پان آفریکانیسم
از ایدهای قدیمی تا دستور سیاسی روز
سیاوش دانشور
پانآفریکانیسم (Pan-Africanism) هم یک تفکر قدیمی ضد نژادپرستی و ضد استعماری و هم یک جریان زنده سیاسی و اجتماعی با گرایشاتمتفاوت است. دیدگاه پانآفریکن تحت شرایط و تناسب قوای جهانی و تسلط مکاتب فکری و سیاسی، نمایندگان مختلفی با تمایزهای جدی داشته است. همراه با تحولات سیاسی در آفریقا و موج جدید جنبش ضد کولونیالیستی، بویژه در کشورهای ساحل (بورکینافاسو-مالی-نیجر) و کشورها و شهرهای از نظر سیاسی و اقتصادی مهم آفریقا، ایده پانآفریکانیسم از سطح دیدگاه قدیمی با تجارب مشخص، به یک حرکت عملی و یک گرایش نسبتاً قوی و یک دستور سیاسی بدل شده است. آنچه که بیشتر اهمیت این تحرک را برجسته میکند، عروج نحله رادیکال این حرکت است.
این یادداشت به بررسی کوتاه سیر ایده پانآفریکن، روش برخورد کمونیستها و مارکسیستها به مبارزات ضد استعماری، اهمیت طرح مجدد آن در متن تحولات جاری در آفریقا و شرایط مُلتهب جهانی، تاثیر آن بر وحدت طبقاتی کارگران و رفع تنشهای مذهبی و قومی و ناسیونالیستی و همینطور پارادوکس این دیدگاه میپردازد.
سیر اولیهٔ پانآفریکانیسم
اولین بار پانآفریکانیسم بمثابه ایده “همبستگی مردم اهل قاره آفریقا“ در اواخر قرن ۱۹در میان روشنفکران و فعالان سیاسی خارج از آفریقا بهویژه در میان آفریقاییتباران در کارائیب، آمریکا و اروپا شکل گرفت. پیشگامان ایده پانآفریکن از جمله کسانی مانند: “هنری سیلوستر ویلیامز” اهل ترینیداد که در ۱۹۰۰ اولین “کنفرانس پانآفریکن” را در لندن برگزار کرد. “ویلیام دیو بویس” نویسنده آمریکائی مخالف تبعیض نژادی که شعار و بیانیه معروف این کنفرانس یعنی “قرن بیستم، قرن مسألهٔ مردم رنگینپوست است” را مطرح کرد و در سازماندهی این کنگرهها نقش مهمی داشت. “مارکوس گاروی” از جامائیکا که در راهاندازی جنبش “بازگشت به آفریقا” و “اتحادیه جهانی برای بهبود وضع سیاهان” نقش کلیدی داشت. در این کنفرانس هنوز بحثی یا سندی در باره اتحاد آفریقا بعنوان یک آجندای سیاسی وجود ندارد. کنفرانس بیشتر “هویت محور“ است و مقابله با نژادپرستی، دفاع از حقوق سیاهپوستان در سراسر جهان، و ایجاد شبکههای فرهنگی و فکری را در دستور میگذارد. در مورد آفریقا، خواستار “پایان سوءاستفاده استعمارگران از مردم آفریقا، آموزش و حقوق سیاسی، مالکیت زمین برای مردم بومی، و “لزوم توسعهٔ خودگردانی” در آفریقا شد.
