امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم 74 ضربه شلاقم.با وکیلم تماس گرفتم وبا هم رفتیم دادسرای ناحیه7.از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم.واردسالن شدم.صدای فریاد و ضجه ی زنی از راه پله ها می آمد که داشتن میبردنش پائین.شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم…
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن.اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها می مونه باهات.رفتیم شعبه ی 1 اجرای احکام.کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسرنشه.آروم و محرمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن ومامور اجرای حکم امد بالا.گفت حجابت را سرت کنو دنبالم بیا.گفتم سر نمی کنم.گفت سر نمی کنی؟!جوری شلاقت که بزنم که بفهمی کجایی.برات یه پرونده ی جدید هم باز میکنم هفتاد وچهارتای دیگه م مهمونمون باشی.باز سر نکردم.
رفتیم پائین چند تا پسر رو بابت شرب خمرآورده بودن.مرد با تحکم تکرارکرد مگه نمیگم سرکن؟نکردم.دوتا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن روسرم.باز درش آوردم واین کار چند بارتکرارشد.بهم از پشت دستبند زدن وروسریروکشیدن رو سرم.از همام پله هایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقه زیر هم کف.یه اطاقک بود ته پارکینگ.قاضی به ماموراجرای حکم وزن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متاثر بود.چند باری اخ کشید وگفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خنید.یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم.روم رو ازش برگردوندم.درآهنی رو باز کردند.دیوارای اطاق سیمانی بود.یه تخت ته اطاقک بود که دستبند وپابند اهنی به دو طرفش جوش خورده بود.یه وسیله ی آهنی شبیه پایه ی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند وپابند اهنی زنگ زده وسط اطاق، و یه صندلی ومیز کوچیک،که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود.یه اطاق شکنجه ی قرون وسطایی تمام عیار.
قاضی پرید خانم حالت خوبه؟مشکلی نداری؟انگارکه وجود نداره.جوابش رو ندادم.گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد ماموراجرای حکم گفت پالتوت رو دربیارو رو تخت دراز بکش.پالتووروسریم رو از پایه ی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سرکن! گفتم نمی کنم. قرآنت رو بزارزیر بغلت وبزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن آومد وگفت خواهش میکنم لج بازی نکن. شال رو آورد وکشید رو سرم. مرد از بین دسته ی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو بر داشت،دو دورپیچوند دور دستش وآومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونه هام.کتفم.پشتم. باسنم.رونم.ساق پام.باز از نو. تعداد ضربه ها رو نشمردم.زیر لب می خوندم با نام زن،به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما صحر شود، تمام تازیانه ها تبر شود…..
تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکرکنن حتی دردم اومده.حقیر تراز این حرفهان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم می اومد ومراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درشعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن. سرم نکردم وباز کشید رو سرم. توی اطاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه.
جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگه ای زندگی کنید میتونید خارج از کشورباشید. گفتم این کشور برای همه ست. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم. از اطاق اومدیم بیرون وروسریم رو درآوردم.
مرسی آقای طاطایی عزیز. اگر همراهی شما نبود تحمل این روزها خیلی سخت بود.و عذر میخوام که موکل سر به راهی نبودم. مطمئنم آدمی به بزرگواری شما در ک میکنه. بابت همه چی ازتون ممنونم.
ژن-ژیان-ئازادی
زن- زندگی- آزادی
رویا حشمتی