سحر قریشی سلبریتی پر حاشیه به یک رفتگر شهرداری دفعتاً توهین می کند. رفتگر از برکت همین توهین ظرف بیست و چهار ساعت شهره آفاق می شود و نامش مرزهای جغرافیایی را در می نوردد. شهردار منطقه به اتفاق هیئت همراه متشکل از خبرنگار، عکاس و فیلمبردار با تقدیم دسته گلی در مقام دلجویی از کارگر خود برمی آید. مجید فراهانی عضو شورای شهر قول می دهد تا به نمایندگی از مردم قدرشناس شهر، مسئله را تا عذرخواهی رسمی سلبریتی پیگیری کند.
کل ماجرا احتمالا تا هفته آینده تمام می شود و اوضاع به روال سابق برمی گردد. سلبریتی مذکور عذرخواهی می کند و یحتمل می گوید پدر، عمو، دایی اش روزی رفتگر بوده و او خود از همین قشر زحمتکش برخاسته است. نزد رفتگر گمنام نیز روز، ساعت و لحظه توهین به شخصیت اش، “شیرین” ترین خاطره تمام عمرش میشود.
تا همین جا خواننده باید متوجه دامنه نفوذ و تاثیر هنر و هنرمند در جامعه شده باشد. جامعه بورژوایی اجتماعی است که هر حرکت هنرمندش از عطسه و سرفه و رنگ دلخواهش گرفته تا تایید و احترام به یکی و توهین و ناسزا به دیگری همه و همه رسانه ای می گردد. این یک خط طراحی شده است و برای آن میلیاردها پول هزینه می شود. هدف فراطبقاتی جلوه دادن هنر و جایگاه ملکوتی بخشیدن برای هنرمند است. می خواهند هنر را افیون توده ها کنند و کرده اند.
اگر خیال می کنید هنرمند تنها نزد عوام از چنین موقعیتی افسانه ای و رویایی برخوردار است باید بگوییم به خطا رفته اید. عوام و خواص البته از نظر سطح فرهنگ و سلایق ادبی و هنری بسیار از یکدیگر دور هستند لیکن در یک چیز مشترکند؛ درجه شیفتگی و شیدایی به بت های ادبی و هنری خویش. یکی برای تتلو غش می کند دیگری نام شجریان هوش از سرش می رباید.
رویای انسانِ بورژوا رسیدن به چنین جایگاه و مرتبتی است. او آماده است زندگی خصوصی اش را تباه کند، اعتبار سیاسی اش را به باد دهد، آینده اش را قربانی نماید فقط برای آنکه نزد قشر کوچکی از جامعه هم که شده چنین جایگاهی بیابد. حالا باید روشن شده باشد چرا محمود دولت آبادی “هنرمند مردمی” سر سفره افطار روحانی رییس جمهور مدافع اعدام علنی می نشیند. دولت آبادی بدون رمان های کلیدر و کلنل یک فرد عادی است و او نمی خواهد چنین باشد. در جامعه بورژوایی هیچکس نمی خواهد یک آدم عادی باشد.
علی القاعده باید کمونیست ها را بری از این فرهنگ فردمحور و بورژوایی بدانیم. کمتر مارکسیستی را می توان سراغ داشت که به ایده فراطبقاتی بودن پدیده ها معتقد باشد. با این همه کُمیت برخی از رفقا در مقوله هنر و هنرمند به طرز تاسفباری می لنگد. اغلب مارکسیست های باصطلاح ماتریالیست وقتی به مقوله ارزیابی از اثر هنری و تعیین جایگاه هنرمند می رسند از کاتولیک ها نیز ایده آلیست تر می گردند. کافی است نویسنده ای دو تا نمایشنامه پرولتری و سه تا فیلم شبه مارکسیستی در کارنامه خویش داشته باشد تا فعال سیاسی ما احترام و ارادت ویژه ای برای او قائل گردد. گویی اینها نیز به همان بیماری شیفتگی و شیدایی نسبت به هنرمند دچار شده اند. واقعیت این است که ادمها به اعتبار موقعیتشان در تولید روبروی هم قرار می گیرند و نه مهارت های اکتسابی و خلاقیت های ادبی و هنری. در تحلیل نهایی همه چیز به کشمکش طبقاتی برمیگردد و ارزیابی از تمام پدیده ها از جمله مقوله های کلی نظیر فلسفه، اخلاق و هنر نه بطور فی النفسه بلکه با ارجاع به این کشمکش طبقاتی معتبر است. اینکه شخصی نمایشنامه پرولتری می نویسد هنوز چیزی راجع به جایگاه او در جدال طبقاتی نمی گوید. عجالتا او تنها یک نمایشنامه نویس ماهر است که محتمل است برای ادامه شغل نمایشنامه نویسی، خود را به قدرت حاکم بفروشد. فلسفه بقا و کسی بودن خودش یک هنر است.
جامعه هنری ما به لطف خیمه سنگین فرهنگ “غنی” ایرانی- اسلامی هرگز نتوانسته یک نیمچه چخوف یا گورکی تحویل دهد. اما من با خود فکر می کنم گیریم ما گورکی هم داشتیم. در آن صورت مارکسیست های ایده آلیست ایرانی اگر در موقعیتی مشابه لنین با گورکی قرار می گرفتند چه میکردند. شواهد نشان می دهد آن وضعیت رقت انگیری خواهد بود.
٢٢ آوریل ٢٠٢٠