مقالات

جدال طبقاتی برای کسب قدرت سیاسی در ایران

اگر چه بورژوازی ایران و اپوزیسیون ملی گرای همخوان آن تحت حمایت آمریکا و دول غرب، توانستند انقلاب عظيم ۱۳۵۷ توده های کارگرو زحمتکش ایران را ازرسیدن به خواست و آرزو هایشان ناکام کنند، ولی نتوانستند عزم و اراده پولادین و خلل ناپذیر آنها را برای دستیابی به آرمان والای انسانی شان به شکست بکشانند. بخاطر ترس از تداوم انقلاب، از روی ناچاری قدرت سرمایه داران مرفه و خوشگذاران دوران سلطنت را به سرمایه داران اسلامی سپردند. ولی عدم اجرای خواست واقعی کارگران و مردم همانا امنیت و آزادی و رفاه و خوشبختی اقتصادی را دست نخورده باقی گذاشتند که نیروی محرک اصلی انقلاب آنرا به عنوان ماتریال اصلی مبارزات دست گرفت و تداوم بخشید. در نتیجه آنچه امروز می بینیم، تداوم مبارزه برای خواست هایی است که ۴۳ سال قبل بورژوای هار تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی، به کمک ارتش و ساواک و دستگاه های سرکوب باقی مانده از سلطنت با بمب و باروت از تحقق آن جلوگیری کرد.
در نهایت بورژوازی دوران سلطنت به سقوط شاه تن داد و پروسه دست بدست کردن قدرت بین شاه و شیخ را نیز به فرجام رساند. ولی در عالم واقع معضل اصلی و اساسی کارگران و مردم انقلاب کرده را کمافی السابق حل نشده و دست نخورده باقی گذاشتند و برای ایجاد فضای مملو از اختتناق بر پيکر جامعه ایران خون پاشیدند و در پرتو آن توانستند بهشت سرمایه داران دوران پادشاهی را به ارتجاعی ترین بخش بورژوازی تازه به دوران رسیده بسپارند. اما علیرغم همه اینها از منظر و جایگاه طبقاتی کارگر ایران، این رویداد و این تغییر و تحول، به هیچ وجه قابل اغماض و چشم پوشی نبود. در نتیجه، این بار با اتکا به نیروی خود کارگرکمونیست و مردم آزادیخواه، تلاش و مبارزه برای تحقق خواستهای اصلی و پایه ای اقتصادی سیاسی اکثریت مردم انقلاب کرده ایران وارد فاز جدید تری شد و همین خواست های فوق الذکر کم کم به بستر اصلی اعتراض و نارضايتی مجدد کارگران وزحمتکشان علیه کلیت طبقه بورژاری ایران تبدیل گردید. به همین خاطر، اعتراض و مبارزه مستمر حول خواستهای ذکر شده در محل کار و زیست مردم قوت گرفت و به سرعت در همه شهر های کوچک و بزرگ ایران گسترش پیدا کرد و خیزشهای ۹۶ و ۹۸ و… را هم با خود آورد و در بطن آن نیز مسئله کسب قدرت سیاسی هم به صدر خواستهای اصلی کارگران و مردم ناراضی از وضع موجود کشیده شد.
با توجه به آن، آنچه امروز در صحنه سیاست ایران توجه افکار عمومی حهان را بخود جلب کرده ادامه خواستهایی پاسخ نگرفته اقتصادی دوران رژیم پادشاهی است که به انگیزه سیاسی مبارزات توده های کارگر و زحمتکش علیه رژیم سرمایه داری جایگزین تبدیل گشته و میرود تا اینبار با کسب قدرت سیاسی راه برچیدن کل نظم و نسق سرمایه داری و رژیم مرتجع شان هموار گردد و آنرا از اریکه قدرت به زیر بکشند، و از این طریق نظام بردگی و سیستم اقتصاد کار مزد بگیری و ابزارتولید را از چنگشان خارج کنند و بدینوسیله آنرا به صاحبان اصلی شان همانا کارگران و زحمتکش ایران باز گردانند. تا از این طریق مردم بتوانند یکبار برای همیشه نفس ای راحت بکشند و طعم و لذت واقعی دسترنج خویش را مزه کنند.
