روند مبارزات و خیزشهای انقلابی آغاز شده از دیماه ۱۳۹۶ تا به امروز نشان داده است که جمهوری اسلامی نمیتواند بر تضادهای عمده خود فائق آید. این پیشفرض با توجه به انبوه مطالبات برجای مانده سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که نظم موجود هیچ پاسخی جز «نه» به آن ندارد، رهنمون کننده ما به این است که مشکل عدم توفیق در سرنگونی از طرف دستگاه سرکوب – که به وظیفه ذاتی خود عمل میکند – باز نمیگردد، بلکه مشکل از نیروی اجتماعی و آن جنبش واقعاً موجود اجتماعی است که ابزارهای لازم برای برکندن نظم موجود را فراهم نمیکند.
بیان جملات تکراری و کلیشهای مانند اینکه «ایران دیگر به قبل از شهریور۱۴۰۱ و شروع جنبش انقلابی زن، زندگی آزادی باز نمیگردد» و «سرکوب دستگاه حاکمه راه به جایی نمیبرد و آب بالاخره راه خود را باز میکند»، البته در سطح شعار و آژیتاتوری سیاسی و پروپاگاندا علیه دستگاهی که حیات خود را ازلی و ابدی میداند، مناسب است؛ اما نباید چنین رتوریک و خطابه اجتماعی جذابی جنبه تئوریک و تحلیلی نگاه ما به وضعیت موجود را تشکیل و نقشه راه ما برای انهدام نظم موجود اجتماعی و سیاسی را فراهم سازد.
در شرایطی که نظم موجود توان انعطاف خود در عرصه داخلی و خارجی را از دست داده و نه میتواند درباره برنامههای عظمتطلبانه منطقهای و اتمی خود کوتاه بیاید و نه توان این را دارد که در برابر بدنه ارتجاعی حامی خود از سنگرهای ارزشهای مذهبی خویش عقبنشینی کند، و نه توان این را دارد که به شوکهای پیدرپی اقتصادی در قیمتهای کلیدی و نرخ کالاهای اساسی مثل بنزین، نان، گاز و… به دلیل لجامگسیختگی نظام مالی و بانکی و کاهش دائمی ارزش پول بکاهد، تمام سرمایهگذاری سیستم به دستگاه امنیتی و نظامی خود فروکاسته میشود.
این فروکاسته شدن تمامی راهکارها و توان یک نظام سیاسی روی دستگاه امنیتی و نظامی در بلندمدت با نظامی سازی سازوکارهای مدیریت امنیتی و جنگ روانی همراه خواهد بود. مغزهای متفکر امنیتی در چنین شرایطی مانند سال ۱۳۵۶ به دلیل نوع راهکارهایشان به حاشیه رانده شده و سرکوب لخت و عریان بدون تعامل و بدون تلاش برای فریب جامعه از طریق جنگ روانی خود را در کف خیابان نمایان خواهد کرد.
اینکه چه چیزی میتواند بازدارنده باشد یا نباشد، سؤالی است که جوابش در ادامه با افزایش حجم خشونت علیه جامعه روشن خواهد شد، اما آنچه بیش از هرچیز روشن به نظر میرسد، آن است که ما پایان «قدرت بازدارندگی نظم موجود با خون و اعدام» مینامیم.
در چنین شرایطی حالت مرگ یک رژیم تنها با یک راه حفظ خواهد شد؛ «زدوبند طبقاتی و سیاسی یک جنبش ارتجاعی راست، عظمت طلب و ناسیونالیست با بخشی از قدرت در داخل برای اجرای یک پروژه سناریوی سفیدی» برای نجات طبقات حاکم بسیار محتمل است. اما چرا سناریوی سفید اکنون روی میز است و «سناریوی سیاه» دیگر کارکرد ندارد؟
سناریوی سیاه تبدیل ایران به یک زمین سوخته تجزیه شده توسط قدرتهای امپریالیستی و دارودستههای قومپرست پیش از این طی یک دهه گذشته کاملاً رنگ باخته است. به یاد داریم بخش قابل ملاحظهای از نیروهای سیاسی حامی وضعیت موجود که بخشی از آنها در «چپ» نیز رخنه کرده بودند، با شعار «نباید سوریه و لیبی شویم» یک دهه تمامی جنبشهای اجتماعی و خیزشهای جامعه را زیرسؤال بردند.
