کارگران هفت تپه، هفته غرور انگیزی را پشت سر گذاشتند. آنان توانستند پانزده نماینده شریف و شجاع خود را که به ناحق توسط “کارآفرین نمونه” از کار بیکار شده بودند به آغوش خود بازگردانند. اگر حضور پر رنگ نیروهای نظامی و امنیتی را هم در نظر بگیریم که برای ممانعت از ورود این پانزده نفر کارخانه را به محاصره درآورده بودند، آنگاه اهمیت این موفقیت و شادی ناشی از آن نزد ما دو چندان خواهد شد.
اینکه راز این موفقیت غرورانگیز کارگران در اتحاد و یگانگی آنان بوده است مطلبی نیست که بر کسی پوشیده باشد. کارگران متحد و متشکل نه فقط می توانند حقوق های پرداخت نشده را از حلقوم مفتخوران بیرون بکشند و رفقای اخراجی شان را به کار بازگردانند، بلکه همچنین قادر به لغو پروژه سرمایه دارانه خصوصی سازی و اعمال نظارت و کنترل بر شرکت نیز خواهند بود. اینها اهداف بعدی است که کارگران می توانند و باید گام به گام و با توجه توازن قوا و درجه تشکل و سازمان یابی بدان نایل آیند.
اینجا می خواهم بر آن نکته ای تاکید کنم که تقریبا در سخنان تمامی رهبران کارگری جاری بود و بالتبع مورد تایید کلیه کارگران. می خواهم بر آن مشکل ریشه ای، آن درد اصلی و اساسی تاکید کنم که هر کارگری همانا به صرف کارگر بودن آن را تا اعماق وجود خود حس می کند. آری درست حدس زده اید، نگاه ابزاری و تحقیرآمیز به کارگر و لاجرم به انسان. واقعیت تلخ لیکن غیرقابل کتمان این است که سرمایه دار جماعت، کارگر را نه به مثابه یک انسان بلکه همچون کالایی می داند در ردیف سایر ماشین الات و مواد خام و مصرفی. و تازه کالایی که می شود عندالزوم دستمزدش را نپرداخت، حقش را بالا کشید، اخراجش کرد، شلاقش زد، فریبش داد و هزار بلا و مصیبت دیگر.
واکنش مسئولین اعم از کارفرما، امام جمعه، نماینده مجلس، رییس جمهور و شخص رهبر در مقابل این مشکل ریشه ای هرچه باشد، تا سیستم سرمایه داری و مالکیت بورژوایی باقی است در بر همین پاشنه خواهد چرخید. این دیگر زاده تفکر یک جناح معین یا حتی یک دولت معین نیست که بشود درون چارچوب نظام و با چک و چانه یا اشکال مختلف و خشن تر مبارزه آنرا حل نمود؛ حاشا و کلا. این بینش ابزاری محصول کل مناسبات بورژوایی و ضرورت تدوام این شیوه معین تولید در تمام جهان سرمایه داری است. تولید برای سود و انباشت سرمایه در همه جا روی دیگرش یعنی اولویت برای انسان در هیچ کجا. هر کارگر صنعتی خوب می داند حیاتی ترین و ضرورتی کالا برای جامعه اگر حامل سود مکفی نباشد بلافاصله از چرخه تولید خارج می شود و جای آن را تولید مخرب ترین سلاح ها می گیرد همانا چون در خدمت انباشت سرمایه است. این است منطق سرمایه. این است دیکتاتوری بورژوایی. دست کشیدن از این نگاه ابزاری و حفظ حرمت و کرامت کارگر توسط فلان سرمایه دار و فلان دولت بورژوایی از محالات است. اگر چنین چیزی شدنی بود ما هرگز شاهد دو جنگ جهانی ویرانگر و صدها جنگ منطقه ای و محلی، دهها کودتا و اشغال و آزاد سازی شهرها و کشورها، قیام ها و انقلابها نمی بودیم. از خود بیگانگی، مسخ انسان و تهی شدن انسان از انسانیت خویش چنان در رگ و پوست و تن این مراودات معین اجتماعی ریشه دوانیده که به مضمون کلیه آثار ادبی و هنری جدی تبدیل شده است. جالب اینجاست همان دولت بورژوایی که فلسفه وجودی اش حفاظت از مناسبات ضد انسانی است ریاکارانه به هنرمندان منتقد این مناسبات، جایزه می دهد تا هم منفذی باشد جهت خروج خشم برحق انسان و هم داعیه آزادی بیان و عقیده اش را اثبات نماید.
انچه مسلم است انسان به انسانیت خویش بازنمی گردد مگر در سوسیالیسم. جایی که ابزار تولید اشتراکی است نه خصوصی، حاصل زحمتِ انسان، محصول است نه کالا، از آنِ تولید کنندگان و برای رفع حوائج انسان است نه متعلق به اقلیتی خاص و برای فروش و کسب سود. در سوسیالیسم است که نیروی کار، و در واقع خلاقیت انسان و به اعتباری خود انسان دیگر کالا نیست تا قابل خرید و فروش، قابل استخدام و اخراج باشد. کارگر اگر می خواهد نه چون کالایی قابل مصرف و دور ریختنی بلکه به مقام انسانی خود تائل آید باید برای تحقق سوسیالیسم بکوشد.
“اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است”!
١٢ نوامبر ٢٠٢٠
***