خبر مرگ داوود رحمانی، برای بیشمار کسانی که هنوز زخم این جلاد را بر پیکر و روان خود دارند، آمیخته ای از شادی و افسوس است. شادی از اینرو که یک آدمکش وقیح کم شد و افسوس از آنرو که عدالت معنی دارد، اینکه جنایت مشمول زمان نمی شود و جنایتکاران باید به سزای اعمالشان برسند.
داوود رحمانی تجسم تمام قدی از کراهت لمپنیسم اسلامی، بیرحمی و قصی القلبی بود. حاج داوود یک لات و قمه کش معروف، فردی بشدت بیسواد و دیوانه، رئیس زندان شده بود. او اوائل حتی از تلفظ درست کلمات عاجز بود، از پتانسیل علمی و خلاقیت و ابتکار زندانیان سیاسی وحشت داشت، بعضاً میگفت “شماها خطرناک هستید و اگر ولتون کنم بالون میسازید و از حیاط زندان فرار می کنید”! هدف او اینبود که با شکنجه و فشار زندانی را زیر سلطه خود بکشد، خردش کند و از وی یک شکنجه گر مثل خود بسازد. برخی از زندانیان تسلیم شده و تربیت شده وی، بحدی وحشی و بدنام بودند که هنگام آزادی از زندان، حتی خانواده ها در منزل را برویشان بستند و ناچار شدند پیش حاج داوود برگردند. برای داوود رحمانی، خرد کردن زندانی اثبات لیاقت بود. عطش او برای شکنجه و توسعه آن دیوانه وار نبود، بدون مرز بود. او دنیائی از تنفر بود که مانند پتک هر لحظه برسر زندانیان فرود می آمد. او سایکوپاتی بود که بدون تهدید و ارعاب مرتب امرش پیش نمیرفت. او مبتکر روشهای جدید شکنجه بود، بارها می گفت و قول می داد که؛ “عمودی آمدید اما افقی می روید”!
در سیستم حاج داوود و لاجوردی و آزمایشگاه زندانهای تهران و کرج، برای درهم شکستن زندانی، خط فشار حداکثری و سیستماتیک حاکم بود. ترکیبی از شکنجه مستمر روانی و شکنجه خشن فیزیکی، گرسنگی دادن مستمر، تحقیر شخصی و سیاسی، ممنوعیت هواخوری، ممنوعیت راه رفتن، در دوره هائی ممنوعیت حرف زدن با بغل دستی، محدودیتهای شدید و حتی ممنوعیت توالت رفتن را هم قانون کرده بودند. در زنگ تفریح ها مزدوران حاجی در بند تظاهرات میکردند و “مرگ بر کمونیست و مجاهد و آمریکا و اسرائیل” سر میدادند. زمان “زیر هشت” های زندان های رژیم اسلامی بزعامت حاج داوود سه برابر زمان “زیر هشت” زندانهای اسرائیل بود. این تبلیغ ما نیست، روزنامه کیهان در مصاحبه با عضو پی ال او در مورد شکنجه های زندانهای اسرائیل و از جمله بدترین آنها بود که زندانی را بعد از یک کتک مفصل بمدت ٢٤ ساعت در زیر هشت با چشم بند سرپا نگاه میداشتند و هرچند ساعت یکبار سرش میریختند و دوباره روز از نو روزی از نو. این ریتم در زندان قزلحصار دقیقا اجرا می شد اما ٧٢ ساعت و بعضاً بیشتر بود. تا آنجا پیش می رفتند که کنترل مغزی را از دست میدادی، پایت چند شماره بزرگ می شد، ایستادن مقدور نبود و بناچار چهار دست و پا راه میرفتی. حاج داوود به هر شیوه ای دست زد، ظاهراً آزمایش همه این روشها باضافه بازجوئی های مجدد برای تخلیه اطلاعات تا یورش های پر سر و صدای نیمه شب زندانیان همکار از اوین با نقاب کوکلس کلان به بندها برای شناسائی، هنوز کفایت نمی کرد. آخرین ابتکار این وحشی آدم نما، “قیامت” بود. قیامت و قبر و تابوت نامهائی مختلف این سیستم جدید شکنجه بود. در قیامت قرار بود یا “آدم” شوی یا “افقی” بیرون روی!
