تحولات در حال جریان درون حزب حکمتیست تکرار سناریوی است که قبلا در سال ۲۰۰۴ در حزب کمونیست کارگری تجربه شده است. پنج نفر از اعضای دفتر سیاسی این حزب جلسه را ترک و بقیه دفترسیاسی که اکثریت هستند را نامشروع اعلام کرده اند. من تا زمان وقوع این تحولات مخالفت سیاسی ای با نظرات این پنج نفر نداشتم. اما منش سیاسی اخیرشان رعشه بر اندامم انداخت. وقتی که اطلاعیه شان را خواندم که اکثریت دفتر سیاسی و ارگانهای رهبری را نامشروع اعلام کرده اند واقعا بدنم لرزید. نفسم گرفت. با خود گفتم مگر میشود؟ به این سادگی؟ پس ضوابط تشکیلاتی و اساسنامه برای چه زمانی است؟ جواب جامعه چطور میدهند؟ چه کسی به آنها این صلاحیت را داده است تا دیگران نا مشروع اعلام کنند؟ از همه مهمتر با خود گفتم که حزب حکمتیست در طی یک نبرد سخت با این فرهنگ پا به سیاست گذاشت اکنون بخشى از رهبریش همان فرهنگ را در آغوش گرفته است؟
اگر کسی اختلافات درون حزب کمونیست کارگری را درسال ۲۰۰۴ کمابیش از نزدیک تعقیب کرده باشد و به تحولات ۱۰ روز اخیر در حزب حکمتیست توجه کرده باشد، نقاط اشتراک فراونی را در دو سناریو مشاهده خواهد کرد. این شباهت به گونه ای است که اکنون دارد فیلم انشعاب در حزب کمونیست کارگری، فیلمی که حمید تقوائی و علی جوادی قهرمانهای اصلی اش بودند در ذهن مجدا به نمایش در می آورد.
فیلم نامه امروز هم انگار کپی سناریو ۲۰۰۴ است. اما بازی کنان تغییر کرده اند. دور زدن پلنوم یک صحنه پر هیجان آن فیلم بود اینجا هم است. تصرف ظفرمندانه پس ورد سایتها پرده ای دیگر از نمایش جنجالی آن فیلم بود، در فیلم کنونی در حال نمایش هم بخشی از داستان است. در آن فیلم اکسیون حزبی و تحریک اِحساسات را کنگره و بحث سیاسی نامیدند، پیش پرده های فیلم کنونی هم نوید تکرار همان صحنه ها را میدهد. تبعیت نکردن از موازین حزبی و اراده اکثریت آنجا بود، اینجا هم هست. خود را صاحب حزب پنداشتن و شیطان سازی از مخالفین آنجا بود اینجا هم هست. خود را حقیقت مطلق پنداشتن و ادعای تماس مسقیم با مارکس داشتن آنزمان بود اکنون هم هست. اگر در آن زمان علی جوادی میگفت که ذات مارکس در وجودش تبلور یافته و در نتیجه نبایستی یک رائیش کم شود، اکنون گفته میشود “من استاد مارکس هستم تو به چه مجوزی فلان سند را به تصویب میرسانید که من دوست ندارم”.
تاسف اینجا است که حزب حکمتیست یک خروار نقد مکتوب از چنین فرهنگی دارد، اما این رفقا به همان سبک وسیاق بر گشته اند. خود این رفقا در سال ۲۰۰۴ از نقادین کوشای همین فیلمی را امروز دارند بازی میکنند بودند. برایم قابل درک نیست که چرا بجای پیشروی پس روی کرده اند.
آیا امکان نداشت بجای وام گرفتن از فرهنگ سیاسی بی اعتبار شده و ایفای نقشهای رسوا شده، کمی دندان روی جگر میگذاشتن ومسائل مورد مناقشه را با اعضا در میان می نهادند تا بلکه اختلافات را به شیوه ای مدنی در پلنوم بعدی به جاِئی برساند؟
اختلاف نظر سیاسی یک امر روتین هر حزب سیاسی بایستی باشد. انسان هم حق دارد اعتراض بکند و جلسه را ترک نماید. اما مجاز نیست موازین تشکیلاتی را زیر پا بگذارد و خود را صاحب حزب اعلام کند. چنین حرکتی مخالفین ما را به خنده و دوستداران چپ را به گریه میاندازد. هیچ درجه از اختلاف سیاسی یا حقانیت سیاسی نمیتواند حرکت اخیر رفقای اقلیت دفتر سیاسی را توجیه کند..
