رفقا!
بحث کنونی من در جهت بیانیه “تحولات جدید سیاسی” مصوب حزب است. به منظور پرهیز از تکرار و طولانی شدن غیر ضروری مبحث، صحبتهایم را با مفروضات مشترکمان شروع میکنم. از جمله: اوضاع سیاسی ایران منفک از تحولات جهانی و به ویژه منطقه ای نیست و در این بطن باید اوضاع را بررسی کرد. خوشبختانه قبل از این بحث بیانیه جامع “اوضاع جهان، مخاطرات پیش رو، موقعیت طبقه کارگر و کمونیسم” مورد بحث و بررسی و تصویب قرار گرفت و این جنبه حاصل است و من به آن برنمیگردم. فرض مشترک دیگرمان وجود بحرانهای چند لایه گریبانگر حاکمیت جمهوری اسلامی است که نه تنها تخفیقی پیدا نکرده، چون جمهوری اسلامی راه حلی برای آنها ندارد، بلکه عمیق ترهم شده اند. شرایط سرنگونی و پایان کار جمهوری اسلامی را فراهم تر میکنند. توافق مشترک دیگرمان اینکه جنبش سرنگونی از دی ماه ٩٦ قدعلم کرده، در آبانماه ٩٨ علیرغم قتل عام سفاکانه توسط جانیان اسلامی، جنبه تعرضی و میلیتانسی خود را نشان داد و تابستان امسال هم در اعتراضات شهرهای خوزستان و حمایت شهرهای دیگر تداومش را دیدیم. این جنبش گسترده است. صف بندی راست و چپ در آن شفاف و متعین است. از جنبش اعتراض کارگری سرزنده الهام میگیرد. نسل جوان و پرشور نقش مهمی در آن دارد. هنوز کل پتانسیل جنبش سرنگونی به میدان کشیده نشده است. این مسئله رهبری رادیکال و سراسری و اتحاد و انسجام بیشتر جنبش سرنگونی را میطبد. خلاء رهبری رادیکال مسئله کلیدی در این جنبش است. روند مبارزات جاری کارگری و توده ای و تلاش هدفمند جنبش و حزب ما میتواند و باید به تامین رهبری رادیکال کمونیستی در تحولات سیاسی و هدایت جنبش سرنگونی منجر شود. مسئله مهم دیگر این اوضاع پرتحول و تلاطم میطلبد، مداومأ سیاستها و تاکتیکها و اقداماتمان را آپدیت کنیم. با این مفروضات مشترک به مؤلفه های جدید اوضاع سیاسی در این مقطع مشخص میپردازم.
مؤلفه های جدید اوضاع سیاسی!
١- پولاریزه شدن بیش از پیش صف بندیهای طبقاتی، اجتماعی و سیاسی: قطبی شدن هر چه بیشتر صف آرایی سیاسی و مبارزاتی در شرایط حاضر یک فاکتور جدیدتر از دوره های قبل و به نظرم در آینده هم انکشاف بیشتر و عمیق تر پیدا میکند. این قطبی شدن را در چند سطح می بینیم. به طور برجسته در آنتاگونیزه شدن هر چه عمیقتر و آشتی ناپذیر تر بین مردم و جمهوری اسلامی مشاهده میکنیم. هم مردم سرسازشی با جمهوری اسلانی ندارند و هم هیئت حاکمه به اصطلاح یکدست شده جمهوری اسلامی همه منفذهای سازگاری با مردم را بسته است. بی اما و اگرتر از هر مقطعی شمشیر را از رو بسته است. قطبی شدن فضای سیاسی در برجسته شدن تمایزات و تفاوتهای جنبشها و گرایشات سیاسی اجتماعی جامعه هم به وضوح قابل لمس است. به جنبشهای جبهه راست و چپ جامعه نگاه کنید، به تفاوت هر روز متمایزتر از هم نیروهای راست و چپ اپوزیسیون جمهوری اسلامی نگاه کنید. حتی در جبهه راست تفاوت آشکار ترندهای مختلف، مثلا مشروطه طلبان با جمهوریخواهان، هردوی آنها با فدرالیست ها و … را می بینیم. در قطب چپ جامعه هم شفافتر از هر دوره ای تفاوت جنبشها، از جمله جنبش کارگری با جنبشهای اجتماعی دیگر را می بینیم. در خود جنبش کارگری، تمایزات گرایشات درون جنبش کارگری را با وضوح بیشتری مشاهده میکنیم. این پولاریزه شدن همه جانبه، این واقعیت را دوباره برجسته میکند، دوره جنبش همگانی و دست درگردنی همه با هم نه تنها در حرکت سلبی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه در حدادی کردن آلترناتیو هم به جای جمهوری اسلامی واضحتر خود را نشان میدهد. شاید گفته شود، به حکم منطق طبقاتی و سیاسی پولاریزه شدن، همیشه وجود داشته، من صحبتم اینست این قطبی شدن در یکسال اخیر معنای بسیار زمینی تر و واقعی تری پیدا کرده است. نتیجه ای که از این بخش میگیرم، اولا حاد شدن جدالهای طبقاتی و مبارزاتی و ضروت دائمی حدادی کردن سیاستهایمان در مقابل جمهوری اسلامی و به علاوه ارائه سیاست و خط متمایز و رادیکال درمقابل سیاستهای اپوزیسیون بورژوایی و ترسیم شفافتر سیاست و پراتیک کمونیستی و کارگری در جهت تامین رهبری رادیکال سرنگون کردن جمهوری اسلامی و هژمونیک کردن راه حل کارگری و کمونیستی برای آینده بعد از جمهوری اسلامی است.
