مقالات

هویت‌‌بافی دروغین در گروِ پدرسالاری سائمه سلطانی

 

پیش از این‌‌که به شرح موضوع بروم، کوشش می‌‌کنم یک تعریف معتبر و علمی از هویت انسان داشته باشم. انسان «هموساپینس» است که «همو» معادل انسان و ساپینس هم معادل خردمند یا خردورز است که نظر به تحقیقات (Homo sapiens) بقایای (Homo erectus) یا (Homo ergaster) می‌‌باشد.

گونه یا (specie) انسان، حدود دوصد هزار سال قبل از آفریقا روی دلایل خاصی دست به مهاجرت به سایر نقاط دنیا، مانند جنوب غرب آسیا، غرب، شرق و مناطق گرم‌تر جنوبی اروپا و آسیا زدند.

از نظر علمی هویت انسانی که در فوق یادآوری شد، معیارها و شاخصه‌های جغرافیایی هویت مانند زبان، مذهب، کشور، ملیت، قوم، زادگاه، محل بزرگ شدن و… فاقد اعتبار علم بیولوژیک پنداشته می‌شوند و محصول دنیای سیاست‌اند؛ مثلاً بحث نژاد و قوم باعث درگیری و خون‌‌ریزی زیادی در تاریخ جوامع بشری گردیده است.

پرسش مهم این است که آیا واقعاً نژادی وجود دارد؟
پاسخ منفی است. چون هیچ یافته و استدلال علمی_بیولوژیکی وجود ندارد که این مسأله را تأیید کند. بگذارید این موضوع را از زبان داکتر حسام نوذری زیست‌‌شناس معروف ایرانی که چند سال قبل در یکی از بحث‌های رسانه‌ای‌‌شان تحت عنوان «نژاد» توضیح دادند یادآوری کنم: «انسان دارای ۲۳ جفت و یا ۴۶ عدد کروموزم است که در کروموزم شماره ۹، گروه خونی وجود دارد؛ یعنی این کروموزم دارای یک ژن، اما با بیانات مختلف است. دقت کنید اینجا یک ژن گفته شده نه «چند ژن»!

این بیانات مختلف، گروه‌های خونی هستند که نمی‌توانند مدعی وجود نژاد شوند؛ زیرا ممکن است خون یک انسان افریقایی با خون شما هم‌‌سان و هم گروپ باشد. در حالی که یک یا چند تن از اقارب نزدیک شما چنین وجه مشترکی را با شما نداشته باشند.

در مورد فهم بیشتر و بهتر علمی هویت انسان، حداقل باید تاریخ سیر تکامل موجودات زند یا (phylogenies) از تک‌‌سلولی تا انسان، مطالعه و بررسی شود.

با ختم جامعه‌‌ی مادرسالار/ زن‌‌سالار و آغاز جامعه‌ی کشاورزی/طبقاتی که بر فعالیت بالفعل و بالقوه‌‌ی مردان قرار داشت، پدرسالاری هم‌‌زمان با زن‌‌ستیزی آغاز شد.

مردان نه تنها که از نگاه مالی و اقتصادی، حکمرانی را به چنگ گرفتند، بل‌‌که به شکلی از سیاست و اخلاق مردسالار و فرودستی زنان نیز استیلا یافتند که تا امروز در هر دوره‌ای از تاریخ، این سیاست به اشکال منحصر به خود به انواع پیچیده‌ی تولید و بازتولید شده است.

جستارها و مبحث‌های مهم این پدیده را در پنج بخش دنبال خواهم کرد:

۱- ملکیت‌‌پنداری کودک؛
۲- ملکیت‌‌پنداری زن؛
۳- منفعل‌‌پنداری مادر؛
۴- تشدیدسازی پدرسالاری؛
۵- فاشیسم و ارتباط آن با پدرسالاری.

