به یاد می آورید آخرین ماههای حکومت پهلوی را؟ “خطبه” امام جمعه وقت تهران را که بدستور مستقیم شاه و وزارت امنیت اش از طریق تلویزیون رسمی ایران پخش شد؟ بیاد می آورید آخرین سخنرانی های محمد رضا پهلوی را که به تعزیه و تئاترهای روحوضی “مظلوم نمایانه” بیشتر شباهت داشت تا سخنرانی “سایه خدا” روی زمین؟ او از یک طرف تلاش داشت با آمریکا که با کودتا وی را سر کار آورده بود برای ادامه حکومتش چانه زند و از طرف دیگر رو به مردمی که در تظاهراتها شعار “مرگ بر شاه” سر می دادند و حکومت استبدادی- پادشاهی نمی خواستند، می گفت: “مردم صدای انقلاب تان را شنیدم” و وعده رفرم و مشروطه میداد.
اینها را محمدرضا پهلوی وقتی گفت که سیل انقلاب جاری شده بود و تا آنزمان نیروهای سرکوب و حکومتهای نظامی مخالفین و انقلابیون زیادی را اعدام و روانه “بهشت زهرا”ها کرده بود. او وقتی “صدای مردم را شنید” و به عجز و لابه افتاد که دیگر دیر شده بود و جز عده قلیلی جیره خوار حکومتی، کسی “شانسی” برای بقای نظام سلطنتی نمی دید و فروپاشی آن برای همگان عیان شده بود. دولتهای غربی هم متوجه شده بودند که دیگر نمی توانند از حکومت سلطنتی حمایت کنند چون مسجل شده بود که شاه رفتنی است. در روایات کودتای ٢٨ مرداد، تاریخ نویسان مدعی اند که CIA با هزینه ای نزدیک به دویست هزار دلار، حکومت مصدق را ساقط، چاقوکشانی مثل شعبان بی مخ و مشتی فاسد را برای بازگرداندن شاه به خیابانها فرستاد و دست آخر حکومت پهلوی را دوباره برسر قدرت نشاند. اینبار اما نخواستن جامعه قویتر و وسیع تر از آن بود که با فرستادن مشتی چاقوکش و چماقدار جامعه را به عقب برانند. دویست هزار دلار که هیچ، با حکومت نظامی و بیست میلیارد دلار سرمایه گذاری روی یک کودتای دیگر هم نمی شد حکومت شاهنشاهی را حفظ کرد! برای همین برای تغییر از بالا و کنترل انقلاب دست به کار شدند، نقشه ریختند که چگونه از نظم سرمایه در این تحول دفاع کنند، کنفرانس گوادلوپ تشکیل دادند و پشت جریان اسلامی رفتند. قید محمد رضا پهلوی ژاندارم منطقه را زدند و برای انقلاب مردمی رهبر تراشیدند. خمینی و جریان مرتجع اسلامی را یافتند، وی را زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو جلوی دوربینها نشاندند و با تبلیغات گسترده از وی یک “رهبری انقلاب” ساختند! جوانان و آزادیخوهان در آندوره آخوندها را بعنوان قشری واپسگرا مسخره و برایشان جوک می ساختند! ناگهان آخوندها این طفیلی های حاشیه ای جلو صحنه سیاست آمدند و خمینی شد “رهبر انقلاب” ضد سلطنتی! نتوانستند با سرکوب و حکومت نظامی مبارزات انقلابی را متوقف کنند لذا با تغییر مهره ها راه و مسیر آن را تغییر دادند تا در پیچ بعدی آنرا به مسلخ ببرند.
اگرچه همه چیز مطابق نقشه و میل آنها پیش نرفت اما بالاخره با راه انداختن جنگ با عراق و استقبال از آن، با کشتار و قتل عام کمونیستها و آزادیخواهان، با سرکوب خونین یک انقلاب و حمایت از جریان اسلامی توانستند یک تلاش تاریخی دیگر برای کسب آزادی را منکوب کنند. بدین طریق ٢٢ بهمن که روز قیام مردم علیه حکومت سلطنتی بود و در برنامه جریان اسلامی و متحدین آن نبود، روز پیروزی “انقلاب اسلامی” نام گرفت. انقلاب در فقدان ابزارهای ضروری برای یک پیروزی کارگری از جمله در فقدان احزاب کارگری کمونیستی و تفوق یک افق سیاسی متمایز بخون کشیده شد و یکبار دیگر جامعه بپاخاسته و جویای آزادی را به بند کشیدند. نتایج بقدرت رساندن ارتجاع اسلامی پس از چهل و دو سال حکومت ننگین بر کسی پوشیده نیست! انهدام یک جامعه؛ از اعدام و قتل عام بیش از صد هزار کمونیست و آزادیخواه، تحمیل بی حقوقی مطلق به نیمی از جامعه، تشدید فقر و گسترش حاشیه نشینی، بیسوادی وسیع و روانه کودکان به بازار کار و خیابان، بی خانمانی و گورخوابی و بی سرپناهی، تبدیل اعتیاد و تن فروشی به یک صنعت سودآور، تحمیل زندگی زیر خط فقر به اکثریت جامعه و ناچار کردن میلیونها نفر به مهاجرت.
