یک تصور خام و زمخت از جدال طبقاتی می پندارد آنکه درون کشور، بطور علنی و با اسم و آدرس واقعی مبارزه می کند در خط مقدم جبهه قرار دارد، کسی که به صورت مخفی و با نام مستعار فعالیت می کند پشت جبهه است و آنکه در خارج کشور سکنی گزیده اگر بکل هیچکاره و بی خبر از اوضاع نباشد در بهترین حالت کمترین نقش و سهم را در این جدال طبقاتی ایفا می کند. بر مبنای این تصور عامیانه و غیر واقعی است که جمهوری اسلامی عامدانه بحث سخیف و سطحی داخل و خارج را باب کرده است و متاسفانه برخی از دوستان و همسنگران نیز به آن دامن می زنند. وقتی یک پاسدار- روزنامه نگار اصلاح طلب در داخل به یک انقلابی کمونیست مقیم خارج می گوید؛ “شما هیچ چیز از وضعیت ما و خشونت رژیم نمی دانید”، دارد از همین پیش فرض شروع می کند.
یک کاسه کردن مخالفین چپ و راست و تر و خشک را با هم سوزاندن نیز طریق دیگری است برای تفرقه افکنی میان انقلابیون کمونیست. این واقعیتی است که بورژوازی همه جا به دنبال کسب سود است حتی آنجا که مثلا پرچم مبارزه برای آزادی را عَلَم می کند. عملکرد بورژوازی و پادوهایش درون یا بیرون حاکمیت در اقتصاد و سیاست بر محوریت کسب بیشترین سود و ثروت می چرخد. یکی با استثمار مستقیم نیروی کار و دیگری با واسطه گری و دلالی برای مراجع قدرت. برای مثال نگاه کنید به مسیح علینژاد و مقایسه دارایی های او از هنگامی که به عنوان یک خبرنگار ساده مجلس شورای اسلامی “مبارزه اش” را آغاز کرد تا زمانی که پروژه های آزادی یواشکی و چهارشنبه سفید را کلید زد و تا امروز که با مقامات کاخ سفید حشر و نشر دارد. چپ پرو غرب وقتی می گوید مسیح علینژاد کارش را بلد است و تا اینجا با ما همداستان است در حقیقت سودای رسیدن به همان “جاه و جلال” را در سر می پروراند.
راست این است مبارزه با دولت اسلامی مرز نمی شناسد و داخل و خارج ندارد. هیچ کسی تا چه رسد به هیچ حزب سیاسی جدی، تفاوتهای کنکرت بنا به شرایط سیاسی کنکرت در داخل و خارج کشور را نفی نمیکند. در عین حال هیچ حزب و ناظر سیاسی جدی انکار نمیکند که تاریخا در کشورهائی مانند ایران اپوزیسیون و مخالفین سیاسی همواره غیر قانونی بودند و بناچار همواره بخشی و در مقاطعی بخش مهمی از تدارک عملی و سیاسی این مبارزه در خارج کشور بوده است. جمهوری اسلامی در حالی که تولد و دوام خود را مدیون حمایت بین المللی جهان سرمایه داری است می کوشد رابطه پرولتاریا و پیشروان، کارگران و کمونیستها، بدنه و رهبری را مخدوش کند. تلاش می کند طی یک جنگ روانی آکنده از دروغ و تهمت و افترا به تخطئه افراد و احزاب چپ و کمونیست فی الحال موجود بپردازد تنها به این بهانه که “در خارج از کشور مستقر هستند”. حکومت از یکسو تمام مبارزین و مخالفین در تبعید، از آگاه ترین و پاکباخته ترین کمونیست ها گرفته تا سلطنت طلبان از تاج و تخت افتاده و ساواکی های فراری را یک کاسه کرده و برچسب “فراریان ضد انقلاب” به همه آنان میزند و از سوی دیگر، معترضین داخلی را به اتهام رابطه با آن “فراریان ضد انقلاب” محاکمه و مجازات می کند.
