ضرورت نوشتن این مطلب در پی یک گفتگو با چند دوست جوان پیش آمد که اعتقاد داشتند در میان سرمایه داران و علی الخصوص ابر سرمایه داران؛ هستند کسانی چون بیل گیتس که در راه آرمانهای انسانی و کمک جهت نیل به ایجاد جامعه ای عاری از فقر و بیسوادی و برای ایجاد رفاه و برابری، قسمت عمده ای از دارایی خود را هزینه مینمایند و نتیجه گیری نموده اند که در واقع سیستم سرمایه داری می تواند در خدمت بشریت باشد و به نوعی در جهت تطهیر آن برآمدند. من در این اینجا سعی میکنم با فاکت و بسیار ساده به واکاوی این موضوع بپردازم و نشان دهم که سرمایه داری در هر شکل؛ ولو به ظاهر انساندوستانه و حقوق بشری آن! فقط در جهت استثمار و انقیاد انسان است و این نوع فعالیت ها و ژست های تبلیغاتی انساندوستانه، که همواره سرمایه داران با بنیادهای مختلف آنرا انجام داده اند و گوشه ای از هزینه های تبلیغاتی است، در خدمت شکل نوین استثمار در سازمان کار جدید است که خود این شرایط به مراتب خشن تر از اشکال بهره کشی قدیمتر است و بصورت آشکار و عریان در مصاف با ارزشهای انسانی قرار دارند..
عموما طرفداران سیستم سرمایه داری که بصورت آگاهانه و یا ناآگاهانه به دفاع از آن بر می آیند، دراین مواقع به نمونه هائی اشاره میکنند که به واسطه ثروت و رسانه و بمباران تبلیغاتی توانسته اند یک شبه به کاریزما و “قدیس” تبدیل گردند .اسامی نظیر اپرا وینفری، بیل گیتس، شریل سندبرگ، جان مک کی؛ که هریک علاوه بر فعالیتهای کلان اقتصادی، در زمینه مسائل انساندوستانه و اجتماعی نیز فعالیت های عمده ای داشته و تبدیل به “پیامبران” جهان سرمایه داری گشته اند. ابتدا نگاهی کوتاه به فعالیت هر یک از این اسامی می نمایم و سعی میکنم بصورت موجز همگرایی آنها را با ماشین مهیب سرمایه عنوان کنم.
مانیفست شریل سندبرگ، که زنان را تشویق میکند پیگیر رویاهایشان باشد، دقیقا در راستای نیازهای سرمایه داری است چرا که موانع ساختاری کسب موفقیت شغلی زنان را نادیده انگاشته و بر این باور است که زنان تنها در صورتیکه مراتب بالای شغلی را داشته باشند می توانند کمک حال زنان دیگر در رشد و ارتقا باشند. این هم نوعی فمینیسم است که در نظام سیاسی و اداری حل شده است و صرفا برای برابری در کسب موقعیت های بالا تلاش دارد. هر برداشت دیگر از رهائی همه جانبه زنن، از نگرش و نقد مارکسیستی تا حتی فمینست های دهه های شصت و هفتاد، که به هر حال حقوق پایه ای و برابر را برای زنان و مردان میخواستند، با اهداف شرکتهای سرمایه داری در کسب حداکثر سود در تضاد است. حالا چند نفر میتوانند سوپر استار شوند و میلیاردها انسان چطور به موقعیت بالای شغلی دست یابند؟ شغل رئیس یک شرکت، مرد یا زن، افزایش سود است و یکی از روشهای این کار، پرداخت کمترین میزانِ ممکنِ حقوق و مالیات است. این به این معنی است که هدفهای رهبرانِ زن اغلب در تضاد با نیازهای زنان طبقۀ کارگر است. وجود زنانی در بالای هرم مدیریتی، شاید به جنگ با تبعیض جنسیتی بشکل صوری کمک کند و مسیر ورود زنان دیگر به سمت جایگاه رهبری را هموار کند، اما این ایده که رهبران زن آنهم در سرمایه داری شرایط بهتری برای بخش بزرگ تری از زنان پیاده می کنند فاقد پیشینیۀ و اعتبار است. ماگرت تاچر و هیلاری کلینتون نمونه های متاخرند.
“سرمایه داری وجدانمندانه و توسعه پایدار” جان مک کی و ساز و کار فعالیتی شرکت هول فودز را مدنظر قرار دهیم؛ به ظاهر فعالیتهای موثر مک کی در روش رفتار با کارگران شرکتش که حالا معتبرترین شرکت دنیا در زمینه تهیه غذاهای سالم و ارگانیک است، نشان می دهد که شخصی مثل مک کی نیز با همه تلاشی که به قول خودش در پیروی از ندای قلبش کرده، بازهم در حال حرکت در محدوده ای است که دنیای سرمایه داری تعریف میکند .اگرچه “سرمایه داری وجدانمندانه” از نوع مک کی از برخی جنبه ها جذاب است و کارگرانی که برای او کار می کنند بسیار خوش شانس تر از کارگران دیگر شرکتها هستند، اما در سیستمی که برای سود طراحی شده است و ضرورتهای سرمایه داری همه جا حاضرند، حتی تولید پایدار نیز مستلزم مصرف و نابودی منابع سیاره است. در واقع میتوان ادعا نمود اگر نمیخواهیم در یک زباله دان زیست محیطی زندگی کنیم، باید نهادهای مردمی بسازیم که تولید و مصرف را حول محور نیازهای انسان سازماندهی کنند و نه حول مقتضیات و الزامات سرمایه داری. وانگهی اتوپی سرمایه داری “دلسوز” همواره وجود داشته است.
