مقالات

از پرولتاریا تا “پریکریات” “سوسیالیسم فقر” و اتوپی “بهشت سیاسی” سرمایه داری سیاوش دانشور

نقطه شروع کمونیسم مارکس و کمونیسم کارگری حکمتیستی، مبارزه طبقاتی بعنوان موتور محرکه تاریخ تحول جوامع تاکنونی است. در سرمایه داری این جدال طبقاتی، گاه آشکار و گاه پنهان، در تمام منافذ جامعه و در قلمروهای مختلف، حول کشمکش طبقات اصلی جامعه یعنی پرولتاریا و بورژوازی دور میزند و از آن تاثیر میپذیرد. درعین حال این نوع کمونیسم ناچار است همواره تمایز خود را از دیدگاهها و اتوپی‌های سوسیالیستی و کمونیسم‌های غیر‌کارگری متمایز کند. روشنفکران بورژوازی و آکادمی همواره تلاش دارند علیه بنیادهای کمونیسم کارگری رجزخوانی کنند و هر تحولی در چهارچوبهای سرمایه داری و یا دست بالا کردن بخشهائی از بورژوازی در جنگ درون طبقاتی را علیه جنبش اجتماعی طبقه کارگر و کمونیسم بکار گیرند. تحولات جامعه سرمایه داری، پیچیده شدن تقسیم کار، تغییر سازمان کار، تغییر ترکیب درونی طبقه کارگر و کارگران مزدی، انقلابات تکنولوژیک و پیامدهای آن بر سیاست و اقتصاد و فرهنگ و لایف استایل، هرچه باشد؛ اصل اساسی و مشخصه محوری جوامع کنونی یعنی مناسبات اقتصادی سرمایه دارانه، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، بردگی مزدی و استثمار فرد از فرد، و لذا کشمکش طبقاتی تعطیل ناپذیر را نمیتواند منتفی کند. اما با هر تحول تکنولوژیکی و تغییر بارآوری کار، ما با مفاهیم و مکاتب و دیدگاههائی از آکادمی و روشنفکران بورژوا روبرو میشویم که مدعی اند؛ “مارکس و کمونیسم قدیمی شده”، “کارگران دیگر اکثریت ندارند”، “طبقات جدیدی بوجود آمدند”، “مفاهیم نوینی شکل گرفتند”، لذا جامعه و تاریخ و تلقی انسان زیر و رو شده و دیگر سوسیالیسم و کمونیسم اتوپی‌های بیحاصلی هستند. پس سرمایه داری “اذلی و ابدی” است، نهایتا باید اصلاحاتی صورت گیرد!

در آستانه انقلاب انفورماتیک که مصادف بود با تغییرات در قطب بندیهای جهانی و پایان جنگ سرد، برای دوره ای بحث “جامعه اطلاعاتی” الوین تافلر و دانیل بن نُقلِ زبانِ روشنفکران ناسیونالیست دیروز چپ و تازه دمکرات دنیای بعد از جنگ سرد شد. کتاب “موج سوم” و نظریه “جامعه پسا- صنعتی” تافلر چهارچوبی بود که از دل انقلاب انفورماتیک پایان تئوری و واقعیت جامعه طبقاتی، مبارزه طبقاتی و ماحصل این مبارزه که بناگزیر باید به دولتی انقلابی و کارگری ارتقا یابد را نفی میکرد. این نوع خیالپردازیهای ژورنالیستی از تحولات تکنولوژیک، که علی القاعده در هر جامعه نیمچه عقلائی می بایست به کاهش ساعت کار، رفاه بیشتر، نفی انحصار دولتها بر اطلاعات و چرخش اطلاعات، دخالت بیشتر شهروندان جهان در مقدرات خویش و زندگی ایمن تر منجر شود، در دست بورژوازی به ابزار سلطه و کنترلِ مدرن بر شهروندان و تهاجم به دستاوردهای نسلهای متمادی طبقه کارگر منجر شد. در قدرت واقعی سیاست و دیدگاههای فوق راست تاچریسم و ریگانیسم و مانیتاریسم میداندار شد، در فلسفه سیاسی به “پایان تاریخ” و “پایان کمونیسم” فرانسیس فوکویاما ترجمه شد، در تبلیغات به هجوم ایدئولوژیکی راست افراطی به آرمانهای کارگری و کمونیسم و رها کردن قلاده ناسیونالیسم و فاشیسم و مذهب ارتقا یافت، در اقتصاد انجماد دستمزدها، چهارچوبهای موسوم به “مقررات زدائی” در بازار و قراردادهای کار، باز کردن دست دولتها برای اعمال سیاستهای فوق ریاضتی، فقر گسترده، بیکاری وسیع و فربه تر شدن ارتش ذخیره نیروی کار به پلاتفرم سرمایه تبدیل شد. و صد البته قلدری میلیتاریستی و تروریسم دولتی برای فتح بازارهای جدید چاشنی برپاکردن “نظم نوین جهانی” شد.