طی سالهای ۱۹۱۹الی ۱۹۴۵ چندین کنگرهٔ دیگر از جمله در پاریس، لندن و لیسبون عمدتاً با شرکت و رهبری فعالان خارج کشور و مهاجر برگزار شد. دستاورد این کنگره ها آغاز نقد جدی سیاست استعماری و طرح “ایده خودگردانی برای مستعمرات” فرانسه در آفریقا بود. در واقع آنها میخواستند کلونی و مستعمره را زیر نظر استعمارگر “دمکراتیزه“ کنند. چیزی مانند دمکراتیزه کردن و مشروطه کردن ولایت فقیه اصلاحطلبان حکومتی در ایران. این سیاستها البته جائی در زمین واقعی و تناسب قوای فکری در مقیاس بینالمللی پیدا نکرد. بویژه این دورهای است که نفوذ ایدههای رادیکال و سوسیالیستی هر روز در چهارگوشه جهان بیشتر میشود و عمده جنبشهای ناسیونالیستی و ضداستعماری نیز بدرجات متفاوت تحت تاثیر این فضا قرار میگیرند.
پانآفریکانیسم رادیکال
سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰دوره عروج گرایش پانآفریکانیسم رادیکال است. جهش اصلی در کنگره پنجم پانآفریکان سال ۱۹۴۵ در منچستر صورت گرفت. در این کنگره برخلاف کنگرههای قبل، رهبران جوانی که بعداً رهبران استقلالطلب در کشورهای آفریقا شدند از جمله؛ قوام نکرومه از غنا، جولیوس نیریره از تانزانیا، پاتریس لومومبا از کنگو و جورج پادمور از ترینیداد حضور داشتند. در این کنگره بود که پانآفریکانیسم از یک شعار هویتی به یک برنامه سیاسی برای رهایی از استعمار و طرح یک اتحاد سیاسی- اقتصادی قارهای تبدیل شد. در این کنگره شعار “استقلال سیاسی فوراً و برای همهٔ آفریقا” طرح و برای اولین بار ایدهٔ “اتحاد قاره بهعنوان شرط رهایی کامل از استعمار“ مطرح میشود و پیوند مستقیم مبارزهٔ ملیگرایانه با مبارزهٔ ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی تاکید میشود. پانآفریکانیستهای رادیکال در این دوره معتقد بودند استقلالهای ملی کوچک بدون یک فدراسیون آفریقایی واقعی، به معنای ادامهٔ سلطهٔ امپریالیسم است. رهبران استقلالطلب داخل قاره مثل نکرومه و جوموکنیاتا گفتند: “استقلالهای جداگانه کافی نیست؛ باید یک قارهٔ متحد تشکیل دهیم تا استعمار نو ما را دوباره اسیر نکند”! آنها بر ایده “سوسیالیسم آفریقائی” بدرجات متفاوت تاکید داشتند و جهتگیری سیاسیشان معمولاً ضد دولتهای سرمایهداری، همراه با جنبشهای سوسیالیستی و از مقطعی مدافع جنبش غیرمتعهدها به رهبری مارشال تیتو بودند. قوام نکرومه از “ایالات متحد آفریقا” و آمیکار کابرال از گینه بیسائو بر “پیوند میان مبارزهٔ ضد استعمار و انقلاب سوسیالیستی” تاکید میکردند. از چهرههای شاخص دیگر توماس سانکارا از بورکینافاسو بود که در دهه ۸۰ عملاً یک الگوی پانآفریکانیسم رادیکال را در این کشور اجرا کرد.
دو گرایش، تفاوتها و شباهتها
در کنار پانآفریکانیسم رادیکال پانآفریکانیسم لیبرال در کشورهای تازه استقلال یافته حضور داشت و قوی بود. شباهت هر دو گرایش رادیکال و لیبرال، نقطه تلاقیشان روی “استقلال“ و مبارزه ضد کولونیالیستی بود اما تفاوت در جایگاه استقلال و خط مشی تداوم و پیروزی این مبارزه خود را بیان میکرد. رادیکالها از اتحاد سیاسی و اقتصادی قاره سخن میگفتند و لیبرالها روی شکستن همکاریهای فراکشوری و نهایتاً “دولتهای ملی و مستقل“ در کنار ابزارهای اقتصادی سرمایهداری و روابط جهانی تاکید داشتند. رادیکالها از “سوسیالیسم آفریقائی”، ملی سازی منابع و استقلال واقعی میگفتند و لیبرالها از اقتصاد بازار و جذب سرمایه خارجی برای پیشرفت. رادیکالها پانآفریکانیسم را روی ایجاد فدراسیونها و کنفدراسیونهای سیاسی و اقتصادی و بر مبارزه مشترک با سرمایهداری و استعمار تاکید داشتند اما لیبرالها از دیپلماسی، تجارت آزاد و ایجاد اتحادیه آفریقا میگفتند. سانکارا و نکرومه و کابرال از چهرههای شاخص رادیکالها و نلسون ماندلا در دوره پس از آپارتاید و سران اتحادیه آفریقا از چهرههای شاخص لیبرال و ناسیونالیست پان آفریکانیسم هستند.
