از میان رویدادهای هفته
علی جوادی
وصیت نامه سلطنت: اعتراف، نمایش یا آماده سازی برای جنگ؟
تیک تاک پایان سلطنت: استوری یاسمین پهلوی پر بود از آه و ناله و تهدید: رضا پهلوی ۶۴ ساله است، زندگیاش را “وقف ایران” کرده، اگر او نباشد آخوند صد سال دیگر میماند، و ساعت هم “تیک تاک” میکند! امااگر وقف یعنی نشستن در ویلای امن و ثروت دزدی شده و با پرچم نتانیاهو بر شانه، و انتظار برای بمبهایی که تهران را به آوار بدل کند، بله؛ این زندگی وقف کامل بوده است – وقف به نابودی.
اما آنچه از میان خطوط این استوری بیرون میزند چیزی فراتر از ستایش “شاهزاده” است: نا امیدی. فهمیدهاند که با جنگ هم تاج از دل خاکستر بیرون نمیآید. فهمیدهاند که مردم ایران نه در خیابان، نه در صندوق رای و نه با موشکهای اسرائیلی به استقبال سلطنت نخواهند آمد. پس چه باقی مانده؟ انداختن تقصیر بر گردن مردم: “اگر او نباشد، ایران صد سال دیگر گرفتار میماند.” این استوری را میتوان از سه زاویه دید:
۱. اعتراف صریح به شکست: اگر ساده بگیریم، این استوری چیزی نیست جز وصیت نامه سلطنت. یاسمین پهلوی ناخواسته اعتراف میکند که همه پروژههای قبلی شکست خوردهاند: “کنگره ملی ایرانیان” با سر و صدا شروع شد و با دعواها بر سر قدرت تمام شد. “ققنوس” پرندهای بود که هرگز پرواز نکرد و همان روز اول در خاکستر خودش مرد. “وکالت میدهم” رسوایی اینترنتی بود؛ یک برگه مضحک که قرار بود جای صندوق رای و اراده مردمبنشیند، اما پر شد از اسمهای تقلبی و نا موجود. کنفرانسهای مونیخ هم چیزی جز عکس یادگاری و تعهد نامه و اعلام بیعت ساواک و همراهان به رضا پهلوی نبودند. اگر این استوری را اعتراف بدانیم، پس پیام روشن است:سلطنت شکست خورده، مردم آن را نخواستند و نخواهند.
۲. نمایش و پرده پوشی برای بازگشت دوباره: اما دربار سلطنت همیشه استاد بزک کردن جنازهها بوده است. هیچ وقت شکست را شکست نمینامند. کنگره که مرد، ققنوس را بیرون آوردند. ققنوس که سوخت، وکالت را علم کردند. وکالت که رسوا شد، به کنفرانسهای پر زرق و برق متوسل شدند.حالا هم شاید استوری “شهبانو” یک نمایش دیگر باشد. ناله و اشک برای تحریک مردم، تا فردا با لباسی نو روی صحنه بیایند و بگویند: “دیدید بدون ما هیچ نمیشود؟” طنز تلخ اینجاست: مردم ایران بارها نشان دادهاند که حتی حاضر نیستند تماشاچی این نمایشهای تکراری باشند. سالن خالی است، ولی بازیگران هنوز بر صحنهاند.
۳. آماده سازی برای سناریوی جنگ و بمباران: خطرناک ترین برداشت از این استوری همان “تیک تاک” آخر است. گویی میگوید: وقت دارد تمام میشود، شاهزاده پیر میشود، پس باید بجنبید! اما بجنبید یعنی چه؟ یعنی بمباران تازه. یعنی همان سناریویی که در غزه دیدیم: مرگ، ویرانی، آوارگی و بعد فروش این فاجعه بهعنوان “آزادی”!
در این روایت، مردم ایران نه بهعنوان انسانهای آزاد، بلکه به عنوان صف هوراکشان سلطنت تصویر میشوند. بمبها بر تهران و شهرها میبارند و در لوسآنجلس و واشنگتن جشن گرفته میشود که “شاهزاده باز میگردد.” و این تصویر “نجات ایران” است، البته به قیمت نابودی جامعه.