همزمان مکتب پست مدرنیسم گل کرد. باز تعریف “پسا” مشخصه زمانه و تفکر و تعقل شد؛ کل تاریخ تاکنونی انکار شد، بشر درخود و برای خود، برجسته کردن آرمانهای محدود و عتیق، رجعت به دوران عشایر و قبایل و مذاهب و قومیت، کشورسازی های جعلی، زن کشی، فرهنگ خودم، و تقابل با هرچه ماهیتی تاریخی و جهانی و اجتماعی و طبقاتی داشت باب شد. بسیاری در چرخشهای محیرالعقول در متن این راستگرائی جهانی مشغولِ نبشِ قبرِ تاریخِ کُهن و احضار ارواح و یافتن هویتی جدید شدند. کارخانه بازتولید گسترده هویتهای مجعول و منسوخ به اساس تعریف دمکراسی نظم نوینی و محور جهان پسا جنگ سرد و پسا صنعتی و پسا مدرنیسم نویافته سرمایه داری هار بدل شد. این دورانی بود که سقوط بلوک شرق و سرمایه داری دولتی همراه بود با سقوط و شکست دولتهای رفاه و سوسیال دمکراسی، عقب راندن هر نوع تعهد دولت به جامعه و نفی حقوق جهانشمول انسان. قرار بود در چهارچوب بازار آزاد هرکسی گلیم خود را از آب بیرون کشد و گلادیاتوری در جنگل رقابت و بازار باشد. بقول الوین تافلر دیگر “جائی برای بی عرضه ها وجود ندارد”!

بحران یونیونیسم
با عقب نشینی سوسیال دمکراسی و جناحهای مرکز و قبول پلاتفرم اقتصادی راست جدید، اتحادیه های کارگری نیز بیش از پیش تضعیف شدند. پیوند سنتی احزاب سوسیال دمکرات و اتحادیه‌ها سست تر شد، بیرون آمدن کارگران از اتحادیه ها بدلیل کرنش و همکاری رهبری شان با کارفرمایان برای حفظ حداقلها و در خیلی جاها قبول انجماد و حتی کاهش دستمزدها، جذابیت پیشین اتحادیه ها را کاهش میداد. در کشورهای سابق بلوک شرق که کارگران آن رویای “جهان آزاد” بورژوازی و سطح زندگی در آلمان و فرانسه و انگلستان و غرب “پیروز” را داشتند، نه تنها متحقق نشد بلکه روند برعکس شد. تهاجم جهانی سرمایه قرار بود سطح معیشت کارگران در غرب را به سطح پائین تری تنزل کند. پرولتاریا در کشورهای غربی با مصافی پیچیده تر روبرو شد، مبارزات کارگری که عمدتا دفاعی بودند تلاش داشتند سنگرها را از دست ندهند. ناسیونالیسم در سیاست و حرکت اتحادیه ها که سنتا وجود داشت بیش از پیش تحکیم شد و قدرت عمل سازمانهای کارگری در بسیاری از کشورها کاهش یافت. آنچه که “بحران یونیونیسم” نام گرفت، برآیندی از مجموعه این اوضاع و تحمیل عقب نشینی و تعرض راست جدید در دهه هشتاد بود که در دهه های بعد با جنگ و میلیتاریسم، میدانداری شرکتهای چند ملیتی در بازار جهانی و همینطور تنش ها و مسائل حل نشده دوران جنگ سرد و مسائل جدید دنیای پسا جنگ سرد که قرار بود به یک “نظم نوین جهانی” شکل دهد، تکمیل شد. این چند دهه تحولات ساختاری، تکنولوژیکی، ژئوپولیتیکی، سیاسی و اقتصادی بر موقعیت سوسیالیسم بعنوان یک جنبش و طبقه کارگر تاثیرات عمدتاً منفی و در جهاتی مثبت داشت. یک تاثیر مثبت این تحولات اینبود که کارگر یکبار دیگر فرصت می یافت که بعد از سقوط سوسیالیسم های بورژوائی در شرق و غرب و جدائی تاریخی این نوع سوسیالیسم از کارگر و از مارکسیسم، اینبار با پرچم انتقادی- پراتیکی و تاریخی خویش و بعنوان یک جنبش واقعا سوسیالیستی کارگری قد علم کند که خود این نیز نیازمند تحولات مهمی در درون جنبش طبقه کارگر و بازگشت به سیاستها و جهتگیریهای سوسیالیستی بود.

