تلاش دوم برنی سَندرز برای ورود به کاخ سفید با شکست مواجه شد. انتخابات درونی حزب دمکرات در سال ٢٠١٦ هیلاری کلینتون را به برنی سَندرز ترجیح داد و اینبار جو بایدن. سَندرز هنوز تا ماه ژوئن فرجه دارد اما تاکنون تقریبا روشن است جو بایدن کاندیدای پیروز در انتخابات درونی حزب دمکرات است و فی الحال فاصله زیادی با برنی سَندرز دارد. مفسران سیاسی و اعضای شاخص تر حزب دمکرات استدلال میکنند که به کاندیدائی نیاز دارند که بتواند بر دونالد ترامپ پیروز شود. همین مفسران در دور قبل بعد از شکست هیلاری کلینتون گفتند شاید اگر برنی سَندرز کاندیدای حزب بود در مقابل دونالد ترامپ شانس بیشتری داشت. تا انتخابات آمریکا در سوم نوامبر ۲۰۲۰ هنوز فرصت زیادی هست و با اوضاع متحول جهان، بویژه با پیامدهای سیاسی و اقتصادی کرونا، خیلی فاکتورها میتواند زیر و رو شود. با اینحال، اگر روند اوضاع افت و خیز تعیین کننده ای نداشته باشد، احتمال قویتر اینست که دونالد ترامپ پیروز این مسابقه گلادیاتورهایِ میلیاردرِدمکراسی آمریکائی باشد.
تردیدی وجود ندارد که برنی سَندرز از جنس بزرگ سرمایه داران و اعضای سهامدار صنایع و شرکتهای بزرگ در احزاب جمهوریخواه و دمکرات و تی پارتی نیست. وی از خانواده های مشهور و بانفوذ با امکانات مالی گسترده نیست، چه بسا حتی در حزب دمکرات بعنوان یک سناتور مستقل و کاندیدای این حزب برای تعداد زیادی “غریبه“ محسوب میشود و عقایدش را مهجور میخواندند. آنهم در کشوری که نفس واژه “سوسیالیسم” و “کمونیسم” در آن تابو بوده است و سابقه سیاسی خونینی در قلع و قمع و وارد لیستِ سیاه کردن کمونیستها و چپگرایان در دوره آغاز جنگ سرد و دهه پنجاه میلادی موسوم به “مک کارتیسم“ در کارنامه خود دارد. مسئله جفت و جور کردن پایگاه طبقاتی ساندرز با آنچه که وی ادعا میکند نیست، هیچ مارکسیستی در تحلیل سیاست و افراد این نقطه رجوعش نیست. مسئله سیاست حزب و طبقه ای است که قرار بود برنی سَندرز بعنوان نماینده و رئیس جمهور آن وارد کاخ سفید شود و سکان رهبری دولتِ آمریکا یعنی یکی از بزرگترین قدرتهای سرمایه داری جهان را بعهده بگیرد. جو بایدن کاندیدای طبیعی حزب دمکرات بود و روشن است حزب دمکرات و لایه بانفوذ آن تمام تلاشش را انجام داد تا بایدن جلو بیافتد. نتیجه پر سر و صدای “سه شنبه فوق العاده” که در بیشتر ایالت ها بایدن پیشی گرفت، محصول اقدامات “دقیقه نود“ از جمله کنار کشیدن دیگر کاندیداها و اعلام حمایتها از جو بایدن بود. حتی رای بالای ایالت عمدتا کارگری میشیگان به جو بایدن را باید در ردیف همین حمایتها و تلاشهای حزب دمکرات گذاشت. حزب دمکرات توانست به بخش مهمی از رای دهندگانش بقبولاند که اگرچه برنی سَندرز حرفهائی در دفاع از کارگران و حقوقشان از جمله راجع به آموزش و بهداشت و علیه راسیسم و غیره میزند اما وی برای آمریکا “قابل قبول نیست“ و مهمتر “نمیتواند بر ترامپ پیروز شود“.
