مقالات

تحولات ۲۰۱۴ اوکراین مقدمه ای بر جنگ فاجعه بار کنونی رحمان حسین زاده

جنگ ارتجاعی و فاجعه بار تاکنونی در اوکراین فی البداهه رخ نداده است. فروپاشی شوروی و سربرآوردن پانزده جمهوری به اصطلاح مستقل و یکی از مهمترین آنها جمهوری اوکراین، به قدرت رسیدن دولتهای بورژوا ناسیونالیست فاسد پروغربی و یا پروروسی با دستورکار ضد مردمی مشابه یعنی تحمیل استثمار و رنج و تباهی بر طبقه کارگر و مردم این کشورها حاصل این روند بوده است. در اوکراین دست به دست شدن قدرت بین جناح بورژوازی پروغربی، متکی به حمایت امپریالیسم آمریکا و کشورهای اروپایی و ناتو، با جناح بورژوازی پروروسی متکی به حمایت امپریالیسم روسیه و به درجه ای تایید ضمنی چین، در دو دهه اخیر فرایند پر از آزار و تفرقه و ستم و درد و جنگ و ترور و ناامنی و عروج ناسیونالیسم و راسیسم و فاشیسم و نهایتأ فاجعه جنگ کنونی علیه طبقه کارگر و مردم روسیه و اوکراین را ببار آورده است. جنگ ضد انسانی کنونی در جغرافیای اوکراین تداوم جدال و رقابت فزاینده قطب های اصلی امپریالیسم و کاپیتالیسم جهان معاصر، از یک سو آمریکا برای اعاده موقعیت “هژمونیک” در معادلات جهانی و جبران ناکامیهای تاکنونی در تحمیل “نظم نوین جهانی اش” و از سوی دیگر قدعلم کردن مجدد امپریالیسم روسیه با همراهی چین در مقابل طرح و نقشه های آمریکا و اتحادیه اروپا و ناتو در صف بندیهای سرمایه داری معاصر است. جدال و کشمکشی که از هر دو طرف تمامأ علیه منافع طبقه کارگر و مردم است. ما از این منظر تحولات سه دهه اخیر در اوکراین و مشخصا تحولات سال ۲۰۱۴ را که پیش درآمد جنگ فاجعه بار کنونی است، توضیح دادیم. مصاحبه کوتاه زیر در سال ۲۰۱۴ با نشریه کمونیست در مورد ماهیت رویدادهای موسوم به “میدان” گویای پاسخ درست و منسجم ما در مورد تحولات قبلی و پیش زمینه های جنگ جاری در اوکراین است. این مصاحبه اخیرأ و بعد از هشت سال توسط فیسبوک مجددا بازتکثیر شده بود، که علاقمندان را به مطالعه آن فرامیخوانم.
درباره تحولات اوکراین!
کمونیست ماهانه: تحلیل شما از تحولات در اوکراین چیست؟ در متن این تحولات کدام سئوالات و کشمکشها تعیین تکلیف میشود؟
رحمان حسین زاده: بدوا لازمست ماهیت و ابعاد تحولات جاری در اوکراین را معنی کنیم. تصویری که دو طرف اصلی درگیر در این ماجرا یعنی از یک سو آمریکا و اتحادیه اروپا و از سوی دیگر روسیه، و رسانه های نان به نرخ روز خور طرفدار هر دو طرف ارائه میدهند، به شدت وارونه، ضد حقیقت و گمراه کننده بود و هست. بر خلاف پروپاگاند آنها محور بحران اوکراین را ادعای “دفاع از حقوق مردم اوکراین و حمایت از معترضین میدان استقلال” توسط غرب و یا دفاع روسیه از “روسی زبانهای کریمه و استقلال آنها” تشکیل نمیدهد. حتی منازعات اقتصادی و سیاسی و مرزی و دیپلماتیکی که در بین دولتهای روسیه و اوکراین وجود دارد و گویا لاینحل باقی مانده باشد، محور اصلی این جدال نیست. این ادعاها ماتریال تبلیغی و تبعات فرعی صف آرایی قدرتهای جهانی در مقابل هم از کانال بحران اوکراین است. تحولات اوکراین، به بحرانی در ابعاد جهانی تبدیل شده که مهر سهم خواهی قدرتهای بزرگ جهان معاصر را در تعیین منطقه نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در دنیای بعد از فروپاشی بلوک شرق و در جهان بدون تعادل کنونی برخود دارد. کشمکش در جغرافیای اوکراین در جریان است، اما بازیگران اصلی دو سوی این بحران، از یک سو آمریکا و غرب و از سوی دیگر روسیه برسر معادلات