کار، کارگر، مبارزه طبقاتی
کار در بیان مارکسیستی در پایه ای ترین سطح بروز خلاقیت انسان برای رفع نیازهای متنوع اوست. کار در این معنا “شغل” نیست، “حرفه” نیست، گوشه ای از یک تقسیم کار دیکته شده و مُهره ای از یک ماشین نیست. کسی که کار میکند با کارش و محصول کارش و با همنوع خویش بیگانه نیست. صبح و ظهر و عصر و شب میتوان کارهای مختلفی که مفید است- مفید نه به معنائی که امروز بازار و جامعه بورژوائی درک میکند- انجام داد. “کار” اما در جامعه سرمایه داری یک اجبار است، یک تکرار فرسوده کننده جسم و روان است، یک کاریر است، یک موقعیت در تولید است. کار با فرد کارکن و کارگر بیگانه است، فرد با محصول کارش بیگانه است، با همنوعش بیگانه است. کارگر، یعنی کسی که حرفه ای دارد، برای امرار معاش ناچار به یافتن شغلی است، ناچار به فروش خلاقیت مادی و معنوی و قوه کار خویش است، جز این راهی ندارد، چون تامین نیازهایش درگرو کار برای کسی یا کسانی است که انحصار و مالکیت ابزار کار را دارند. اگر کار نکند گرسنه میماند و از تداوم زندگی ساقط میشود و چه بسا فیزیکی نابود شود.

پرولتاریا، کارگران مزدی، کل کسانی که از طریق فروش کار خود امرار معاش میکنند، در قلمرو تولید مادّی و غیر مادّی، همراه با خانواده‌هایشان، بخش غیر شاغل و ارتش دخیر کار، بخشهای محرومتر طبقه کارگر که از سوخت و ساز اقتصادی بیرون افتاده اند، همه اینها طبقه کارگر را بعنوان یک پدیده اجتماعی و طبقاتی و اکثریت عظیمی در جوامع سرمایه داری امروز تشکیل میدهند. طبعا هر حقوق بگیری از جمله پاسبان و ارتشی و کشیش و مسیونر مذهبی و کسانی که در دستگاه نظامی و امنیتی و ایدئولوژیکی بورژوازی کار میکنند را جزو “مزدبگیران” بحساب نمیاوریم. مارکس در بحث “کار مولّد و کار غیر مولّد” این مهم و جزئیات را بدقت تبئین کرده است. واضح است طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی بخشها و لایه های مختلف دارد، همه بخشهای طبقه کارگر اهرم اقتصادی در دست ندارند و مثلا نمیتوانند با اعتصاب گلوی بورژوازی را بفشارند. بخشهائی محرومتر طبقه کارگر، حتی آنجا که تحت پوشش دولت اند، به هزینه طبقه کارگر و بخشی از کل سود تولید شده زنده نگاهداشته میشوند. اما در اینکه همه اینها چه شاغل و بیکار، چه کارگر صنعتی و چه کارگر بخشهای تولید غیر مادّی موسوم به خدماتی، آموزش و بهداشت و درمان و غیره، به خانواده بزرگ کارگری تعلق دارند نباید تردیدی وجود داشته باشد. مبارزه و کشمکش طبقاتی در اشکال مختلف و توسط بخشهای مختلف طبقه، در جامعه و حتی در قلمروهای انتزاعی‌تر بیوقفه در جریان است و همواره برسر بهبود و ارتقای وضع کارگران و شهروندان و نهایتا تغییر بنیادی جامعه آنست.