با توجه به آن، جدال اصلی امروز بین آلترناتیو های کارگری و سرمایه داری در ایران، نبردی است بر سر کسب قدرت سیاسی بعداز جمهوری اسلامی که هم اکمون دامنه و ابعاد نارضایتی آن درسطح سراسری جاری و روبه گسترش است. با توجه به آن، اینبار توده های کارگر و زحمتکش ایران به چیزی کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی و دستیابی شان به قدرت حاکمه و ایجاد و برپایی شورا های سراسری و شورا های محل کار و زیست خود راضی و قانع نیستند و به کمتر از آن تن نخواهند داد. بهمین خاطر، هم اکنون عروج این آلترناتیو طبقاتی و واقعی از کسی پنهان نیست و در صحنه نبرد طبقاتی روزمره در محل کار و زندگی و میادین شهر ها قابل دسترس اند و عموم مردم هم آنرا بخوبی می بینند. جدال بین آلترناتیو ها تا همینجا اذهان کل سرمایه داران و دولت ضد کارگری شان را آشفته خاطر کرده و میرود تا به یک واقعیت و یک رویکرد عینی و غیر قابل انکاردر افکار عمومی ایران و جهان تبدیل شود.
عروج و عرض اندام روزمره کارگران انقلابی و کمونیست، از هم اکنون ترس و اضطراب زیادی را میان شاخه های ریز و درشت بورژوازی حاکم و اپوزیسیون راست پروغربی دامن زده و براحتی میشود آنرا دید. برای مثال حین جدال سیاسی روزمره در رسانه های اجتماعی میشود براحتی رفتار و برخورد ضد انسانی آنها را نسبت به مخالفین سیاسی شان را دید. لیچاربافی و نا سزاگویی و دشنام دادن به کارگران کمونیست و آزادیخواهان از جمله زنان مبارز و کمونیست را براحتی میشود دید که چگونه به عادات و فرهنگ و مراودات اجتماعی شان تبدیل شده است. برخورد های یاد شده نشان میدهد مذهب و ناسیونالیسم، نه تنها در سیاسیت و اقتصاد، بلکه در فرهنگ و مرودات اجتماعی هم بی چون و چرا با هم مشترک هستند چون به آن احتیاج دارند.
مانع یا موانعی که باید در مقابل آن ایستاد!
اوضاع سیاسی پیشارو امروز ایران بویژه برای احزاب و جریانات جدی و درگیر در مسایل سیاسی، مستلزم تیز بینی، کنجکاوی و احساس مسئولیت خاص و ویژه ای است که غافل شدن از آن بسادگی قابل جبران نیست. چون هر حزب و جریان جدی در صحنه سیاست امروز ایران، باید در همچون شرایطی محصول چندین ساله مبارزات خویش را در معرض قضاوت جامعه قرار دهند تا به تکیه به آن مورد قضاوت یا رد و قبول مردم قرار بگیرند. نکته مد نظر من در این نوشته، موضع تازه ای نیست که نشنیده باشید اما کم توجهی به آن میشود براحتی زیان بخش باشد. ناگفته نماند مخاطب مد نظر من حول این بحث، اساسا کارگر کمونیست و چپ های مارکسیت لنینیستی است نه چپ غیر کارگری یا سنتی.
در صحنه سیاست امروز ایران دوره کنونی، دوره تعیین تکلیف قدرت سیاسی بین احزاب و جریانات متعلق به کارگر و سرمایه دار است . به این خاطر که در نظام سرمایه داری امروز جهان غیر از این دو طبقه، نیروی تأثیرگذار دیگری را در این وسط بر نمی تابد که قادر به ایفای نقش میان مردم باشد.