از شکاف میان دو گرایش تا عقب نشینی رادیکالها
در ۱۹۶۳، “سازمان وحدت آفریقا” (OAU) تشکیل شد اما این اتحادیه از همان ابتدا صحنه کشمکش دو گرایش بود که عملاً به بلوکهای کشوری منجر شد. اختلافات بین دو بلوک کازابلانکا و مونروویاگا بود. بلوک کازابلانکا یا رادیکالها؛ قوام نکرومه و جمال عبدالناصر و احمد بنبلا، طرفدار اتحاد فوری آفریقا بودند. بلوک مونروویا یا میانهروها، از جمله سنگال و نیجریه و اتیوپی طرفدار همکاری تدریجی کشورها بودند. در این میان آمیکار کابرال و توماس سانکارا، از رادیکالها نیز جلوتر بودند و بر پیوند مبارزهٔ ضداستعماری با سوسیالیسم و خودکفایی اقتصادی تاکید داشتند.
سالهای دههٔ ۱۹۸۰ دوران راستگرائی و عقب نشینی در مقیاس جهانی است. توماس سانکارا در سال ۱۹۸۷ترور شد. حکومت نظامی و بحرانهای اقتصادی و بدهیهای روزافزون اوج گرفت. بانک جهانی و صندوق بین المللی پول عملاً دستور کار برای دولتها مینوشتند و دولتهای دست نشانده کمپانیهای استخراج طلا و نفت و الماس و اورانیوم گوش به فرمان بودند. “سازمان وحدت آفریقا” که ابتدا یک نهاد با سلطه لیبرالها و ناسیونالیستها بود عمدتاً به یک نهاد دیپلماتیک و بیخاصیت بدل شد. پانآفریکانیسم لیبرال با تأکید بر “همکاری اقتصادی بازارمحور” جایگزین نسخهٔ رادیکال شد.
موج جدید پانآفریکانیسم ضد امپریالیست
از سال ۲۰۰۰ تا امروز، فضا بتدریج عوض شده و اتفاقات جدیدی رخ دادند. در سال ۲۰۰۲ “سازمان وحدت آفریقا” OAU با “اتحادیه آفریقا” AU جایگزین شد. هرچند گرایش غالب همچنان لیبرالی و ناسیونالیستی است. اما سالهای دههٔ ۲۰۱۰–۲۰۲۰ با رشد نارضایتی عمومی از سلطهٔ اقتصادی و نظامی دولتها و کمپانیهای غربی و داغتر شدن تنور مبارزه ضد استعماری، زمینه سقوط دولتها از جمله در گینه، چاد، مالی، بورکینافاسو، نیجر، گابن، از ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ را فراهم کرد. اینبار با شعار اتحاد آفریقا، قطع روابط با فرانسه و احیای ایدهٔ همبستگی ضدنئواستعماری؛ خط رادیکال جان تازهای گرفت. بعد از یکدوران فترت و مجموعهای از جنگهای داخلی و کودتاها و حملههای نظامی، بدنبال نتایج خانمان برانداز سیاستهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، رشد نارضایتی شدید از حضور نظامی و اقتصادی نئوکولونیالیستها مانند فرانسه و کشورهای غربی و بدرجهای چین، همینطور ظهور موج جدید جنبش ضد کولونیالیستی از جمله تغییرات حکومتی در آفریقا با شعارهای ضد فرانسوی و ضد نئواستعماری، ایده پانآفریکانیسم مجدداً طرح شده است و همراه آن شبکههای اجتماعی که پیوند میان نسل جوان قاره را تقویت کردهاند هر روز این موج را دامن میزنند. بورکینافاسو و رهبر آن ابراهیم ترائوره نقش کلیدی و مهمی در این روند جدید دارد و موجب تقویت رادیکالهای