اصل ماجرا: تقصیر مردم یا شکست سلطنت؟ این استوری در نهایت یک هدف داشت: انداختن تقصیر شکست به گردن مردم. گویی مردم “قدر” شاهزاده را ندانستند. اما حقیقت برعکس است: مردم هرگز به آزادی “نه” نگفتند. مردم به جنگ، به حکومت اسلام، به پرژوه جنگ و کشتار “نه” گفتند.در قرن ۲۱، جامعه حق دارد حکومتی مبتنی بر ولایت، خون و اشرافیت نخواهد. این “نه” نه شکست، که پیروزی است.
شکست سلطنت، پیشروی مردم: هر بار که عقربههای ساعت سلطنت “تیکتاک” کرده، یک پروژه فرو ریخته است. هر بار که ساعت زنگ زده، یک شکست تازه ثبت شده: کنگره، ققنوس، وکالت، مونیخ… و در همان لحظه، خیابان جان تازه گرفته: کارگرانی که اعتصاب میکنند، زنانی که روسری از سر برمیدارند، جوانانی که فریاد میزنند. شکست امید به پروژه سلطنت، پروژه شکست اتکا به نیرویی ماورای قدرت مردم است، نشان پیشروی مردم است.
نتیجه: تیک تاک پایان تاج و اسلام: سخنان یاسمین پهلوی چه اعتراف باشد، چه نمایش، چه آماده سازی برای جنگ، یک معنا بیشتر ندارد: سلطنت تمام است. آن “تیک تاک” نه هشدار به مردم، بلکه شمارش معکوس پایان تاج و عمامه هر دو است. آینده ایران در دست مردم است، نه در تاج، نه در دست اسلام سیاسی، نه در بمب افکنهای اسرائیل.
بهایی بودن، جرم نیست، اتهامش جنایت رژیم است!
باز به این بخش از جامعه تعرض کردند… بیش از بیست شهروند منتسب به بهاییت در اصفهان با مصادره خانهها، مزارع، حسابهای بانکی و اندک داراییهایشان مواجه شدند. دادگاه ویژه اصل ۴۹، بیآنکه حتی روالی قانونی طی شود، حکم را صادر کرده و از طریق پیامک و تلفن به خانوادهها اطلاع داده است. بیماران شیمی درمانی به دادگاه کشانده شدند، وکلا از دسترسی به پرونده محروم ماندند و خانوادهها تهدید شدند که “زندگیتان را نابود میکنیم“. این یک یورش سازمان یافته است: غارت با ابزار اسلام، جنایت به نام قانون و حکومتی که رو به اضمحلال است.
این جنایت امروز در اصفهان ریشه در دیروز دارد. تعرض به بهاییان پیشینهای طولانی دارد. در دوران شاه نیز به بهاییان به اشکال مختلف تعرض میشد و حقوق انسانی شان لگد مال میگردید. سلطنت، در بند و بست با دستگاه مذهب و بمنظور جلب رضایت اسلامیست ها، به حقوق ابتدایی آنان تعرض میکرد.
با استقرار جمهوری اسلامی، همین تبعیض به سیاستی خونین و سازمانیافته بدل شد. از همان آغاز، بهایی بودن مساوی شد با ارتداد، مصادره، اعدام، و محرومیت کامل از کار و تحصیل. همان طور که کمونیستها را در دهه شصت به جرم اندیشه کشتند و زندگی ها را نابود کردند، بهاییان را نیز به جرم باور متفاوت تیرباران و نابود کردند و زندگیشان را به آتش کشیدند.
مصادره امروز در اصفهان همان زخم دیروز است که باز دوباره و دو باره خون میریزد. خانهای که سالها با رنج ساخته شده، با یک حکم تلفنی بلعیده میشود. خانوادهای که هیچ جرمی جز “بهایی بودن“ ندارد، از ریشه کنده میشود. اما دشمنی با بهاییان، با زنان، با کارگران، با کمونیستها، همه حلقههای یک زنجیرند: زنجیر حکومت استبداد دینی و سرمایه داری خشن.
