مقالات

سخنان نماینده سازمان اتحاد مبارزان کمونیست، (منصور حکمت) در کنگره سوم کومه له!

سخنرانى در جلسه افتتاحيه کنگره سوم کومه‌له
ارديبهشت ١٣٦١

سخنم را با درود به شهامت و از خود گذشتگى هزاران رفيق کمونيست و انقلابيون مبارزى که قهرمانانه در برابر جوخه‌هاى اعدام رژيم جمهورى اسلامى، يا در سنگرهاى مبارزه مسلحانه در کردستان به شهادت رسيده‌اند و با درود به استقامت و پايدارى رفقايى که هم اکنون در سياهچالهاى رژيم جمهورى اسلامى تحت شکنجه‌هاى قرون وسطائى قرار دارند، آغاز ميکنم.

براى ما مايه افتخار است که به اين کنگره دعوت شده‌ايم و در آن شرکت ميکنيم، و من از طرف کميته مرکزى و کليه اعضا و هواداران اتحاد مبارزان کمونيست براى کومه‌له در کنگره سوم آرزوى موفقيت ميکنم.

3با توجه به يک سال تجربه مشترکمان و بخصوص با توجه به بحث‌هايى که در زمينه برنامه مشترک، شيوه‌هاى کار تشکيلاتى و تاکتيکى داشته‌ايم، نکات زيادى براى مطرح کردن هست، و من به هر حال بايد از ميان آنها مهمترين را انتخاب کنم. بنابراين کلا ميخواهم درباره انتظارات و اميدهاى ما از کنگره سوم سخن بگويم و بطور فشرده درباره جايگاهى که به اعتقاد ما کنگره سوم کومه‌له براى جنبش مقاومت بطور اخص و جنبش کمونيستى و انقلاب ايران به طور کلى احراز ميکند، توضيحاتى بدهم.

4ما معتقديم کنگره سوم بطور کلى بايد دو سمت‌گيرى اساسى بکند. اول در قبال جنبش مقاومت و مسائل اين جنبش، و دوم در قبال جنبش کمونيستى و انقلاب ايران بطور کلى. به نظر ما موفقيت کنگره سوم با توجه به اين دو سمت‌گيرى اساسى قضاوت ميشود. اين ملاک موفقيت کنگره است.

از نقطه نظر جنبش انقلابى خلق کرد، نکاتى که ميخواهم متذکر شوم همين امروز در گزارش هيات مرکزى بيان شد و لذا من به تفصيل به آن نميپردازم و به ذکر چند نکته راجع به آن اکتفا ميکنم. مساله اين است که جنبش مقاومت در کردستان با مسائل جديدى روبروست. مسائلى که آنرا از سطح يک جنبش مقاومت به معنى اخص کلمه فراتر ميبرد و آن را به صورت يک جنبش ملى تمام عيار، يک جنبش ملى رهايى بخش تمام عيار با تمام ابعاد اقتصادى، سياسى و فرهنگى‌اش مطرح ميکند. محور اين مساله، اداره کردستان آزاد شده است؛ به عبارت ديگر مساله حاکميت در کردستان. از عبارت جنبش مقاومت به معنى اخص ميتواند چنين برداشت شود که منظور جنبشى است که درمقابل نيروهاى سرکوبگر رژيم اسلامى مقاومت ميکند. از اين عبارت بخودى خود اين نکته روشن نميشود که در اين منطقه‌اى که تحت پوشش امنيت انقلابى حاصل از اين مقاومت به زندگى خود ادامه ميدهد، چه مناسبات و روابطى برقرار است. من با اطلاق “جنبش ملى تمام عيار” به اين جنبش (که البته اصرارى روى اين عبارت ندارم) ميخواهم اين را برسانم که مسائل امروز جنبش انقلابى در کردستان عمدتا مسائلى است مربوط به اينکه در اين مناطق آزاد شده و در مناطقى که بعدا آزاد خواهد شد، چه مناسباتى از نقطه نظر اقتصادى و سياسى و فرهنگى بايد برقرار بشود. اين مساله جديدى نيست. اين همان مسائل قديم است که امروز در سطح عالى‌ترى مطرح شده است. و اين واقعيت که اين مسائل توانسته است در اين مقطع براى جنبش مقاومت و کومه‌له عملا مطرح شود، خود گواه رشد جنبش در اين سه سال است. مطرح شدن مسائلى در اين سطح نشاندهنده دستآورهايى است که جنبش مقاومت و کومه‌له در اين مدت داشته‌اند. سه سال قبل اين مسائل اصولا نميتوانست از نظر تاريخى مطرح شود. اما امروز ميتواند. و وقتى مساله‌اى ميتواند طرح شود، منطقا ابزار جوابگويى به آن دارد مهيا ميشود.

مساله حاکميت: بگذاريد از اينجا شروع کنم که ما از حاکميت چه تعبيرى ميکنيم. قاعدتا مطابق برنامه‌اى که داريم، برنامه حداقلى که داريم، حاکميت يعنى حق حاکميت مردم در بهترين و انقلابى‌ترين شکل اعمال آن. ما از حاکميت حزبى و سازمانى و جايگزين کردن ماشين دولتى به وسيله دستگاه تشکيلاتى سخن نميگوئيم. بلکه از حاکميت مردم بر سرنوشت خودشان صحبت ميکنيم. و امروز سؤال اصلى ما، ما که چنين برنامه‌اى را براى ايران به طور کلى تدوين کرده‌ايم، بر آن پافشارى ميکنيم و ميکوشيم تا وسيعا آن را تبليغ کنيم، براى کردستانى که هم اکنون آزاد شده است چه برنامه‌اى داريم؟ اين که ميگويم “هم اکنون آزاد شده” منظور اين نيست که حدود و ثغور کردستان آزاد شده به همين ترتيب ميماند و يا الزاما بايد بماند. بحث من اساسا بر سر اين است که به درجه‌اى که منطقه‌اى آزاد ميشود، شيوه معينى از اداره امور آن منطقه هم در دستور کار تشکيلات انقلابى‌اى که نماينده منافع زحمتکشان و کارگران آن منطقه است و سعى ميکند رهبرى جنبش را در دست بگيرد، قرار ميگيرد.