یکی از ظرافتهای سیاسی این دوره، نگاه دقیق و مسئولانه به مسئله قدرتگیری سیاسی است که بدون دستیابی به آن نمی توان هیچ خواست و آرزوی خوب و تإثیر گذار ولو کوچک در زندگی مردم را در هیچ گوشه ای از کره زمین به نفع توده های کارگر و زحمتکش داد. در این رابطه معین، مشغله ها حول بی باوری و بی علاقگی و بی اعتمادی به خود و دیگران در درون نیرو های کمونیست و چپ کم نیست. حالا دانسته یا ندانسته، عمدی یا غیر عمدی، با نقد سیاسی بسراغ نواقص و کمبود ها نمیرود. برای نمونه، الفبای سیاسی هر آدم کمونیستی این است که تحقق هر کار جدی برای هر نیروی جدی در جامعه بلحاظ فکری و عملی مستلزم تحزب و تشکل یابی آن جریان است نه هیچ چیز دیگر. خیلی ساده کارگر کمونیست بدون تشکل و تحزب قادر نخواهد بود به قدرت سیاسی دست یابد و زندگی را به نفع جامعه تغییر دهد.
از نظر بعضی ها قرار دادن دو واژه«حزب» و قدرت سیاسی، کنارهم، اگر خطا محسوب نشود مطلقا مورد قبول هم قرار نمیگیرد! ولی در عالم واقع خالقین طبقه کارگر که سرمایه داران باشند در اینمورد مثل ما فکر نمیکنند. چون طبقه سرمایه دار از بدو عروج اش تا به امروز، تنها و تنها برای کارگر کمونیست حساب کرده و میکند نه هیچ نیروی دیگری. چون آنها خوب میدانند کارگر از بدو تولد اش تا کنون هر جا جلو رفته به یمن عقل و پراتیک کمونیستی اش توانسته بخش ناچیزی از حق و حقوق اولیه اش را از حلقوم سرمایه دار در بیاورد . تاریخ واقعی هم تا امروز همین را اثبات کرده و نشان داده است. انقلاب کارگری شوروی به رهبری لنین، در وحله اول توانست کل جهان را بین خود و سرمایه داران تقسیم کند .
انقلاب کارگری در شوروی بدون کمونیسم مارکس و لنین امکانپذیرنبود و این تاریخ بدون کاربرد کمونیستی آنها اتفاق نمی افتاد و رقم نمیخورد. با گذشت صد سال از این واقعه، هنوز رفیق کمونیست بغل دستی با اتکا به نفس کامل به عنوان حامی و پشتیبان بی چون و چرا سیاست تحزب یافتگی کمونیستی برای دستیابی به قدرت سیاسی در ایران ظاهر نمیشود و آنرا تقویت نمیکنند. هنوز خواسته یا ندانسته تحت نام تئوری مارکس، حق قدرت گیری سیاسی را از احزاب کمونیستی منع میکنند و در ظاهر امر آنرا به «کارگر»غیرکمونیسم حواله میدهند. به قول حکمت: این نوع تئوری همواره «حزب را بدون طبقه و طبقه را بدون حزب» تعریف میکند. در صورتیکه خود مارکس، بار ها و بارها از زاویه منافع طبقه کارگر سوسیالیسم و کمونیسم را تنها راه نجات نظام بردگی مزدی کارگر و ایجاد جامعه مبتنی به مالکیت اشتراکی، تعریف میکند. اما در دنیای امروز، صدور این نوع احکام فقط برای احزاب کمونیستی صادق است نه خود بورژوای. چون در جامعه سرمایه داری امروز، ایجاد احزاب مدعی قدرت برای ناسیونالیستها و مذهبیون و… امری عادی و بلامانع است. و میتوانند اولین روز تأسیس حزب شان را با ارائه نفشه عمل قدرت گیری شان یکی کنند و درهمان روز اول همزمان مردم را برای پیوستن به صفوف حزبشان دعوت کنند و از آنها بخواهند بعنوان قدرت حاکمه آینده کشور به آنها رای بدهند. در اینجا نه تنها یقه بورژازی نمیگیرند بلکه آنرا به عنوان دمکراسی به خورد میدهند و برایش هم کف میزنند.