بورژوازی با تقسیم کار در سازماندهی تولید تا رساندن کالا و خدمات به مصرف کننده در بازار، در سطوح مختلف تلاش دارد هویت واحد کارگر را بشکند، هر بخش را در مقابل دیگری بگذارد، کارگر را به ساده و فنی و متخصص و کارمند و حرفه ها و شغل های مختلف تقسیم کند. به بومی و غیر بومی و مهاجر و سفید و سیاه و مذهبی و غیر مذهبی قصابی کند، و از شکافهای درون طبقه و ایجادِ تضّادِ کاذب در آن، کل طبقه را تضعیف و به این اعتبار سیر مبارزه طبقاتی را بنفع خود و سلطه سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیکیش هدایت کند. در میان چپ و رگه هائی از آن نیز همین تلاش آگاهانه و ناآگاهانه صورت میگیرد. یکجا تنها کارگر صنعتی بعنوان پرولتاریا شناخته میشود، یکجا پرولتاریای صنعتی “فاسد” و “بورکرات” تلقی میشود و محرومترین بخشهای طبقه بعنوان کارگر هویت می یابند و برسمیت شناخته میشوند. دورانی “سوسیالیسم فقر” و نگرش مائویستی و استالینیستی ایرانی کارگران صنایع در اروپای غربی را اریستوکرات و رفرمیست تلقی میکرد که “فی الحال نان و کره اش را دارد و دنبال مربا برای روی آن میگردد”، در صورتی که فقرا و گرسنگان آفریقا و هند و ایران نان شب هم ندارند. “سوسیالیسمی” که در فقر شدید کارگر جستجو میشد و نفس تشدید فقر را زمینه رُشدِ عقاید انقلابی میدانست! آن سوسیالیسم متحجر متوجه نبود که رفاه نسبی بخش کمی از کارگران در غرب، از یکسو روی دوش مبارزات گسترده جنبش کارگری در این کشورها حاصل شده و از سوی دیگر، انعکاس تحمل بورژوازی این کشورها و جبران این “هزینه اضافی” به اعتبار استثمار عریان امپریالیستی در بیشتر کشورهای جهان و کسبِ فوق سود امکان یافته است.

امروز این نوع نگرش در اشکال دیگری خودنمائی میکند. مثلا سرمایه داری بخشهای بیشتری از کارگران را به ارتش بیکاری بدون هیچ بیمه و حمایت اقتصادی پرتاب میکند. کارگر بیکار ناچار است به هر کاری تن دهد تا زنده بماند. از جمله “کولبری” و “دستفروشی” میکند و یا بسیاری شغلهای کاذب و موقت دست و پا میکند. قبول کارکرد سرمایه بعنوان “واقعیاتِ مُسجّل” در ادبیات چپ یک بیراهه است. کولبری و بساط در خیابان گذاشتن و دستفروشی شغل نیست، یک فوق اجبار اقتصادی برای زنده ماندن است. فرق دارد با حرفه بعنوان مثال کارگران ساختمانی یا نانوائی یا نساجی یا ترانسپورت و غیره. مضافاً دقت هم لازم است؛ بخش کمی از دستفروشان، خود صاحبان بوتیک ها و مغازه داران و خرده بورژواها هستند که برای ایجاد بازار جانبی دیگر، بخشی از اجناس شان را یا شخصاً و یا توسط اعضای خانواده در مقابل همان مغازه و در گوشه ای از خیابان بفروش میرسانند. بخشی کاسبکاران خرد هستند. واضح است بخش گسترده تری از آنها محرومانی هستند که مانند کسی که دانشگاهی هم بوده و ناچار به کولبری شده، این “شغل” را بعنوان کار انجام میدهد و یا بخشاً کار دوم و سوم برای ترمیم مخارج است. برای بخشی از چپ، که تتمه همان “سوسیالیسم فقر” است، نفسِ “کولبر” و “دستفروش” و “بساطی” و “کارگر موقت” بودن ایده آلیزه میشود. بعنوان “شغل” برسمیت شناخته میشود و اعتراضش به جنایت رژیم علیه آنان محدود میشود. نقدی به سرمایه داری و تبدیل بخشی از طبقه کارگر به محرومانی که ناچار شدند برای لقمه ای نان دست به هر کاری بزنند ندارد. برای یک کمونیست و مارکسیست اینها بخشی از نیروی آماده بکار طبقه کارگر و کارگران مزدی اند که از چرخه اقتصاد به بیرون پرتاب شدند.

