سنندج پدری دختر ۲۲ سالهاش را به آتش میکشد و زمانیکه دختر به بیمارستان منتقل میشود بر اثر میزان بالای سوختگی بعد از مدت کوتاهی جانش را از دست میدهد. قضییه از طرف پزشک معالج بیمارستان به سوسیال میدیا درز پیدا میکند و نقش پدر در این جنایت به بیرون درز پیدا میکند. “دادستان سنندج هم دستش درد نکند برای حفط امنیت جامعه دستور تعقیب پزشک خاطی را به سازمان نظام پزشکی صادر میکند و اعلام میشود پرونده شاکی خصوصی ندارد”!
روایتهای متفاوتی از این جنایت وجود دارد عدهای میگویند؛ دوست پسرداشته و پدر برای خاتمه دادن به این “بیآبرویی” آتش به جانش میکشد، دیگری میگوید قربانی کودک همسری بوده و بارها از خانه شوهر به خانه پدر بازگشته و تن به زندگی اجباری نمیداده. بار آخر مرد او را به خانه پدر (بخوانید قتلگاه) برگردانده و این بار پدر تحمل وجود فایزه در خانه را نداشته و در باغی در پایین آبادی جان جوانش را به آتش میکشد. اساسا چه فرقی دارد کدام روایت واقعی است و کدام کذب؟
برای فایزه همه چیز با اولین شعلههای آتش به پایان رسید. اینکه چگونه و به چه دلیلی نقش زیادی بازی نمیکند. فایزه جانش را از دست داد به قتل رسید چون زن بود و چون هر زنی باید حافظ غیرت و شرف و ناموس کل خانواده و عشیره باشد. درجامعه هم فایزهها باید تضمین کنند هیچ مردی بدلیل دیدن موی و روی آنها دچار “خطا و لغزش” نمیشود! یک لحظه تصور کنید به جای فایزه اسمش فرزاد بود و دختران آبادی از دستش امنیت و آرامش نداشتند، به نظرتان پدر و برادر فرزاد از گل نازکتر به او میگفتند؟ سنتهای ارتجاعی، قوانین پوسیده مذهبی و ضدیت با زن در قانون و سنت در بینش عقبمانده مردسالار آنچنان درهم تنیده عرصه را بر زنان تنگ کردهاند که نفس کشیدن هم برای زنان به سختی ممکن است. زنان درآن جامعه مجبورند برای کوچکترین حق و خواستهای بجنگند و قربانی بدهند.
تعبیر و تفسیرهای متفاوتی هم در این میان در جریان است و الزاما ممکن است هیچکدام بخودی خود نادرست نباشند. یکی به ریشههای اجتماعی قتل زنان میپردازد یکی از سر فشار و مشکلات اقتصادی و اجتماعی به بررسی این پدیده شنیع میپردازد و وجود منحوس جمهوری جنایت و سرکوب اسلامی را مسبب اصلی این جنایات میداند. هردوی اینها واقعی است و باید ابتدا به ساکن پذیرفت انسانها در آن جامعه به دلایل متفاوت تحت فشار هستند. از معیشت زیر خط فقر رنج میبرند. از تحقیر روزانه و بیحقوقی بی پایان از تلاش بیثمر برای بهبود زندگی از سرخوردگی روزانه در برابر زور و ظلم از دیدن تباهی زندگی خود و عزیزانشان رنج میبرند. به اینها نباید بیتوجه بود تمام تلاش ما کمونیستها در طول تاریخ تلاشی برای پایان دادن به این نابرابری و ستم و سرکوب و از خودبیگانگی بوده است. اما انصاف داشته باشیم چرا قربانی و انتخاب اول برای خاموش کردن همه خواسته های سرخورده و بیجواب زنان و دختران هستند؟ چرا ضعیفترین حلقه هر اجحاف و بیحقوقی زنان هستند؟ تا بحال شنیدهایم یا دیدهایم که پدری، پسرش را به دلایل ناموسی به قتل رسانده باشد؟ اساسا وقتی انسان تا این حد دچار تروما و مشکلات عدیده روانی و فکری میشود چرا زنان باید تقاص آن را پس بدهند؟ چرا راه درمان ترومای انسانها از کانال سلب حق حیات از زنان میگذرد؟ دیواری کوتاهتر از دیوارجان و حیات زنان پیدا نمیشود؟ چرا باید زنان مسول حفظ “ناموس و شرف” خیالی خانواده باشند؟ و بهای آن کمتر ازجان و زندگیشان نباشد؟ کدام قانون این را تعیین کرده، کدام سنت و باور این روایت و باور عقبمانده را جا انداخته؟ غیر از این است که این جوابها را همه ما از چهل و چند سال پیش میدانیم. قوانین شنیع شریعت و اسلام و سنت جان سخت و ارتجاعی مردسالاری در حمایت رسمی قانون در جامعه ای که تاریخا و سنتا زن در زمره انسان به حساب نمیآید از زمره دلایل این جنایات است. روان درمانی خوب است، حتی ضروری است اما جان قربانی مساوی با روان بیمار قاتل نیست.