به نظر من ابعاد اين اداره امور روشن است. و فکر ميکنم کومه‌له بايد رهبر پياده کردن اين برنامه براى اداره کردستان به شيوه‌اى دمکراتيک و آزاد باشد. محتواى اين برنامه چيزى جز گوشه‌هايى از همان برنامه حداقلى که براى کل کشور مطرح ميکنيم، نيست. توده‌ها بايد بر سرنوشت خود حاکم بشوند و به شيوه دمکراسى مستقيم، دمکراسى‌اى بالاتر از دمکراسى پارلمانى، اداره امور خود را بدست بگيرند؛ از حقوق سياسى و اقتصادى معينى برخوردار باشند و شاهد باشند که در پرتو اين دمکراسى انقلابى سطح زندگى مادى و معنوى‌شان بالا ميرود و يا حداقل شاهد اين باشند که ميتوانند، اگر بخواهند، سطح زندگى خود را بالا ببرند. استنباط من اين است که تا امروز خصلت اساسى مناطق آزاد شده اين نبوده است. منطقه آزاد شده امروز اصولا بيشتر مترادف با منطقه “آزادى عمل پيشمرگه” است تا با منطقه‌اى که در آن توده‌ها آزادند و آزادانه اعمال اراده ميکنند. اين را به عنوان انتقاد مطرح نميکنم، زيرا همانطور که گفتم طرح شدن مساله خود مستلزم رشد و تکامل جنبش و رسيدن آن به مرحله معينى بوده است. بلکه ميخواهم تفاوت بين مساله استقرار حاکميت دمکراتيک در منطقه، با صرف آزاد کردن مناطق از نظر نظامى، درک بشود. اينجا منطقه آزاد شده براى پيشمرگان وسعت زيادى دارد، اما زندگى براى روستاهاى متعددى که در اين منطقه قرار دارند و براى شايد چند صد هزار نفر جمعيتى که در اين مناطق زندگى ميکنند، در قياس با اهداف و آرمانهاى ما، تفاوت چندانى نکرده است. تفاوت جزئى قطعا وجود دارد؛ نفس اين که اين دولت بر سر مردم مسلط نيست، نفس اين که اين مردم ميتوانند آزادانه به زندگى که تا اين زمان به آن مشغول بوده‌اند ادامه دهند، و يا شايد نفس اينکه توانسته‌اند برخى از دستآورهاى قيام بهمن مانند آزادى احزاب سياسى و آزادى بيان را حفظ کنند… اما اين صرفا در قياس با آنچه در کل کشور جريان دارد ميتواند پيشرفت محسوب شود. بحث بر سر اين است که چگونه نيروى خود اين توده‌ها بايد در جهت ارتقاء زندگى مادى و معنوى‌شان به کار گرفته شود، زنده و فعال بشود. بـُـعدِ سياسى اين مساله به نظر من در اين مقطع اهميت بيشترى دارد. يعنى اين مساله که دمکراسى انقلابى به چه شيوه‌اى ميتواند در مناطق آزاد شده پياده شود. آيا ما طرح روشنى براى تحقق و اعمال دمکراسى انقلابى و دادن حق حاکميت به مردم محروم کردستان داريم و در جريان پياده کردن آن هستيم يا نه؟ اين آن سمتگيرى اساسى است که کومه‌له بايد در اين کنگره اتخاذ کند و آن هم نه صرفا به صورت قطعنامه‌ها، بلکه به صورت يک جهت‌گيرى در کليه وجوه کار، در شيوه برخورد به مسائل تشکيلاتى، در شيوه برخورد به مسائل تاکتيکى و در شيوه برخورد به کار سياسى توده‌اى و تبليغ و ترويج.

مساله استقرار دمکراسى انقلابى به طور حتم ما را از احزاب غير پرولترى در کردستان متمايز خواهد کرد و خود مبنايى خواهد شد براى رشد کومه‌له به عنوان مدافع پيگير منافع کارگران و زحمتکشانى که اکثريت عظيم جمعيت مناطق آزاد شده را تشکيل ميدهند.

استقرار حاکميت دمکراتيک به اعتبار خود امر بسيار مهمى است. اما بايد يک مابه‌ازاء اقتصادى، رفاهى و فرهنگى داشته باشد. آزادى بايد يک معنى مادى و اقتصادى هم پيدا کند. آزادى، به اين معنى که مردم آزادند اما از آزاديشان هيچ نتيجه ملموس در زندگى عملى خود نميگيرند، براى عموم مردم انگيزه ضعيفى براى مبارزه است. انگيزه‌اى که شايد براى انقلابيون کافى باشد اما براى تداوم مبارزه توده‌هاى وسيع مردم کافى نيست. لذا فکر ميکنم جنبه سياسى و جنبه اقتصادى، رفاهى و فرهنگى همه بايد مد نظر باشند. آموزش و پرورش، بهداشت و درمان ارتقاء آگاهى توده‌هاى مردم از دستآوردهاى تمدنى که به هر حال در خارج کردستان رشد ميکند و… اينها جنبه‌هايى از محتواى واقعى اداره امور کردستان است. بحث ابدا بر سر اين نيست که کومه‌له خود دست بکار شود و رأسا يک سلسله خواستها و يک سلسله حدنصاب‌هاى اقتصاى و رفاهى را براى مردم متحقق بکند.

اولا اين از کومه‌له بر نميآيد و قرار هم نيست برآيد، و ثانيا نکته اصلى بحث من ابدا اين نيست. بحث من اساسا بر سر آزاد کردن نيروى خود توده‌هاى مردمى است که نميدانند ميتوانند از زندگى فعلى خود بهتر زندگى کنند، نميدانند که ميتوانند در سرنوشت خود آزادانه دخالت کنند و آينده خود را آزادانه بسازند. اين هدف برنامه ما است. هدفى که گاه در لابلاى مبارزات طولانى و شديد نظامى و سياسى و بحث‌هاى تئوريک و سياسى کمرنگ و فراموش ميشود. فراموش ميشود که هدف از اين همه تلاش و مبارزه بالارفتن سطح زندگى مادى و معنوى توده‌هاست.

اما چرا ميگويم اينها مسائل جديدى نيست، بلکه همان مسائل قديم است که با سطح بالاترى ارتقاء پيدا کرده است؟ زيرا مساله حاکميت دمکراتيک و اداره امور به معنايى که گفته شد، چهارچوب کلى حل ريشه‌اى‌تر مسائل قديمى ما را تشکيل ميدهد. مسائلى نظير رشد نفوذ توده‌اى، پيشروى‌هاى نظامى، گسترش نيروى پيشمرگه، تقويت نيروهاى مسلح هوادار و نيروهاى مقاومت محلى، اينها همه مسائل قديمند که در پرتو درک اهميت مساله حاکميت دمکراتيک ميتوان به طرز ريشه‌اى‌ترى به آن برخورد نمود. توده زحمتکش کرد آنگاه به معنى واقعى کلمه برميخيزد و به نيروى پيشمرگ ميپيوندد و در مقياس ده‌ها هزار – از اين چندين صدهزار نفرى که در کردستان زندگى ميکنند – دست به اسلحه ميبرند و نه تنها در مقابل رژيم ميايستد، بلکه يک ارتش وسيع توده‌اى تشکيل ميدهد، که بداند مشخصا از چه چيز دفاع ميکند و براى چه چيز ميجنگد. و اين دانستن صرفا يک دانستن نظرى و تئوريک نيست، بلکه بايد بداند که از دستآورهاى ملموس معينى دفاع ميکند. بايد بداند که حاکميت رژيم مترادف با از دست رفتن چه چيز است. بايد بداند که حاکميت ارتش يعنى لغو شوراها. حاکميت ارتش يعنى بسته شدن مدارس انقلابى و درمانگاهها. حاکميت ارتش يعنى سرکوب و از کف رفتن دستآوردهاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى که دمکراسى انقلابى با خود ببار آورده است. لااقل بايد بداند که حاکم شدن رژيم جمهورى اسلامى در کردستان و يا آزاد نشدن کردستان مترادف با از دست رفتن حق او براى تغيير زندگى خودش است. اين به نظر من کليد اساسى حل قطعى مسائل قديم، حتى مسائل نظامى است. اگر توده محروم کرد معنى واقعى آزادى و مبارزه براى بهبود سطح زندگى و فرهنگ و رفاهش در چهارچوب اين آزادى را به چشم ببيند، و اگر نمونه و گوشه‌هايى از آن جمهورى انقلابى که مورد نظر ما است را تجربه کند، آنگاه ما به آن ارتش توده‌اى که شرط آزاد کردن شهرها هم هست نزديک شده‌ايم.

