از میان رویدادهای هفته
علی جوادی
از نسل کشی تا اشغال کامل: طرح فاشیستی اسرائیل برای حذف غزه از نقشه
در این روزها که غزه در خون و خاکستر غوطه ور است، دولت اسرائیل با وقاحتی که تنها تاریخ استعمار و نسل کشی و فاشیسم میشناسد، طرحی را پیش میبرد که نام واقعیاش “پاکسازی قومی” است: اشغال کامل، اخراج دو میلیون انسان، و تبدیل یک شهر و منطقه نیمه زنده به اردوگاهی محصور و گورستانی بی نام. این همان منطق فاشیسم مسلح است که امروز در آمریکا و اسرائیل و برخی دیگر کشورها حکم میراند. طرحی که برای “امنیت”، خانه و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان را با موشک و بولدوزر ویران میکند، کودک را در صف نان میکشد، و بیمارستان را هدف موشک قرار میدهد.
در کوچههای باریک غزه، جایی که روزی بوی نان تازه و صدای بازی کودکان، علیرغم هر محدودیتی از جانب اسرائیل، کماکان شنیده میشد. حالا بوی گوشت سوخته بدن انسانها و صدای آژیر آمبولانسها است که فضا را پر کرده است. مادری که پیکر بی جان دخترش را در آغوش گرفته و زیر لب نامش را تکرار میکند، پیرمردی که کلید خانه ویران شدهاش را همچنان در جیب دارد، کودکی که کنار پیکر بیجان پدرش نشسته و دست کوچک خود را بر زخم او گذاشته است، اینها همان “اهداف نظامی” نتانیاهو هستند.
نتانیاهو و همدستانش میخواهند به جهان بقبولانند که این طرحی برای “پایان دادن به جنگ و تروریسم اسلامی” است؛ اما هر وجب زمین اشغال شده و هر قطره خون ریخته شده، آتشی تازه در دل هر انسانی خواهد افروخت. اشغال کامل غزه نه تنها در خود جنایتی عظیم است بلکه بهیچوجه نابودی تروریسم اسلامی را نیز به دنبال نخواهد داشت. برعکس، بذر تروریسم کور را میکارد، زیرا هر جنایت کور در مدار خود جنایتی دیگر میزاید. تروریسم اسلامی را نمیتوان با تروریسم و میلیتاریسم ریشه کن کرد. برای پایان دادن به این چرخه جهنمی، باید کشور مستقل فلسطینی را به رسمیت شناخت و مردم فلسطین را از شر جنگ و کشتار و بی حقوقی و سرکوب دائمی دولت اسرائیل خلاص کرد؛ آنان باید آزاد و برخوردار از زندگی انسانی باشند. برسمیت شناسی کشور مستقل فلسطینی در عین حال یک ضربه تعیین کننده بر پیکر اسلام سیاسی در فلسطین و کل منطقه است.
از طرف دیگر امنیت واقعی مردم اسرائیل نیز نه در سایه ارتش و بمباران مردم بیگناه غزه و فلسطین، بلکه در خلاصی خودشان از چنگال نیروهای فاشیست و ضد صلح حاکم بر اسرائیل است. این طرح، که حتی بخشی از سران ارتش اسرائیل آن را “سیاهچاله” میخوانند، تنها کارخانه مرگ و نفرت و جنایت را پر رونق تر میکند. همان طور که مردم فلسطین باید از شر جریانات سرکوبگر، اسلامیست و ارتجاعی و فاسد رهایی یابند، مردم اسرائیل نیز باید خود را از شر وحوش جنگ طلبی که به نامشان میکشند و می سوزانند، خلاص کنند. تنها با سقوط این ساختارهای فاشیستی و اسلامیستی است که دو بخش مردم این منطقه میتوانند از کابوس جنگ و ارتجاع رهایی یابند و راهی بسوی صلح پایدار برای خود باز کنند.
و این فقط یک مساله منطقهای نیست؛ بشریت متمدن باید زمین را زیر پای دولتهای خود داغ کند تا به جنگ و نسل کشی جاری توسط دولت اسراییل پایان داده شود. تا کشور فلسطین را با تمام حقوق شناخته شده بینالمللیاش به رسمیت بشناسند. باید از همه ابزارهای سیاسی و حقوقی استفاده کرد تا اسرائیل، به جرم نسل کشی و نقض دائم حقوقی پایه ای مردم فلسطین و نقض مکرر تمامی قوانین بین المللی، از سازمان ملل اخراج شود. و باید بیهیچ پرده پوشی گفت که آمریکا و هر دولتی که اسلحه، مهمات و فناوری کشتار به این رژیم میدهد، شریک کامل و مستقیم این جنایت آشکار است. سلاحی که امروز بر سر کودکان غزه فرود میآید، از انبارهای همین دولتها آمده است و لکه ننگ آن بر پیشانی همه شان تا همینجا حک شده است.