اینکه فرد قاتل در جامعهای به وسعت ایران و در شرایط بغایت غیر انسانی هم قربانی است، اینکه آدمها دراستیصال مطلق میتوانند جان عزیزانشان را بگیرند حرف نادرستی نیست اما در همان جامعه و تحت همان شرایط هستند انسانهایی که انتخاب دیگری کردهاند. به مسولیت فردی مادیت بخشیدهاند. برای حفاظت از جان عزیزانشان خود را در خطر قرار دادهاند. هیچکدام هم وضعیت ایدهئالی نداشتهاند و از فرط خوشی و سیری شکم این انتخاب را نکرده اند. در ۷۰ درصد موارد پدران و برادرانی که قصد جان زن و خواهر و دختران خود را میکنند اگر ترس از تعقیب و مجازات قانون را در مقابل خود میدیدند دوبار فکر میکردند و تصمیم دیگری میگرفتند. مردی که چند سال قبل در یکی از محلات سنندج سرهمسرش را با قمه از بدن جدا کرد در مقابل مردم فریاد زد زنم است حقش را کف دستش میگذارم! اگر ترس طرد شدن از جامعه را داشت دیگر عربده نمیکشید و دست به جنایت نمیزد. اگر پدری که از زندان سردشت حکم قتل دخترش را توسط برادرش صادر کرد از حمایت قانون مطمن نبود دست به چنین کاری نمیزد. قربانیان معمولا احساس قدرت نمیکند، بر خطا و جرمی که مرتکب شده اند سرپوش میگذارند. عربده نمیکشند، با صدای بلند از صدور حکم قتل حرف نمیزنند مستاصل هستند سرشان را بیشتر ازمعمول خم میکنند و با سینه سپر شده در انظار عمومی ظاهر نمیشوند و در ترس و خوف بسر میبرند! به هر کدام از موارد قتل های ناموسی از سنندج تا شمال تا جنوب و شرق این جامعه اسلام زده نگاه میکنید قاتل با افتخار میگوید با شرف خانواده بازی میکرد، به تذکرهایم بیتوجه بود، سرکشی میکرد، بدون اجازه طلاق گرفت، بدون رضایت من ازدواج کرد و… سلب اختیار خواسته مشترک همه این قاتلین است. سلب اختیار از زن و از اراده زن، همان خواستی که حاکمان و قوانین حکومتی هم چهار دهه است بر سر آن با زنان در نبردی پنهان و آشکار هستند.
متاسفانه در کردستان این وضعیت به حدی رسیده که هر ماه شاهد قتلهایی از این دست هستیم. جامعهای که سابقه بیشترین مبارزات برابریطلبانه را دارد. فعالین شناخته شده حقوق زنان را داشته و مردانی که دوش بدوش زنان در این عرصه تلاش و مبارزه کردهاند. صفی از زنان مسلح که تمام سنتهای تا آنزمان موجود را به چالش کشیدند و با ارتجاع حاکم و قوانین ارتجاعی ضد زن جنگیدند و برای مدت طولانی عرصه را بر مردسالاری تنگ کردند. این عقبگرد و بازگشت به سنتهای پوسیده و همراه شدن با قوانین زنستیز بدعتی است که در ده- پانزده سال اخیر اوج گرفته و متاسفانه سکوت جامعه به شکل علیالعموم و سکوت انسانهایی که زمانی در مقابل این اخلاقیات پوسیده و موهن موضع داشتهاند به طور اخص میدان را برای وقوع این جنایات باز گذاشته است. شاید اتفاق عمومی بر این است که زندگی و امنیت زنان امری خصوصی است و باید درهمان حیطه وعرصه زندگی شخصی و خانوادگی حل شود. یا این تصور که تا جمهوری اسلامی هست روال امور بر این سیاق است و حل مبرمترین و حادترین معضلات اجتماعی را به سوسیالیزم حواله دادن، تنها دستاورد این نگاه و تحلیل هایی از این دست صدور مجوزقتل های بیشتر، بیحقوقی فجیع تر و نابودی فراگیرتر جانهای جوان و بیصدا است. قربانیانی که هیچ گناهی که سزایش مرگ باشد مرتکب نشده اند. سکوت و رفع تکلیف و مسولیت از خود ساده ترین و همزمان پرهزینهترین کار ممکن است. دست زنانی که در سنندج و مریوان در دفاع از فایزه جوان تجمع کردند درد نکند، آفرینشان باد. اما سنندج چند صدهزار نفره کجا و صف چند نفره تجمع کنندگان کجا؟! هرچند در شرایط موجود انجام هر کاری بهتر از سکوت و بیتفاوتی است اما هر روزی که زنان قربانیان خشونت خانگی و قتل های موسوم به “ناموسی” میشوند روز سیاهی در تاریخ این جامعه خواهد بود. اجازه ندهیم این سیاهی بر کل جامعه گسترانده شود. سازمان دادن یک حرکت عظیم اجتماعی در مقابل این پدیده شنیع دست فعالین عرصه های متفاوت مبارزه را میبوسد. به میدان بیاییم و از زنان و کودکان در مقابل خشونت و قتل و بیحقوقی و تعدی دفاع و حمایت کنیم. این جنایت که میرود به یک نرم قابل قبول در خانواده و جامعه تبدیل شود باید در نتیجه تلاش انسانهایی که بیتفاوت از کنار قضایا رد نمیشوند چنان تقبیح شود که فکر انجام آن هم لرزه بر اندام هر کسی که حامل این فکر است بیندازد.
بقول منصورحکمت جنایت از سر جنون همیشه ممکن است وجود داشته باشد. اما آن نوع جنونی که قربانیانش، از خیابان و خانه تا مدرسه و کارخانه، عمدتا زنان هستند، دیگر جنون نیست، بلکه بیان جنون آمیز گوشه ای از عقل حاکم بر جامعه است. به این عقل حاکم امکان بروز و خودنمایی ندهیم.
ملکه عزتی