در طول سالهای ریاست داوود رحمانی و باندی از روسای بندها و شکنجه گران و بازجویان و کتک زن ها، هر کاری که به عقل معیوبشان رسید انجام دادند. او موفق شد تلفات زیادی از عزیزان ما بگیرد. تعدادی بدلیل توحش داوود رحمانی و اوباش تحت مسئولش جان عزیزشان را از دست دادند. تعدادی را با ضربات مهلک و جبران ناپذیر روانی از زندگی ساقط کرد، خیلی ها را نقض عضو کرد، برای او توهین و تهدید و شکنجه تا جائی که نفس داشت پایانی نداشت. با اینحال به نتیجه نرسید. تلفات گرفتند اما نتوانستند مقاومت و ایستادگی زندانیان را درهم بکوبند. اخبار به بیرون درز کرد، بحدی گند مسئله بالا آمده بود که دنیا راجع به قزل حصار و اوین و زندانهای ایران حرف میزد. بالاخره ناچار شدند باند لاجوردی – رحمانی و تیم دادستانی تهران و کرج را کنار بگذارند.
مناسبت دارد اینجا از رفیق عزیز و دوست داشتنی ام جمیل شریعتی یاد بکنم که حاج داوود را به ذلالت انداخته بود. او بدلیل ضربه های قفل بزرگ آهنی درب زندان که حاج داوود بر وی می کوبید، دچار سرطان شد و بعد از مدت کوتاهی در زندان اوین جان عزیزش را گرفتند. او جمیل را به قتل رساند اما جمیل در همان زمان قدرقدرتی حاج داوود سند مرگش را امضا کرد. رفیق جمیل یکی از صف بزرگی از زندانیان سیاسی بود که پروژه اینها را به شکست کشاندند.
خلخالی جلاد با مریضی و بدنی که بوی تعفن میداد جان سپرد. لاجوردی با تیر مخالفان حذف شد و داوود رحمانی در منزل با بیماری مُرد. آنها و صفی گسترده از حاکم شرع ها، شکنجه گران، تیرخلاص زن ها، کرور کرور آدم کشتند، بهترین انسانهای مبارز و مخالف و پیشرو را با کثیف ترین و خشن ترین شیوه ها بخون کشیدند تا حکومت اسلامی سرپا بماند. چند سال بعد هیئت مرگ خمینی؛ حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی (معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) هزاران زندانی سیاسی را در تابستان ٦٧ قتل عام کردند. امروز جمهوری اسلامی احزاب و جناح های مختلف دارد، آنروزها همه شان در رکاب خمینی بودند و دستجمعی آدم می کشتند.
رحمانی و لاجوردی و رئیسی تنها اسامی نیستند. اینها عناصر یک کشمکش خونین و یک تاریخ واقعی اند. خبر مرگ هر کدام از اینها، گوئی ما را از زمان حال می کند و به حفره سیاه دهه شصت پرتاب می کند. دوره ای که یک انقلاب در خون غرق می شود و اسرای انقلاب بدترین شرایط را از سر می گذرانند. دوره ای که عزیزان بیشماری از دست رفته اند و فجایع بزرگی هر روز در کارخانه و محله و خیابان تا زندان و سلول و زیر شکنجه رخ داده اند. داوود رحمانی ها چهره های دانه درشت سرکوبگران در این تاریخ اند. او مُرد و از محاکمه و مجازات جست، اما هزاران زخم دیده از زخمهای التیام نیافته شان خون روان شد. نام او برای بسیاری با کابوس ممتد همراه است.
جمهوری اسلامی هنوز روی دوش نسل های بعدی آدمکشانی مانند رحمانی ها و لاجوردی ها سرپاست. هنوز در زندانها این سناریوهای قدیمی در قالب جدیدی اجرا میشود و از زندانیان و اسرای ما قربانی میگیرد. باید به این وضعیت پایان دهیم. این وظیفه پیش روی ماست. داوود رحمانی ها حتما موجب افتخار سران و کاربدستان رژیم جمهوری اسلامی اند اما نامشان میان مردم آزادیخواه و خانواده های داغدار با لعن و نفرت مشایعت خواهد شد. دنیا بدون چنین افرادی دنیای قابل تحمل تری است.
سردبیر.
٢١ اکتبر ٢٠٢١