طلائی ترین نظرات سیاست بدون داشتن پرنسیب سیاسی و تشکیلاتی یک پر کاه نمی ارزد. حرکت این رفقا باعث شده است که اکنون من احساس شرم بکنم در میان کسانی که مرا با هویت سیاسی ام میشناسند حاضر شوم..
اگر از من بپرسند که شما که دیگران را به دلیل نقض موازین تشکیلاتی وعدم تحمل نظر مخالف نقد می کردید، اکنون دارید همان سنت را ادامه میدهید چه جوابی میتوانم بدهم؟ قطعا بسیاری دیگر در این احساس با من شریک هستند. !
من از احساس مسئولیت رفقای احزاب کمونیست کارگری عراق قدردانی میکنم. اما تلاش میانجیگرانه را برای حل این قضیه روشی موثر نمیدانم. مبارزه سیاسی را نمی توان تحت نظر یک داور خوش نیت پیشبرد. این جنگ، دعوا بر سر تقسیم ارث که نیست بتوان آن را با میانجیگری حل کرد. دعوا بر سر یک پراتیک سیاسی اجتماعی در آینده است. کسانی میتوانند یک نقش مثبت در مبارزه کمونیستی ایفا کنند، که در مقابل جنبش و رفقایشان مسئولانه رفتار کنند. خود را بیشتر از دیگران صاحب حزب ندانند. خود را پرچمدار حقیقت مطلق تصور نکنند..
در نتیجه حرکت رفقای اقلیت دفتر سیاسی، حیثیت یک جنبش لطمه دیده است. یک جمع انسان خوشنام متحمل لطمه سیاسی شده اند. من شخصا احساس میکنم مورد توهین بزرگی قرار گرفته ام. مطمئن نیستم که طرف میانجیگر چگونه خواهد توانست مرا قانع کند که عاملین این لطمات را مثل سابق نگاه کنم؟ علیرغم درستی یا نادرستی نظرات سیاستی، این رفقا را مسئول این وضعیت میدانم. تصور نمی کنم که بتوان این امر را با میانجیگری حل کرد.
باتوجه به آنچه که گفته شد، سیاسی ترین و اصولی ترین راه حل این است که رفقای اقلیت مسئولیت کاری شدیدا مخربی که مرتکب شده اند را بپذیرند و تبعیت خود را از موازین حزبی اعلام کنند. نظرات و نقد های خود را علنا بیان بکنند، اما در عین حال اجازه بدهند که نهاد های حزبی تدارک پلنوم و نشست های وسیعتر حزبی بدهد. چنین شجاعتی اعتبار آنها را ممکن است به آنها بر گرداند. اما در غیر اینصور (هر چند دوست ندارم چنین عبارتی را بکار ببرم) سناریو پیش آمده را شبیه به گروگان گیری می بینم. عده ای نامسئول آمده اند حزب را در مقابل یک عمل انجام شده قرار داده و جریانات دیگر را واسطه کرده اند تا به خواسته هایشان برسند. کار حزبی را نمیتوان با گروگان گیری پیشبرد. چنین سنتی نبایستی در میان چپ جامعه جا باز کند.
حزبیگری مستلزم تحمل نظر دیگران، تبعیت از موازین حزبی و اراده اکثریت است. افرادی که فکر میکنند آنها پیام آور حقیقت مطلق هستند، به حزب، موازین، کمیته و مشورت با دیگران آحتیاج ندارند. چنین کسانی فراتر از این حرفها هستند بایستی از طرق غیر مدرن، با استفاده از نهادهائی نظیر تکایا و موسسات مذهبی، مردم “نادان” را به کیش خود دعوت کنند.
رفقای اقلیت دوباره میخواهند همه موازین و نهادهای تشکیلاتی را دور بزنند و مانند حمید تقوائی با یک اکسیون حزبی به قضیه خاتمه بدهند. حمید تقوائی توانست عده ای را تحمیق کند و بی فرهنگی سیاسی و بی اصولی اجتماعی را موجه جلوه دهد. اما عده بسیاری با آن فرهنگ جنگیدند و آنرا افشا و تقبیح کردند. اکثر آن افراد آنقدر ساده نیستند که دوباره آن فرهنگ شرقی و جهانسومی را ولو از دوست کنار دستیشان قبول کنند. با توجه به این تفاوت، کنگره آن نتیجه ای را که برای تقوائی ببار آورد، برای پرچمداران سنت سیاسی امروزی او ببار نخواهد آورد.
بی پرنسیبی بجای جذب نیرو، دفع نیرو را به بار می آورد. در نتیجه، این رفقا اگر به آینده سیاسی خود اهمیت می دهند بایستی تابع مقرارت تعریف شده حزب خودشان باشند. در غیر این صورت دارند به پای خود شلیک میکنند.
سىعید کرامت