اما این چرخه فردایی ندارد. نه شاه توانست با لگدمال کردن حقوق بهاییان و آزادی خواهان دوام بیاورد، نه حکومت اسلامیستی خواهد توانست با مصادره و اعدام، آیندهای برای خود بخرد. فردا از آنِ جامعهای است که در آن هیچ کس به جرم بهایی بودن یا بی دین بودن سرکوب نشود. جامعهای که در آن مذهب آزاد است، و نقد مذهب و تمامی باورها و خرافه ها نیز به همان اندازه آزاد. جایی که ایمان یا الحاد بهانهای برای قتل و مصادره نباشد، بلکه آزادی و برابری انسانها معیار زیست اجتماعی باشد.
خبر اصفهان سندی است بر تداوم جنایت، حکومت اسلامی است. اما فردا متعلق به ماست: به انسانی که دیگر اسیر هیچ شاه و هیچ اسلام و هیچ خدایی دروغین نیست. فردا جامعهای خواهد بود که در آن نه ارتداد معنا دارد و نه کفر، نه مصادرهای به نام دین و نه قتلی به نام خدا. تنها انسان آزاد است و جامعهای که بر انسانیت بنا شده است. ما این را تضمین میکنیم!
“مهاجران افغانستان بیش از ایرانیها نان میخورند.” وزیر کشور حکومت اسلامی
چه جمله شریف و چه کشف عظیمی! لابد در اتاق فکر حکومت، شب تا صبح زیر نور مهتاب و با کمک هزاران کارشناس امنیتی، این راز بزرگ برملا شده: مشکل فقر، فساد، دزدی، تحریم، جنگ و غارت و نابودی زندگی مردم نیست، مشکل این است که یک کارگر افغانستانی، یک لقمه بیشتر از نان خورده؟!ای جنایتکاران، لابد چیز دیگری نداشته که بخورد!
این است منطق فاشیسم اسلامی – ناسیونالیستی: نان را از سفره مردم بدزد، بعد نشان بده به دست دیگری و بگو “او برده است”. و کسی ظاهرا نیست که به این وزیر الدنگ بگوید که در همین چهار دهه، چند میلیون تن نان و گوشت و نفت و دلار را دولت این اوباش اسلامی بلعیده است؟ و سهم واقعی این مردم، جز نان و سفره های هر روز خالی تر چه بوده است؟
نان، بوی تنور صبحگاهی دارد، نه بوی کهنگی دروغهای این جماعت. این لقمه ساده، که باید مایه حیات باشد، در دست این حکومت به گروگان درآمده تا کارگر “ایرانی“ و “افغانستانی“ به جان هم بیفتند و از یاد ببرند که هر دو قربانی یک سفرهاند، سفرهای که حاکمیت ضد انسانی بر آن لم دادهاند.
طنز تلخ تاریخ اینجاست: نه افغانستانی نان ایرانی را خورده و نه “ایرانی“نان “افغانستانی“ را؛ این حکومت اسلامی و سرمایه داری است که نان هر دو را بلعیده است.
اما فردای ما چنین نخواهد بود. در روزی که این نظام سرنگون شود، نان دیگر ابزار تهدید و تحقیر نخواهد بود، بوی نان تازه، بی مرز و بی پرچم، در کوچهها خواهد پیچید. کودکان مستقل از مکان تولد و … نوع شناسنامه و پاسپورت، در کنار هم، صبحانهای خواهند خورد که نه صدقه است و نه سهمیه، بلکه حق مسلم انسانی شان. شوراهای مردمی، خود مردم متحد شده در ارگان هایشان، تصمیم خواهند گرفت که منابع این سرزمین چگونه در خدمت رفاه همه باشد.