از پرولتاریا تا پریکریات
در چهارچوب فکری “سوسیالیسم فقر” و ابداع هویتهای کاذب و غیر تاریخی و غیر طبقاتی، “پریکریات” یا “بی ثبات کار” و “نابسامان کار”، آنهم بعنوان “یک طبقه جدید جهانی” معرفی میشود. در ایران و در میان چپ اروپا عناوینی مانند؛ “پیمانی”، “قراردادی”، “گاه کار”، “کار موقت”، “بی ثبات کار”، “کولبر”، “دستفروش”، “بساطی”، “گیگی”، “ناامن کار” و “مبهم کار آزاد” به وفور استفاده میشود. این اسامی به “حرفه” و “شغل” حتی بمعنای بورژوائی آن ارجاع نمیکند بلکه تلاش دارد اسم کارگر و کارگران مزدی را خط بزند و هویتهای کاذبی به اجزا و بخشهای مختلف توده های یک طبقه اجتماعی بدهد. لذا ناچار است خود پرولتاریا را هم پدیده ای ضعیف، تمام شده، نستالژیک، از تحولات تکنولوژیک و ارتباطی دور افتاده، سنتی و غیره معرفی کند تا زدن زیر موجودیت طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی و اساس کمونیسم و مبارزه برای سوسیالیسم راحت تر باشد. اینجا دیگر “سوسیالیسم فقر” یک قدم عقبتر میرود تا در لباس مصلح و خیرخواه ظاهر شود و به بورژوازی پند و اندرز دهد که ادامه وضع به این شکل ممکن نیست، لذا باید چیزی به این خیل وسیع، “طبقه جدید پریکریات” بدهد تا جامعه (بخوانید بورژوازی) تعادلش را حفظ کند!

“پریکریات” بعنوان “یک طبقه جدید” و “بزرگترین طبقه و جمعیت دنیا” توسط “گای استندینگ” یک عنوان من درآوردی و پوچ است. استندینگ که سالهای طولانی بعنوان اقتصاددان سازمان بین‌المللی کار فعالیت داشته است، از مشاهداتی در تحولات سرمایه داری و عمدتا کشورهای غربی شروع میکند و براین نظر است که جذب نیروی وسیع کار بعد از انقلاب صنعتی و تمرکز پرولتاریا در صنایع بزرگ یک روند ثابت در سرمایه داری نیست بلکه یک اتفاق نادر بوده است و چنین روندی در کشورهای مختلف و در سیاستهای توسعه اقتصادی پیش نمیرود. برعکس، بدلیل اتوماسیون و انتقال کارخانجات به کشورهای دیگر، ظهور چین با یک نیروی کار وسیع و صدور نیروی کار صدها میلیونی به بازارهای دنیا با دستمزدهای پائین، ایجاد نامنی شغلی و بهم خوردن چهارچوبهای سابق و روند جهانی شدن، الگوهای کار نیز تغییر کردند. لذا ما با پدیده جدیدی روبرو هستیم و آن اینست که میلیاردها نفر یا کار ندارند یا کار ناامن و موقت و فاقد ثبات دارند. این بخش گسترده از نظر وی برخلاف پرولتاریا فاقد کاری ثابت و ایمن است، فاقد امنیت شغلی، فرصتهای مناسب، امنیت در مقابل اخراج، آموزش مستمر و موانع تضعیف مهارت، مقررات سلامت، در‌آمد پایدار و مطمئن است. این ارکانِ سابق در دوره جهانی شدن از بین رفته اند. این بخش گسترده “پریکریات” در اقتصاد غیر رسمی و بیقاعده و در حاشیه شهرهای بزرگ یک قشر گسترده “بی ثبات کار” را تشکیل داده اند.

استندینگ در واقع نیروی وسیع بیکاران و کارگران مزدی در جهان را نمیخواهد بعنوان نیروی طبقه کارگر تعریف کند، از نظر وی اینها پرولتاریا نیستند. پرولتاریا دیگر، با خصوصیات دقیقا برعکس این پریکریات، وجود ندارد. او جهان را با یک سیستم هفتگانه تعریف میکند که در قعر آن “بی ثبات کاران” بعنوان “یک طبقه جدید جهانی و خطرناک” شکل گرفته است. طبقه ای که بزعم وی “وصله ناجور جامعه است که با تفاله های جامعه زندگی میکند”! “پریکریات” شخصیت ندارد، به هر فرمی درمیاید، به هرچه قانع است، خشن و بی ثبات است، اما میشود به آنها “کمک هزینه پایه” داد تا بتوانیم یک “بهشت سیاسی” ایجاد کنیم! به نظر این اقتصاددان بورژوا با توصیفی که از بخش عمده نیروی کار رفت، چنانچه بورژوازی خیرخواهانه آن اتوپی “بهشت سیاسی” را ایجاد نکند، یعنی یک حقوق پایه همگانی و حق آموزش و شهروندی و امنیت اقتصادی ندهد، این “پریکریات” بویژه بخش بد آن میتواند نیروی فاشیسم شود. از امثال “توماس پیکتی” تا “گای استندینگ” بعناوین مختلف برای نجات سرمایه داری تلاش دارند “چهره انسانی” به سرمایه دهند تا اساس این نظام در مقابل “خطر” سوسیالیسم حفظ شود.