ملکیت‌‌پنداری کودک
زمانی‌ که کودکی متولد می‌شود، یک تصور از قبل جاسازی شده (Normative) به شکل رسمی در اذهان همه جا باز می‌کند. تصوری که ادعا دارد و می‌گوید این طفل مانند یک حلقه‌‌ی زنجیر از بالا به پایین به هم بافته شده و به جد پدرش ارتباط می‌گیرد. او ملکیت و مال پدرش است. اصلاً او فرزند پدرش است. برای همین شاید با جمله‌ای که اکثر وقت از مادران یا دیگر افراد هنگام به خطر نزدیک شدن جان کودک یا فرزند می‌شنوید، آشنا باشید که به مادر کودک بازگو می‌‌‌کنند: « احتیاط کن اولاد مردم است!» یا مثال واضح‌تر از آن، ثبت هویت (متعلق‌‌سازی اسمی فرزند) به پدر از کارت هویت گرفته تا تمامی اسناد و مدارک مربوط به کودک. اسناد حقوقی، او را منحیث فرزند، تنها به پدر متعلق می‌‌‌داند؛ مثلاً فرزند فلانی‌‌خان نه فرزند فلان خانم. واضح‌تر یاد کنم، فرزند حامد، نه فرزند حسنیه و حامد و…

براساس همین تصورات و عقاید همه وجود کودک را به جایگاه اجداد پدری‌اش ربط می‌‌‌دهند و هویت آن را براساس پدرسالاری خانوادگی تعیین می‌‌‌‌کنند. حالا این را بیایم با یک دید عمیق بررسی کنیم، فرض بر درست بودن این هویت‌‌سازی بگذاریم؛ اما باید مشخص کنیم این فرضیه چقدر درست است؟

مثلاً هویت کودک را معمولا براساس زادگاه اجدادش و یا محل بزرگ شدن اجدادش تعیین می‌‌‌کنند. پدربزرگ در هر جا متولد شده، هویت فرزند و نواده‌ها هم براساس همین شاخصه مشخص می‌شود. مثلاً پدربزرگ در فلان قریه، ولسوالی و ولایت بزرگ شده است، پس باید هویت فرزند و نواده‌ها هم بر اساس همین شاخصه تعیین شود.

اگر قرار باشد محل تولد و محل بزرگ شدن را معیار تشخیص هویت قرار بدهیم، پس چرا این اولویت را به محل تولد و محل بزرگ شدن خود کودک یا خود فرد ندهیم!

چرا هویت فرد در گروِ هویت فرد دیگر باشد. آن هم بر اساس جنسیت‌‌سالاری تک‌‌قطبی؟ به‌ویژه در موارد محل تولد و محل بزرگ‌ شدن؛ محل تولد و محل بزرگ‌شدن اجداد متفاوت است و یک‌‌سان نیست.

بعضی از فمینیستان و مدافعان حقوق زن می‌گویند: «باید در کارت هویت فرزند و تمامی مدارک او، هویت مادر همانند هویت پدر ثبت شود»؛ اما این مسأله هم مشکل دارد؛ زیرا بازهم رسمیت بخشیدن به ملکیت‌‌پنداری کودک است، اما این بار در یک سیستم دوخانوادگی؛ یعنی بر علاوه‌‌ی ملکیت‌‌پنداری کودک توسط خانواده‌‌ی پدر، ملکیت‌‌پنداری خانواده‌‌ی مادر نیز افزوده می‌‌شود. این دیدگاه سطحی تعادل جنسی و تخیل برقرارسازی عدالت جنسی، در حقیقت تأیید ملکیت‌‌پنداری کودک است. بنابراین باید ملکیت‌‌پنداری کودک را چه در فرُم پدرسالاری و چه در فرُم تعدیل شده‌‌ی مساوات جنسی یا متعلق‌‌سازی هویت کودک با هویت مادر و مادرسالاری و چه تلفیقی از هر دو، رد کرد. باید به شخصیت، وجود و استقلال فردی کودک به مثابه‌‌ی یک انسان حرمت گذاشت و از بندگی و بردگی هویتی در قید هویت پدرسالاری، مادرسالاری یا پدر- مادرسالاری نجات داد؛ زیرا حتا اگر تنها این مسأله‌ی عدالت جنسیتی و در نظر گیری هویت مادر و پدر در هویت‌‌گذاری کودک بود، بازهم نمی‌شد حل آن را فرض کرد؛ زیرا براین اساس، بازهم هویت خود مادر و پدرکودک از هویت یک زن و شوهری تشکیل شده که هر کدام دارای پدر و مادر از هویت‌های مختلف پدر مادر خودشان و هویت پدر مادر آن‌ها از هویت پدر مادر با هویت‌های مختلف و اختلاط شده دیگر، شکل گرفته است و این زنجیره به همین منوال تا هزاران جد ادامه دارد.