در همین سالها بود که در سطح جهانی در شیپور شکست و “پایان کمونیسم” دمیدند. حکومت در مناسبتهای مختلفی از جنگ تا تحولات جهانی وقت خرید، اما نتوانست بعنوان یک حکومت مورد قبول جامعه خود را جابیاندازد. جامعه در هر فرصتی ساز مخالفت زد، بار دیگر اعتراض و اعتصاب مشخصه سیاست شد، بار دیگر جامعه و نسلی دیگر برای تغییر بمیدان آمد. اینبار بیشتر از هر دوره کارگر بعنوان یک جنبش و کمونیسم بعنوان یک افق مطرح شد. گوئی آنهمه کشتار و قتل عام علیه کارگر و کمونیسم تنها موجب قد برافراشتن قویتر این جنبش شده است. همانطور که انتظار میرفت، حکومت ارتجاع اسلامی سرمایه، جوابش به سرنگونی خواهی و مطالبات کارگری سرکوب و گلوله و زندان و اعدام بود. ماشین آدم کشی توسعه یافته و مدرنیزه شده بکار افتاد تا جلوی خیزشهای انقلابی بایستد. تاریخ تکرار شد، تنها پرسوناژهای جلو صحنه عوض شدند، آخوند و پاسدار و نیروس انتظامی و اطلاعاتی جای شاه و ساواک و پلیس و شهربانی را گرفتند، داستان اما همان بود؛ سرکوب برای بقا! قتل تظاهرکنندگان در آبانماه با تک تیراندازهای آموزش دیده گارد ویژه و کشتاری آنچنان مهیب هنوز نتوانسته وحشت کافی ایجاد کند. لذا اینبار حکومت نظامی را به درب منازل آوردند، نیروهای سرکوب را در محلات و همه جا مستقر کردند. اینها زودتر از شاه “صدای انقلاب” را شنیده بودند و بازی اصلاح طلبی را آغاز کردند. این پرده از نمایش اصلاح طلبی البته مدتی وقت خرید اما دستکم این خاصیت را داشت که ریشه این تصور را بزند که لجنزار را نمیشود اصلاح کرد بلکه باید لایروبی کرد. اینکه اصلاح طلب در این نوع نظامها یعنی مدافع ارتجاعی ترین و خونخوارترین حکومت و قوانینی که تاریخ جوامع بشری بخود دیده است. ادعای اصلاح طلبی اسلامی، از جنس ادعای “صدای مردم” را شنیدن در رژیم پهلوی است، همانطور که حکومت اسلامی ادامه حکومت سلطنتی است، همانطور که در طول تاریخ این جامعه اسلام و ناسیونالیسم، شاه و آخوند، سلطنت و دستگاه دین، همدیگر را توجیه کرده اند. ایران امروز به آخر این مسیر نزدیک شده است.
حکومت اسلامی هم همانند حکومت سلطنتی، مرتبا ویترین و جلوی صحنه را تغییر داد. کابینه ها آمدند و رفتند، اسامی رمز و شخصیت های متعددی فضا را اشغال کردند و نقش شان را برای بقای نظام ایفا کردند، اما سرکوب و فقر و اختناق سهم کمابیش ثابت جامعه بود. محکوم کردن چند نسل به بردگی و فقر و بی آیندگی محصول مشترک شان بود. دنیا و منطقه خاورمیانه هم تغییرات زیادی را از سر گذرانده بود، دیکتاتوری های قدیم طی تحولات فروپاشیدند و دیکتاتوری های سرمایه در اشکال جدیدی ظاهر شدند. در ایندوره بی شکلی و بحران اسلام سیاسی و جنبش تروریستی اسلامی یکی از مطلوب ترین اشکال حکومتی برای عقب راندن جامعه لااقل بصورت موقت شد. اما خیزش های توده ای و کارگری برای تغییر بناچار ادامه یافت. خواست ازادی و برابری و رفاه و کسب حقوق انسانی که اینبار روشن تر از هر زمانی در سوسیالیسم خلاصه میشود، یک افق واقعی رهائی جامعه است.
بار دیگر زمین زیرپای دیکتاتوری اسلامی سرمایه داغ شده است. بار دیگر سرنگونی به بستر اصلی سیاست در ایران بدل شده است. بار دیگر تحولات ریر و رو کننده به نیاز جامعه و به دستور روز رانده شده است. بار دیگر صدای انقلاب وحوش اسلامی و دیکتاتوری سرمایه را تهدید می کند. بار دیکر جامعه در تلاشی خونین برای خلاصی از شر یکی از وحشی ترین و خونخوارترین حکومتها در تاریخ بشری است. بار دیگر حکومتی ها با یک پا با ثروتهای تاراج شده می گریزند و پای دیگرشان را با شلیک گلوله و اعدام روی گلوی کارگران و مردم معترض نهاده اند و هر روز میدان ژاله جدیدی خلق می کنند. جامعه ایران یکبار دیگر آبستن تغییر است. اینبار اما داستان فرق می کند. اینبار در جهانی با مشخصات کنونی بسادگی نمی توان خمینی دیگری را بر تخت نشاند. اینبار انقلاب در ایران و هر تغییر واقعی با کارگر و کمونیسم گره خورده است. سرنگونی انقلابی نظام اسلامی قدم اول و پیش درآمد انقلاب اجتماعی عظیمی است که رهائی سوسیالیستی معنی پیروزی آنست. تداوم وضع موجود ممکن نیست، ایران در دو راهی بربریت سرمایه و رهائی سوسیالیستی است. راه سومی وجود ندارد. باید برای این پیروزی و نبردهای تاریخ ساز آمده شد.
٢٣ سپتامبر ٢٠٢٠