قطعا نميخواهم خوشبينى و ذهنى‌گرايى به خرج بدهم. همانطور که گفتم من اينجا از لزوم جهت‌گيرى کومه‌له صحبت ميکنم. در شرايط محاصره اقتصادى و حملات مداوم ارتش (ارتشى که زرادخانه شاه را به ارث برده است و از هر سو کمکش ميکنند) و در مقابل خونريزترين رژيم و ارتش که اين کشور در چندين سال اخير تجربه کرده است، رژيمى که قساوت را به حد اعلا رسانده است، در اين شرايط طبعا تحقق حتى دو بند از سى چهل بند برنامه حداقل ما کار بينهايت دشوارى است. اما مساله، همانطور که اشاره شد، بر سر آزاد کردن نيروى بالقوه عظيم خود توده‌ها است. مساله بر سر فعال کردن ابتکار خود توده‌ها به رهبرى کومه‌له است. اين شايد از کومه‌له انرژى بيشترى بطلبد، قطعا ميطلبد. اين احتياج به وجود کادرهايى دارد که از نظر سياسى پرحوصله‌اند، در بيدار کردن مردم ذيعلاقه‌اند و به مسائل آنها بى‌تفاوت برخورد نميکنند. اين همچنين ميتواند زمينه‌اى براى رشد مجدد اکونوميسم و دنباله‌روى باشد. اما کومه‌له ميتواند بر اينها فائق بيايد. بويژه خطر اکونوميسم را با توجه به سه سال تجربه مبارزه آشکار در کردستان، ميتوان پاسخ گفت. کومه‌له امروز برنامه دارد، و اين بار براى دنباله‌روى از توده‌ها به سوى آنها نميرود و به آنها برخورد نميکند. کومه‌له امروز برنامه دارد و لذا براى بيدار کردن توده‌ها به سوى آنها ميرود و ميداند بايد آنها را در چه جهت معينى به حرکت درآورد.

به هر حال من اين بخش گفته‌هايم را جمعبندى ميکنم. من از يک سمتگيرى در کومه‌له صحبت کردم. اين يک جهت‌گيرى در جهت منحصر نکردن مبارزه در کردستان به مبارزه تشکيلاتى- سياسى و تشکيلاتى- نظامى و بعضا کار در ميان هواداران تشکيلاتى، در جهت فراتر رفتن از اين مبارزه و تلاش براى تحقق حق حاکميت مردم در کردستان، بيدار کردن ابتکار آنان در بهبود بخشيدن به زندگيشان است. امروز وقتى ارتش دهى را به اصطلاح پاکسازى ميکند و يا در آنجا مستقر ميشود، بايد از خود بپرسيم که فرداى آن روز اهالى محروم روستا مشخصا چه چيز را از دست داده‌اند. اگر صرفا احساسات ملى‌شان جريحه‌دار نشده باشد، چه چيز ديگرى دارند که به آن اعتراض کنند. ظلم‌هايى که ارتش خواهد کرد؟ اما اين ترس از بدتر شدن اوضاع است و نه نگرانى براى آنچه از دست خواهند داد. در روستاهايى که کومه‌له زياد کار کرده، در روستاهايى که بهترين روشنفکران انقلابى کردستان مدتها در آنجا متمرکز بوده و زندگى کرده‌اند و با توده‌ها جوشيده‌اند، طبعا تغييراتى که گفتيم انجام آن بايد جهت‌گيرى کومه‌له را تشکيل بدهد، خودبخود و يا به همت و ابتکار بخشى از تشکيلات کومه‌له بوجود آمده است. بــِـنــکه‌ها بوجود آمده اند، در بعضى موارد شوراها تشکيل شده‌اند و يا مدارس دائر شده‌اند. اما اين ناکافى است. يعنى مثلا بهترين صد نفر کرد انقلابى اين کشور در دره‌اى مستقر باشند و زندگى و کار کنند و در نهايت بعد از دو يا سه سال جامعه مقدار معينى تکان بخورد. اين تغييرات نبايد در اين مقياس انجام بشوند، بلکه بايد هر پــَــل و دسته پيشمرگه عنصر فعالى باشد براى آگاه کردن مردم روستا به جامعه و زندگى نوينى که بايد بخواهند و براى آن مبارزه کنند. اين آن جهت‌گيرى است که به نظر من در گزارش سياسى هيات مرکزى وجود داشت و نشان ميدهد که کومه‌له خود به اين ضرورت رسيده است و من صرفا براى طرح کلى‌تر مساله بر آن تاکيد کردم. دستور جلسات کنگره نشان ميدهد که کنگره نيز ميکوشد اين جهت‌گيرى را داشته باشد. بحث طرح خودمختارى، بحث شوراها و مساله حاکميت و بحث بنکه‌ها و تشکل‌هاى توده‌اى، محتواى اين مباحث چيزى جز روشن کردن خواستهاى ما در قبال کردستان و چگونگى اداره آن نيست. ما به سهم خود با اشتياق منتظر نتيجه‌گيرى از اين بحث‌ها هستيم. به چند دليل: اول اينکه معتقديم روشن شدن اين مسائل جنبش را در کردستان به سرعت رشد ميدهد. و ما طبعا به عنوان کمونيستهاى اين کشور مشتاقيم که جنبش انقلابى در کردستان رشد کند. ديگر اينکه ما – به عنوان کمونيستهاى ملت ستمگر – امکان مييابيم به تبليغاتمان در دفاع از جنبش انقلابى خلق کرد خصلت مشخص‌ترى بدهيم و بتوانيم در برابر مواضع متزلزل خرده بورژوازى روشن‌تر بگوييم که چه چيز بايد در کردستان مستقر شود و ما از چه چيز دفاع ميکنيم. بطور کلى اين به ما ابزار بهترى براى سازماندهى حمايت از جنبش انقلابى خلق کرد ميدهد. تبليغاتى که در خارج کردستان ميشود، حول اين مساله دور ميزند که “کردها تجزيه طلبند” و پاسخ ميگيرد که “نخير نيستند!” تبليغات کاذبى که پاسخ درستى هم نميگيرد. اين بحث‌ها به ما امکان ميدهد که نه تنها به روشنى بگوييم که از حق تعيين سرنوشت بدون قيد و شرط دفاع ميکنيم، بلکه توضيح بدهيم که خلق کرد دقيقا چه ميخواهد و بخصوص کارگران و زحمتکشان کرد چه ميخواهند و چرا مبارزه ميکنند. اگر فردا در کردستان رفراندوم آزادى انجام شود، خلق کرد چه چيز را مستقر ميکند؟ چه نمونه‌هايى از خواست خود بدست داده و چه چيز راضى‌اش ميکند. اين بر توده‌هاى کارگر و زحمتکش در خارج کردستان اثر مثبتى ميگذارد.