به قول دیگر، هر پدر و مادری از پدر و مادری با میلیون‌‌ها جد دو طرفه، هم از سوی مادر و هم از سوی پدر، از هویت‌های مختلف (اینجا با تکیه بر روال برداشت جامعه از هویت “هویت های مختلف” یادآوری شده) متولد شده‌اند. در این صورت هیچ جد ثابتی را نمی‌توان یافت که دارای هویت مشخص، خالص و دست نخورده‌‌ای باشد.

مسأله‌های بزرگ ناسیونالیستی و فاشیستی ریشه در همین سیستم خام پدرسالار و غیر علمی «هویت» دارد که باید برای طرد آن از بالا وارد عمل شد.

در نتیجه، آنچه مهم پنداشته می‌‌شود، این است که هیچ جد ثابتی که وجود انواع مختلف نسل‌ها را ادعا کند، وجود ندارد؛ چون «انسان انواع مختلف ندارد» که بخواهیم هویت افراد را بر اساس جد و قبیله تعیین کنیم، انسان تنها یک نوع دارد و آن‌‌هم نوع و گونه‌‌ی خردمند است!
در این‌‌جا هر نوع ساختار و معیار سیاسی چون نژاد، قوم، زبان و مذهب که انسان‌ها را در چنددستگی، متفاوت از هم و در تقابل با هم‌‌دیگر قرار می‌دهد، اشتباه است و قابل رد.

ملکیت‌‌پنداری زن
زن یک موجود مستقل است؛ اما متاسفانه تا امروز نتوانسته است آن استقلالیت مُسلّمش را بدست آورد.

زمانی که کودک متولد می‌شود باید منحیث یک مال یا شی مربوط به خانواده‌‌ی پدر، که بدون شک مبنای خانواده براساس سلطه مردانه شکل گرفته و رسمیت یافته است، هویت و تخلص پدرسالارانه‌‌ی خانواده را با اسم و وجود خودش حمل کند تا جایگاهی در جامعه به شکل رسمی و غیر رسمی، دریافته و مشروعیت پیدا کند.

هم‌‌چنان بعد از ازدواج هم باید هویت و تخلصش را عوض کرده و هویت صاحب جدید، یعنی شوهرش را حمل کند؛ چرا ؟

چون او مال و ملکیت پنداشته می‌شود و زمانی که این ملکیت از دست صاحب اول به دست صاحب دوم به فروش و معامله گذاشته می‌شود، هویت، تخلص و شناسنامه‌‌ی اجتماعی او هم مطابق هویت و تخلص صاحب جدیدش عیارسازی می‌شود.

از این‌‌جاست، که او در رابطه‌‌ی همسری هم بیشتر از این‌‌که جایگاه همسر را داشته باشد، جایگاه ملکیت و مال متعلقه‌‌ی شوهر را دارد. این شوهر و اصول پدرسالارانه/مردسالارانه خانواده اند که هنگام تولد کودک، هیچ نوع حقی برای کودک، مشخصاً کودک زن، قایل نمی شوند و بر علاوه‌‌ی سایر تحمیلات و خشونت‌ها، هویت او را نیز منحیث یک مال و متاع منحصرسازی نموده و در نهایت کودک زن در هنگام بزرگ‌‌سالی و ازدواج بر علاوه‌‌ی جسمش، هویتش نیز معامله می‌‌شود.

