خاورمیانه بعنوان یکی از کانونهای بحرانی جهان در یک پروسه بازسازی بورژوائی است. تحولات خاورمیانه را نمیتوان مستقل از اوضاع و تحولات جهانی بررسی کرد. کشمکش جاری و نافرجام دنیای بعد از جنگ سرد و قطب بندیهای سرمایه داری، پیامدهای تحولات تکنولوژیک بر سیمای آینده مناطق مختلف جهان و مسائل کلیدی خاورمیانه تاثیرات جدی دارد. رقابت قدرتهای جهانی و کشورهای منطقه، تغییر صفبندیهای سیاسی، موقعیت رو به افول جنبش اسلام سیاسی، موضوعاتی مانند جایگاه انرژی و آب و محیط زیست، گوشه هائی از این تحولات هستند که هر کدام باید جداگانه در توضیح کشمکش جاری و روند بازسازی خاورمیانه مورد بررسی قرار گیرد. بموازات اینها، یک روند مهم و بنظر من تعیین کننده، خیزشهای توده ای و کارگری است که دهسال پیش ابتدا در تونس و مصر و سپس در کشورهای دیگر جهان عرب آغاز شد و به سرنگونی تعدادی از دیکتاتوری های قدیمی منجر شد. روندی که در سال جاری در عراق و لبنان و ایران و اخیرا در کردستان عراق ادامه داشته و چشم انداز گسترش آن به حکم اوضاع عینی توده های طبقه کارگر قویا محتمل است.
در این میان مسئله فلسطین یک سوال قدیمی تر است که تحت تاثیر این رویدادها و سیاست یکجانبه حمایت آمریکا از اسرائیل هر روز بیشتر به محاق رفته است و اخیرا با روند باصطلاح “عادیسازی” و بعبارت دقیق تر سازش دولتهای منطقه بیش از پیش در ابهام فرو رفته است. موضوع این یادداشت بطور فشرده همین جنبه است و بررسی تحولات خاورمیانه و مسائل آن مد نظر نیست. به این تحول جدید یعنی آنچه که عادیسازی روابط سیاسی و دیپلماتیک کشورهای عربی با دولت اسرائیل نام گرفته است چگونه باید برخورد کرد و در این میان چشم انداز حل مسئله فلسطین چیست؟
مروری مختصر بر مسئله فلسطین
مسئله فلسطین معرفه ترین و قدیمی ترین مسئله ملی قرن بیستم است که قریب هفتاد سال است لاینحل مانده است. در دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی شرق و غرب، جنبش ناسیونالیسم عرب و جنبشهای استقلال طلبانه و ضد کولونیالیستی تحت تاثیر هژمونی افکار سوسیالیستی چپگرا و سکولار بودند و رهبران مشهور این جنبش از جمال عبدالناصر در مصر تا بن بلا در الجزایر تا سرهنگهای کودتاچی حتی خود را “سوسیالیست” معرفی میکردند. در فلسطین در کنار سازمان آزادیبخش فلسطین، سازمانهای چپگرا و شخصیتهای آن مطرح بودند و زمانی فلسطین یک پایگاه اصلی آموزش چپگرایان و فعالین جنبشهای چریکی کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بود. در ایندوره جنبش اسلامی در حاشیه است و ناسیونالیسم سکولار و میلیتانت عرب و سوسیالیسم چهارچوب فکری ای است که بیشتر حرکتهای سیاسی در منطقه از آن متاثرند.
بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ١٩٦٧ و نتایج آن که تاثیرات پایداری در منطقه بجای گذاشت، همینطور با مرگ جمال عبدالناصر و بقدرت رسیدن انور سادات در سال ١٩٧٠ و بعدتر انعقاد پیمان کمپ دیوید در سپتامبر ١٩٧٨، تناسب قوا بدرجه زیادی تغییر کرد. سیاست آمریکا علیه بلوک رقیب شرق و طرح کمر بند سبز امنیتی برژینسکی و سازماندهی اسلامیون در افغانستان، هدفش تضعیف جریانات و جنبشهای سکولار و سوسیالیست در منطقه در چهارچوب رقابت جهانی با شوروی آندوران بود. با افول ناسیونالیسم عرب، اسلامیسم و جنبش اسلامی جلو صحنه می آید. با انقلاب ایران و بقدرت نشاندن خمینی توسط دول غربی، موقعیت جریانات اسلامی زیر و رو میشود. پان اسلامیسم و جنبش اسلامی در فلسطین و در کشورهای منطقه، قدرتگیری بیشتر اخوانیها در مصر، از تغییر تناسب قوا و معادلات سیاسی بنفع جریانات اسلامی سخن میگوید. صدام حسین و معمر قدافی که این اواخر یکپا آخوند شده بودند آخرین سنگرهای ناسیونالیسم میلیتانت عرب بودند. سقوط بلوک شرق و راستگرائی جهانی سرعت این روند را بنفع ارتجاع منطقه تشدید کرد.