پانآفریکن و جلب توجه نسل جدید شده است. گرایش پانآفریکن رادیکال مثل ابراهیم ترائوره، هم بر “اتحاد آفریقا” و هم بر “قطع وابستگی اقتصادی- نظامی از امپریالیسم” تأکید دارد. گرایش میانهرو یا بیشتر ناسیونالیست و ملیگرا، در شعار و تبلیغات همراهی میکند، بر “اتحاد آفریقا” چکش میزنند اما در عمل حاضر نیستند قراردادهای اقتصادی با کمپانیهای غربی را دست بزنند.
چشمانداز اتحاد آفریقا
تحقق ایده ترائوره ساده نیست، تحول قریب ۵۲ کشور عمدتاْ ضعیف به یک دولت قارهای با اقتصاد واحد، ارز و سیستم مالی و بانکی واحد، ارتش واحد و بازار واحد با مقاومتهای زیاد بیرونی و درون قارهای روبرو میشود. اختلافات سیاسی بین دولتها، وابستگی اقتصادی حکومتیها و لایه سرمایهداران به کمپانیهای غربی، نفوذ قدرتهای خارجی، مرزبندیهای قومی-ملی در هر کشور و کشورهای مختلف، بقایای فرهنگ عشیرهای از معضلات داخلی هستند. به اینها باید طرحهای بیوقفه کودتا و ترور و غیر ایمن کردن کشورها و حمله نظامی و اقدامات اقتصادی و سیاسی دولتهای غربی را اضافه کرد. اما در کنار این موانع فرصتهای جدیدی هم هستند از جمله: نارضایتی گستردهٔ مردم از نظم موجود، تجربهٔ موفق همکاریهای منطقهای و ائتلافهای جدید، رشد گرایشهای ضدنئواستعماری در جوانان، تغییر افکار همراه تحولات تکنولوژیک و بالا رفتن توقع مردم، امکان بقای نئوکولونیالیسم را سختتر از هر زمانی کرده است. چنانچه روند رادیکال فعلی در غرب آفریقا بدون دستانداز زیاد تداوم یابد و به شرق و جنوب قاره گسترش پیدا کند، ایدهٔ اتحاد واقعی آفریقا میتواند شانس بالایی پیدا کند، هرچند بعید است چنین هدفی بدون تهاجم نظامی دولتهای غربی روبرو نشود.
سیاست کمونیستی علیه کولونیالیسم
کمونیستها همواره از مبارزات ضد کولونیالیستی و جنبشهای رفع ستم ملی چه برای آزادی بلافصل از ستمهای جاری و چه برای رفع موانع وحدت طبقاتی کارگران حمایت کردهاند و از فعالان صف اول آن بودند. نژادپرستی و استعمار ویژگی دوره عروج و رشد سرمایهداری بود اما هنوز در عصر انقلابات انفورماتیک و هوش مصنوعی این چهره خونین را حفظ کرده است. مارکس و انگلس استعمار را بخشی از گسترش سرمایهداری جهانی میدانستند که از یک طرف بازار جهانی و زیرساخت صنعتی را گسترش میدهد، ولی از طرف دیگر ملل و طبقات را زیر سلطهٔ خشونتآمیز میبرد. در نوشتهها و مواضعشان از قیامها و جنبشهای آزادیبخش مثل ایرلند، لهستان، هند دفاع کردند. همینطور مارکس و انگلس بر پیوند مبارزهٔ موسوم به “آزادی ملی“ و مبارزه طبقاتی تاکید داشتند و میگفتند کارگران کشور استعمارگر نمیتوانند آزاد شوند اگر خودشان شریک و بهرهمند از استعمار باشند. مارکس در مورد ایرلند بهصراحت گفت: طبقه کارگر انگلیس نمیتواند آزاد شود مگر اینکه استقلال ایرلند به دست آید.