منفعل‌‌پنداری زن
منفعل‌‌پنداری زن در رابطه‌‌ی جنسی و تولد فرزند ریشه‌ی دیرینه در تاریخ بشر دارد؛ مثلا در بخش دینی، دین اسلام در قرآن، سوره بقره، آیت ۲۲۳، زنان را کشتزار مردان معرفی کرده است.

در بخش فلسفی، ارسطو همانند اسلام دیدگاه مشابه به زن در تولد فرزند دارد. او در کتاب Generation of Animals) ) بدین باور است که زن منحیث پرورش‌‌دهنده، تغذیه‌‌کننده و در نهایت بخشنده‌‌ی جسم به جنین است؛ اما مرد با اعطای «روح» به جنین، نقش متعالی‌تری نسبت به زن در تشکیل جنین دارد. به همین دلیل است که ارسطو به برتری جنس مذکر بر جنس مونث باورمند می‌شود؛ زیرا او باور دارد در «روح» اثری الهی گنجانده شده است. از این رو، روح و نفس بر جسم، و مرد بر زن تقدم و برتری دارد؛ یعنی این‌‌که روح متعالی جوهر مرد است و عنصر اصلی وجود او؛ اما زن موجود غیر متعالی و جسم است که محکوم به فناست. نظر ارسطو چیزی شبیه باور ادیان به انسان است. از نظر ادیان، انسان متشکل از روح و جسم است. روح انسان نمی‌میرد؛ اما جسم او محکوم به نابودی‌‌ست و نیست می‌شود.
هم‌‌چنان همانند ارسطو افراد زیادی در طول تاریخ وجود داشتند/دارند که باورمند به منفعل-بودن زن در امر باروری فرزند هستند. از جمله، ‌هارتسویکرartsoeker) ) بر اساس نظریه‌‌ی از قبل تشکیل‌‌شده یا preformation»» اش معتقد بود: «منشاء جنین به طور کامل به پدرش تعلق می‌گیرد». این باور همسان دید اسلامی در مورد منفعل‌‌پنداری زن است؛ مثلا، اسلام نیز می‌گوید: «طفل تا هفت سالگی نزد مادرش باشد»؛ چرا؟ چون تا هفت سالگی طفل نیاز جدی به پرورش و کسی دارد که او را به قول معروف «از زیر پا نجات دهد». در این-جا به خوبی استنباط می‌شود که اسلام زن را برای پرورش و تغذیه‌‌ی فرزندِ مرد می‌‌طلبد و می‌خواند، نه منحیث مادر و کسی که حق دارد در کنار فرزندش باشد؛ زیرا از دید اسلام زن منفعل است و باید از کودک مرد مواظبت کند.

اما امروزه آموزه‌های اسلام، ارسطو و سایر هم باوران آن‌ها، از نگاه علم طب و بیولوژی بالقطع نادرست و مبنی بر «تصورات خودی» اثبات شده است. طب امروزی دیگر آن توهمات، فرضیات ذهنی و سوبژکتیو را فاقد اعتبار دانسته و در حد ۵ درصدی هم تأیید نمی‌کند. آن‌‌چه در طب و علم بدن‌‌شناسی انسانی در خصوص فرزندآوری تاکنون کشف شده است، تشکیل جنین را از تخمک زن و اسپرم مرد، که زن با دو کروموزمX» » مرد با دو کروموزمY» » به سوی نطفه‌‌بندی جنین می‌روند. با این حساب سهم زن و مرد در تشکیل جنین پنجاه درصدی است. این موضوع را از نگاه فیلوژیک یا علم تبارزایی و سیر تکامل موجودات زنده هم می‌‌توانیم به اثبات برسانیم. دیوید کریستین در کتابthis fleeting world، صفحه‌ی ۱۴، ترجمه‌‌ی امیر کلینی، چنین می نویسد: «گروهی از یوکریوت‌ها سرانجام به تبادل قسمتی از «DNA» خود با یکدیگر دست زدند، نتیجه آن فرزندانی بود که دارای تلفیقی از مشخصات پدر و مادر خود بودند. این سرآغاز نوعی تولید مثل است که به تولید مثل جنسی معروف شده است. تولید مثل جنسی با درهم‌‌آمیختن مشخصات و خصوصیات پدر و مادر موجب تغییرات بیشتری در فرزندان آن‌‌ها می‌‌شود».