“سوسیالیسم” برنی سَندرز
برنی سَندرز در تبلیغات انتخاباتی و عمدتاً در اظهار نظرها از سوسیالیسم سخن گفته است. وی قبلا خود را یک دمکرات سوسیالیست میخواند که فشار اجتماعی چپگرائی از پائین باعث شد که این اواخر خود را با افتخار “سوسیالیست” بنامد. عده ای هم از جمله رقبایش در احزاب جمهوریخواه و دمکرات وی را با همین عنوان کوبیده اند. گفته اند حرفهای او با افکار عمومی مردم آمریکا بیگانه است. سَندرز اما در بهترین حالت یک رفرمیست است که در نظامهای متوحشی مثل آمریکا که رقابت و فردیت و بازار آزاد حرف اول و آخر را میزند، “سوسیالیست” معرفی میشود. تاریخ سرمایه داری انواع سوسیالیسم بخود دیده است، از اتوپیهای سوسیالیستی و سوسیالیسمهای غیر کارگری تا کمونیسم و سوسیالیسم کارگری. حتی اگر برنی سَندرز خود را سوسیالیست بخواند، سوسیالیسم وی چیزی جز تعدیل زیاده رویهای سرمایه داری و تلاش برای ایجاد رفرمهائی برای کاستن شکافهای گسترده طبقاتی نیست. این نوع “سوسیالیسم“ در بهترین حالت پلاتفرم یک رفرم رادیکال پارلمانتاریستی، بویژه بعد از بحران ٢٠٠٧–٢٠٠٨ و در متن بن بست و بی اعتباری احزاب سنتی راست و مرکز و مشخصاً سوسیال دمکراسی است که در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی کم و بیش جایگاهی پیدا کرد. پلاتفرم ضد ریاضتی و رفرمیستی سیپراس در یونان و احزاب مشابه در اسپانیا و کشورهای دیگر، کوربین در انگلستان و سَندرز در آمریکا، با فرض تفاوتها در سابقه و سُنت سیاسی، کمابیش خط مشابهی را دنبال میکردند. همه این جریانات مدعی بودند که از طریق پارلمان و انتخابات میخواهند این سیاستها را عملی کنند. انتخابات و پارلمانی که بقول رای دهندگان “انتخاب میان وبا و طاعون” تلقی میشد. اما همراه با این بی اعتباری و بی اعتمادی به احزاب سنتی بورژوازی، اجتماعات و تظاهراتهای گسترده ضد سرمایه داری و بارقه های جهتگیری سیاسی اعمال اراده مستقیم و قدرت آلترناتیو رُخ نشان میداد. در متن این تناقض مُهلک، چنین احزاب و پلاتفرمهائی اولاً از پارلمان و انتخابات پارلمانی اعاده حیثیت کرد و ثانیاً جناحی رادیکال تر از احزاب مرکز بورژوازی را به جلو صحنه فرستاد تا همان پلاتفرم ریاضتی و چهارچوب سیاست بورژوازی را به کارگران تحمیل کند.
بدون تردید برای یک پراتیسین کمونیست، یک رهبر کارگری، یک فعال صفوف مبارزه سوسیالیستی، زمانی که آلترناتیو انقلابی و کمونیستی کارگری هنوز در صحنه حضور ندارد، بهتر است جناحهای کمتر هار سرمایه و ظاهراً مدافعِ درجه ای از حقوق کارگران و شهروندان سکان قدرت را بدست بگیرند تا جناحهای افراطی تر. اما هیچ کمونیستِ جدی این توهم را نباید داشته باشد که این جریانات میتوانند پرچمدار حقوق و منافع کارگران و محرومان باشند. سرنوشت سیپراس و کوربین و سَندرز و دیگران، چه آنها که دستشان به دولت و قدرت رسید و چه آنها که در پارلمان سخنرانی های پرشور پیشا و پسا انتخاباتی کردند، دستجمعی به پایان خود رسیدند. این احزاب و پلاتفرمها طبعاً دود نمیشوند و هوا نمیروند اما دیگر شانس شان را از دست دادند و نمیتوانند بمثابه اهرمی برای کانالیزه کردن تمایلات رادیکال و ضد سیستم به داخل پارلمان و مرزهای قانونی بورژوازی عمل کنند. مستقل از سابقه و عقاید این یا آن فرد و رهبر سیاسی، تا به نمایندگی فرمالِ درجه ای از اعتراضات کارگران و محرومان در این احزاب مربوط است، این فشار چپگرائی و اعتراضات ضد کاپیتالیستی در جامعه است که برای کنترل و کانالیزه کردن آن، سخنگویان و فراکسیونهائی در میان احزاب طبقه حاکم و سیستم پارلمانی پیدا میکند. اینکه چنین جریانی در این بُرهه مشخصِ تاریخی امکانِ حضور می یابند و مورد استقبال قرار میگیرند، نه بدلیل انطباق آنها با واقعیت اجتماعی بلکه بدلیل عدم حضور قدرتمند و قابل اعتنای احزاب سیاسی کمونیستی و کارگری است که نماینده و پرچمدار اعتراض ضد کاپیتالیستی و نقد سوسیالیستی کل وضع موجود باشند.