قبل از آن که بحث درباره سمت‌گيرى کومه‌له در جنبش مقاومت را تمام کنم، لازم است يکبار ديگر بر موضع کمونيست‌هاى انقلابى ايران بطور کلى و بويژه به موضعى که کمونيستهاى خارج کردستان بايد در قبال جنبش در کردستان داشته باشند، تاکيد کنم. ما به عنوان يک سازمان و همه لنينيست‌ها به عنوان يک وظيفه، هميشه از حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، به آزادانه‌ترين وجه از جمله با جدايى و تشکيل دولت مستقل دفاع کرده‌ايم. ما ميگوييم اين حق ملت تحت ستم است که آزادانه تصميم بگيرد که چگونه ميخواهد زندگى کند. حتى اگر خواهان جدايى باشد، ما از اين حق دفاع ميکنيم. “از اين حق دفاع ميکنيم” معنى مشخصى دارد. معنايش اين است که ما در مقابل هر نيرويى که بخواهد اين حق را از ملت کرد سلب کند، عملا ميايستيم. جنبش کمونيستى ايران موظف است با رژيمى که جنبش انقلابى خلق کرد و مبارزه براى حق تعيين سرنوشت را در کردستان سرکوب ميکند مبارزه عملى بکند و نه صرفا لفظى.

دفاع ما از حق تعيين سرنوشت يک موضع اخلاقى، انسان دوستانه و يا تاکتيکى نيست. ما از حق تعيين سرنوشت دفاع ميکنيم زيرا معتقديم اين به منافع دراز مدت طبقه کارگر بيشتر کمک ميکند. کمونيستها ناسيوناليست نيستند، ولى از ناسيوناليسمِ ملت تحت ستم حمايت ميکنند، زيرا معتقدند تنها با رفع اين ستم ملى – با تحقق حق تعيين سرنوشت – ميتوان شرايطى را فراهم آورد که کارگران و زحمتکشان آن ملت به منافع دراز مدت خود پى ببرند و دست بکار تحقق آن بشوند. بنابراين دفاع ما، دفاعى انسان دوستانه نيست، از روى رفاقت انقلابى نيست، از روى آگاهى به منافع دراز مدت طبقه کارگر است و اين همواره جزء لايتجزاى موضع لنينى در مورد حق تعيين سرنوشت بوده است.

اما اين در عين حال معنايش اين نيست که خودمان خواستار جدايى هستيم (اين بحث براى کومه‌له روشن است و نشريه پيشرو مقاله خيلى دقيقى درباره اين مساله داشت). ما خواستار جدايى نيستيم، ما از حق خلق کرد براى تعيين سرنوشت براى تعيين سرنوشت خود، حتى جدايى، دفاع ميکنيم. ولى خودمان به او جدايى را توصيه نميکنيم. بر عکس ما خواستار اتحاد داوطلبانه ملل ساکن ايران با يکديگر هستيم و اين را هم از نقطه نظر منافع طبقه کارگر استنتاج کرده‌ايم. ما ميخواهيم طبقه کارگر ايران شکافهاى درونى‌اش را از بين ببرد و يک کل يکپارچه شود که بتواند انقلاب خود را بر عليه بورژوازى کل کشور به ثمر برساند. شکافهاى قومى، مذهبى و ملى طبقه کارگر را تضعيف ميکنند. از اين رو ما از يکسو خواستار آنيم که مبانى تاريخى و بورژوايى اين شکافها از بين برود و اين ستمها رفع شود، و از سوى ديگر در عين حال ميخواهيم اتحاد داوطلبانه ملل تامين شود. طبقه کارگر هيچ نفعى در ستمگرى ملى ندارد و هيچ علاقه‌اى به تداوم ستمگرى ملى که بورژوازى براى او به ارث گذاشته است نخواهد داشت. بنابراين جاى هيچ شکى نيست که کمونيستهاى ايران از حق تعيين سرنوشت خلق کرد بدون قيد و شرط دفاع ميکنند. اين را ما در برنامه خود که يکسال قبل منتشر شده است، و در پلميک‌هاى سياسى که قبل از آن با نيروهاى جنبش کمونيستى ايران بطور کلى داشته‌ايم، بيان کرده‌ايم. اين ما را در برابر جنبشى که در مقابل تهديدهاى بورژوازى عقب نشسته بود و از به اصطلاح اتهام تجزبه طلبى ترسيده بود، و تمام دفاعى که ميکرد اين بود که بگويد “خير کردها تجزيه طلب نيستند”، بيان کرديم. ما گفتيم حتى اگر تجزيه طلب باشند نيز ما از آنها دفاع ميکنيم. اين در پلميک‌هاى ما هست و جنبش کمونيستى بايد اين موضع را اتخاذ کند. امروز جنبش کمونيستى تا حدود زيادى گرايش‌هاى سوسيال شووينيستى خود را کنار گذاشته است. نميتواند نگذارد – وقتى که نبض انقلاب براى دوره‌اى طولانى در کردستان ميطپيده است. دوره‌اى که سازمانهاى پوپوليست، سازمانهاى راديکال خرده بورژوايى تحت نام سوسياليسم فعاليت ميکردند، از تهران براى خلق کرد تصميم ميگرفتند، به وضوح گذشته است. به دلائل متعدد، امروز جنبش کمونيستى کاملا اين استعداد را دارد که بر روى موضع لنينى حق ملل استوار بايستد و در برنامه و پراتيکش به آن پايبند باشد.