نگاه ارسطو، اسلام، سایر مذاهب و جامعه‌‌ی سنتی همه در یک ردیف علیه کشفیات و تحقیقات امروزی طب، در مورد سهم زنان در تشکیل جنین و هویت آن، قرار دارد.

خلاصه نگاه علمی‌‌ای که معتبرترین مدرک در خصوص رد منفعل پنداری زن است، حق حضانت و باورهای سنتی که مادر را برخلاف پدر، از داشتن هر نوع حق بر فرزند مبرا می‌‌داند، رد می‌کند.

تشدید پدرسالاری
در جامعه‌ای که هویت‌‌گذاری براساس زنجیره‌‌ی پدری صورت می‌‌گیرد، بدون تردید در آن ساختار قدرت مرد هم افزوده شده و شکل «اصل و فرع‌‌سازی» را آماده می‌کند و از همین-جاست که زن منحیث یک رباط توسط مرد خریده و تصاحب می‌شود. مسوولیت دارد تا برای مرد حیثیت خادم جنسی را داشته باشد و لذت و سرگرمی را باید فراهم کند. او کودک مرد را هم‌‌چون ثمر در وجودش باید پرورش داده و در خدمت آرامش او قرار دهد. در نتیجه‌‌، جامعه‌ی مردسالار، مردمحور و «زن‌کوب» شکل می‌گیرد. بدون تردید، مرد در این جامعه چه در نقش فرزند خانواده، چه در نقش همسر، چه در نقش برادر، چه در نقش پدر، چه در نقش عمو/ کاکا، چه در نقش ماما و بالاخره هر آن نقشی که او را با زنان به نحوی دارای ارتباط خانوادگی یا خویشاندوی قرار می‌دهد، جایگاه فرمانروا را به مرد و فرمانبردار را به زن می‌بخشد.

زن منحیث فردِ فرع و جنس درجه دو در چنین حالت مکلف به پیروی و حفاظت از عزت مرد است؛ یعنی مرد فرد و جنس اصل می‌‌باشد. در چنین سیستمی، بدن زن منحیث مال و مال هم به مثابه‌‌ی عزت مرد پنداشته می‌‌شود و این مکلفیت در واقع زنجیر زدن به استقلال و شخصیت خودش است.

چنین ساختاری مرد را در موقعیتی قرار می‌دهد، که در هر حالت، چه نیاز و چه عدم نیاز، زن باید برای لذت، سرگرمی و آرامش او، خود را آماده و در اختیار او قرار بدهد.

قتل‌های خانوادگی، تجاوزات جنسی و فکری، خشونت‌های درون‌‌خانوادگی، تأثیرپذیری، آسیب‌‌پذیری، خودکشی‌ها، خودسوزی‌ها، تیزاب‌‌پاشی‌‌ها، آمار پایین شغلی، آمار پایین تحصیل و… نتایج المناک همین حس هویت‌‌زایی پدری و ملک‌‌پنداری کودک، به‌‌خصوص کودک زن، در سیستم پدرسالاری و مردسالاری اند.

فاشیسم و ارتباط آن با پدرسالاری
در بالا به تعیین هویت فرد بر اساس هویت پدری و جد پدری‌اش اشاره شد. بدون شک در طول تاریخ طبقاتی و مردسالار بشر هویت قومی، دینی، زبانی*، نژادی و سمتی افراد براساس دین، زبان، نژاد، قوم و سمت، پدر و خانواده‌‌ی پدری شکل گرفته است. ازین رو هر چه عناصر فاشیستی نژادی، زبانی، قومی، دینی و ملی را مشاهده می‌کنیم، بیشتر به این پی ‌می‌بریم که این عناصر از هویت پدری افراد شکل گرفته است؛ مثلاً هیتلر براساس نژاد برتر آلمان، که پدرش یک جرمن نژاد، آلمانی زبان و مسیحی بود، دست به ایجاد دیکتاتوری فاشیستی نازیسم آلمانی زد و جنگ جهانی دوم را به‌‌راه انداخت؛ یعنی هیتلر بر اساس نژاد، زبان و دین پدری، به اندیشه‌های فاشیستی رسید.