تو دهنی طبقه کارگر و بخش حاشیهنشین جامعه به سناریوهای سیاه از طریق عدم جذب به گفتارهای سیاسی ناسیونالیستی ایرانی و همچنین جنبشهای قومپرست در اعتراضات سال گذشته و در کلیه شعارهای عمده این خیزش انقلابی از کردستان تا بلوچستان آشکار بود. هم در اعتصابات کارگری و هم در آوردگاههای خیابانی که میدان جنگ نابرابر میان سنگ و گلوله بود، دست رد بر سینه شعارهای قومپرستانه و ناسیونالیستی آریایی به صورت همزمان نشان داد که سوگیری این خیزش انقلابی برای اجرای چیزی به نام «انهدام اجتماعی» و «سناریوی سیاه» نیست. عدم تقاضا برای حمله نظامی و آنچه جریان لیبرال و راست رؤیای آن را در قالب شعار «مداخله بشردوستانه» دارد نیز مزید بر علت است.
در چنین شرایطی که بحران اقتصادی و اجتماعی کار را به جایی رسانده که دیگر لولو و ابزار هراس آفرینی حامیان نظم موجود با شعار «نباید با سرنگونی جمهوری اسلامی سوریه شویم» دیگر کارکردی ندارد، طبقه حاکمه در برابر مطالبات جامعه به سراغ ابزار دوم خود یعنی سناریوی سفید میرود و از «سفیدهای امروز ایران» و شبه کادتها (مشروطه خواهان اصلاح طلب دوره اعتلای مبارزه انقلابی در روسیه) استمداد میطلبد.
همان نیروی غیر جدی و مبتذل سیاسی که در قالب اپوزیسیون راست (از جمهوری خواه فدرالیست تا مشروطه خواه ناسیونالیست) سازمان یافته و هم صدا با بخشی از چپ قوم پرست و وامانده حاشیهای بر طبل «جنبشهای افقی»، «مردم خود رهبر هستند» و «نیازمند سازماندهی نیستیم» میکوبند، امروز مستعد این هستند که به محض چراغ سبز بخشی از دارودستههای سیاسی رژیم با یک سناریوی سفید جذاب به آغوش نظم موجود باز گردند.
منصور حکمت در سال ۱۳۷۴ در بحثی با جریانات اپوزیسیون که گویی برای همین امروز نوشته شده است، با انتقاد و افشای ترسیم سناریوهای سفید و سیاه از سوی اپوزیسیون راست، از ماهیت کریه سناریوی سفید «آشتی ملی» سخن میگوید. این «آشتی ملی» شعاری است که امروزه از اصلاحطلبان تا اصولگرایان شرمنده نیز سالهاست در ایران سر داده میشود.