٢- آرایش جدید هیئت حاکمه جمهوری اسلامی! بعد ازمضحکه انتخابات چند ماه قبل، آرایش سیاسی جدید هیئت حاکمه جمهوری اسلامی و آنچه به نام “یکدست شدن حاکمیت جمهوری اسلامی” همه از آن صحبت میکنند، رسمیت یافت و ماحصلش شروع بکار دولت قاتلترین قاتلها و در رأسشان ابراهیم رئیسی است. این مسئله مؤلفه جدیدی است و خیلی ها کمتر آن را جدی گرفتند. همین جا این تاکید را داشته باشم، که حکومت جمهوری اسلامی همیشه برای کوبیدن جامعه به هر لحاظ و تحکیم استبداد و سرکوبگری در مقابل مردم یکدست بوده اند. اما به طور واقعی برای حفظ نظامشان و هدایت حکومتشان در درون خود اختلاف داشتند. به قول خامنه ای دورانی “دوبال نظام” و به ویژه جناح “اصلاح طلبان و اعتدالیون” به عنوان سوپاپ اطمینان” نظام عمل میکردند. اما از منظر جناح همیشه سکاندار جمهوری اسلامی و در رأسشان خامنه ای دیگر ادامه شراکت آنها در اسکلت اصلی حاکمیت جمهوری اسلامی “پاشنه آشیل” و به ضرر نظام بود. به همین دلیل از سالها قبل نقشه معماری شده حذف این جناح را از قدرت داشته و در مضحکه انتخابات امسال به آن رسمیت دادند. پایین کشیدن این جناح از اریکه قدرت میتواند دلایل متعدد داشته باشد، اما در این میان به نظرم دو عامل نیاز به یکدست شدن هیئت حاکمه جمهوری اسلامی را برایشان ضروری تر کرد. الف: رهبری جمهوری اسلامی و جناح سکاندار فعلی به خوبی میدانند خشم و نفرت اکثریت عظیم جامعه هشتاد میلیونی در کمین شان نشسته و قدم به قدم به سمتی میرود، به مثابه طوفان جارو کننده جمهوری اسلامی به میدان بیاید. میدانند جنبش سرنگونی بزرگی گام به گام نیرو جذب میکند و به چیزی کمتر از پایان دادن به عمر نکبت بار کلیت جمهوری اسلامی رضایت نمیدهد. یکدست شدن فعلی و به زعم خودشان به عنوان پیکره یکدست چیده شده از قاتلترین قاتلها و جانی ترین جنایتکاران در رأس هرم قدرت برای درافتادن با انفجار اجتماعی بزرگ سرنگونی طلبانه ای است که انتظارش را میکشند. اینها همانند همه مستبدین جنایتکار میدانند، از پس این وضعیت برنمی آیند، اما راه دیگری برای خود باقی نگذاشته اند و فکر میکنند باید تا آخرین لحظه ها مقاومت کنند. ب- علت دیگر به مناسبات بین المللی و منطقه ای این رژیم مربوط است. واقعیت اینست خامنه ای و سپاه پاسداران و سپاه قدس و هم جناحیهایشان در سطح مناسبات جهانی و منطقه ای روش و سیاست متفاوت از “اصلاحیون و اعتدالیون” را تعقیب میکنند. اینها با محاسبات غلط خود، فکر میکنند با اتکاء به ابزار تروریسمشان در منطقه، میتوانند دولتهای منطقه را به سازش و گرفتن امتیاز بیشتر و در سطح جهانی هم با پافشاری بیشتر بر برنامه هسته ای همین هدف را به فرجام برسانند. اکنون خود را در دو راهی “نرمش قهرمانانه دیگر” و یا رفتن بیشتر به طرف دستیابی به سلاح هسته ای قرار داده اند. عاقبت هر دو مسیر برایشان زیانبار است. هیئت حاکمه و دولت کنونی با تشدید سرکوبگری و کنترل بیشتر بر جامعه، تحمیل بیشتر موازین عصر حجری اسلامی، لاف زدنهای “مستضعف پناهی و عدالت خواهی” در همین چند ماهه نمایی از کارکرد غیر قابل تحمل خود را نشان داده و خشم و اعتراض برحق را در مقابل خود دیده اند.