کیست که نداند ضد انقلاب واقعی نه کارگران و کمونیست ها بلکه سینه چاکان شاه و سپاهیان اسلامی بقای سرمایه داری اند. این را نه فقط ما کمونیست ها می گوییم، که اوایل قیام گفتیم، بلکه اکنون اسناد و مدارک خودشان نیز بر آن صحه می گذارند. اینک رابطه کارتر و خمینی و هویزر و بهشتی بر همگان آشکار شده است. حکومت اسلامی برخلاف آنچه که تبلیغ می شود نه حاصل “اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه” بلکه محصول پیوند امپریالیسم و اسلام برای تقابل با چپ بود. آخوندهای روضه خوان با آن عقاید کپک زده شان محال بود بدون کمک دولتهای غربی در آخر قرن بیستم و در کشوری مدرن مانند ایران به قدرت برسند. اما خدمت اسلام به امپریالیست ها نیز قلع و قمع انقلابیون چپ و رفع “خطر کمونیسم” در ابعادی غیر قابل تصور بود. در آغازین سالهای تولد نحس جمهوری اسلامی، وقتی توده ها هنوز به اسلام و امام توهم داشتند این کمونیست ها بودند که پرچم نه به ارتجاع و استبداد را برافراشتند. نسلی از شریف ترین و نازنین ترین انسان های زمانه جان باختند تا ثابت کنند این مردم برای اسلام و استبداد انقلاب نکرده اند، ثابت کنند آزادی و برابری حق این مردم است و هیچ جامعه ای بدون مقاومت تا پای جان تسلیم نمی شود. روزی نبود که از روزنامه و رادیو خبر اعدام و تیرباران عزیزی را نشنویم. چپ جامعه آن روز شکست خورد اما تسلیم نشد. عقب نشست تا در موقعیتی دیگر با نیرویی به مراتب عظیم تر دوباره برخیزد. ایده آل حکومت این بود کادرهای تمام احزب چپ و کمونیست به جای عقب نشینی بمانند و تا آخرین نفر کشته شوند. هاشمی رفسنجانی، همان که خود نیز عاقبت بدست همپالگیهای آدمخوارش سر به نیست شد، این خواست وحوش اسلامی را به موهن ترین شکلی بیان کرد. او به دنبال سرکوب قیام سربداران در آمل با آن تبسم چندش آور همیشگی گفته بود؛ “هیچوقت نمی توانستیم این همه کمونیست را یکجا و در یک روز به هلاکت برسانیم”.
از آن سالهای دهشتناک سرکوب خونین انقلاب دیر زمانی گذشته است. انقلابیونِ بازمانده از آن جدال خونین بالاجبار کشور را ترک کرده و در کشورهای مختلف ساکن شدند اما از پای ننشستند. آنان دوباره متحد شدند، متشکل شدند و با احیا و ایجاد احزاب و سازمانهای گوناگون، پرچم آزادی و برابری را در گوشه گوشه جهان برافراشتند. هر کدام از این انقلابیون می توانستند میدان مبارزه و کل سیاست را برای همیشه ببوسند و کنار بگذارند کما اینکه برخی چنین کردند. با این همه شمار زیادی از آنان نخواستند و نتوانستند به آرمان خودشان و یاران جانباخته دیروزشان پشت کنند. نخواستند و نتوانستند هم طبقهایهایشان، زنان به اسارت گرفته شده و کودکان کار را فراموش کنند و تنها بگذارند. آرزوی تحقق سوسیالیسم و دست یافتن به جامعه ای آزاد و برابر آن زنجیر محکم و ناگسستنی است که کارگران جهان و کمونیست ها را به یکدیکر پیوند میدهد. هم از اینرو بود که حکومت اسلامی این بار طرح ترور آنان را در دستور کار خود گذاشت و میلیونها دلار صرف تربیت تروریست و اعزام آنان به خارج هزینه کرد. داستان ترور آگاه ترین و جسورترین فرزندان این جامعه را همگان می دانند و اینجا نیازی به یادآوری آن حوادث تلخ نمی بینیم. همینقدر بگوئیم تمام این وقایع اثبات کننده یک حقیقت است و آن اینکه حکومت اسلامی از وجود هر تک کمونیست انقلابی در هر نقطه از دنیا احساس خطر می کند چه رسد به جمعی متشکل و متحزب با برنامه و هدفی روشن. فلسفه جنگ روانی برای تخطئه احزاب کمونیست فی الحال موجود از همین ترس و واهمه مایه می گیرد.