در نامهٔ ۱۸۶۷ مارکس به Meyer و Vogt و همچنین در نامههای ۱۸۶۹بهKugelmann و Engels، او بارها میگوید: “طبقهٔ کارگر یک کشور نمیتواند آزاد شود، اگر بر گردن یک ملت دیگر زنجیر باشد.” در مورد ایرلند، مارکس نتیجه میگیرد که کارگران انگلیسی باید استقلال ایرلند را مطالبه کنند، چون استعمار ایرلند، طبقه کارگر انگلیس را نیز در زنجیر همبستگی با بورژوازی خودی نگه میدارد. مارکس و انگلس در دورهای مینوشتند که سرمایهداری صنعتی اروپا به اوج گسترش خود رسیده بود و استعمار بهعنوان یکی از ستونهای این نظام عمل میکرد. استعمار نه فقط منابع و نیروی کار را از مستعمرات میگرفت، بلکه رقابت میان کارگران کشورهای استعمارگر و کارگران مستعمرات را تشدید میکرد و شکافهای نژادی و ملی را تقویت میکرد. رفع این شکافها امر مبارزه سوسیالیستی و کمونیستی جهت وحدت قویتر طبقه کارگر بود. مارکس و انگلس تأکید داشتند که “رهایی ملی“ اگر به تغییر مالکیت ابزار تولید و پایان سلطهٔ سرمایهداری نرسد، به شکل جدیدی از وابستگی منجر میشود. در تحلیل استعمار هند، مارکس پیشبینی کرد که اگر سرمایهداری بومی به قدرت برسد بدون تغییر اجتماعی، فقط جای استعمارگر خارجی را میگیرد.
بعدها لنین در کتاب “امپریالیسم، بمثابه بالاترین مرحله سرمایهداری”، جنبشهای ملی در مستعمرات را بخشی از انقلاب جهانی نامید. این ایده در دههٔ ۱۹۳۰–۱۹۴۰ توسط کمینترن وارد سیاست عملی شد و حمایت از جنبشهای آزادیبخش آفریقا بهعنوان بخشی از مبارزهٔ ضدسرمایهداری جهانی تاکید شد. کمینترن تأکید میکرد که: “مبارزات ملی در مستعمرات مشروع است و باید حمایت شود. هدف نهایی باید گذار از سرمایهداری بومی به سوسیالیسم باشد”. در این دوره، چهرههایی مثل جورج پادمور ابتدا در کمینترن فعال بودند و بهطور مستقیم ایدهٔ پیوند پانآفریکانیسم با انقلاب سوسیالیستی را طرح کردند. رهبران پانآفریکانیست رادیکال مثل آمیکار کابرال و توماس سانکارا صراحتاً از این خط الهام گرفتند. کابرال میگفت: “استقلال سیاسی بدون رهایی اقتصادی، فقط تغییر پرچم است”. سانکارا تاکید میکرد: “ما علیه امپریالیسم و علیه سرمایهداریای که لباس آفریقایی پوشیده است، میجنگیم“.