٣- دو عرصه نبرد اصلی: قدعلم کردن گسترده جنبش اعتصاب کارگری و جنبش اعتراضات توده ای: یک مؤلفه بسیار مهم و جدید در این دوره قدعلم کردن تقریبا همزمان جنبش اعتصابات کارگری و جنبش اعتراضات شهری و توده ای است. در این رابطه قبلا هم نوشتیم، در فردای بعد از شکست جمهوری اسلامی در مضحکه انتخابات ٢٨ خرداد، ما شاهد شروع جنبش اعتصاب کارگری بالاتر از ٦٠ مرکز کارگری نفت و پتروشیمی و در ادامه اعتصاب نزدیک به ١٢٠ مرکز کارگری این رشته مهم و کلیدی صنعت نفت آن هم بیش از یکماه بودیم. این اتفاق مهم یک هفته بعدتر با اعتراضات همه شهرهای خوزستان و در ادامه حمایت آکسیونی و اعتراضی دهها شهر، به ویژه در تهران و شهرهای بزرگ روبرو شد. این همزمانی جنبش اعتصاب کارگری و اعتراضات شهری و توده ای پدیده جدید و تعییر کیفی مهم برای پیشروی دو عرصه اصلی نبرد با سرمایه داری و جمهوری اسلامی است. به ویژه دیدیم، اعتراضات شهرهای خوزستان با حمایت کارگران در حال اعتصاب هفت تپه و بعضی از مراکز کارگری دیگر روبرو شد. فصل مشترکها و خواسته های مشترک اعتصابات کارگری و اعتراضات رادیکال شهری به وجود آمد، این رویداد سرمایه بزرگی برای ادامه مبارزه و رسیدن به پیروزی نهایی است و باید توجه جدی به آن کرد. این مسئله موقعیت جدید و پاسخ و کارکرد جدید از رهبران و پیشروان کارگری و توده ای، از ما کمونیستها هم میخواهد، در بخش استنتاجات و پایانی به آن بر میگردم.
٤- موقعیت اپوزیسیون بورژوایی: اپوزیسیون بورژوایی هم در این دوره به حکم وضعیت جدید به وجود آمده، در شرایط جدیدی قرار گرفت، که تلاش کرده خود را با آن منطبق کند. مجبور به تغییرات و یا اصلاحاتی در تاکتیکها و کارکرد خود شده است. اولین مسئله اینست اپوزیسیون ملی مذهبی بیرون از حکومت به دلیل شکست و ایزوله شدن هم جنبشی هایشان در درون حکومت به حاشیه رفته و دیگر بازیگر صحنه نیستند. منظورم این نیست، که تماما محو شده و اینجا و آنجا نق نمیزنند. به نظرم در این مقطع حساس به حاشیه رفته اند. بقیه اپوزیسیون بورژوایی پروغربی و شاخه های اصلی آن، مشروطه طلبان، جمهوریخواهان و فدرالیستها که سالها امیدشان به حمایت آمریکا و غرب، به ویژه دوره ای در دوران بوش پسر و دوره ای هم اتکا به ترامپ راسیست و چشم براه دخالت ارتش آمریکا مشابه عراق و افغانستان بودند، در دوره پایانی ترامپ و به ویژه با آمدن بایدن امیدهایشان بر باد رفت. اکنون و به ناچار دوره نقاهت سیاسی را پشت سرگذاشته و میخواهند با بستر اصلی حرکت جامعه که سرنگونی طلبی است، خود را همراه کنند. به قول خودشان به صف براندازی پیوسته اند. این را در سیاست و تاکتیک اخیر آنها در “تحریم انتخابات” دیدیم. در حمایتهای نیم بند و با اما و اگرشان، از “کارگران و معلمان و مردم شورشی میهن مان” می بینیم. در تلاش نه چندان موفق شان برای ایجاد “ائتلافهای” جدید صف جنبش بورژوایی می بینیم. برای نمونه چراغ سبز دادنهای بین رضاپهلوی و بخشی از جمهوریخواهان و فدرالیستها و اینکه رضا پهلوی تصمیم گرفته، هم سلطنت طلب و هم جمهوریخواه باشند، علاوه بر اینکه آینده ای برای احیای حکومت سلطنتی نمی بیند، در عین حال با چنین مانوری، میخواهند به عنوان چهره شاخص در میان جریانات بورژوایی بنا به ادعای خودشان به محور “اتحاد اپوزیسیون” طبعا اپوزیسیون بورژوایی بیگانه به خواسته ها و دردهای کارگر و مردم رنج دیده مردم ایران تبدیل شوند. یک