در تمام این دوره مسئله فلسطین با فراز و نشیب روبرو است. اگرنه بهترین راه حل اما تنها راه حل مطلوب قرارداد اسلو و طرح تشکیل دو دولت در سالها ١٩٩٣ بین یاسر عرفات و اسحاق رابین بود. همینطور پیمان اسلو ٢ در سال ١٩٩٥ با عنوان “توافق موقت در مورد کرانه باختری و نوار غزه” مکمل این طرح بود که با ترور رابین در همین سال توسط جریان راست افراطی در اسرائیل بهم خورد و به محاق رفت. یک فرصت دیگر در سال ۲۰۰۲ طرح ولیعهد عربستان عبدال بن عبدالعزيز در زمان فهد بود که آنهم عملا دنبال نشد.
در دوره بیل کلینتون مذاکرات کمپ دیوید در سال ٢٠٠٠ براساس اجرای قرارداد اسلو، تخلیه سریعتر زمینهای اشغالی، تعیین حدود مرزهای بیت المقدس و مسئله بازگشت آوارگان، با اینکه بنظر میرسید که طرف فلسطینی به حداقل ها رضایت میدهد اما اسرائیل نپذیرفت و باز به شکست انجامید و به انتفاضه فلسطینیان منجر شد. یکسال بعد نیز مذاکرات طابا در مصر با حضور ناظران اتحادیه اروپا اهود باراک هر توافقی را به کل توافق موکول کرد و انتخابات اسرائیل این مذاکرات را تحت الشعاع قرار داد. با پیروزی آریل شارون قصاب تمام روزنه ها برای مذاکره و هر توافقی عملا بسته شد.
“طرح صلح عربستان” که بعدتر “طرح صلح اتحادیه عرب” نام گرفت بعد از بقدرت رسیدن ملک عبدالله مجددا توسط اتحاديه عرب در مارس ۲۰۰۷ تصويب شد. در این طرح آنچه امروز در جریان است پیش بینی شده بود. از جمله در آن عنوان شده بود “در برابر استرداد همه زمينهايی که اعراب آنرا متعلق به خود می دانند، ۲۲ کشور عضو اتحاديه عرب، و درصدر آنها، عربستان سعودی با اسرائيل رابطه کامل سياسی در سطح سفير برقرار می کنند”. طرح صلح عربستان هرچند از قرارداد اسلوی ١ و ٢ عقب تر بود اما در قیاس با بلاتکلیفی طولانی مسئله فلسطین و بن بست مذاکرات بهتر و مورد توافق فلسطینیان بعنوان یکی از اعضای اتحادیه عرب نیز بود. این طرح نیز پیگیری نشد. اجلاس آناپولیس در دوره جرج بوش در نوامبر ۲۰۰۷ با مخالفت حماس روبرو شد و وعده پیگیری مذاکرات در سال ۲۰۰۸ با حمله اسرائیل به غزه در همین سال باطل شد. در دوره اوباما در سپتامبر ٢٠١٠ در واشنگتن، دیدار و مذاکره محمود عباس و نتانیاهو با حضور حسنی مبارک رئیس جمهور مصر و ملک عبدالله پادشاه اردن از سر گرفته شد که از همان ابتدا معلوم بود که نتیجه ای نخواهد داشت. این مذاکرات نیر بسرعت به بن بست رسید.