نکته ديگر اينکه برسميت شناختن حق تعيين سرنوشت به معنى لاقيدى نسبت به اينکه خلق کرد چه سرنوشتى براى خود انتخاب ميکند نيست. ما، به عنوان کمونيستهاى ايران علاقه داريم که خلق کرد در پرتو حقى که کسب ميکند بهترين سرنوشت را براى خود انتخاب کند. به اين منظور و علاوه بر تبليغات عمومى‌مان (که بايد تابع تبليغات بخش پرولترى جنبش انقلابى در کردستان باشد) تماس ارگانيک و مستقيمى نيز با پرولتارياى ملت تحت ستم – در اين مورد کردستان – داشته باشيم. مبارزه ايدئولوژيک در اين چهارچوب به نظر ما مجاز است. ما ميتوانيم مدتها بحث کنيم که مثلا اين يا آن گوشه بحث شما درباره محتواى حق تعيين سرنوشت نادرست است. اين حق ما است که در درون جنبش کمونيستى با بخش کمونيست جنبش مقاومت براى دقيق‌تر کردن مواضع انقلابى در مورد محتواى حق تعيين سرنوشت مبارزه ايدئولوژيک بکنيم. و در اين مبارزه ايدئولوژيک همواره صدق نميکند که مثلا بخش کردستان (پرولتارياى انقلابى کردستان، بخش کمونيست جنبش انقلابى در کردستان) از فرمولبندى درست مساله دفاع ميکند و کمونيستهاى خارج از کردستان از فرمولبندى غلط. يا مثلا بخش کرد (کمونيستهاى کرد) ميکوشند مبارزه ملى را بر مبارزه طبقاتى سراسرى ارجحيت بدهند و بخش غير کرد (کمونيستهاى غير کرد) مبارزه ملى را تحت الشعاع مبارزه طبقاتى سراسرى قرار ميدهد و سعى ميکند مبارزه ملى را در نزد کمونيستهاى کرد کمرنگ کند. ابدا چنين نيست. نمونه ملموسى وجود دارد. اين از قطعنامه کنگره دوم کومه‌له پيداست. خود ما – که واضح است کمونيستهاى غير کرد هستيم – در مقابل قطعنامه‌هاى کنگره دوم کومه‌له در مورد مساله ملى هشدار داديم که اين موضع به بى تفاوتى در قبال جنبش خلق کرد و تضعيف مبارزه ملى در کردستان ميانجامد. ما اين را در مقابل مصوبات کنگره دوم کومه‌له، که بخش انقلابى و پيگير جنبش مقاومت است، هشدار داديم. بنابراين اين خود يک نگرش ناسيوناليستى است که فکر کنيم الزاما بهترين مباحثات و درست‌ترين مواضع در قبال جنبش ملى، اتوماتيک از خود کردستان بيرون ميآيد و جنبش کمونيستى در اين زمينه حرفى براى گفتن ندارد.

موضع لنينى حق ملل در تعيين سرنوشت تنها موضع اصولى است. تبليغات جنبش کمونيستى سراسرى و همينطور رابطه‌اش با سازمانهاى سياسى در کردستان، حساس و ظريف است. بخصوص از اين نظر که تبليغات ما در خارج کردستان نبايد در جنبش مقاومت تفرقه انگيزى کند. بخش کمونيستى جنبش مقاومت حق دارد که به هر اپوزيسيونى در کردستان بتازد. اما ما الزاما اين حق را نداريم، و اگر داشته باشيم تنها با تاييد بخش کمونيستى اين جنبش، کومه‌له، ميتوانيم در مقابل جريانات بورژوايى در کردستان سهم خود را ادا کنيم. اين موضع پيشرفت جنبش ملى، رفع ستم ملى و همينطور همبستگى طبقه کارگر ايران را تضمين ميکند. در عين حال شرايط کردستان شرايط ويژه‌اى است. يکى از مهمترين ويژگى‌ها شايد اين باشد که در اينجا يک ملت تمام عيار توسط يک ملت تمام عيار ديگر تحت ستم قرار نگرفته است. بلکه ما با ملتى روبرو هستيم که چند پاره شده است. مسائلش با مسائل کشورهاى مختلف گره خورده است و بايد که در چهارچوب مسائل کشورهاى مختلف به پيش برده شود. ما معتقديم که جنبش کمونيستى در کردستان قطعا بايد به حزب کمونيست ايران تعلق داشته باشد. اين به اعتقاد ما براى پرولتارياى انقلابى بهتر است. اما ويژگى فوق الذکر به اين معنى است که بخش کردستان جنبش کمونيستى ايران بايد تا حدود زيادى در تصميم‌گيرى‌هايش، در قبال احزاب غير پرولترى در منطقه فعاليتش و با احزاب کرد در کشورهاى ديگر، خودمختار باشد. ما اعتقاد نداريم که سياست حزبى در کردستان بتواند صرفا از بالا از جانب مرکزيت حزب کمونيست ايران به بخش کردستان حزب ديکته گردد. اين هم گوشه ديگرى از موضع لنينى در مورد حق ملل است.

من سخنم را اينجا کوتاه ميکنم و فکر ميکنم با توجه به بحث‌هايى که در پيشرو منتشر شده و با توجه به برنامه مشترک، موضع کمونيستى در قبال حق تعيين سرنوشت روشن باشد. ما مشتاقيم که بحث‌هاى شما به نتيجه انقلابى و پربارى برسد و به ويژه محتواى خواست حق تعيين سرنوشت را که امروز به صورت خودمختارى بيان ميشود، بدقت روشن کند تا ما و همه نيروهاى جنبش کمونيستى بدانيم که پرولتارياى کردستان و نماينده او، محتواى حق تعيين سرنوشت را چگونه تعيين ميکند و بتوانيم تبليغات خود را در کشور بر مبناى آن قرار دهيم.

در مورد سمت‌گيرى اول صحبت کردم و صحبت بيش از اين را در صورت لزوم به بحث‌هاى حاشيه کنگره واگذار ميکنم. اما سمت گيرى دوم، که به همان درجه اولى حياتى است، جهت گيرى کومه‌له براى احراز جايگاه واقعى خود در جنبش کمونيستى و اداى سهم واقعى خود در رهبرى طبقه کارگر سراسر ايران و انقلاب در کل کشور است. ما ميگوييم کومه‌له بايد نقش ويژه‌اى در اين زمينه بر عهده بگيرد و شيوه برخوردش به مسائل مبارزه نشان ميدهد که قابليت ايفاى اين نقش را دارد. اين بحث را بازتر کنيم:

انقلاب ايران از همان پيش از قيام از نقطه نظر کار کمونيستها يک ويژگى خاص داشت. آن ويژگى اين بود که در حالى که چه از نظر نظرى و چه از نظر عملى، چه از نظر تئوريک و چه از لحاظ شرايط عينى، انقلابى بود که نميتوانست بدون رهبرى طبقه کارگر به پيروزى رسد، طبقه کارگر خود طبقه‌اى متشکل نبود و حزب کمونيستى که منافع او را در اين انقلاب نمايندگى کند وجود نداشت – و هنوز وجود ندارد. انقلاب زنده است و براى حياتش نياز به تشکيل حزب کمونيست دارد، نياز به تشديد مبارزه کمونيستها براى کسب رهبرى جنبش انقلابى دارد و در عين حال از همه اينها محروم است. بايد فکرى به حال مساله کرد. بايد در عين حال به مسائل يک انقلاب زنده و موجود پاسخگو بود و هم ابزار پاسخگويى به مسائل اين انقلاب به معنى واقعى کلمه، يعنى حزب کمونيست، را بوجود آورد. اين آن ويژگى است که مهر خود را به تمام فعاليت‌هاى ما در سه سال گذشته کوبيده است. داشتن حزب لازمه پاسخگويى به مسائل انقلاب است، اما انقلاب خود بدون پرولتارياى متشکل به پيش ميرود و نيازمند رهبرى است. چه بايد کرد؟ پاسخ واضح است. بايد اين دو وظيفه، يعنى پاسخگويى به مسائل موجود انقلاب و وظيفه ساختن حزب را همزمان و در پروسه‌هاى متکى به هم به پيش برد و از دستآورهاى هر فعاليت در هر يک از اين عرصه‌ها براى پيشبرد مبارزه در عرصه ديگر استفاده کرد. مساله حزب مشکل ما بوده است و به اعتقاد ما تا اين مساله را به معنى واقعى کلمه حل نکنيم، نميتوانيم از پيروزى کامل و تمام عيار اين انقلاب صحبت کنيم.

