مقالات

دنیا بدون لنینیزم به چه منجلابی بدل شده است در گوش او فریاد زدم/ ایلیچ استثمارگران آمدند/ تکان نخورد/ و من باور کردم مرده است! جاوید حکیمی

وقتی اردوگاه باصطلاح سوسیالیسم متلاشی می شد و دیوار برلین فرو می ریخت، کمتر کسی گمان می کرد جهان چنین پُر شتاب به دارالمجانین بدل گردد. هر کس با هر درجه بدبینی نسبت به جهان آزاد، در مخیله اش هم نمی گنجید “پایان تاریخ” به معنای سقوط به اعماق بربریت باشد. با غلبه مدل بازار آزاد بر مدل سرمایه داری دولتی، انسان ها آزاد شدند آنچنانکه حیوانات در جنگل. در هیچ دوره از تاریخ حیات بشری، انسان چنین گرگ انسان نبوده است. تمام قوانین حمایت از کارگر را ملغی کرده اند و استثمار هیچ مرز و محدوده ای نمی شناسد. جامعه به منتها درجه فلاکت و به حد بردگی سقوط کرده است. جهان بیش از هر زمان و از هر لحاظ به عصر برده داری شبیه شده است. زنان جوان را در بازارها به فروش می رسانند و کهنسالان را در انظار سر می بُرند. گروهی بسیار زیر خط بقا، و دسته ای قلیل صاحب ثروتی افسانه ای شده اند. جوامع فقر زده تا مرز تلاشی کامل فرو رفته اند و با این همه تنها تحول قابل مشاهده جایگزینی ارتجاع است با ارتجاع. علیرغم بازگشت مارکس به دانشگاه و حضور کارگر در خیابان از انقلاب کارگری خبری نیست. کجای کار جهان می لنگد، جای چه چیز در این دنیای وانفسا خالی است؟ پاسخ ما چنین است: لنینیزم.

مارکس ضرورت تغییر دنیا را اثبات نمود اما جوهر لنینیزم اراده برای تغییر آن است. منظور ما هم از لنینیسم نه روایت روسی و استالینی از آن و یا حتی درک عامه و مسلط بر حزب بلشویک بلکه نگرش و متدولوژی ماتریالیستی – پراتیکی معطوف به قدرت است که لنین و کارگران کمونیست در کمیته های کارخانه و قیام اکتبر بدرستی نمایندگی کردند. آنچه منصور حکمت در بحث حزب و قدرت سیاسی بار دیگر آن را محور مبارزه کمونیستی طبقه کارگر و حزب سیاسی اش می کند. هیچکس همچون لنین مفهوم پراتیک انقلابی در تئوری مارکس را از آن خود نکرده بود. کمون پاریس عصر انقلابات پرولتری را بشارت داد و این برای لنین بدان معنا بود که زین پس پرولتاریا می تواند و باید رهبر هر تحول سیاسی- اجتماعی باشد. منشویسم اما به این مقوله باور نداشت. با انقلاب فوریه تمام احزاب سیاسی چپ قانونی شدند و قدرت دوفاکتو بدست شوراها افتاد لیکن بورژوازی تنها از یک اندیشه احساس خطر می میکرد؛ بلشویسم و خط کمونیستی و انقلابی لنین.

رهایی طبقه امر طبقه است؛ این را مارکس گفته بود لیکن نه بدان معنا که منشویک ها تعبیر می کردند یعنی قیام اکثریت کارگران. این یک کلاهبرداری سیاسی از جانب سازشکاران برای سپردن قدرت به بوژوازی بود. لنین برخلاف دیگران، خود را نه مفسر و مبصر انقلاب بلکه شرکت کننده و سازمان دهنده انقلاب کارگری می دانست. ممکن‌ بودن پیروزی کمونیزم و تحقق آرمان های انقلابی پرولتاربا برای لنین فرض بود. مساله نزد وی عبارت از کشف سریع ترین و کم مشقت بارترین طرق این پیروزی بود، همان یگانه هدفی که سازشکاران مطلقا بدان نمی اندیشیدند. بدینسان جرقه های نخستین طرح یا آنطور که دمکرات ها دوست دارند بنامند “توطئه قیام” علیه سازشکاران در ذهن لنین جان گرفت. جدال میان دمکراسی و کمونیزم بالا گرفت. بورژوازی برای نجات دمکراسی از چنگال کمونیزم نقشه کودتا، دستگیری و اعدام بلشویک و حتی سازشکاران را ریختند. کودتاچیان خیال داشتند کرنسکی همپالکی خودشان را هم فریب دهند. نقشه لو رفت، طرح عقیم ماند و دمکراسی بی آبرو گشت. حالا زمان برای هجوم متقابل کمونیزم و قیام بلشویک ها کاملا آماده شده بود.