تکرار و تاکید می کنیم هیچ چیز سطحی تر از راه انداختن بحث داخل و خارج میان صفوف انقلابیون کمونیست نیست. هیچ چیز مبتذل تر از تئوری الزام ایجاد یک حزب سیاسی طبقه کارگر آن هم درون کشور نیست. جایی که کارگران و معلمان به خاطر تشکیل یک انجمن صنفی و یک سندیکا به یک قرن زندان محکوم می شوند حرف از تشکیل حزب سیاسی در داخل پادرهوا و مضحک است. وانگهی چه کسی گفته طبقه کارگر الا و بلا باید تنها یک حزب سیاسی داشته باشد. مگر بورژوازی طبقه نیست و مگر این طبقه را تنها یک حزب نمایندگی می کند؟ این تزهای بی پایه همان قدر معقول و منطقی به نظر می رسند که ثابت بودن زمین و گردش خورشید در چشم عوام. غرض اصلی از این تئوریهای من درآوردی و غیر واقعی تخریب احزاب کمونیست فی الحال موجود است و نه ساختن یک حزب ایدهال جدید در داخل. کدام حزب و سازمان چپی را سراغ دارید که مخالف تشکیل حزب انقلابی در داخل باشد لیکن دهها تز و تئوری از درون و بیرون کشور صادر میشود که چرا عده ای در خارج متشکل شده اند و حزب ساخته اند. یک پای ثابت تخریب و تخطئه احزاب چپ و کمونیست در تبعید، همچنانکه بالاتر گفتیم همواره جمهوری اسلامی بوده است. حکومت اسلامی میوه گندیده ای است که خودبخود نمی افتد بلکه باید آن را انداخت. تحقق این امر نیازمند جریانی است که با جلب اعتماد تودهها بتواند جنبش واقعی برای سرنگونی انقلابی را رهبری کند. ستاد رهبری این جریان و جنبش نمی تواند مخفی باشد چرا که توده ها به اشباح و شخصیت های در تاریکی اعتماد نمی کنند. در عین حال این رهبری کمونیست، انقلابی و خلاف جریان نمی تواند همچون بسیاری از افراد و جریانهای بورژوایی، داخل کشور ابراز وجود کند چرا که ابراز وجود همانا و قلع و قمع شدن همان. درست به همین دلیل امروز که لااقل از دیماه نود و شش سرنگونی طلبی به بستر اصلی سیاست ایران بدل شده، امروز که حرف دل مردم با نیروهای سرنگونی طلب منطبق شده و نیروهای متشکل سرنگونی طلب بیرون حکومت و در اپوزیسیون هستند، تمام هم و غم حکومت صرف مخدوش کردن رابطه میان توده ها و احزاب خارج کشور می شود. به درجه ای که رژیم موفق به تحقق این سیاست کثیف گردد به همان درجه به عمر ننگین خود برغم کوهی از مشکلات و انبوهی از بحران ها کمک کرده است.
روزی که توده ها افق تغییر به روایت یک حزب کمونیستی یا ائتلافی از احزاب کمونیست و رادیکال فی الحال موجود را انتخاب و به آنها اعتماد کنند، هنگامی که آگاه ترین و پرشورترین رهبران کارگری در این احزاب انقلابی سازماندهی و متشکل شوند، آنگاه روزشمار سقوط رژیم آغاز خواهد شد. مساله فقط تشخیص چپ انقلابی و مارکسیست از چپ ناسیونالیست و پوپولیست است و بس. طبقه کارگر برای دخالت در سیاست سراسری و جلو راندن آلترناتیو طبقاتی اش به حزب سیاسی نیاز دارد! انکار این حقیقت و تبلیغ حزب گریزی تنها به ماشین سرکوب سرمایه نیرو میدهد.
***