در نتیجه دوباره می‌خواهم چند موضوع مهم را یادآوری کنم. ما اگر خواهان دست شستن از ویروس‌ها و میکروب‌های سمی‌ای‌‌ فاشیستی چون زبان‌‌ستیزی، قوم‌‌ستیزی، نژادستیزی، دین-ستیزی و هر نوع عناصر فاشیستی دیگر، هم‌‌چون زن‌‌ستیزی و پدرسالاری- مردسالاری هستیم، باید آن را از ریشه بِبُریم. بدون شک ریشه‌‌ی همه‌‌ی این‌‌ها در گروِ پدرسالاری و جامعه‌‌ی طبقاتی قرار دارد.

با نابودی پدرسالاری، در واقع فاشیسم را نابود کرده‌ایم؛ زیرا ارتباط بین فاشیسم و پدرسالاری به حدی تنگاتنگ و به‌‌هم چسبیده است که به راحتی می‌شود به جای فاشیسم از واژه‌ی «پدرسالاری» منحیث توضیح مسایل برتری طلبی قومی، زبانی، نژادی، دینی و… استفاده کرد.

در نتیجه
در این مقاله به دو موضوع مهم و اساسی اشاره شده است؛ زن‌‌ستیزی و فاشیسم که هردوی این‌‌ها از دامن پدرسالاری بر می‌‌خیزند و پدرسالاری هم از دامن هویت گذاری جنسی-پدرسالارانه.

هر چند شکل‌‌گیری دولت‌های ملی، قانون‌های دولت‌‌کشوری و اصل شهروندی، به‌‌خصوص در ممالک اروپایی_آمریکایی این هویت‌‌گذاری پدرسالارانه مطلق را تغییر شکل داده است؛ اما در کل و هم در کشور‌های شرقی این هویت‌‌گذاری به شکل مطلق پدرسالارانه آن صورت می-گیرد و در اکثریت نقاط جهان تصور بر این است که کودک مرتبط به نسل پدری می‌شود و هویتش را هم براساس همان پیشینه‌‌ی پدری به رسمیت باید شناخت. تصوری که نهایتاً اشتباست و عامل باز‌زایی زن‌‌ستیزی و فاشیسم نژادی، قومی، مذهبی، زبانی و … می‌‌گردد.

***

* خیلی‌ها تصور دارند زبان افراد براساس زبان مادری‌‌شان شکل می‌گیرد؛ اما در جامعه‌ی افغانستان و سایر کشورهای سنتی موارد زیادی داریم، همسر مرد که متعلق به صحبت‌‌کنندگان زبان دیگر بوده، مجبور شده‌، زبان خانواده‌‌ی همسرش را فرا بگیرد، با کودکش هم با زبان خانواده‌‌ی همسر رابطه برقرار کند، حتا به مذهب خانواده‌‌ی همسرش بگرود. بنابراین کم‌‌کم تخلص خانواده‌‌ی پدری او از کنار نامش پاک شده و تخلص خانواده‌‌ی همسرش کنار اسمش ضمیمه می‌شود. منحیث ناموس و ملکیت همسر و در نهایت خانواده‌‌ی همسر مأخذه می‌شود. حالا بی‌دلیل نیست که چرا فاشیسم زبانی افراد براساس زبان خانواده‌‌ی پدری شکل می‌گیرد.

سنبله ۷، ۱۴۰۱

• رفیق سائمه سلطانی از مارکسیست های افغانستان و فعال حقوق زن است.