بحث اما برسر ماهیت “سوسیالیسم” سَندرز و حتی برسر ارزیابی فردی و مواضع امثال سَندرز در این مورد معین نیست،این ثانوی تر است. بلکه درسهای ایندوره برای طبقه کارگر انقلابی و سیاست و تاکتیک کمونیستی مهمتر است. این روند در کشورهای مختلف در دوره گذشته یکبار دیگر اثبات کرد که اولاً بورژوازی امروز قدرت رفرم ندارد، تکرار “نیودیل“ دیگری ممکن نیست، بازگشت به دولتهای رفاه و اقتصاد کینزی در دستور بورژوازی نیست، تحمیل اصلاحات عمیق و پایدار به بورژوازی از دریچه پارلمان و انتخابات ممکن نیست و مدعیان چپگرائی مانند الکسیس سیپراس و سیریزا نیز نهایتاً همان کاری را میکنند که احزاب دیگر سنتی بورژوازی انجام دادند. ثانیاً و بطریق اولی تحقق سوسیالیسم بطور کلی و هر درجه سیاست سوسیالیستی بطور اخص، از مسیر و چهارچوب انتخابات و پارلمان بورژوائی به یک غیر ممکن بدل شده است. پارلمان یک رکن حاکمیت بورژوازی و یک نهاد اعمال اراده طبقه ای است که از لحاظ اقتصادی قدرت را در دست دارد. فراکسیونهای پارلمانی و کرسیهای “وکالت و نمایندگی” مردم، تنها بیان دیگری از توازن قوای بین احزاب این طبقه در نهاد پارلمان برای تصویب قوانینی هستند که سلطه و اراده طبقه حاکم را قانونیت می بخشد. پارلمان شاید زمانی دور میتوانست موقتاً و بصورت تاکتیکی آنهم در یک تناسب قوای مشخص و کنکرت، بعنوان تریبونی در بالا با هدف بسیج در پائین و به بحران کشیدن قدرت بورژوازی مورد استفاده قرار گیرد، اما در دنیائی با مشخصات سیاسی و اقتصادی امروز، امید کمونیست ها و طبقه کارگر به امام زاده پارلمان تنها میتواند توهمی خطرناک باشد. خام اندیشی و توهمی که حاصل آن بخط کردن موقتی طبقه کارگر و بخشهائی از جامعه پشت سر جناحهائی از بورژوازی و به تاخیر انداختن سیاست انقلابی کارگری خلعید از کل طبقه بورژوازی و درهم کوبیدن ماشین دولتی آنست.
بررسی تجربه سیپراس و کوربین و سندرز و امید واهی به مال خود کردن ابزار بورژوازی بر ضد بورژوازی و بنفع کارگران، حتی اگر چنین اهداف و نیاتی هم خالصانه وجود داشته اند، یک توهم و یک ناکجاآباد است. طبقه کارگر برای تامین منافع پایه ای خود و کل جامعه بیش از هر زمان ناچار است از روی ماشین سیاسی و اداری و بورکراسی و تمامیت قدرت بورژوازی رد شود، آنرا درهم بکوبد و نظم نوینِ سوسیالیستی خویش را مُستقر کند. پارلمان راه تحقق سوسیالیسم و اهداف محدود سوسیالیستی نیست، بیراهه ای برای اسارت جنبش واقعی و موجود سوسیالیستی کارگران است.
٢٦ مارس ٢٠٢٠