ناسیونالیسم، افیون نوین تودهها
بخش اول
علی جوادی
مارکس، در توصیف نقش مذهب در جامعه طبقاتی، نوشت: “مذهب آه انسان ستمدیده، قلب دنیای بی قلب، و روح اوضاع بی روح است. مذهب افیون تودههاست.”
این جمله، نه تنها یک نقد به مذهب، بلکه تشخیص ساختار ایدئولوژیک هر نظام ارتجاعی است که مذهب در کنار قدرت حاکم است: ابزارهایی که به تودهها آرامش میدهند تا به حاکمان، آرامش ببخشند. اما در جهانی که دین در اثر ضربات توده ها به درجات معینی به حاشیه رفته، در جهانی که بازار و دولت و پرچم و مرزها به محور آگاهی وارونه اجتماعی بدل شدهاند، این پرسش مطرح میشود که: افیون امروز تودهها چیست؟ پاسخ واضح است: ناسیونالیسم!
ناسیونالیسم، در دنیای مدرن امروز، همان کارکردی را دارد که دین در دنیای سنت و بخشهایی از جوامع کنونی دارد. ناسیونالیسم مانند مذهب، درد را توجیه میکند. دشمن واقعی را پنهان میکند. به فقر، شکوه ملی میبخشد. به بیعدالتی، تقدس سرزمینی میپوشاند. به بردگی، هویت تزریق میکند. همان گونه که دین، وعده نجات در آخرت میدهد، ناسیونالیسم نیز وعده عزت در خاک و مرز میدهد. هر دو توهم اند. هر دو ابزار سلطهاند. هر دو مردم را از آگاهی، از همبستگی، از مبارزه و از رهایی دور میکنند.
در میانه ویرانیهای اقتصادی، جنگ، تبعیض، مهاجرت، گرسنگی و بیخانمانی، ناسیونالیسم پرچم افتخار بالا میبرد و فریاد میزند: “ما یک ملت هستیم!” گویی دردهای واقعی با این جمله پایان میپذیرند. گویی کودک گرسنه، با شنیدن سرود ملی، سیر میشود. گویی زنی که قربانی تبعیض جنسی است، با دیدن پرچم، به برابری میرسد. گویی کارگری که شب تا صبح جان میکند، با یاد کوروش و داریوش، از رنج و استثمار و فقر آزاد میشود!
ناسیونالیسم، به انسان تهی شده از امنیت، کار، عشق، آینده و معنا، یک جایگزین میدهد: ملت. و ملت، نه یک واقعیت، بلکه یک داستان است؛ افسانهای سیاسی، ساخته ایدئولوژی کور و ضد انسانی ناسیونالیستی طبقات حاکم، چهارچوبی برای سرپوش گذاشتن بر تضادهای طبقاتی و حفظ و تداوم بخشیدن به نظم سرمایه داری.
در این یادداشتها، تلاش میکنم تا نشان دهم که ناسیونالیسم چگونه ذهنها را تسخیر میکند، چگونه “ملت” را از دل نفرت و مرز و اسطوره خلق میکند، چگونه همبستگی انسانی را نابود و هم طبقه ای ها را به دشمن بدل میسازد، و چگونه در خدمت بورژوازی در هر کجا، به یک افیون تمام عیار بدل میشود. ناسیونالیسم، افیون امروز تودههاست. نه متحد مردم، که دشمن آشتی ناپذیر آزادی و برابری است.
ماهیت ناسیونالیسم – اختراع بورژوازی، نه واقعیت بشری
بگذارید همین ابتدا حقیقتی را بی پرده بگویم: ناسیونالیسم، نه ریشه در خاک دارد و نه در خون. نه از دل تاریخ بیرون زده، نه از طبیعت انسان. ناسیونالیسم، در آزمایشگاههای سیاسی ایدئولوژی بورژوازی پخته شده است. ترکیبی از افسانه، آموزش اجباری، پرچم، سرود، اسطوره سازی، تاریخ جعلی مشترک و تکرار روزمره تا آنجا که خود مردم هم فراموش کنند این همه را از کجا آوردهاند.