بنیادی تری درابعاد جهانی در مقابل هم صف کشیده اند. نزاع کنونی در اوکراین گوشه ای از این جدال بنیادی است. بر این اساس به طور مشخص صورت مسئله اینست که اوکراین به حوزه اقتصادی سیاسی غرب و اتحایه اروپا چرخش قطعی میکند یا در حوزه اقتصادی سیاسی روسیه باقی میماند. این دو افق و دو تصویر متفاوت قدرتهای جهانی است که در مقابل بورژوازی اوکراین و جامعه اوکراین قرار داده اند و به تاثیر از آن بورژوازی اوکراین و هیئت حاکمه بورژوایی در آنجا به دو جناح عمده پروغربی و پروروسی تقسیم شده اند و از سال ۲۰۰۴ آشکارا در مقابل هم صف آرایی کرده و به قیمت پایمال کردن حقوق مردم ناراضی و رنج و محرومیت وسیع شهروندان آن کشور قدرت سیاسی در میان آنها دست به دست شده است. در رابطه با فاکتورهای مورد اشاره اجازه بدهید توضیحات بیشتری بدهم.
کشمکش کنونی غرب و روسیه ریشه در منازعات قدرتهای جهانی بعد از فروپاشی شرق و پایان جهان دو قطبی دارد. بعد از فروپاشی بلوک شرق، آمریکا با اتکا به حمایت اتحادیه اروپا برای تثبیت و تحمیل رهبری خود بر جهان معاصر خیز برداشت. فروپاشی اتحاد شوروی و شیفت خود روسیه و همه جمهوریهای بازمانده از شوروی سابق به اقتصاد بازار و الگوی اقتصادی و سیستم دمکراسی پارلمانی شبیه به غرب و پیوستن تعدادی از آنها به اتحادیه اروپا، دولت آمریکا را در این مسیر بیشر وسوسه کرد. بحران خلیج در سال ۱۹۹۱ و قلدری نظامی آمریکا در آن، بحران و جنگ در بالکان با دخالت ناتو و نقش محوری آمریکا، یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و به دنبال جنگ در افغانستان و عراق به رهبری آمریکا همه اپیزودهای سلسله اقدامات و قلدری نظامی آمریکا برای تثبیت “نظم نوین جهانی” مورد نظرش در جهان معاصر و ایجاد جهان تک قطبی بود. اما آمریکا و غرب با موانع جدی روبرو شدند. بسیار زود ناکامیهای آمریکا در همین منازعات و جنگهایی که درگیر شد، خود را نشان داد. بحران اقتصادی که از سال ۲۰۰۸ از خود آمریکا شروع شد، باعث کاهش بیشتر قدرت اقتصادی آمریکا در سطح جهانی شد. به علاوه با زور آزمایی جدی رقیبان قدرتمند در منازعات اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک جهانی روبرو شد. مجموعه اینها رویای “نظم نوین جهانی” مور نظر آمریکا را باطل ساخت. بسیار زود معلوم شد جهان تک قطبی با زعامت غرب و رهبری آمریکا توهمی پوچ بیش نیست. معلوم شد جهان معاصر عرصه زورآزمایی و صف بندیهای قدرت های جهانی برای تقسیم مجدد مناطق نفوذ هر کدام و ترسیم آینده ی هنوز تعیین تکلیف نشده قطعی آن است. به طور برجسته از یک طرف چین با قدرت اقتصادی عظیم و روبه رشد و تاثیرگذار در همه دنیا و از طرف دیگر روسیه ای که نقاهت اقتصادی و سیاسی بعد از فروپاشی شوروی را پشت سر گذاشته و با احیای قدرت سیاسی و نظامی به صحنه برگشته، هژمونی طلبی آمریکا و غرب را به چالش کشیده اند. بر این بستر قدرتهای جهانی بر سر شکل دادن به حوزه های نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در جدال و کشمکشند. آثار این کشمکش را بر عمده تحولات دنیای کنونی و از جمله در همه کانونهای بحرانی قابل اعتنای جهانی در دوره معاصر و مشخصا در همین تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا و سوریه و اکنون اوکراین شاهدیم. در نتیجه کشور اوکراین به یکی از صحنه های حساس صف آرایی قدرتهای جهانی در پروژه موسوم به تقسیم مجدد جهان و تعیین تکلیف اختلافات بنیادی تر میان این قدرتها تبدیل شده است.