داستان اُپرا از اینرو جذاب است که ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را مخفی میکند. او رؤیای آمریکایی را قابل دستیابی جلوه میدهد. اگر روی خودمان کار کنیم به اهدافمان میرسیم. روشی که اپرا برای دوری از مشکلات و دستیابی به رؤیاهایمان به ما میگوید همیشه تطبیق با دنیا است نه تغییر دنیا. ما تقاضایی از سیستم، از نهادها و مردم قدرتمند و مخفی نداریم، ما فقط از خودمان تقاضا داریم. در واقع راهی که به ما گفته اند بپیماییم تا به رویاهایمان برسیم همواره وفق دادن خودمان با جهان در حال تغییر بوده است. اپرا و داستانش مدام از ما می خواهند که کار کنیم و درونمان را درست کنیم. تا می توانیم از درونمان مایه بگذاریم و عشق و حمایت به دیگران بدهیم. این قصه هرگز از ساختارهای نابرابری که در آن زندگی می کنیم، از زور اقتصادی طبقه ای که در آن به دنیا آمده ایم و هزار و یک نهاد قدرتمندی که آرزوهایمان را مدیریت می کنند و به جهانمان معنا می دهند چیزی نمی گوید. این نسخه معاف کردن مسئولیت جامعه و دولت در قبال شهروند است.
از زمان تاسیس بنیاد گیتس در سال ۹۷ تاکنون، زمینه های پزشکی و تحقیقاتی بیماریهایی مانند مالاریا و ذات الریه به شدت پیشرفت کرده و امیدواریهای زیادی را روانه قاره همیشه فقیر آفریقا کرده است. علاوه بر آن، جنبش اصلاح نظام آموزشی در ایالات متحده آمریکا دستخوش تغییرات مثبتی شده که مدیون به کار گرفته شدن میلیاردها دلار دارایی خانواده گیتس برای عمومی کردن سوادآموزی و آموزش است. اما میتوان از زاویه دید دیگری نیز به این فعالیتهای کلان و البته تاثیر گذار نگریست. وقتی بنیادها کمک مالی خیرخواهانه میکنند، برخلاف مالیاتدادن، آنها هستند که انتخاب میکنند در چه پروژههایی سرمایهگذاری کنند. این پروژهها اغلب برخی نتایج مترقیانه دارند، مثلاً کودکان فقیر واکسینه میشوند، درحالی که بدون این کمکها چنین امکانی نداشتند. برای کسی سوال نیست که چرا کودکان از واکسن محرومند؟ اما این کمکها اغلب شامل اهداف محافظهکارانه هم هستند، مثلاً خانوادۀ گیتس درعوضِ حمایت از مراقبت بهداشتی عمومی، طرفدار کالایی کردن خدمات بهداشتی هستند و خیلی از بنیادها پشتیبان خصوصیسازیِ آموزش عمومی و کاهش نقش والدین و معلمها در نحوۀ ادارۀ مدارس هستند. به عبارت دیگر چندان فرقی نمیکند که طرحهای بنیادها را دوست داشته باشیم یا نه، زیرا افرادی مثل بیل و ملیندا گیتس به شدت قدرتمندند و اساساً به جایی پاسخ گو نیستند. خانواده گیتس کنترل قدرت را در دست دارند. ابتکار واکسیناسیون آنها در حال تغییر دادن سیستم سلامت جهانی است و پروژه های آموزشی شان در ایالات متحده، سیاستهای آموزش فدرال را شکل می دهند.
نیاز ویژه نظام سرمایه داری به خیالپردازی یک ضرورت حیاتی است و در زندگی هر روزه ما مسائلی تعریف شده که باعث می شوند هر روز از رختخواب درآییم و به مدرسه و محل کارمان برویم که تمام این واکنشها در ذیل ساختارهای سودآفرینی جای می گیرند. اکثریت ما بیشتر ساعات روزمان را مشغول کارهایی هستیم که برای رفع نیازهایمان تعریف نشده اند و هدفی جز بازگرداندن سود سرمایه گذاران به صاحبانش ندارند و به عنوان راه حلی برای نظم دهی و سازماندهی جامعه، دقیقا بر خلاف طبیعت ما برای زندگی اجتماعی و شورایی است.