اگر کسی امروز به شما گفت “ملت واقعیتی طبیعی است”، همانقدر باید به او خندید که اگر بگوید “پادشاه سایه خداست” یا “برده بودن بخشی از طبیعت انسان است”. اینها نه حقایق، بلکه قصههاییاند که حاکمان، برای حکومت کردن، بافتهاند.
ناسیونالیسم، همان طور که منصور حکمت دقیقا نشان میدهد، اختراع بورژوازی است برای فرار از واقعیت تضاد طبقاتی و مبارزه طبقاتی که موتور محرکه تاریخ جوامع تاکنونی است. پاد زهر آگاهی است. لبخند نقاشی شدهای است بر صورت کریه استثمار و نابرابری انسانها. ناسیونالیسم میگوید: “نگاه نکن که تو کارگری و او سرمایه دار است. اما شما هر دو ایرانی هستید!” گویی که “ملت” زخم گرسنگی را میبندد، یا پرچم، اجاره خانه را پرداخت میکند و فقر را درمان میکند.
ملت، این واژهای که معمولا با هیبت به آن نگاه میشود، یک فانتزی ایدئولوژیک است. مجموعهای از انسانهای کاملا متفاوت، با زبانها، فرهنگها، تاریخها، و منافع طبقاتی متضاد، با چسب “وطن” به هم چسبانده میشوند و نامش را میگذارند “ملت”. و برای اینکه این چسب سست از هم نپاشد، باید هر روز به آن مقدس ترین مفاهیم ضد انسانی تزریق شود: خاک مقدس، خون شهید، غرور تاریخی، منافع ملی، افتخار ملی، خطر دشمن خارجی، تمامیت ارضی، و ..!.
و اگر کسی بپرسد: چرا من باید با سرمایه دار “هم وطنم” هم سرنوشت باشم؟ یا چرا کارگر افغانستانی را از خودم دور بدانم؟ آن گاه ناسیونالیسم از چهره مهربان به چهره دژخیم تغییر میدهد. حالا او “ضد ملی”، “خائن”، “ستون پنجم دشمن” است!
ناسیونالیسم، همانطور که مذهب در سدههای تاریک، با آسمان معامله میکرد، با خاک و منافع طبقه حاکمه معامله میکند. همان کاری که کشیش و آخوند با “ایمان” کرد، دولت سرمایه با “ملت” میکند. “باور کن که یکی هستی با جلاد، با سرمایه، اگر نه، پس دشمنی.”
این است جوهر ناسیونالیسم: فرار از واقعیت انسان به پناهگاه افسانه. نه تحلیل طبقاتی، بلکه اسطوره شناسی سیاسی. نه همبستگی انسانی، بلکه “ما در برابر آنها”. و از این “ما” چه کسی سود میبرد؟ آن که ثروت دارد، ارتش دارد، صاحب سرمایه و ابزار تولید و توزیع اجتماعی است، میکروفن دارد، رسانه دارد. نه کارگر، نه بیکار، نه زن ستمدیده، نه کودک مهاجر و نه جوان بی آینده.
در دنیای سرمایه داری، ناسیونالیسم چسب باقی مانده برای بند زدن پارگی نظم پوسیده و ضد انسانی حاکم است. و برای آن که این چسب عمل کند، باید مدام تکرار شود. هر روز، هر صبحگاه، هر مسابقه فوتبال، هر انتخابات، هر بحران سیاسی: پرچم بالا، سرود پخش، دشمن تراشی، همبستگی ملی.
و ما؟ ما باید فریاد بزنیم که این نقاب را بشکافند. ملت، واقعیت نیست. ناسیونالیسم، حقیقت نیست. اینها قالبهاییاند برای دفن انسانیت، برای فراموشی تضاد طبقاتی، برای تکه تکه کردن بشریت.
نه، ما ملت نیستیم. ما انسانایم. ما کارگریم. ما هم سرنوشتی انسانی و طبقاتی داریم، نه تعلقی خیالی به یک پرچم و یک خاک و یک تاریخ جعلی.