حکمت در افشای ماهیت «آشتی ملی» مینویسد: «بحث سناریوی سفید و سیاه بحث مسالمتجویی در برابر خشونتطلبی، یا میانهروی در مقابل افراطیگری نیست. اجازه بدهید نمونهای از تفسیرهای اینچنینی را ذکر کنم. آقای محمد ارسی از «مشروطهطلبان راستین» پس از مطالعه مقاله رؤیاهای ممنوع مجاهد مقالهای در این مورد در کیهان لندن نوشته است. ایشان با الهام از نوشته ما، گروههای سیاسی را بر دودسته تقسیم میکند. میگوید: «به قول یکی از فعالان سیاسی» (که اسمبردن از او ظاهراً خلاف روح مشروطه است) «یک دسته سناریوی سیاه برای ایران مینویسند و یک دسته سناریوی سپید». در دستهبندی ایشان طرفداران «آشتی ملی»، «حفظ تمامیت ارضی»، «پلورالیسم فرهنگی» و مدافعان مسالمت عناصر سناریوی «سپید» اند! که ایشان به این صورت لیستشان میکند:
»کلیه کانونهای اهلقلم(!)، محافل دفاع از حقوق بشر، سازمانهای مشروطهخواهی واقعی، جمهوریخواهان ملی ایران، دستههای پیرو راه مصدق، فداییان اکثریت، حزب دموکراتیک ملت ایران، جناحی از حزب دموکرات کردستان ایران که پشتیبان تمامیت ارضی کشور است… شهریار ایران «رضا پهلوی» به سبب تلاشی که برای آشتی ملی به عمل میاورد میتواند جایگاهی برجسته در این طیف به خود اختصاص دهد. شخصیتهای مذهبی خاصه آن دسته از متفکران اسلامی که در جهت جدایی دین از دولت میکوشند نویسندگان سناریوی سپیدند». نویسندگان سناریوی سیاه در مقابل «مُبلّغان و مجریان تزهای خشونتآمیز» هستند، آنها که آشتی ملی را تحقیر میکنند و شخصیتها را به بهانه اشتباهات گذشتهشان نفی میکنند و البته یکی از اینها بهزعم آقای ارسی «چپ افراطی و ستیزهجو» است.
این نقل حکمت درباره سناریوی سفید اپوزیسیون راست بهقدری زنده است و بهقدری در مورد جریانات فوقالذکر صدق کرده و هنوز به آنها پس از جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی میچسبد که گویی در سال ۱۴۰۲ نوشته شده است. این نشان میدهد مسئله روی میز جریان راست و مسئله روی میز طبقه کارگر در برابر سرمایهداری موجود همان چیزی است که از زمان سیاستهای راستگرایانه هاشمی رفسنجانی روی میز است: تمام سپاه بورژوازی در داخل و خارج رژیم جمهوری اسلامی با دستهجات مختلف خود، در برابر تمام قدرت چپ اجتماعی و طبقه کارگر و جامعه به ستوه آمده صف آرایی کردند.
اما آیا جریان کمونیستی و انقلابی دارای سناریوی سفید و سیاه است؟ تا جایی که به جنبش چپ و حتی حاشیهایترین سنتهای آن باز میگردد، چپ جامعه صرفنظر از گرایش خود هرگز دارای سناریوی سیاه نیست. مسئله حکمت این است که چپ اجتماعی با وجود عدم تقدیس «منع خشونت به هر قیمت» خود دارای یک «سناریوی سفید» از نوع خود است. این چپ در صورت کسب قدرت سیاسی خود را ملزم به تضمین امنیت و آزادیهای مدنی جامعه میداند. چنان که خود حکمت مینویسد:
»روش و نسخه ما برای یک سناریوی سفید، سازماندهی انقلاب علیه جمهوری اسلامی به رهبری طبقه کارگر در ایران است. حکومت کارگری جامعترین و کاملترین نمونه آن رژیم سیاسی مدرن و سکولار و آزادی است که از آن سخن میگوییم. حکومتی که با تضمین آزادی و برابری همه و با گشودن صحنه برای دخالت وسیع و مستقیم مردم در سرنوشت خویش، کلیه جریانات ارتجاعی را منزوی و خنثی خواهد کرد. فراخوان اول ما به مردم کارگر و زحمتکش و هر کس که آزادی و برابری کلمات مقدسی را برایش تشکیل میدهند، پیوستن به حزب و مبارزه مشترک همراه حزب علیه رژیم اسلامی و همه دورنماهای تاریکی است که ارتجاع بورژوایی جلوی میلیونها انسان در ایران قرار داده است».