در واقع از نگاه مارکس و انگلس، صرف پایان استعمار یا کسب استقلال ملی کافی نبود. آنها تأکید میکردند که آزادی واقعی زمانی به دست میآید که سلطهٔ سرمایه و استثمار طبقاتی نیز از بین برود. بنابراین، آزادی ملی بدون دگرگونی اجتماعی-اقتصادی، خطر بازتولید همان سلطه را در شکل بومی (سرمایهداران داخلی) دارد. مارکسیستهای قرن بیستم که با پانآفریکانیسم رادیکال کار کردند، بر همین نکته مارکس تاکید کردند: “حمایت بیقید و شرط از مبارزهٔ ضداستعماری بهعنوان بخشی از انقلاب جهانی” و اصرار بر اینکه استقلال ملی باید به سمت انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم برود، وگرنه زیر سلطهٔ استعمار نو میافتد.
پان آفریکانیسم: ناسیونالیسم یا سوسیالیسم
پان آفریکانیسم با دیگر “پان”ها تفاوتی روشن دارد؛ بعنوان مثال “پان ایرانیسم” ریشه در یک عظمت طلبی ملی و متکی بر نگرش ناسیونالیستی غلیظ است که نهایتاً وحدت و توسعه طلبی در مقیاس “ملی” دوران قدیم را جستجو میکند. “پان ترکیسم” هم از این جنس است؛ نوعی ناسیونالیسم فالانژ که تنه به تنه فاشیسم میزند و توسعه طلبی کشوری را جستجو میکند. پانآفریکانیسم برعکس روی “هویت ملی“ تاکید نمیکند، بر اتحاد قارهای و ایجاد “یک آفریقای واحد” با نظم سیاسی و اقتصادی و رفاهی ویژه آفریقائی تاکید دارد. زمانی آفریقائی فقط سیاه پوست بود امروز آفریقائی وسیع تر از رنگ پوست است، پانآفریکانیسم امروز کمتر بر رنگ پوست و “سیاهان” مکث میکند و بیشتر بر ساکنین قارهای که تقسیم شدند و میتوانند باهم زندگی کنند تاکید دارد. پان آفریکانیسم میتوانست پرچم طبقه بورژوازی جدید قاره بمثابه یک قدرت بزرگ سیاسی و اقتصادی و سهم خواهی از جهان در حال تحول امروز باشد. اما دولتهای آفریقا در مقابل دول و کمپانیهای غربی نحیفتر از آنند که چنین پرچمی برافرازند. لذا این پرچم مانند تجارب دهههای قبل روی دوش جناح رادیکال آن است که کمتر ناسیونالیست و بیشتر اصلاحطلب و از احیای حرمت و هویت انسانی آفریقائیها سخن میگوید.
ما کمونیستها طرفدار زندگی مردم در جغرافیای بزرگتر، اتحاد منطقهای و جهانی طبقات کارگر و ستمکش و ایجاد جوامع بیمرز هستیم. ما این وحدت وسیعتر را بر ایجاد کشورهای موزائیکی بر اساس تعلق عشیرهای و قومی و ملی و مذهبی ترجیح میدهیم. پانآفریکانیسم مکانیسمی دولبه دارد؛ از یکسو هویت کاذب ملی کشورها را حاشیهای میکند و از سوی دیگر به یک هویت قارهای و جغرافیائی و ممکن است به یک هویت سهواً “نژادی” دامن زند. پانآفریکانیسم در دست گرایش لیبرال و ناسیونالیست به امری زینتی و تقویت ناسیونالیسم در آفریقا بدل میشود و همین پرچم در دست رادیکالها میتواند به اتحاد مردم و کارگران، رفاه و امنیت عمومی، انتگره شدن بیشتر اهالی و رابطه گسترده با جهان پیرامون بدل شود. با اینحال، هنوز پانآفریکانیسم در بهترین فرم آن با انترناسیونالیسم کارگری تمایز و فاصله زیادی دارد و بسته به اینکه این پرچم سیاسی را کدام نیروها و جنبشها برافراشتهاند، به نتایج متفاوتی میرسند.