و امروز، پیش از آنکه نام مان را “ایرانی“ یا “افغان“ بگذارند، پیش از آنکه پاسپورت و مرز و پرچم ما را جدا کند، ما انسانیم. نان، آب، مسکن و آزادی، برابری و رفاه حق ماست به صرف انسان بودن، نه امتیازی که سرمایه و حکومت به ما ببخشند. ما نمیگذاریم نان، که باید ما را کنار هم بنشاند، به سلاحی برای جدایی بدل شود. فردای ما، اگر انسانی باشد، تنها در گرو آن است که دست در دست هم، فارغ از ملیت و مذهب و زبان و …، این نظام گرسنگی و تحقیر را واژگون کنیم. انسانیت، نه پاسپورت، باید گذرنامه ورود به زندگی شرافتمندانه باشد.
آقای وزیر! شما نان را گروگان گرفتهاید، اما روزی میرسد که کارگر “ایرانی“ و “افغانستانی“، دست در دست هم، آن را از چنگ شما بیرون خواهند کشید. و آن روز، بوی نان تازه با بوی آزادی در هوا درخواهد آمیخت، و شما در دادگاه مردم پاسخ خواهید داد که چرا با نان، انسانیت را زخمیکردید.
مونیخ و “دفترچه دوران اضطرار”
در مونیخ، شهری که تاریخش آغشته به نشستهای قدرت و معاملههای خونین است، بار دیگر “شاهزاده“ بر منبر رفت تا آینده را برای مردم ایران نسخهپیچی کند و دفترچه ای ارائه کرد با عنوان “دفترچه دوران اضطرار”. واژهها و ژستها آشنا بود: آزادی، دموکراسی، صندوق رای. اما در میان این واژهها یک جمله مثل میخ بر دیوار نشست: بهترین لقب برای من همان پدر است: این جمله نه یک لغزش، بلکه جوهر کل پروژه و دفترچه است. هر چه در ادامه آمد ـ وعده انتخابات آزاد، حق محفوظ رای، تعیین سرنوشت ـ همه بر محور همان قیمومت پدرانه میچرخد. مارکس میگفت: “انقلابها مردگان را به یاری میخوانند تا صحنه را آراسته تر کنند.” این بار نیز شبح سلطنت به صحنه بازگشته، با کراواتی شیک اما همان منطق کهنه: مردم کودکاند، صغیرند، رعیت اند و او پدر.
لقب “پدر” در سیاست چیزی جز بازتولید سلسله مراتب ارباب و رعیتی نیست. آنجا که مردم شهروند هستند، پدری معنا ندارد؛ اما آنجا که ملت به رعیت تقلیل مییابد، “پدر” دوباره تاج میگذارد. پهلوی دوم در قرن بیستم نیز همین را تبلیغ میکرد: شاه، “پدر ملت”. نتیجهاش چه شد؟ ساواک، شکنجه، سانسور، و بی حقوقی مطلق جامعه. امروز پسر همان تاجدار میخواهد با همان منطق اما با زبانی نرم تر اما با توان ارتش اسرائیل بازگردد. تفاوتی نمیکند: پدر سیاسی یعنی انکار بلوغ مردم. در سرزمینی که جوانانش در خیابانها جان میدهند تا رژیم اسلامی به زیر بکشند، آقای شاهزاده مردم را دوباره به کودکستان سلطنت میفرستد.
“اول آزادی، بعد صندوق”: آزادی با آتش بار؟ او میگوید: “هنوز صندوقی نیست، اول باید آزادی بیاید.” اما آزادی چگونه میآید؟ از دل شوراها، اعتصابات، مقاومتهای خیابانی و قیام؟ یا از دل بمباران تلآویو و واشنگتن؟ وقتی در همان روزها وزیر خارجه اسرائیل، کاتس، با وقاحت میگوید: “تهران را به آتش میکشیم”، و رضا پهلوی در کنار نتانیاهو عکس یادگاری میگیرد، پیام روشن است: آزادی در قاموس اینها یعنی همان “آزادی بمبارانی”. آزادیای که با خاکستر شهرها و اجساد مردم آغاز میشود. صندوق رای اگر از شکم F-35 بیرون بیاید، چیزی جز تابوت جمعی نیست.