چیزی که خود حکمت و حزب کمونیست کارگری-حکمتیست را از سایر گروهها متمایز میکند، این بود که حکمت و این تشکیلات بر این باور بوده و هستند که تنها راه تضمین جلوگیری از وقوع هرج و مرج و ترساندن مردم از فردای بدون افق، «دادن افق» معین از طریق دعوت و فراخوان به کنش سیاسی متحزب و متشکل است.
شش سال تجربه جنبشهای فاقد سر و رهبریت و مرجعیت در داخل توسط بخشی از چپ هپروتی و حاشیهای که این روزها با مجوز قانونی رژیمهای سیاسی از «خود آیینی» و جنبشهای افقی و خودبهخودی سخن میگوید و مبارزه و ایجاد نظم نوین را به «مقاومت» در برابر نظم موجود تقلیل میدهند، گویای این است که آنچه این جریانات بهعنوان امتیاز از آن طی یک دهه اخیر یاد میکنند، دقیقاً به پاشنه آشیل آنها بدل شده است. جالب اینکه دارودستههای ناسیونالیست و سلطنتطلب راست نیز دقیقاً از همین فرمولها استفاده کرده و با بیمسئولیتی تمام فراخوان سازماندهی خودبهخودی میدهند و در پایان همگان را به دعا در جهت ظهور اعلیحضرت پهلوی (یا در نمونه چپ حاشیهای آن؛ وقوع رخداد!) فرامیخوانند.
جنبش سیاسی ما در واقع دعوت به حرکت در معکوس این جریان است؛ جنبش کمونیسم کارگری (بهعنوان یک جنبش اجتماعی) با این فراخوان به میدان میآید که «مبارزات تاکنونی ارزشمند هستند؛ اما بدون قرارگرفتن در مسیر و جهت درست و مؤثر، بدون نتیجه و با هزینههای بیشتر از دستاورد مواجه خواهیم بود، لذا باید مبارزات را به صورت متحزب و متشکل پیش ببریم تا از شرایط ناکجاآبادی و همزمان حفظ وضعیت موجود عبور کنید.
جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی به مانند خیزشهای دیگر سالهای اخیر، دستاوردهای جدی داشت و هنوز هم بهعنوان یک پتانسیل سیاسی حیات خود را دارد. اما روندهایی که در سال گذشته رخ داد، درسهایی دارد که برخی از آنها باید تقویت و عناصری از آنها باید رها و حذف شوند. اینکه تشکلهای مدنی مطالبات خود را به شکل رادیکال مطرح کنند، خوب بوده و احزاب اجتماعی نیز در جهت مبارزات آنها تلاش میکنند و مایل به تقویت آنها هستند، اما مبارزه برای «مطالبه فوری» هرگز نمیتواند نیاز به «ضرورت سرنگونی فوری و برنامه فوری برای عبور از جمهوری اسلامی» را – که توسط حزب و سازمان سیاسی باید مطرح شود – رفع کند.
دفاع از آزادی، رفاه و امنیت جامعه به صرف حضور نیروی اجتماعی در شوراها انجام نمیشود. شوراها باید جهت و رسالتی داشته باشند و این جهت و رسالت باید ضامن آزادی و برابری در جامعه باشد. این جهت را حزب کمونیستی طبقه کارگر تضمین خواهد کرد؛ لذا ما شوراهای بیخاصیت و بدون هویتی که بقایای طبقه حاکم بتوانند به آن جهت بدهند و با تصمیمات خود از هر نوع تعهد و مسئولیتی بگریزند را نمیپسندیم و در جهت خط دهی به کلیه تشکلها، مجامع عمومی، نهادهای مدنی و اجتماعی و در نهایت شوراهای مردمی در جامعه حرکت میکنیم؛ این همان افق روشنی است که حزب کمونیست کارگری – حکمتیست به جامعه میدهد.
١٣ مردادماه ١٤٠٢