هم اصلاح استندینک و هم استدلالها و هم مشاهداتش محدود و غیر تاریخی و غیر واقعی است. این ادعاها در سطح تحلیل بیشتر به تصورات خیالپردازانه “موج سوم” تافلر شبیه است. اولاً مشاهدات وی به کشورهای صنعتی محدود میشود. ثانیا بخش بسیار وسیعی از نیروی کار در جهان در شرایط بسیار ناامن تری و با دستمزدهای دو دلار در روز بسر می برند. ادعای کشف “یک طبقه بزرگ جهانی” آنهم علیه پرولتاریا، آنجا با همان “بهشت سیاسی” موعود در تناقض قرار میگیرد که برای بخش وسیعتر نیروی کار در جهان اصلاح طلبی اش می خشکد! بنا بر گزارش استخدامیِ جهانیِ سازمان بین‌المللی کار، آمار آسیب پذیران کار در کل آمریکا و اتحادیه اروپا رقمی بین ٤٧ تا ٤٨ میلیون نفر و کمتر از چهاردرصد کل نیروی کار این کشورهاست. همین آمار در جنوب آفریقا قریب ۲۴۷ میلیون نفر، در شرق آسیا بیش از ۴۰۵ میلیون نفر و در جنوب آسیا ۴۹۰ میلیون نفر است. اقتصاد هندوستان اساسا روی دوش “بی ثبات کاران” است. بیش از نود درصد نیروی کار هندوستان از طریق کار در اقتصاد غیر رسمی و بی قاعده امرار معاش می کنند. یعنی کل جمعیت خانواده کارگری از زن و مرد و پیر و جوان و کودک باید مشترکاً جان بکنند تا نانی و دستمزدی دریافت کنند.

اقتصاددان طرفدار “بهشت سیاسی” با اتکا به حقوق پایه همگانی البته روشن نمیکند این کارگران و بقول وی “بی ثبات کاران” برای چه کسانی “خطر” محسوب میشوند. ارزان کردن نیروی کار در چند دهه گذشته همه جای دنیا و بدرجات مختلف محصول “انعطاف پذیری کار” و شرکتهای وسیع پیمانی و مولتی ناشنال ها با هدف تضعیف و حتی داغان کردن سازمانهای کارگری برای سلب واکنش جمعی و طبقاتی آنان بوده است. از بحث دفاع از فردیت در تقابل با قراردادهای دستجمعی در دهه هشتاد تا انواع اصلاحات بنفع سرمایه ها و بضرر نیروی کار ماحصل این سیر بوده و نابودی گسترده امنیت شغلی یک نتیجه آنست. انکار پرولتاریا و طبقه کارگر و اختراع “بی ثبات کار” جواب نیست. روشن است در همین بخشهای غیر رسمی تر جمعیت کارکن؛ مقولاتی مانند کار و قوه کار و کارگر یک معنی را ندارند و ایجاد هر بخش غیر رسمی در اقتصاد سطوح مختلفی از استثمار و کسب سود را مدّ نظر دارد. اما در اینکه کل این مجموعه بدرجات مختلف توسط سرمایه استثمار میشوند تردیدی نباید وجود داشته باشد در غیر اینصورت باید منشا سود و انباشت سرمایه را در آسمانها جستجو کنیم! طبقه کارگر همواره لایه های مختلفی دارد و ضرورتاً هر بخش توانائی و ویژگیها و موقعیت بخشهای دیگر را ندارد. ایجاد شکاف بین بخشهای مختلف طبقه با این هویتهای کاذب و نهایتا انکار طبقه و مبارزه طبقاتی و تقابل برای وحدت بخشهای مختلف طبقه کارگر با این تئوریهای ارتجاعی، تنها خدمت به سلطه سرمایه و تداوم این مناسبات استثماری نظم کنونی است.

٣٠ آوریل ٢٠٢٠