در وارونگی این دنیا همین بس که آخوند به کارگر می گوید “مفتخور” و شاه به مردم می گوید “نمک نشناس”! همین چندی پیش بود که روحانی رئیس جمهوری وحوش اسلامی بازنشستگان را شایسته دریافت حقوق ندانسته چون دیگر کار نمی کنند. حالا زالوی دیگر حکومت، علی مطهری فرزند صدقه بگیر مرتضی مطهری هم گفته است؛ کاش به جای کشتن ستار به او دو کیسه برنج داده بودیم! باید از جنس کارگران زحمتکش و مردمان فرودست باشی تا زخم عمیقی که از طعنه های شیخ و شاه بر جانت می نشیند را به تمامی دریابی. چه رنج عظیمی کشیده گوهر عشقی وقتی این سخنان یاوه را در خصوص جگرگوشه اش برایش نقل کرده اند. مطهری که پیش تر نگاه چندش آور و مردسالارانه اش به زنان را برملا کرده بود، اینبار قلب تک تک کارگران، همه انسان های آزاده و شریف و بیش از همه مادر داغدارِ زنده یاد ستار بهشتی را به درد آورد و جگرش را سوزاند. از میان هزاران جواب درشت و دندان شکنی که توسط انسان های آزاده به علی مطهری داده شد البته هیچکس مثل همین مادر پاسخ درخور شأن و شرافت نداشته این آخوندزاده را نداد. گوهر عشقی مادر ستار و تمام زحمتکشان خطاب به زالو گفت: صدقه بگیر آن بابای روضه خوانت بود که خانه به خانه می رفت و بابت هر روضه ای که می خواند به قاعده یک وعده، غذا طلب می کرد. گفت منبعد قصد کردی نام هر کارگر را بیاوری اول دهانت را آب بکش. چقدر حس خشم و نفرت نسبت به مفتخوران جامعه از یک سوی و علاقه و همبستگی با کارگران از سوی دیگر در این پاسخ شجاعانه نهفته است.
اما این نگاه حقارت بار به زن و به کارگر نه تازگی دارد و نه چنانکه گفته شد مختص به آخوندها و حکومت اسلامی است. شاه نیز مردم را به چشم “رعیت” و “صدقه بگیر” می نگریست. مبتنی بر همین موضع ملوکانه است که رضا پهلوی فرزند خلف پدر، هر از گاهی مردم را “نمک نشناس” خطاب می کند. تو گویی مملکت ملک طلق پدرش بوده و اگر مردم یا به زعم وی همان رعیت ها، آن زمان اندک لقمه نانی بر سفره داشتند از صدقه سر پدر تاجدار ایشان بوده است! خشم و غیض شازده مستعفی نسبت به فرودستان نسل پنجاه و هفت از همین موقعیت ملوکانه ایشان مایه می گیرد، فرودستانی که پدر تاجدارش را از موقعیت فرادست “شاه شاهان” به موضع ملتمسانه ببخشید، “صدای انقلابتان را شنیدم”، انداختند.
جامعه ای که به طبقات تقسیم شده باشد این بینش تحقیرآمیز به انسان را مدام بازتولید می کند. تبعیض، محصول اجتناب ناپذیر آن مناسباتی است که ابزار تولید را تحت عنوان حق مالکیت، به انحصار سرمایه دار درمی آورد. تحت مناسبات سرمایه داری، کارگران اگر روزی ده، پانزده و هجده ساعت، بیوقفه و به مدت سی سال در کارخانه کار کنند و جان بکَنند، دست آخر گرسنگانی هستند که باید چشم به کرم دست سرمایه داران داشته باشند به این دلیل ساده که محصول تولید از آنِ صاحبان کارخانه است و نه کارگران. اینکه مالکین ابزار تولید یک دوره شاهان باشند و دوره دیگر آخوندها، یک دوره رضا پهلوی ها باشد و دوره دیگر علی مطهری ها تفاوتی در ماهیت مسئله ندارد. مهم این است که با وجود مناسبات سرمایه داری و مالکیت بورژوایی، این سرمایه دار است که محصول تولید را تصاحب می کند؛ لاجرم این طبقه سرمایه دار است که تعیین می کند بودجه کشور کجا و چگونه صرف شود.
کیست که نداند تمام دول بورژوایی اولویت نخست شان تامین هزینه قوای سرکوبگر و دستگاه اطلاعات و پلیس مخفی برای ممانعت از اقدام علیه امنیت سرمایه است. کیست که نداند بخشی عظیمی از درآمد کل جامعه صرف لفت و لیس و ریخت و پاش زندگی تجملی و نکبت بار شاهان و شیوخ سرمایه دار می شود. جالب اینجاست کلیه پروژه های عمران و آبادانی در کشور و طرح های توسعه اقتصادی، در حالی که با کار و خون و عرق کارگران عجین است، لیکن در تاریخ به نام شخص اول مملکت ثبت می گردند. می گویند دوره رضا شاه فلان جاده احداث گردید و دوره رفسنجانی بهمان سد ساخته شد، انگار خودشان کار کرده اند و از جیب پدرشان هزینه این پروژه ها را تامین کردند. اما تلخ ترین بخش ماجرا، جایی که دستمزد کارگر را پرداخت می کنند تو گویی صدقه ای به نیازمندی می دهند.
دنیا وارونه است. کارگر کار می کند و از قِبَل کار او، سرمایه دار فربه می شود. یک مشت انگل و بیکاره، تولیدکنندگان و زحمتکشان جامعه را به چشم گرسنگان، نیازمندان و صدقه بگیران می نگرند. متاسفانه این فرهنگ کثیف و ضد انسانی چنان در اعماق جامعه رسوخ کرده که بخشی از مردم یک جامعه به انسان های آواره و پناهنده در دیگر جوامع می گویند سوشیال بگیر. بورژوازی با تملک ابزار تولید و با اشغال همه مقامات سطوح بالای سیاسی و اداری، اینطور تبلیغ می کند که افراد گرسنه هستند چون کار نمی کنند. پرسش هر کارگر بیکاری از بورژواهای بیکاره این است آیا کار و تولید بدون ابزار تولید میسر است و اگرنه، چرا ابزار تولید در انحصار شماست. آن را اجتماعی کنید آنگاه ببینید چه کسانی کار می کنند و چه کسانی قرن های متمادی و نسل اندر نسل انگل و بیکاره بوده اند.
الغرض این جامعه وارونه است و قاعده مند نمی گردد مگر با لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. و این یعنی عمل انقلابی کارگران علیه نظم موجود. تنها در چنین شرایطی است که همه انسان ها از قِبَل کار و دسترنج خود ارتزاق می کنند و نه استثمار دیگران. با لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید نیازها جامعه، دیگر هیچکس نه سرمایه دار است و نه کارگر بلکه به سادگی هر کس در حرفه ای که مهارت دارد کار می کند. در چنین مناسباتی دیگر آخوند، کشیش، خاخام، شاه، ملکه، مقام ملوکانه یا معظم، بعبارتی سرمایه دارانی وجود ندارند تا به دیگران “صدقه” بدهند.
١٥ آوریل ٢٠٢١