چکار باید کرد؟
قبل از هر چیز باید این شرایط حساس بوجود آمده جامعه ایران را شناخت تا بر مبنای آن، راه تأمین ملزومات این تغییر بنیادی را در جامعه هموار کرد. سپس با نقشه و برنامه منطبق با آن به سمت گرفتن قدرت سیاسی خیز بر داشت. اولین شرط این کار این است که، اصل موضوع را بدون تخفیف با توده های کارگر و مردم زحمتکش جامعه در میان گذاشت و آنها را در پیشبرد آن شریک کرد.
دومین نکته این است که، اهداف سرنگون کردن جمهوری اسلامی را با تغییر و تحول بنیادی در جامعه، همانا کسب قدر سیاسی توسط کارگر کمونیست متحزب و متشکل در هم گره زد تا پرچمداران جنبش سرنگونی با استمرار و مداومت بتوانند جامعه را حول اهداف خویش قاطعانه رهبری و هدایت کنند.
سوم؛ ادامه مستمر این شیوه کار، در درون جامعه به سنت تأثیر گذار در خدمت اهداف روشن تبدیل میشود و بی تردید قبل از همه جدال اصلی و اساسی برای کسب قدرت سیاسی از طرف توده های کارگر کمونیست و سوسیالیست آشکار و عریانتر از همیشه آغاز خواهد شد که همراه با خود رابطه بین کارگر و کمونیست را هم به نحو باور نکردنی وارد فاذ جدیدتر و مثمر ثمر تری خواهد کرد ورابطه زنده تر و کارساز تری را در عرصه پیشبرد مبارزات شکل میدهد.

چهارمین نکته؛ نقش رهبری حزب است که در این تند پیچ سیاسی باید جدی و با اعتماد به نفس طاهر شود . با دخالتگری روزمره خود نقش ایفا کند. باید مسئولانه و هدفمند مواظب باشد طبقه کارگر بخاطر شرایط سخت زندگی تخت تأتیر تمایلات سازشکارانه جریانات چپ سنتی و رفرممیستی و… قرار نگیرند و شرایط سخت زندگی آنها را به سمت گرایشات دیگر و سستی یا عقب نشینی سوق ندهد
. خوشبختانه طبقه کارگر ایران بلحاظ فکری و عملی در جایگاه بزرگی قرار گرفته است، چون بی وقفه و بیش از هر جریان و هر جنبش دیگری در صحنه سیاست ایران قرار گرفته و رو دیگر اقشار زحمتکش جامعه، چون بازنشستگان، معلمان و جوانان نیز تأثیر گذاشته است. خلاصه کلام رهبری حزب حکمتیست باید در این شرایط سیاسی بلحاظ سیاسی بیش از همیشه فعال و دخالتگر باشد. اینُ نکته ای که بار ها و بارها روی آن صحبت کرده ایم و گفتیم فلسفه وجودی حزب برای همچون شرایطی است که نباید لحظه ای از آن غافل شود.در نهایت امر باید تماس و ارتباط با محافل کارگری را بمنظور شناخت از سیاستهای حزب ده چندان کرد.
مضافا بر آن، حزب همزمان با فوکوس رو داخل کشور، باید رابطه خود را با کارگران و محافل مارکسیستی در خارج کشور هم گسترش دهد.
تشکیلات خارج کشور باید در جا که هست، رو تحرکات سیاسی و اکسیونی فوکوس نماید تا بتواند از این طریق هم افکار عمومی داخل و و هم افکار عمومی خارج را نیز بسمت خود جلب کند و……
عبداله دارابی 6جولای