نکته مهم است اینها که اکنون “برانداز” شده و هنوز از بیان صریح “سرنگونی کلیت نظام” اباء دارند، اینها حتی براندازان نیم بندی هستند. باید متوجه بود، مسیر رسیدن به سرنگونی کامل و قاطع جمهوری اسلامی پرپیچ و خم است، در این مسیر با انواع تندپیچها برخورد میکنیم. بارها و بارها با مانع تراشیهای جریانات بورژوایی “برانداز” همیشه چشم دوخته به تحرکات “بالایی ها” در درون و بیرون حکومت اسلامی و هنوز امید بسته به چرخش در مانورهای آمریکا و دولتهای اروپایی غرب و دولتهای مرتجع منطقه در مقابل مسیر رو به رشد جنبش سرنگونی انقلابی مردم روبرو خواهیم شد. در نتیجه سیاستها و کارکرد ارتجاعی آنها و سد معبر درست کردنهایشان در مقابل جنبش سرنگونی انقلابی کارگران و مردم را باید با جدیت دید و برای خنثی کردن و ایزوله کردنشان نفشه داشت. این جریانات مثل فرقه مجاهد و فرقه های بی ریشه اجتماعی نیستند. هر کدام به درجه ای پایه اجتماعی خود را دارند، از امکانات رسانه ای و مالی مساعدی برخوردارند. در داخل و خارج چهره دارند، در نتیجه نباید آنها را دست کم گرفت. به ویژه در شرایط اعتلای انقلابی و عروج بیشتر کارگر و کمونیسم در صحنه سیاسی، بار دیگر توسط آمریکا و غرب و ارتجاع در منطقه اینها به بازی گرفته میشوند. با این وصف اپوزیسیون بورژوایی با چند مشکل جدی روبرو است. ازجمله بدشانسی بزرگ آنها حضور فعال جنبش کارگری و جنبش اعتراض توده ای برخاسته از اعماق جامعه با کاراکتر چپ گرایانه و حق طلبانه ای است که توجهی به اپوزیسیون بورژوایی نه تنها ندارد، خیلی جاها و از حالا تمایز و حتی بعضی وقتها تقابل خود را با جریانات بورژوایی ناسیونالیست و قومی و مذهبی در دل همین اعتراضات و مبارزات بیان کرده اند. مشکل دیگرشان تشتت درونی و نداشتن صف واحد و رهبری واحد و موثر است. خلاء رهبری مورد پذیرش همه مشکل جدی اپوزیسیون بورژوایی هم هست.
تا اینجای بحثم را اگر جمع بندی فشرده ای بکنم. در یک تصویر کلی صحنه سیاسی و کشمشها و جدالهای موجود آن به این شکل است. جمهوری اسلامی که راه پس و پیش ندارد. نه تنها بحرانها و معضلاتش حل نشده، بلکه سنگین تر تلنبار شده اند. این سیستم در مرحله پایانی عمرش است. انداختن جمهوری اسلامی کار جنبش و نیروی آلترناتیوی است که بخواهد آن را به سرانجام برساند. در مقابلش جنبش ها و اپوزیسیون راست و چپ قد علم کرده اند. اپوزیسیون بورژوایی را با مشخصاتی که بالاتر اشاره شد داریم. به دلایلی که گفته شد، این جریانات آن نیرویی نیستند که مظهر هدایت جنبش اعتراضی برای انداختن جمهوری اسلامی باشند. تحولات سیاسی و مبارزاتی از مقطع دی ماه ٩٦ تا کنون سرها را به طرف دیگری، به طرف جنبش کارگری رادیکال و گسترده پا به صحنه گذاشته و همزمان اعتراضات توده ای امید بخش چرخانده است. اتحاد و همگامی این دو ستون محکم مبارزاتی از جمله در قالب جنبش سرنگونی متکی به اراده کارگر و مردم و از اعماق جامعه، آن حرکتی است، که میتواند و باید کار جمهوری اسلامی را یکسره کند. این جنبش پتانسیل و ظرفیتها و توانایی بالایی برای انجام اینکار دارد، اما هنوز با یک کمبود اساسی روبرو است. در مقطع فعلی با خلاء رهبری سراسری پذیرفته شده روبرو است. این خلاء را باید پر کرد. صورت مسئله کلیدی همین است. در ادامه بحث و بخش بعدی و پایانی به آن میپردازیم.
این بحث در دستور اوضاع سیاسی به پلنوم اخیر حزب (پلنوم ٤٣) ارائه شد.
***