سئوال از منصور حکمت در باره خوشبختی انسانها
سئوال : در ادبيات کمونيسم کارگرى، ادبيات مارکسيسم کلاسيک بطور ويژهاى مطرح ميشود که مسأله سعادت انسانها، خوشبختى انسانها به انجام انقلاب اقتصادى و لغو کار مزدى بطور ويژه گره خورده است و تلاشهاى زيادى که در تاريخ صورت گرفته آنجايى که موفق نشده است کار مزدى را لغو کند به شکست منتج شده است، و در تاريخى دوباره مجدداً تکرار شده است، اگر ممکن است اين مسأله را ميخواستم شما بيشتر توضيح بدهيد .
منصور حکمت: من فکر ميکنم تعداد آدمهايى که بتوانند ماهى يک بادام بخورند و به آسمان نگاه کنند و احساس سعادت بکنند به هر حال کم است. ميدانم بعضيها ميگويند پول خوشبختى نميآورد يا خوشبختى يک امرمعنوى است و مادى نيست. ولى تعداد کسانى که ميتوانند اينطورى خوشبخت بشوند، کم است. اکثريت عظيم مردم براى خوشبخت شدن احتياج به امکانات دارند، احتياج به خانه دارند، احتياج به دکتر دارند، احتياج به اين دارند که امنيت اقتصادى داشته باشند، احتياج به اين دارند که آزادى حرکت داشته باشند بتوانند در کره ارضى که روى آن زندگى ميکنند سفر کنند، احتياج دارند با آدمهاى جديد آشنا بشوند، احتياج دارند به کارهاى مختلف دست ببرند و کارهاى جديد را ياد بگيرند. و همه اينها يعنى آزادى اقتصادى انسان، يعنى توانايى اقتصادى انسان. اگر شما بياييد بخشى از جامعه را به اين محکوم بکنيد که روزى هشت ساعت يا شش ساعت يا هر چقدر، برود کارش را بفروشد، بعدش هم خسته و کوفته برود خانهاش خودش را بازسازى بکند، بنا به تعريف آدمها را از خوشبختى محروم کردهايد. انسان خوشبخت انسانى است که خلاقيتش را به کار بياندازد، انسانى است که حس ميکند امورش و اختيار زندگيش دست خودش است، انسانى است که فکر ميکند مجبور نيست. انسانى است که فکر ميکند ميتواند تصميماتش را خودش آزادانه بگيرد. خوشبختى به هر حال با آزادى رابطه دارد و اين آزادى بدون آزادى اقتصادى ممکن نيست .
در قلب اقتصاد کار مزدى، در قلب سيستم مزد بگيرى، انسانهاى زيادى از آزادی محرومند. انسانهاى زيادى که ناگزيرند هر روز نيروى کار خودشان را بفروشند وگرنه فردا وجود ندارند، وجود ندارند حتى به معنى فيزيکى کلمه، يعنى ممکن است از غذا و مايحتاج روزمره و مسکن و غيره، از همه امکاناتى که اجازه ميدهد يک انسان انسان بماند و از نيازهاى فرهنگى و زيبايى شناسانهاش هم حتى ارضا نشود . در نتيجه هر روز نيروى کار را فروختن و هر روز صبح سر بازار کار حضور بهم رساندن و دنبال مشترى گشتن و تمام عمر به خود لرزيدن که کارم را هم ممکن است از دستم بگيرند، اين با خوشبختى انسانها منافات دارد. مارکسيسم آن مکتبى است که پشت همه حرفهاى فلسفى و صوفيانه و غير صوفيانه که راجع به معنى زندگى و خوشبختى بشر زده شده، يک جواب کاملا روشنى را پيدا ميکند و ميگويد: انسان بايد مرفّه و آزاد باشد و براى اينکه مرفّه و آزاد باشد بايد آن نظام اجتماعى که در آن زندگى ميکند، نظامى باشد بر مبناى آزادى، برا برى و رفاه، و مرفّه کردن انسانها فلسفه آن نظام را تشکيل بدهد .
جامعه سرمايهدارى اين نيست، آزاد نيستيم، به خاطر اينکه مجبور هستيم نيروى کارمان را بفروشيم، آزاد نيستيم براى اينکه دولت طبقه حاکم بالاى سرمان است، رفاه ما هدف جامعه نيست سود هدف جامعه است. ودر نتيجه بخش اعظم ما احساس خوشبختى نميکند.
با همه اينها آنقدر انسانيت در تک تک ما قوى است که حتى در اين مهلکه، در دل اين شرايط با اين همه فشار، به همديگر نگاه ميکنيم و به همديگر علاقه پيدا ميکنيم، به بچههايمان و به بچههاى ديگران و به خلاقيتهاى ديگران. وقتى ما در اين شرايط هنوز ميتوانيم يک درجه احساس خوشبختى بکنيم. شما فکرش را بکنيد اگر اين برابرى اقتصادى تأمين بشود، اگر اين بردگى مزدى از بين برود، اگراين اجبار روزمره به کار براى ديگران و تسليم به ديگران از روى دوش بشر برداشته بشود، بشر چقدر ظرفيت اين را دارد که شاد و خوشبخت زندگى کند.
برگرفته از متن پیاده شده گفتگو راديو انترناسيونال با منصور حکمت در باره کارمزدی – اوت ٢٠٠٠