جنبه دیگر حمایت قاطع کمونیستها از کوتاه کردن دست استثمارگران، استعمارگران، باندهای جنایتکار و امنیتی و جاسوسی در کشورهای آفریقا از سر مردم این کشورهاست. خیلی خوبست که دست فرانسه و دولتهای مشابه از آفریقا کوتاه میشود و با خفت بیرونشان میاندازند. خیلی خوبست که مردم این منطقه امید جدیدی یافتهاند و وسیعاً به فعالیت سیاسی و دخالت در سرنوشت خویش روی آوردهاند. خیلی عالی است که تروریستهای اسلامی تربیت شده غرب که نقششان غیرایمنکردن این کشورهاست دستشان هر روز کوتاه میشود. اینها و دیگر اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و رفاهی بسیار ضروری از کارنامه این دولتهای جدید است. ما حمایت از این روند آنتی کولونیالیستی را منوط به سوسیالیسم نمیکنیم و همین امروز تغییر در زندگی مردم را مهم و امر فوری میدانیم. درعین حال توهمی نباید داشت که سرمایهداری میتواند هر ابتکار جدید را در مکانیسمهای اقتصادی بازار هضم کند. در چهارچوب سرمایهداری رفرم و اصلاحات رادیکال هم تحت حاکمیت یک دولت انقلابی ممکن است اما بقا و دوام آنها در گرو فراتر رفتن و شکستن چهارچوبهای نظم کنونی است.
امروز ابراهیم ترائوره تلاش میکند یک میراثدار جدی توماس سانکار باشد. اما دیگر در دنیای امروز نه “سوسیالیسم عربی” نه “سوسیالیسم آفریقائی” و نه “سوسیالیسم لاتینی” و نه کلاً کمونیسم ملی و چپ ناسیونالیست محلی از اعراب ندارند. دوران سوسیالیسمهای بورژوائی و غیر کارگری مدتهاست به پایان رسیدهاند و تنها رادیکالیسم کارگری و سوسیالیستی میتواند قالبی برای یک مبارزه ضد سرمایهداری باشد. بله هنوز “استعمار بخشی از سازوکار انباشت سرمایه است”، هنوز “آزادی ملی شرط لازم، ولی نه کافی برای آزادی طبقاتی است”، تاریخ نشان داد و تجربه چند دهه در طول قرن بیستم تاکنون اثبات کرد که خطر “استعمار نو” واقعی بود؛ آنجا که سرمایهداری بومی جای استعمارگر خارجی را بگیرد، مردم همچنان در زنجیر فقر و بردگی میمانند. پانآفریکانیسم دوره حاضر، اگر میخواهد رادیکال باشد و رادیکال بماند، چارهای ندارد که به جنبش طبقه کارگر و پرچم انتقاد سوسیالیستی کارگر به نظم کاپیتالیستی متکی شود. پانآفریکانیسم رادیکال بنفع طبقه کارگر و توده مردم است و نفی کولونیالیسم در شکل جدید راه را برای مبارزه سوسیالیستی هموار میکند. ما از تغییرات واقعی در زندگی مردم این کشورها بویژه در بورکینافاسو و کشورهای ساحل خوشحالیم و از بهبود و ارتقای حرمت و حقوق مردم قاطعانه حمایت میکنیم اما دوام و بقای این تغییرات و گسترش آنرا در گرو نفی استثمار مزدی میدانیم. کاپیتان ابراهیم ترائوره در سخنرانیهایش تاکید میکند که مخالف تجارت نیستیم مخالف استثمار آفریقا و مناسبات غیرعادلانه و نابرابر هستیم. تردیدی نیست که پایان دادن به استثمار کشورهای آفریقا توسط استعمارگران جدید و قدیم گامی بلند بجلو است، اما تا پایان دادن به استثمار فرد از فرد در نظام سرمایه داری راه طولانی وجود دارد.
۲۰ اوت ۲۰۲۵