با قدرتگیری ترامپ چشم انداز حل مسئله فلسطین اگرنه تماما اما بطور جدی کور شد. طرح الحاق و کولونیالیستی موسوم به “معامله قرن” با نمایش مسخره نتانیاهو- ترامپ و بدون حضور نماینده و فلسطین دست اسرائیل را بازتر کرد. برسمیت شناسی حاکمیت اسرائیل بر بلنیهای جولان و انتقال پایتخت اسرائیل به اورشلیم و تائید آمریکا موضوع را پیچیده تر کرد. بایدن اخیرا از زبان یک سفیر سابق آمریکا اشاره ناروشنی به پیگیری مسئله فلسطین کرده است اما چشم انداز مذاکرات مجدد و رسیدن به توافقی که مورد قبول فلسطینیان باشد بشدت مبهم است.
رویدادهای جدید
آنچه با عنوان “عادیسازی روابط کشورهای عربی با دولت اسرائیل” در جریان است، عقب نشینی از چهارچوبهای طرح صلح اتحادیه عرب و قراردادهای اسلو است. مصر و اردن و موریتانی تاکنون تنها کشورهائی بودند که مناسبات رسمی با اسرائیل داشتند. اما اتفاقات یکسال اخیر روند جدیدتری را آغاز کرده که قالب تاکنونی را می شکند. واضح است کشورهای عربی و حکومتهای اسلامی هیچوقت طرفدار حقوق و استقلال مردم فلسطین نبودند و از مسئله فلسطین بعنوان یک کارت فشار و مانور دیپلماتیک استفاده کردند. اما به هر حال بقیه حکومتهای کشورهای عربی ظاهراً تاکنون با دولت اسرائیل مناسبات رسمی نداشته اند. نهایت پیشنهاد کشورهای حاشیه خلیج برای بهبود مناسبات یا عادیسازی روابط با دولت اسرائیل، توقف شهرک سازی ها توسط اسرائیل در اراضی فلسطینی است.
روند جاری با سفر سال گذشته نتانیاهو به عمان شتاب گرفت. عربستان در دوره بن سلمان سیاستش در رابطه با دولت اسرائیل بیشتر با سیاست مصر هماهنگ شد و تلاش دارد با پروژه های بزرگ اقتصادی مانند شهر دیجیتالی نئوم تماما از چهارچوبهای قدیمی مناسبات اعراب و اسرائیل بکند و به دوره جدید وارد شود. اعلام عادیسازی مناسبات امارات و بحرین و شورای رهبری سودان و همینطور مراکش با اسرائیل موارد بعدی اند. این روند با دادن مشوق ها و امتیازهائی اقتصادی از جانب ترامپ از فروش تسلیحات تا مسائل قدیمی مثل بازگشت صحرای غربی به مراکش همراه بوده است. آمریکا و دول غربی این حرکتها را “تحولی بزرگ” مینامند. اگر بشود اسم اینرا تحول به هر معنی گذاشت، این واقعیت است که چهارچوبهای سیاسی قدیم همراه با تحولات خاورمیانه فرو میریزند و اشکال جدیدتری بخود میگیرند. یک جنبه مهم این تحولات قبل از اینکه به فلسطین مربوط باشد، صفبندی در مقابل جمهوری اسلامی و نیروهای اسلامی در منطقه و ادامه سیاست تضعیف متحدین جمهوری اسلامی در لبنان و سوریه و عراق است. در این میان تنها جمهوری اسلامی است که از مسئله فلسطین بهره بردای میکند و در تلاش برای تقویت نیروهای اسلامی در آنست. اردوغان نیز در رقابتی با جمهوری اسلامی مشغول تقویت جبهه خود است اما هدف دولت ترکیه بیشتر امتیاز گیری است و قصد سرشاخ شدن با اسرائیل را ندارد. اتحادیه عرب حتی حاضر نشد پیشنهاد نماینده دولت خودگردان فلسطین مبنی بر محکوم کردن این باصطلاح روند عادیسازی مناسبات را بپذیرد. ریاض المالکی، وزیر خارجه دولت خودگردان فلسطینی، که قرار بود ریاست دوره ای اتحادیه عرب را داشته باشد، در یک نشست خبری در شهر رام الله روز اول مهرماه از تصدی این سمت انصراف داد. به اینها باید اعمال فشار به حزب الله، تشدید کشمکش با نیروهای جمهوری اسلامی در سوریه و عراق، نهائی کردن صلح با طالبان در افغانستان و تلاشی مشابه در یمن را اضافه کرد. این رویدادها همه موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه را بسیار وخیم تر و تناسب قوا بنفع حکومتهای متحد آمریکا و اسرائیل را هدف قرار داده است. در این معادلات حل مسئله فلسطین در اولویت هیچ دولتی نیست و هر پروژه فرضی موسوم به “صلح” با این چهارچوبها راه بشدت سختی را پیش رو دارد.