اما این مبارزه، تنها دفاع از غزه نیست؛ دفاع از مفهوم انسانیت است در برابر ماشین جنگ و قلدری و سرمایه. و امروز، مسئولیت هر انسان آزاده و هر وجدان بیدار است که در برابر این بربریت بایستد. باید صدای جهانی علیه این جنایت سازمان یافته برخیزد، از خیابانهای پاریس تا میدانهای شهرهای آمریکا، از دانشگاهها تا خیابانهای شهرهای بزرگ. باید فشار سیاسی و اجتماعی بر دولت فاشیست اسرائیل و حامیانش به نقطهای برسد که ادامه این کشتار غیرممکن شود.
“ابرهای مدیترانه ای را که قبلا از ترکیه به ایران میآمد، به سمت باکو میبرند، پای دشمن در میان است.” – حسین شریعتمداری، کیهان – تهران
و این گونه، ابرهای بی زبان هم در صف طولانی “دشمنان نظام” قرار گرفتند. در داستان تازه کیهان، چند دست پنهان از آن سوی مرز، افسار ابرها را گرفته و چون کاروان شتر، آنها را از سمت حرکت به طرف آسمان ایران به سوی باکو هدایت میکنند. تصویرش را ببینید: ابرها با پاسپورت جعلی، از مرز هوایی رد میشوند و در همان حال، ماموران دشمن زیر لب میگویند: “آرام، که ایرانیها نفهمند!”
اما علم، بدون هیچ ابهامی، این جفنگیات را در همان خط اول فرو میریزد. چند فاکتور: مسیر حرکت ابرها را سیستمهای عظیم جوی تعیین میکنند: جریانهای جت (Jet Streams) که با سرعتی تا ۳۰۰ کیلومتر در ساعت، تودههای هوا را در ارتفاع ۸ تا ۱۲ کیلومتری جا به جا میکنند. اختلاف فشار و دما بین مناطق جهت حرکت هوا را شکل میدهد. چرخههای اقلیمی مثل ال نینو و لانینا حتی قارهها را تحت تأثیر قرار میدهند. و اینکه فناوری امروز تنها در حد بارور سازی ابرها(Cloud Seeding) توان دخالت محدود دارد، آن هم وقتی ابر باران زا همین جا بالای سرتان است و میخواهید بارش را کمی تسریع کنید. تکنولوژی نه میتواند یک توده ابری چند صد کیلومتری را “بقاپد” و نه میتواند مسیر بادهای غالب را تغییر دهد.
و این جاست که طنز تلخ کامل میشود: همان دستگاهی که امروز از “ابر ربایی” میگوید، در کنارش هم برای حل بحران آب، مردم را به برگزاری “نماز باران” فرا خوانده بود. انگار در قرن بیست و یکم، در کنار ماهواره و اینترنت، هنوز هم باید منتظر باشیم که “ابر” با دعا جا به جا شود و “باران” با التماس نازل گردد. و این اوباش چهره های این نظام اند.
اما چرا این سناریوها ساخته میشود؟ چون گفتن حقیقت، خطرناک تر از هر توطئهای است: تالابها را جماعت اوباش اسلامی حاکم خشک کردند، رودها را به جویهای خشک و سیمانی مرگ بدل کردند، منابع زیرزمینی را تا آخرین قطره مکیدند، و همه چیز را به اسم “پروژههای اسلامی” به کام پیمانکاران خودی و آقازاده ها و قرارگاه خاتم الانبیا ریختید. حالا که شیرهای آب آبی ندارند، باید جابجایی ابرها متهم شوند، تا مردم از حاکمان نپرسند: “حقابه ما کجا رفت؟”
اما حقیقت این است که ابرها را هیچ کس ندزدیده، آن چه دزدیده شده، زندگی و آینده ماست. آب، مانند نان، حق همگانی است، و روزی که این حق به مردم بازگردد، نه “دشمنی” میتواند ابرها را براند، و نه قدرتی میتواند عطش را به ابزار سلطه بدل کند.
و اما این آقای شریعتمداری! نه تنها قصه گوی حرفهای دستگاه دروغ و خرافه پراکنی حکومت اسلامی است، بلکه سالهاست به عنوان بازوی رسانهای و امنیتی رژیم، در پرونده سازی، تحقیر، و زمینه چینی برای شکنجه و سرکوب صدها انسان کمونیست و آزادیخواه نقش داشته است. و روزی که ابرها باران عدالت ببارند، نام این الدنگ در صف اول کسانی خواهد بود که به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهند شد، و آن وقت، هیچ مزخرف تازهای برای گفتن نخواهد داشت.
وقتی امیر طاهری نقاب از چهره سلطنت طلبان بر میدارد!