در اين سه سال موانع مهمى بر سر راه حزب وجود داشته است که همه به سهم خود سعى کرده‌ايم با آنها مبارزه کنيم و از سر راهمان برداريم. بطور کلى ميتوان گفت اين موانع عبارت بودند از: اول موانع ايدئولوژيک و برنامه‌اى – حاکميت رويزيونيسم در اشکال مختلف بر جنبش کمونيستى؛ دوم فقدان سنت‌هاى مبارزه متشکل در درون جنبش کارگرى (طبعا وقتى از فقدان صحبت ميکنيم، نسبى ميگوييم). نبود طبقه کارگرى که سنت‌هاى پايه‌اى مبارزه متشکل را در درون خود به وجود آورده باشد و بتواند در صحنه انقلاب مستقل ظاهر شود. و بالاخره تأثير متقابل اين دو عامل، خود را به صورت وجود يک جنبش کمونيستى نشان ميداد که در واقع از جريانات سياسى متشکل از روشنفکران انقلابىِ عمدتا متفرق و بدون پيوند واقعى با بخش پيشتاز جنبش کارگرى، تشکيل شده بود. بايد با اين موانع مبارزه ميشد و در عرصه‌هاى معينى اين مبارزه انجام شده است.

ما از ابتدا گفته‌ايم شرط لازم فائق آمدن بر اين مشکلات، قبل از هر چيز برافراشتن يک برنامه لنينى است. برنامه‌اى که حاصل مبارزه ايدئولوژيک خلاق ما بر عليه اشکال مختلف رويزيونيسم در جنبش کمونيستى ايران باشد. برنامه‌اى که دستآوردهاى اين مبارزه را تثبيت کند و پرچم آن را بصورت يک برنامه عمل بلند کند. بايد پرچم اين برنامه را، بويژه در برابر رويزيونيسم پوپوليستى که بخش پيگيرتر جنبش کمونيستى را در خودش اسير کرده بود بلند ميکرديم (اشکال ديگر رويزيونيسم به موقع خودش اهميتى حياتى پيدا ميکند).و با کمک و به اتکاء اين برنامه (يا درست‌تر بگوييم اين ديدگاههاى برنامه‌اى – چرا که هدف ما نبايد به تدوين يک جزوه منحصر شود) مبارزه مستقل براى سازماندهى جنبش کارگرى را چه در شکل توده‌اى و در شکل حزبى و کمونيستى به پيش ببريم. حزب حاصل چنين برنامه‌اى خواهد بود، بعلاوه پيوند ايده‌هاى اين برنامه، و نيروهاى مدافع اين برنامه با بخش مؤثرى از جنبش کارگرى ايران و رهبران عملى طبقه کارگر – امرى که خود حاصل مبارزه تبليغى، ترويجى و تشکيلاتى معينى است.

امروز همه ميدانيم که مبارزه براى اين برنامه به چه نتيجه‌اى رسيده است: برنامه مشترک کومه‌له و ما. ما اعتقاد راسخ داريم که اين برنامه ميتواند متن برنامه حزبى باشد. و اميدواريم کنگره به اتفاق آراء اين برنامه را تصويب کند. اما در عين حال اعلام ميکنيم که تصويب اين برنامه نه تنها پيايان کار نيست، بلکه کار ما تازه شروع ميشود. ما براى پيشبرد مبارزه ابزارى لازم داشتيم و اکنون تازه اين ابزار را ساخته‌ايم و تازه بکار گرفتنش را شروع ميکنيم. بنابراين مساله بر سر استفاده از آن به عنوان يک ابزار انقلابى براى سازماندهى طبقه کارگر، بردن ايده‌هاى کمونيستى به درون جنبش کارگرى و بر مبناى آن احراز رهبرى طبقه کارگر در جنبش انقلابى است. پس سمتگيرى که ما از کنگره کومه‌له انتظار داريم، صرفا تصويب اين برنامه نيست. پس فردا نتيجه کار معلوم ميشود که آيا برنامه تصويب شده است يا خير. سمتگيرى مورد نظر ما اينست که کومه‌له اين برنامه را پس از تصويب به عنوان يک ابزار بنگرد، و نه به عنوان سندى براى تزيين اتاق مبارزه و يا جام پيروزى در يک مسابقه. اين سمتگيرى بايد خود را در تمام عرصه‌هاى فعاليت ما نشان بدهد. اين برنامه بايد ابزارى بشود براى تبليغ ما، براى ترويج ما، براى سازماندهى ما، براى فراتر رفتن ما از جنبش انقلابى خلق کرد و پاسخگويى به نيازهاى کل طبقه کارگر، براى سازماندهى مبارزه ايدئولوژيک خلاق با انحرافاتى که هنوز پس از تدوين و تصويب اين برنامه در جنبش کمونيستى و حتى در درون دو سازمان وجود خواهد داشت. اين سمتگيرى صرفا با تصويب برنامه خود را نشان نميدهد، بلکه با داشتن ديد روشن از کاربرد اين برنامه خود را نشان ميدهد. ما مطمئنيم کومه‌له به برنامه چنين برخوردى دارد و مشتاقانه خواستار اين هستيم که کنگره نيز اين سمتگيرى را در کومه‌له تثبيت کند.