“دموکراسی خواهان باید فضا بسازند”، همان فرمول ساواک: گفته شد: “دموکراسی خواهان وظیفه دارند پیش از هر چیز فضای انتخابات را بسازند.” این جمله ظاهرا مردم پسند است، اگر به معنای آزادی مطبوعات، حق اعتصاب، لغو سانسور و آزادی زندانیان سیاسی باشد. اما در قاموس سلطنت، “فضا سازی” یعنی همان امنیت سازی. یعنی سرکوب خیابان، کنترل مطبوعات و مهندسی انتخابات زیر چتر ژنرالها .
ساواک نیز دقیقاً همین کار را میکرد: فضای “امن” میساخت تا شاه بتواند هر چهار سال یک انتخابات فرمایشی برگزار کند و نتیجهاش از پیش معلوم باشد. امروز همان دستور کار با زبان نرم “دموکراسی خواهی” بازگو میشود. وقتی ساواک فضا بسازد، صندوق رای همان سلول انفرادی است که برگه رای در آن گذاشتهاند.
“حق رای محفوظ است”، حق در گاو صندوق سلطنت: رضا پهلوی میگوید: حق رای همه محفوظ است. اما این حق محفوظ کجاست؟ در کدام گاو صندوق؟ تاریخ نشان میدهد هرگاه سلطنت از “حق محفوظ” حرف زد، معنایش این بود که کلید در جیب شاه است. حق سیاسی، امانتی نیست که پادشاه نگه دارد تا روز مبادا. حق سیاسی، نتیجه مبارزه زنده مردم است: در اعتصاب معلمان، در شورش زنان، در خیزشهای خیابانی، در اعتراضات کارگری، در تشکلات و احزاب در جامعه. هر جا قدرت گفت “حق محفوظ است”، مردم باید آماده باشند چون همان لحظه حقشان غصب شده است. آزادی محفوظ یعنی همان آزادیای که پشت ویترین گذاشتهاند: نگاه کنید، اما دست نزنید.
تنها راهشان، جنگ و نابودی جامعه: پروسه به قدرت رسیدن این جریانها نه از مسیر صندوق، که از مسیر جنگ و ویرانی میگذرد. آنها امیدی به مردم ندارند، چون میدانند در هر انتخاب آزاد واقعی، مردم آنها را به زباله دان تاریخ میفرستند. بنابراین، تنها راه شان سناریویی سیاه است: همان وعده اسرائیل کاتس برای آتش زدن تهران، همان بمب افکنهایی که در دوازده روز جنگ گذشته صدها غیرنظامی را کشتند. اینان تنها در میان خاکستر و هرج و مرج میتوانند بر خرابهها بنشینند. آنها از صندوق هم بیرون نمیآیند، از تانک میآیند. از لوله تفنگ میآیند. از خاکستر شهر میآیند.
سلطنت و اسلام سیاسی؛ دو روی یک سکه: فرمول سلطنت طلبان برای رسیدن به قدرت همان فرمول اسلام گرایان است. منتظر دریافت اعتبار نامه شان از جانب آمریکا و اسرائیل هستند. و درست مانند رژیم اسلامی درفردای سراب به قدرت رسیدن خواهند گفت: “سلطنت، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر.“ همان طور که خمینی گفت: “جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر.“
هر دو منطق یکی است: مردم فقط یک انتخاب دارند، آنهم پذیرش قدرت موروثی یا الهی. صندوق تنها دکور است. تاج و عمامه دو لباس متفاوتاند برای یک قیمومت واحد، یکی با ذکر “یا حسین“، دیگری با سرود “جاوید شاه“.
یک نکته پایانی: پروژه سلطنت در مونیخ نه وعده آزادی، که نسخهای تکراری از همان کمدی ۱۸ برومری بود: بازگشت مردگان، بازگشت پدران، بازگشت تاج بر دوش جامعهای که قرنهاست میخواهد سرنوشتش را خودش تعیین کند. اما مردم رعیت نیستند. آنها نه پدر میخواهند و نه وصی. آنها رهایی میخواهند. و این رهایی، نه در صندوقهای پوچ سلطنت، بلکه در انقلاب اجتماعی برای سوسیالیسم و رهایی انسان متحقق خواهد شد.
***