“نیاز امروز ما نه به دمکراسی، بلکه اصل بازگشت به هویت ایرانی مان است و این فقط تحت رهبری خردمندانه شاهزاده رضا پهلوی و یا رضا شاه دوم میسر خواهد بود. ” – امیر طاهری (البته منظور ایشان از دمکراسی، به معنای غربی آن یعنی آزادی های لیبرالی است)
همین یکی و دو جمله، کافی است تا آنچه سالها گفتهایم، امروز از زبان خودشان مهر تایید بخورد. گاهی تاریخ با طنزی بیرحمانه، دشمنان آزادی را وادار میکند که تعارف و عوامفریبی را کنار گذاشته، حقیقت را علیه خود فاش کنند. سلطنت طلبان که در محافل و رسانهها خود را با لعاب “آزادی خواهی” رنگ میزدند، با یک جمله برملا میکنند که نه آزادی دغدغه شان است و نه برابری، بلکه تخت و تاج و ناسیونالیسم و عظمت طلبی، هدف نهایی شان است.
امیر طاهری در باب سکولاریسم نیز چنان سخنان مغزی گفته که گویی جدایی دین از دولت، کوتاه کردن دست دین از شئونات زندگی مردم، مسئلهای حاشیهای و بی اهمیت است، و میتوان همچنان ستونهای مذهب را در ساختار حکومت نگاه داشت، همانطور که در قانون اساسی مشروطه آمده است. و دریغ از یک ذره نزدیکی به خواست توده های مردم. اما جامعه امروز ایران، از دختران خیابان انقلاب تا کارگران اعتصابی تا مردمان آزادیخواه، به تجربه آموخته اند که تا مذهب از جایگاه قدرت کنده نشود، آزادی و برابری محقق نمیشود، و از این رو وقعی به این جریان ضد آزادی نمیگذارد؟ سلطنت، حتی در بهترین روایتش، همواره شریک جرم و حامی دستگاه مذهب بوده است؛ از تغذیه روحانیت در دوره پهلوی تا تکیه زدن به سنت و خرافه برای مشروعیت سازی.
حال باید پرسید: مردمی که هر روز زیر بار گرانی له میشوند، کودکان شان در مدارس فرسوده و بیامکانات درس میخوانند، بیماران شان را در بیمارستانهای بی دارو و ویران از دست میدهند، و در خیابان با گلوله به استقبال حق خواهیشان میروند، چرا باید به صف کسانی بروند که حتی یک وعده مشخص برای پایان دادن به فقر، استثمار و کوتاه کردن دست مذهب از دولت و زندگی مردم ندارند؟ آیا درد این مردم “هویت ملی” مورد نظر سلطنت طلبان است یا حق و برخورداری از نان، کار، آزادی، برابری و یک زندگی انسانی؟
و اما برسیم به مقوله “رهبری” این پروژه، که آقای طاهری با جدیت یک مورخ دربار قاجار، آن را به “رضا شاه دوم” و سایر القاب پرطمطراق دیگر مزین میکند. چه القاب باشکوهی! گویی قرار است فردای این سرزمین نه از دل اعتصابات فلج کننده، خیابانهای آتش گرفته و قیامی سراسری، و کلا یک انقلاب عظیم اجتماعی که از صفحات براق یک آلبوم عکس خانوادگی سلطنت بیرون بیاید. “رضا شاه دوم”، “شاهزاده مشروطه”، “رهبر نجات ملی”… هر کدام بیش از آنکه یک ذره شبیه یک عنوان رهایی بخش باشد، به اسم رمز یک نمایش اپرای مضحک شباهت دارد که تنها تماشاگرانش چند دیپلمات بیکار و مامور موساد هستند. و اما یک معضل کوچک دیگر در این چهارچوب وجود دارد، این آقای “رضا شاه دوم” حتی در میان طیف سلطنت طلبان هم قابلیت رهبری را ندارد. آنچه دارد، سالن تمرین در تلآویو و یک ارکستر فارسی زبان است که نه سمفونی نهم بتهوون، بلکه سمفونی مرگ بر ویرانههای تهران، اصفهان و تبریز را مینوازد. نغمهای ساخته با بمب و موشک و باروت، نه با نت های آزادی و برابری.
اما مردم، مردمی که در صف نان ایستادهاند، در بیمارستانهای بی دارو جان می دهند، یا در خیابان به گلوله بسته میشوند، چگونه میتوانند سرنوشت خود را به چنین “رهبری” بسپارند؟ این همان “رهبری” است که به جای تلاش برای آزادی، نقشه تقسیم غنایم بعد از بمباران و در هم شکستن شیرازه جامعه را مرور میکرد، همان رهبری که مشوق حمله نظامی به ایران و منتظر شروع مجدد جنگ است. این رهبری نه از جنس رهایی، بلکه از جنس نابودی شیرازه جامعه، بازگشت به ارتجاع دیگری است: بازگشت به همان سلطه، همان نابرابری، همان خرافه، فقط با تاجی تازه و عکسی جدید بر دیوار.
با این همه، باید از آقای طاهری “تشکر” کرد، نه از سر همدلی، بلکه برای اعترافی چنین بی پرده که کار نقد را آسان میکند. او، در این شرایط، همان خنجری را برداشت که سلطنت طلبان سالها پنهان کرده بودند و بر نقاب خودشان کوبید. و از شکاف این نقاب، همان چهره واقعی بیرون زد که مردم، یک بار به زباله دان تاریخ سپردند.
***