“قزاق ها فرمانده خود کراسنوف، این سلطنت طلب دوآتشه و آخرین مدافع دمکراسی را تحویل بلشویک ها دادند. کرنسکی هم ناچار شد پا به فرار بگذارد و بدینسان هشت ماه پس از سرنگونی سلطنت، کارگران در راس قدرت قرار گرفتند”.

“شنیده ای بلشویک ها قدرت را گرفته اند. باشد، این فقط سه، چهار روز بیشتر طول نمی کشد. قاه قاه قاه”!

این بورژوازی خلع ید شده از قدرت بود که پس از قیام، خنده هایی از سر استیصال و عصبیت سر می داد. چهارده کشور امپریالیستی از درون و بیرون، کشور شوراها را محاصره کرده بودند. پرولتاریا اما به مثابه طبقه به میدان آمد و از حزب خودش و رهبران خودش چونان مردمک چشم مراقبت کرد. قدرت طبقه میلیونها بار نیرومند تر از قدرت حزب بود و این خارج از دایره فهم متعارف بورژوازی بود. آری در میان بهت و حیرت همگان، حکومت شوراها نه فقط سه، چهار روز دیگر که سه، چهار سال دیگر ماند و خودش را تثببت نمود. خاطرتان هست کارگران هفت تپه چگونه از نمایندگان خویش در برابر داعشی ها محافظت کردند؟ چنین است معنای رهایی طبقه توسط طبقه. اما داستان شکست انقلاب اکتبر در مراحل بعد قصه دیگری است و خارج از حوصله این مقال.

اکنون انقلاب اکتبر را “کودتای لنین” نام گذاشته اند و شکست آن را “پایان عصر انقلابات و ایده های متعالی”! می گویند آرمانخواهی جز دیکتاتوری نمی زاید و واقع گرایی یعنی پذیرش همین که هست. حالا دیگر نیمی بیشتر از مارکسیست ها دمکرات شده اند و خشونت گریز. بار دیگر آن ادعای کهنه منشویسم احیاء شده است که نجات دهنده ای اگر باشد، آن طبقه است و لاغیر. مگر مارکس نگفته بود پرولتاریا تنها به نیروی خود رها می شود و مگر لنین درست همین آموزه را فراموش نکرده بود. پس انقلاب اکتبر خطای تاریخ تلقی می شود و لنین تکفیر می گردد.

با شکست دیکتاتوری پرولتاریا در شوروری، جهان بار دیگر به تمامی تحت سیطره دیکتاتوری بورژوازی با روبنای دمکراسی درآمده است. نظامی که یک روز هم نمی تواند بدون خشونت سرپا بماند ریاکارانه خشونت را تقبیح می کند. می زنند، می دزدند و می کشند و خودشان هم ضاربین، دزدان و قاتلین را محاکمه می کنند. دیگر هیچ مرزی برای تمیز قاتل و قاضی و قهرمان وجود ندارد. جهان میلیونها بار بیش از قرن گذشته آبستن انقلاب کارگری است مشروط به اینکه کمونیست ها از خطوط قرمز دمکراسی عبور کنند. همه چیز برای پیروزی کمونیزم مهیاست. بدون قهر انقلابی، بدون جریانی متشکل، متعهد به پراتیک انقلابی، قبراق و آماده قیام، محال است بشریت از این منجلاب بربریت خلاص گردد. غایب بزرگ لنینیزم است.