بر مبناى اين برنامه بايد قبل از هر چيز (نه الزاما از نظر زمانى) مبارزه عليه اشکال مختلف رويزيونيسم را به پيش برد و به ثمر رساند. رويزيونيسم پوپوليستى اکنون در ايران بشدت ضعيف شده است، اما به نظر ما کارش تمام نشده است. اولا از نظر تئوريک و از نظر پلميک تئوريک- سياسى، احتياج به يک تير خلاص دارد و بايد برنامه يکبار ديگر و اين بار از موضع قدرت خود را به تمام جريانات پوپوليست تحميل کند. اما نسبت به يک نکته بايد هوشيار بود. اختناقى که اکنون در ايران حاکم است، زمينه‌هاى رشد مجدد رويزيونيسم پوپوليستى را در اشکال جديد و حتى در قالب تشکيلاتى جديد بوجود ميآورد. چرا؟ زيرا اختناق و سرکوب ديکتاتورى مرز آرمانهاى دمکراتيک طبقاتى طبقه کارگر را با آرمانهاى دمکراتيک اقشار ديگر مخدوش ميکند. اگر به ياد داشته باشيد، بعد از قيام بهمن دمکراسى انقلابى معناى خاصى به خود گرفته بود. معنايش اين شده بود که آيا توده‌هاى مردم اسلحه‌ها را پس بدهند يا نه (تسليح عمومى، به آن صورت خودبخودى که بوجود آمده بود، برقرار باشد يا نه)، معنايش اين شده بود که آيا شوراها ارگانهاى تعيين کننده جامعه هستند يا بايد قدرت خود را به شوراى انقلاب و مجلس خبرگان بسپارند. در آن زمان بحثهايى اين چنين پايه‌اى درباره محتواى دمکراسى‌اى که بايد در ايران برقرار باشد بين طبقات مختلف و نمايندگان فکرى‌شان در جريان بود. امروز را نگاه کنيم، امروز مساله دمکراسى به چه چيز تبديل شده: اين که آيا ميشود بالاخره جمهورى اسلامى را سرنگون کرد – حال هر چه ميخواهد جاى آن را بگيرد، رژيمى بيايد که لااقل آخوندى نباشد، رژيمى بيايد که لااقل حجاب را اجبارى نکند، رژيمى بيايد که لااقل هر روز ٥٠٠ نفر را نکشد، ٥ نفر از رهبران را بکشد! خيلى‌ها به اين ميگويند آزاديخواهى! در نظر توده وسيعى از مردم مسائل دمکراسى، آن مسائل پايه‌اى که دمکراسى کارگرى، دمکراسى پيگير پرولترى و دمکراسى انقلابى را از ليبراليسم بورژوايى تفکيک ميکرد – و دو سه ماه پس از قيام شاهد طرح اين مسائل بود – دوباره مخدوش شده است. پوپوليسم هم چيزى جز اين نيست. پوپوليسم يعنى از زاويه منافع عموم خلق پا به مبارزه گذاشتن و وقتى واقعيت عينى منافع عموم خلق را در نظر خود عموم خلق شديدا به هم نزديک ميکند، پوپوليسم مبنايى براى رشد پيدا ميکند. ما معتقديم اشکال پوپوليستى جديد حتما و بطور اجتناب ناپذير بوجود خواهد آمد. اما اين بار مانند بار قبل نيست. ما بايد تضمين کنيم که پوپوليسم اين بار با يک جريان مارکسيسم انقلابى که استقلال طبقه کارگر را در قبال همه اين گرايشاتى که ميل به مخدوش کردن مسائل مبارزات دمکراتيک دارند، حفظ ميکند، مواجه باشد. ما به ابزار اين کار مسلحيم، و اولين استفاده استفاده ابزارى برنامه، حفظ استقلال طبقه کارگر در دوره جديدى از مبارزه احتمالا آشکارى است که در انتظار ماست.

گذشته از رويزيونيسم پوپوليستى، ما اکنون عملا ميرويم تا با رويزيونيسم مدرن (خروشچفى) در عرصه عملى مبارزه روبرو شويم. زيرا با در دست داشتن برنامه به مقياس وسيع به جنبش کارگرى روى ميآوريم و نفوذ اين دومى‌ها در اينجا کمتر از پوپوليست‌ها نيست. و اين تازه در شرايطى است که توده‌اى‌ها و اکثريتى‌ها بالفعل و بلافاصله مواضع خيانت آميز ضد انقلابى و ضد کارگرى دارند. آنها با شوراهاى اسلامى و زرد و با انجمن‌هاى اسلامى و غيره پيوند دارند. آنها تا حدود زيادى در کارخانه‌ها منزوى‌اند اما به هر حال ايده‌هايى را در درون طبقه کارگر بسط و نشر ميدهند (مانند آنکه در مقابل جنگ بيشتر بايد کار کنيم…) که وجود اين عناصر و ايده‌ها در درون طبقه کارگر بزودى براى ما عملا مساله ميشود. بايد پاسخگوى اين باشيم. بخصوص اين که به نظر ما جرياناتى مانند اقليت و راه کارگر هرگز از اين رويزيونيسم نبريده‌اند، اينها هم در عرصه فعاليت کارگرى ما هستند. پس مبارزه عليه رويزيونيسم، با اتکاء به برنامه، بايد در جبهه‌هاى جديدى نيز متمرکز شود.

به دنبال برنامه، لازم است که نيروهاى وابسته به اين برنامه نزديکى متقابل خود را از نظر تاکتيکى و از نظر سبک کار تشکيلاتى بيشتر کنند. برنامه خود زمينه مساعدى براى اين امر فراهم ميکند. وقتى نيروهاى مختلفى که به اين برنامه تعلق دارند، يک بستر واحد فکرى و برنامه‌اى را در جامعه تشکيل دادند (و اين نيروها فقط به دو تشکيلات منحصر نميشود، و نفس اعلام برنامه، بخشهايى از سازمان پيکار و سازمان رزمندگان را به خود جلب خواهد کرد) آنگاه بسيارى از مسائلى را که قبلا قابل حل و فصل نبود، ميتوان حل و فصل کرد. مسائل تاکتيکى و تشکيلاتى را بايد به سرعت حل کرد و رهنمودهاى روشنى براى سازماندهى نيروهاى هوادار برنامه مشترک ارائه داد.

به همين ترتيب بايد بر مبناى اين برنامه، و اين نيروهاى سازمان يافته، در درون طبقه کارگر کار تشکيلاتى، تبليغى و ترويجى را به شيوه‌اى منظم و بلشويکى به پيش برد. مساله حزب از مساله درجه نفوذ ما در پيشروان طبقه و درجه تأثير ما در جنبش کارگرى به معناى اخص و هدايت آن، جدا نيست. اين در بطن خود مسائل تشکيلاتى مهمى دارد: مساله سازماندهى کمونيستى و توده‌اى طبقه کارگر و متکى کردن جنبش کمونيستى به پيشروان سازمان يافته پرولتاريا.

و بالاخره بايد بر مبناى اين برنامه پاسخگوى انقلاب بود. به اعتقاد ما برنامه حداقل، يا بخش حداقل برنامه ميتواند مبناى سازماندهى آن اردوگاه دمکراسى انقلابى در جامعه باشد که بايد جايگزين جمهورى اسلامى شود. همه رفقا و دوستانى که قبلا صحبت کردند به اين نکته اشاره کردند که بايد بديلى در مقابل جمهورى اسلامى قرار داد. اين بايد دمکراسى انقلابى باشد. و اين دمکراسى انقلابى امروز بايد پرچمش را در برنامه حداقل ما پيدا کند. به همان درجه‌اى که ما از نظر برنامه‌اى مستقل ميشويم، به همان درجه امکان پيدا ميکنيم به سمت توده‌هاى غير پرولتر بياييم. امروز که مشخصا روى پاى خود ايستاده‌ايم، برنامه‌مان و مبانى استقلال هويتمان روشن است، ميتوانيم با استحکام بيشترى توده‌هاى غير پرولتر را بسوى خود فرابخوانيم، و دمکراتهاى انقلابى را بسيج کنيم، بى آنکه نگران رشد انحرافات خرده بورژوايى در صفوف خود باشيم. بايد اردوگاه دمکراسى انقلابى را حول خواست جمهورى انقلابى و نکات اصلى برنامه حداقل خود سازماندهى کنيم. و اين برنامه ابزار اين کار نيز هست.

