مقالات

روایت یک تصویر از ۱۵۰۰ تصویر! آبان خونین ۹۸ پروین کابلی

محسن محمد پور کودک ۱۷ ساله که در فقر متولد شد و در اعتراضات علیه فقر کشته شد. محسن محمد پوردر یک خانواده ی کارگری در خرمشهر در سال ۱۳۸۱ بدنیا آمد. به مانند بسیار از کودکان خانواده های فقیر و زحمتکش وقتی راه رفتن را یاد گرفت شروع به کار کرد تا بتواند کمکی برای والدینش باشد. محسن که در دبیرستان درس می خواند همزمان بعنوان کارگر ساختمانی کار می کرد. محسن زندگی بسیار محدودی داشت. روزها بعد از تمام شدن کلاس های درس به جا رفتن به ورزش و دور همی های همکلاسان، سر کوچه ایستادن، شیطنت های دوران جوانی و از سرو کول هم بالا رفتن، راهی محل کارش می شد. روز آخر زندگیش یعنی ۲۵ آبان محسن هم بعد از پایان یافتن کلاس راهی کار شد. فضای شهر شلوغ و آشفته بود. مردم روزهای پیاپی در خیابانها تجمع کرده بودند و برعلیه حکومت شعار می دادند. آن روز کار زودتر تعطیل شد. همه می خواستند خودشان را برای اعتراض به مرکز شهر برسانند. زحمتکشان در میدان بودند. آزادی و رفاه می خواستند. از گرسنگی و فقر و بیکاری و سفره خالی خسته شده بودند.

هنگامیکه محسن به فلکه ی دروازه ی خرمشهر در خیابان حافظ رسید زد و خورد میان سرکوبگران و معترضان به آنجا کشیده شده بود. محسن ناگهان در میان مردم خشمگین بود. درگیری که شروع کرد مامورین نظام با همه امکانات مردم را می زدند. صدای گلوله و فریاد و بوی خون با هم درهم آمیخت.
محمد ضربه اول را که خورد دیگر چیزی نفهمید. از صحنه ای که مامورین به محسن حمله می کنند فیلم هائی در سوسیال میدیا پخش شده است. بویٰژه صحنه ای که مامورین با باتم و ضربات شوکر به گردن و جمجمه او حمله ور می شوند بسیار واضح دیده میشود. او که غافلگیر شده بود نتوانست هیچگونه عکس العملی نشان دهد به زمین می افتد و در همانجا به اغما فرو می رود. بدن له شده ی محسن توسط مردم به بیمارستان ولیعصر خرمشهر منتقل میشود و متاسفانه بعد از چهار روز در اغما جان میسپارد. قبل از درگذشت محسن از طرف مامورین حفاظتی بیمارستان با خانواده او تماس گرفته میشود و از آنها می خواهند که بخش هایی از بدن وی را اهدا کنند که با مخالفت والدین محسن روبرو می شوند، چرا که آنها امیدشان را برای زنده ماندن فرزندشان هنوز از دست نداده بودند.

بعد از کشته شدن محسن، برای تحویل جنازه از خانواده اش ۳۵ میلیون پول گرفته می شود. بعد از تحویل جسد خانواده و بستگان متوجه می شوند که بخشی از ارگانهای محسن از بدنش خارج شده است. پدر وی خواهان کالبد شکافی می شود که به نظر نمیرسد این امر اجرا شده باشد. با توجه به ناتوانی مالی خانواده محمدی پور امکان هرگونه پیگیری را غیر ممکن ساخته است. در سوسیال مدیا هیچ عکسی از محل دفن وی منتشر نشده است و به شهادت همسایگان و مردم محل مامورین امنیتی در طول مراسم عزاداری مدام در خانه والدینش حضور داشته اند. چند روز بعد از پخش خبر جانباختن محسن محمدی پور گرافیتی هایی از وی در بسیاری از خیابانهای تهران روی دیوارها نقش بست.

از محسن تصاویر زیادی منتشر نشده است. نه میتوان عکسی از تولد وی را پیدا نمود که در حال خاموش کردن شمعی روی کیک تولدش است، نه تصویری جمعی با خانواده اش در جایی بیرون شهر به پیک نیکی رفته باشند، نه لباس های ورزشی به تن داشته باشد و یا عکسی از مدرسه با همکلاسی هایش به یک گردش دعوت شده باشد. عکسهای محدودی که از وی در میدیا پخش گردیده است جوانی بسیار آرام با چشم های غمگین را در میان کیسه های سیمان و گچ نشان میدهد، ولی گوئی با نگاهش به آینده می نگرد. آینده ای که قرار بود دیکتاتوری خون آشام سرنگون شود. که کودکان به مدرسه بروند و شاد و خندان به خانه های گرمشان برگردند. که پدری فرزند دلبندش را از کودکی به کار و بردگی نفرستد. این توقع بزرگی نیست. یک اصل پایه ای انسانی بسیار اولیه است.

محسن محمدی پور را هیچگاه فراموش نمی کنیم. محسن کودک کارگر قربانی نظامی شد که اجازه نداد حتی یک روز آب خوش از گلویش پایین برود. جهان دیگری ممکن است. آبان خونین ادامه دارد. *