سالهای پر رونق دهه ۹۰ نابرابری درآمدی عظیمی را به وجود آورد، فقر را افزایش داد، محیط زیست را بیشتر تخریب کرد، تبعیض جنسیتی را تداوم بخشید و اضطراب گسترده ای را فراگیر کرد. در این مرحله، نسل جدیدی از قصه گوها پدید آمدند که به ما بگویند مشکلات گریبانگیر جوامع کدامها هستند و باید چگونه برای رفع آنها اقدام کرد. قدرتمندترین این قصه گوها ابرنخبگان هستند. کسانی مثل بیل گیتس که فقر و سطح پایین خدمات بهداشتی در هیچ جای جهان را برنمی تابد، شریل سندبرگ که برای مقابله با تبعیضهای جنسیتی مزمن در محیطهای کاری، تلاش می کند، سخنرانی میگذارد و کتاب مینویسد، جان مک کی که افتخارش سهیم کردن کلیه کارگران کارخانه در سود است و اپرا وینفری که باور دارد که زنده است تا مردم را بالا کشیده و آنها را به «بهترین زندگی» رهنمون شود.
اینان در واقع “پیامبران نوین” سرمایه داری هستند. اما “پیامبر” سرمایه بودن به چه معناست؟ افرادی با تروتهای فراتصور که رسالتی برای پربارتر کردن زندگی و تبدیل جهان به جایی بهتر دارد .
شیوه و روش هرکدام نیز متفاوت و به ظاهر “پاکیزه” است، مثلا ظاهراً اپرا وینفری و ملیندا گیتس دیدگاهشان درباره جهانی بهتر برای زندگی را با هدف کسب سود مالی ترویج نمی کنند. آنها این کار را از این جهت انجام می دهند که باور دارند روش هایشان برای حل مشکلات جامعه درست و موثر است. اما راه حلهایی که این افراد ارائه می دهند در چه چهارچوب فکری و سیاسی و در کدام ساختاری مطرح می شود؟ آیا می توان مطمئن بود که راه حل های این “پیامبران” برای رفع مشکل انحصار قدرت ابرشرکتها، تکنولوژی، تبعیضهای جنسیتی، مشکل محیط زیست و نابرابری؛ راه حل هایی بازار محور نیست؟ یا نه؛ همه این راه حلها حامل تفکر منسجم در درون دایره سرمایه داری است و از این بابت که در چارچوبهای موجود سرمایه داری می گنجند بسیار ایمن و دست یافتنی هستند. پس از تشریح فعالیتهای موثر این افراد بصورت خلاصه توضیح این نکته ضروریست که سرمایه همیشه در مقابل نیازهای آدمی می ایستد و با سرشت استثمارگرانه اش، برای رشد و انباشت، نیازمند اعمال مستمر نابرابری است. سیستم سرمایه داری بهرحال با هدف افزایش سود در آن در مقابل راه حل تشخیص نیاز واقعی شهروندان و رفع آن است.
به باور من تنها راه نجات انسانها از فقر، تبعیض، بیعدالتی و راه رهائی بشر، کمونیسم است و ایجاد یک جامعه بدون طبقه که بصورت شورایی اداره گردد؛
“تاريخ کليه جوامع تاکنونی تاريخ مبارزه و کشمکش طبقاتي است. جدالی بی وقفه، گاه آشکار و گاه پنهان، ميان طبقات استثمارگر و استثمار شونده، ستمگر و تحت ستم در ادوار و جوامع مختلف در جريان بوده است. اين جدال طبقاتی است که منشاء اصلی تحول درجامعه است”.
“برخلاف جوامع پيشين که عموما بر سلسله مراتب طبقاتی و قشربندی های پيچيده ای بنا شده بودند، جامعه مدرن سرمايه داری تقسيم طبقاتي را بسيار ساده کرده است. جامعه معاصر، عليرغم تنوع وسيع مشاغل و تقسيم کار گسترده، بطور کلی بر محور دو اردوگاه طبقاتی اصلی که رودرروی يکديگر قرار گرفته اند سازمان يافته است: کارگران و سرمايه داران، پرولتاريا و بورژوازی. تقابل اين دو اردوگاه در پايه ای ترين سطح سرمنشاء و مبنای کليه کشمکشهای اقتصادی، سياسی و حقوقی و فکری و فرهنگی متنوعی است که در جامعه معاصر در جريان است. نه فقط حيات سياسی و اقتصادی جامعه، بلکه حتی زندگی فرهنگی و فکری و علمی انسان امروز که به ظاهر قلمروهايی مستقل و ماوراء طبقاتی بنظر ميرسند، مهر اين صف بندی محوری در جامعه مدرن سرمايه داری را بر خود دارند. اردوی پرولتاريا، اردوی کارگران، با همه تنوع افکار و ايده آلها و گرايشات و جریاناتی که در آن وجود دارد، نماينده تغيير و يا تعديل نظام موجود به نفع توده محروم و تحت ستم در جامعه است. اردوی بورژوازی، باز با کليه مکاتب و متفکرين و شخصيت های رنگارنگش، خواهان حفظ ارکان وضع موجود است و در مقابل فشار آزاديخواهی و مساوات طلبی کارگری از نظام سرمايه داری و قدرت و امتيازات اقتصادی و سياسی بورژوازی دفاع ميکند” .
این مصاف و کشمکش آشتی ناپذیر است و در جامعه امروز قطبی تر ولی پیچیده به نظر میرسد.
٢٤ ژوئن ٢٠٢٠