خلاصه کنم. واضح است که چرا اين سمتگيرى دوم، به سوى جنبش کمونيستى و مسائل سراسرى انقلاب ايران، از جانب کومه‌له ضرورى است. زيرا کومه‌له مهمترين و با اعتبارترين نيروى کمونيستى در کشور و در نزد توده‌ها است. تنها سازمان کمونيستى است که داراى پايگاه توده‌اى است. تجربه فراوان و اعتبار زيادى در بين زحمتکشان اين کشور دارد و دوما فکر ميکنيم وجود کومه‌له براى پيشبرد اين برنامه شديدا ضرورى است. کومه‌له نميتواند فعالترين عنصر پيشبرد اين برنامه نباشد. بدون کومه‌له و حتى در صورت کم سهم ادا کردن کومه‌له، تحقق آنچه که گفتم قطعا فوق العاده دشوار است.

لازم است چند کلمه راجع به دورنماى کار جنبش کمونيستى بگويم. به نظر ما، عليرغم اين فشار و سرکوب و اختناقى که اکنون در ايران حکمفرما است؛ عليرغم اين که هر روز بهترين رفقاى ما، رفقاى همه ما را دستگير، زندان و اعدام ميکنند و از مبارزه فعال انقلابى دور ميسازند، دورنماى جنبش کمونيستى بسيار مثبت است. اين درست است که ضربات زيادى به نيروهاى سياسى خارج از کردستان و به ويژه به نيروهاى کمونيستى وارد آمده است. واقعا دوران سياهى است. اما بقاى نيروهاى کمونيست در اين دوران و ادامه مبارزه آنها خود گواه زنده بودن انقلاب ما است، زنده بودن و دورنما داشتن جنبش کمونيستى ما است. ما اعتقاد داريم که دورنماى جنبش کمونيستى روشن است. نه اين معنى که در طالع ما سعادت نوشته شده و حتما موفق ميشويم، بلکه به اين معنى که زمينه براى موفقيت ما آماده است، و حتى مصالح لازم براى اينکه راهمان را بشناسيم، قدمهايمان را تعريف کنيم، سازماندهى و سبک کارمان را تصحيح کنيم و پيش ببريم، اينها همه فراهم است. جنبش کمونيستى ايران دوران سختى را ميگذراند. ولى اين دوران سختى از مبارزه است، نه دوران انهدام، نه دوران عقب نشينى، نه دوران شکست. دوران سختى از مبارزه. مبارزه چيزى جز اين نيست. مواجهه با مشکلات هر دوره و حل کردن مشکلات همان دوره. من فکر نميکنم بتوان گفت جنبش کمونيستى ما رو به رکود است، رو به ضعف است، کاملا برعکس. تقويت شده و کنگره سوم کومه‌له، برنامه مشترک و دستور جلسات کنگره، خود گواه اين است که ما جلو رفته‌ايم. حتى اگر پليس سياسى و رژيم جمهورى اسلامى ده بار بيش از اين به ما ضربه بزند، امروز ديگر دارد بذر حزب کاشته ميشود. اين قابل برگشت نيست و به نظر من همين دورنماى کار همه ما را روشن ميکند.

ما از موفقيت کنگره در صورتى که دو سمتگيرى اساسى بکند صحبت کرديم. ولى مستقل از اينها يک نکته به هر حال روشن است، و ما اين را هميشه گفته‌ايم. کومه‌له تا همينجا، به عنوان يک سازمان، يک دستآورد عظيم براى جنبش کمونيستى ايران است. نه صرفا به اين خاطر که سازمانى وسيع است، بلکه به خاطر اين که پايگاه توده‌اى‌اش و نفوذ و اعتبارش را تا سر حد امکان به شيوه‌اى لنينى به دست آورده است. به خاطر اينکه متکى به انتقاد از خود لنينى بوده، به خاطر اينکه از سکتاريسم برى بوده، به خاطر اينکه به اپورتونيسم تشکيلاتى در نغلطيده، به خاطر اينکه در اتکاء به توده‌ها پيشتاز بوده و ضمن تلاش در اتکاء به سنت‌هاى بلشويکى، در يک جنبش توده‌اى پيشاهنگ بوده است. ما در برنامه خود، و نيز در برنامه مشترک، مدخلى داريم که در آن گفته شده است ما کمونيست‌ها توطئه نميکنيم، ما به طبقه تکيه ميکنيم و وجود مختلف مبارزه طبقه را سازمان ميدهيم. ما معتقديم طبقه کارگر به نيروى خود آزاد ميشود. اين روح کمونيسم است. به نظر من کومه‌له از اين روح دور نبوده و اگر ما به کومه‌له و کنگره سوم اميدواريم، نه فقط به خاطر وضعيت جنبش انقلابى در کردستان، بلکه به خاطر اين است که کومه‌له سمبل عملى و بالفعل آن شيوه برخوردى است که ما در سطح نظرى سه سال است در مقابل تفاله‌هاى تفکر و شيوه‌هاى کار توطئه‌گرانه و سکتاريستى خرده بورژوايى، تبليغ کرده‌ايم. صداقت انقلابى همين است. شيوه‌هاى لنينى را در همه عرصه‌هاى مبارزه از تئورى تا تشکيلات، جستجو کردن و قدم به قدم آنها را يافتن.

پس کومه‌له تا همينجا يک دستآورد است، و اگر به کنگره سوم اميدواريم به اين خاطر است که کنگره سوم سازمانى اينچنين است و ميتواند بر اين مبنا دستآوردهاى جديدى را استوار کند. ما ميخواهيم دستآوردهاى کومه‌له به جنبش کمونيستى ايران تعميم داده شود. کومه‌له تا بحال چنين سازمانى بوده است و اگر پس از اين هم نباشد، چيزى از اهميت اين دوره کم نميکند. فقط ملامتى را بر ما اضافه ميکند که چرا بعد از اين صد سال، بعد از اين دستآوردها در شيوه برخورد لنينى به امر مبارزه، ما نتوانستيم حزبى را پايه بگذاريم که از اين دستآوردها در مقياس وسيع استفاده کند و تاريخ بلشويسم را يکبار ديگر در ايران زنده کند.

رفقا!
من بار ديگر از طرف کليه رفقاى سازمانى خود، به شما درود ميفرستم و موفقيت کنگره را آرزو ميکنم.
* * *
اين سخنرانى در مجموعه ‌”سرى اسناد کنگره سوم سازمان انقلابى زحمتکشان کردستان (کومه‌له) تحت عنوان “متن سخنان نماينده اتحاد مبارزان کمونيست در جلسه افتتاحيه” در ارديبهشت ماه ١٣٦١ بصورت داخلى منتشر شده است.