ملت به مثابه افسانه سیاسی – چگونه ناسیونالیسم ملت را میسازد
“ملت” را از بدو تولد نمی نویسند، آن را بعدها، با مرکب خون، در دفترهای قدرت مینگارند. این کلمه، این نام مقدس جعل شده، همان قدر واقعی است که “سرزمین موعود” ادیان. چیزی که واقعاً وجود دارد، انسان است: با نیاز، با رنج، با امید، با کار. اما آن چه ناسیونالیسم از انسان میسازد، “عضوی از ملت” است، همچون پیچ در ماشین، همچون مهر در دفتر اسناد بورژوازی.
دروغ بزرگ ناسیونالیسم این است: ملت پیش از ناسیونالیسم وجود داشته. اما تاریخ، با طعنهای کوبنده، خلافش را اثبات کرده است. هیچ یک از ملتهایی که امروز میشناسیم، بدون دخالت سیاست، بدون اعمال قهر، بدون پروژه دولت سازی و پاک سازی زبانی و فرهنگی پدید نیامدهاند. آن چه “ملت” نامیده میشود، محصول برنامه ریزی ایدئولوژیک طبقه حاکم است، نه حاصل اراده آزاد انسانها.
ملت، میوه تلخ دولت سازی
در فرانسه، “ملت فرانسه” پیش از قرن نوزدهم وجود نداشت. روستاییان فرانسه به صدها لهجه سخن میگفتند، هیچ حس مشترکی از “ملیت” نداشتند و بسیاری حتی نام پادشاه را نمیدانستند. اما دولت بورژوازی، برای استقرار نظم سرمایه داری، زبان پاریسی را به زور آموزش داد، رسانهها را متمرکز کرد، آموزش اجباری را برقرار نمود و نهادهای بوروکراتیک را گسترش داد. به این فرآیند، نه طبیعی، بلکه مهندسی ایدئولوژیک میگویند. ملت، نتیجه چنین مهندسیای است، نه نتیجه تاریخ یا فرهنگ و نه واقعی و عینی.
در آلمان، “ملت” را از دل فولاد، خون و پروس بیرون کشیدند. بیسمارک نه شاعر بود، نه فیلسوف، بلکه چکش گر ملت بود. با سه جنگ بیرونی و سرکوب داخلی، از مردمی متفرق، “آلمان واحد” را ساختند. او ملت را نساخت، بلکه ساختارش را تعریف و تراشید. هر لهجهای که مزاحم وحدت بود، له شد. هر “هویتی” که ناسازگار بود، حذف شد. و همه اینها به نام “ملت” انجام شد، ملتی که هنوز وجود نداشت.
در ایران نیز، پدیده ملت سازی نه از دل مبارزات مردم، بلکه از سرنیزه رضا شاه آغاز شد. زبان فارسی استاندارد و اجباری شد، اسامی تغییر یافت، لباسها متحد شد، گویشها سانسور شدند، و تاریخ سازی باستان گرا، جای حافظه مردم و مبارزه تاریخی و طبقاتی را گرفت. رضا شاه ملت نساخت، انسانها را بر حسب نقشه جغرافیای خود بازتعریف کرد. و پس از او، جمهوری اسلامی همان پروژه را این بار با “امت اسلامی” تکمیل کرد.
ناسیونالیسم: تولید کننده ملت
این جا به اصل قضیه میرسیم: ناسیونالیسم ملت را میسازد، نه ملت ناسیونالیسم را. این وارونگی تاریخی، ابزار تسخیر ذهنها است. ما به جای دیدن ملت به مثابه یک اختراع، آن را پدیدهای طبیعی، تاریخی، و مقدس میپنداریم. و این گونه، ابزار سرکوب را با نام افتخار ملی میپذیریم.
ملتی که امروز ما میشناسیم، ساخته تبلیغات، آموزش، نظام سربازگیری، سرودهای ملی، و دشمن سازیهای سیستماتیک است. ملت، چیزی نیست جز روایت رسمی قدرت. یک افسانه مهندسی شده که در آن “ما” همیشه مظلوم، شریف، تاریخی و قهرمانایم، و “آنها” همیشه تهدید، خائن، مهاجم یا نامقدساند. این “ما” و “آنها”، دو گانهای است که ناسیونالیسم برای تفرقه در طبقه کارگر خلق میکند.
در بخش های دیگر به نقش “ملت” و تاثیرات مخرب و مذهب گونه آن در تحولات اجتماعی می پردازیم.
نوامبر ٢٠٢٥