به طور کنکرت در اوکراین آمریکا و اروپا به دنبال آن هستند که این کشور را از حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی سنتی روسیه بیرون بکشند و مانند بعضی کشورهای دیگر بلوک شرق سابق، لهستان و … به حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی غرب درآورند. اما این خط قرمز روسیه است. روسیه نمیتواند در همسایگی خود شاهد از دست دادن قدرت و نفوذ تاکنونی خود دراوکراین و قرار گرفتن آن تحت سیطره اقتصادی و سیاسی و چه بسا بعدا نظامی (احتمال پیوستن به ناتوی) اوکراین به غرب باشد. تلاشها و جدالهای دو طرف در اوکراین انعکاس این واقعیت اساسی است. اقدامات روسیه در اوکراین و از ملحق کردن کریمه به خود و اعمال فشار اقتصادی و سیاسی و تهدیدات نظامی برخلاف ظاهر آن و پروپاگاند کشورهای غربی، نشانه تعرض روسیه نیست، بلکه اقدامات دفاعی در مقابل گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی غرب در مناطق نفوذ سنتی خود است.
بر اساس این روند پایه ای بورژوازی اوکراین و هیئت حاکمه بورژوایی آن به دو بخش پروغربی و پروروسی تقسیم شده است. صف آرایی آنها به طور آشکار و خصمانه در سال ۲۰۰۴ و در پدیده موسوم به “انقلاب نارنجی” خود را نشان داد. آنوقت جناح پروغربی به قدرت رسید و تا سال ۲۰۱۰ قدرت را در دست داشت. در انتخابات سال ۲۰۱۰ این بار جناح پروروسی تا اتفاقات اخیر قدرت را در دست گرفت. بعد از تحولات اخیر باردیگر جناح پروغربی بورژوازی اوکراین و ملغمه ای از نیروهای ارتجاعی ناسیونالیست اوکراین و فاشیستهای آن کشور، با دخالت و حمایت مستقیم غرب فعلا قدرت را در دست گرفته اند. این دو بخش بورژوازی فاسد، افق و تصویر و آلترناتیو خود را متاسفانه بر تحولات جامعه اوکراین و اعتراض و نفرت کارگران و مردم آنجا حاکم کرده اند. راه حل و آلترناتیو هر دو جریان و حامیان جهانی شان چیزی جز تحمیل فساد و رنج و محنت و فقر و گرانی و ضدیت کامل با منافع و حقوق کارگران و مردم و شهروندان ناراضی اوکراین نیست. طبقه کارگر و مردم اوکراین در چنبره ارتجاع محلی و جهانی گیرافتاده اند. تنها راه پایان دادن به این دور باطل و یکه تازی جناحهای مختلف بورژوازی در صحنه سیاست اوکراین و راه نجات طبقه کارگر و مردم به میدان آمدن آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر در اوکراین و پایان دادن به سیادت بورژوازی در آن کشور است. طبقه کارگر و مردم آزادیخواه اوکراین ظرفیت تحقق چنین آلترناتیوی را دارند و تجارب خوبی از دوران لنین و تحقق انقلاب کارگری و سوسیالیستی در کشورشان را بیاد دارند. بی دلیل نیست کارگران خارکف و بسیاری جاها اینروزها در مقابل تعرض اوباشان فاشیست به قدرت رسیده در اوکراین باریگاد دفاع از مجسمه های لنین را ایجاد کردند.