در این زمینه پاسخ به دو سوال ضروری است:
اول، موضع و سیاست کمونیست ها و حزب ما در قبال حل مسئله فلسطین با توجه به این تحولات چیست و دوم در قبال این روند نزدیکی و سازش دولتهای عربی با دولت اسرائیل چه نظری داریم؟
در مورد اول، یعنی حل مسئله فلسطین روشن است کشمکش برسر بازسازی بورژوائی خاورمیانه در متن صفبندیهای جهانی و منطقه ای در جریان است و مسائل قدیم و جدید در این چهارچوب طرح و میشوند. شرایط امروز بشدت بضرر حل مسئله فلسطین است اما از نظر ما مسئله ملی باید حل شود. از نظر ما نه بهترین راه حل اما یک راه حل مطلوب هنوز طرح دو دولت در چهارچوب مفاد قرارداد اسلو است. نه سیاست کولونیالیستی الحاق ترامپ- نتانیاهو و نه ادامه وضع موجود قابل ادامه نیست. دولت مستقل فلسطین را باید برسمیت شناخت. در درجه اول آمریکا باید از حمایت یکجانبه از اسرائیل دست بردارد و دولت اسرائیل حمله به مردم بیدفاع فلسطین و قتل عام آنها را متوقف کند. قرارداد اسلو باید مبنای هر مذاکرات جدیدی باشد. ما نیازی به هیچ تجدید نظری در سیاست مان نداریم.
یک روند مطلوب دیگر، بازسازی خاورمیانه از موضع طبقه کارگر و ایجاد یک صلح و همزیستی پایدار مردم منطقه است که موتور محرکه آن برآمدهای انقلابی و خیزشهای توده ای مجدد در کشورهای خاورمیانه از جمله در فلسطین و اسرائیل است. روندی که اتفاقا با بیانیه جوانان غزه شروع شد که ضروری است در مقابل کلیه نیروها و دولتهای ارتجاعی، نسل جدید و طبقه کارگر این کشورها علیه روند بازسازی بورژوائی خاورمیانه قد علم کند و راه حل آزادیخواهانه و سوسیالیستی خود را در قبال مسائل اساسی منطقه اعم از تروریسم اسلامی و دولتهای مرتجع و دیکتاتوری های بورژوائی، علیه فقر و فلاکت و استبداد سیاسی بمیدان بیاورد. تحولات در ایران و عراق و لبنان و کردستان عراق و کشورهای منطقه، ظرفیت اینرا دارد که معادلات و بازی بالائی ها را بهم بزند. دراین چهارچوب حل مسئله فلسطین شرایط بسیار مساعدتری پیدا میکند و میتواند با منزوی کردن دو ارتجاع ناسیونالیسم عرب و اسلامیسم و خیزبرداشتن برای سرنگونی حکومتهای اسلامی و بورژوائی به سمت سکولاریسم و سوسیالیسم برود. اما مطلوبیت این روند نباید یک لحظه تاکید بر حل فوری مسئله فلسطین و اعمال فشار برای تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطینی را کمرنگ کند.
در مورد سوال دوم و روند عادیسازی مناسبات دولتهای مرتجع منطقه با دولت مذهبی و نژادپرست اسرائیل، سیاست چپ ناسیونالیست و اسلامگرا در قبال این وقایع شبیه موضع جمهوری اسلامی و ادامه دیدگاه ناسیونالیسم اسلامی است و کوچکترین ربطی به منافع و آزادی مردم فلسطین ندارد. ما بعنوان کمونیست و مارکسیست، مدیر و مشاور سازش و عادیسازی روابط دولتهای بورژوائی نیستیم. موافقت یا مخالفت با این روند سوال ما و طبقه کارگر نیست. این سوال شاید برای خط باصطلاح “تنش زدائی” جمهوریخواهان و اصلاح طلبان با حمایت روبرو شود و یا از موضع ناسیونالیسم اسلامی با مخالفت روبرو شود، اما برای ما بعنوان کمونیست کارگری و حکمتیست موضوعیت ندارد.
٢٤ دسامبر ٢٠٢٠