هفت تپه، که براستی «پایتخت اعتصاب جهان» است، مدتی در آرامشی همراه با تنش بسر برد. هفت تپه تنها بخش کارگری ایران بود که با ارگانهای حکومتی از سر تا بن درافتاد. شاید درست تر باشد که گفت نهادهای حاکمیت مشخصا در خوزستان از قوه قضائیه با ریاست منتظری و افراد تحت مسئولیتش، نهادهای امنیتی از اطلاعات و سرکوبگران یگان ویژه، استاندار رشوه خوار شریعتی، نماینده مجلس و امام جمعه، شورای تامین که همه «خوبان» را در خود جا داده است که منافع سرمایه داران را حراست کنند، در مقابل کارگران گرسنه که حقوق شان را میخواستند صف کشیده بودند. همه این جماعت تحت حمایت دولت روحانی و معاونش جهانگیری از عزیز دردانه شان «اسدبیگی ها» حمایت میکردند تا بساط لفت و لیس شان براه و دنیا به کام شان باشد.
در عوض شریف ترین و جسورترین رهبر کارگری اسماعیل بخشی را زندان و شکنجه کردند، برایش سناریوی سوخته راه انداختند و از کار اخراجش کردند تا دیگر کسی «هوس اسماعیل شدن» نکند. سپیده قلیان یار وفادار هفت تپه هنوز زندانی است و اسماعیل هم اخراج. هفت تپه ای ها بروایتی چند صد پرونده قضاپی و امنیتی دارند. آنها با خیلی ها که به کارگر اراداتی دارند از بیخ و بن فرق دارند. آنها هر وقت سوت میزدند هزار هزار کارگر هفت تپه بود که تاسی میکردند و حرفشان برای بقیه حجت بود.
آنها تنها سنتی بودند که بقول خودشان سیاست «خرد جمعی» را بمیدان کشیدند، سنت مجمع عمومی و شورائی را نه در شعار و کلیشه ای بلکه روی زمین سخت و میدان نبرد نابرابر بجلو راندند. آنها با سازماندهی اعتصابات طولانی و طاقت فرسا نشان دادند که هنر متحد کردن و متحد نگاهداشتن و بار را به منزل رساندن کار هر کسی نیست. آنها نشان دادند که عمل واقعی و روی زمین سفت با فرمول های کتابی و ذهنیت های منجمد شده و بی عمل چه تفاوتی دارد. بیهوده نبود هفت تپه به چشم و چراغ جنبش کارگری ایران بدل شد. بیهوده نبود که در دنیا کارگران رادیکال و نشریات از هفت تپه سخن میگفتند. بیهوده نبود که برای دوره ای هفت تپه از کیس یک کارخانه و یک شهر و یک سوال در قلمرو اقتصاد و سیاست میکرو به سوال و مسئله سیاسی ماکرو و امنیتی کشور بدل شد. بیهوده نبود که هفت تپه برندی شد تا افرادی مثل رئیسی قصاب و دیگران برای اهداف «انتخاباتی» از آن سوء استفاده کنند. بیهود نبود که هر کسی با هر نیت خوب و بدی دلی در گرو هفت تپه داشت و هفت تپه دلربای جنبش کارگری ایران و نقطه امیدی بود که راه نشان میداد.
هفته تپه البته دشمن و دوست نادان هم کم نداشت. چه آنها که مثل هفت تپه نبودند و بطور عینی نمیتوانستند باشند، چه آنها که سیاستی دیگر و چه بسا در مقابل سیاستهای هفت تپه ای ها داشتند، چه آنها که از سر دوستی خاله خرسه بپای هفت تپه تیر میزدند و چه آنها که از هفت تپه نان میخوردند.
اخبار و اظهارات کارگران هفت تپه از آغاز رویاروئی جدیدی سخن میگوید. به نظر اینبار هفت تپه در چهارچوب بحث «مولد سازی» که یکی از بزرگترین و وسیع ترین و بیسابقه ترین تهاجم های سرمایه داری ایران به کارگران است، قرار است دگرباره چوب حراج بخورد. مستحضر هستید که هفت تپه ایها و اسماعیل بخشی سوت فساد را زد و نهایتا اسدبیگی ها را بیرون انداختند و حضرت آقا به ۲۰ سال زندان و رد مال محکوم شد. اما چون زنجیره فساد و رشوه از صدر تا ذیل بود، حضرت شان راست راست راه میرود و در عوض اسماعیل بخشی اخراج شد، گرسنگی میکشد و بقول همکارانش با کمر درد و ماشین قراضه پدرش با مسافر کشی نان شرافتش را میخورد. آدم که خود فروش و دکاندار نباشد وضعش همین است دیگر.
باری، هشدار کارگران اینبار به دولت فشل رئیسی و وزیر صمت و شرکای طرح هاپولی کردن اموال کارگران و صدها و هزاران شرکت و موسسه اقتصادی و صندوق بیمه بقول خاندوزی بیسواد «مندرس» است که امثال اسدبیگی ها و نیری احمدی ها و ابواب جمعی حکومت برای آن دندان تیز کرده اند و هفت تپه هم میتواند یکی از این لقمه های چرب باشد. گفته اند اینبار با دولت رئیسی طرف حساب هستند، اما بار قبل هم با دولت روحانی طرف حساب بودند که حامی پروپاقرص اسدبیگی ها و حتی مستقیم و غیر مستقیم از طریق جهانگیری ها شریک تجاریش بود. برای آنها در واقع هیچوقت فرقی نداشت که سرمایه دار و کارفرمای طرف حسابشان چه کسی است، صورت ظاهر موضوع واگذاری به بخش خصوصی بود که با حمایت دولت و سازمان خصوصی سازی و نهادهای ذیربط صورت گرفت و به نام آن از طریق بانکها و اعتبارات و فساد چه کارها که نکردند. همه از بالا تا پائین دست شان در یک کاسه بود. دو جوجه اسدبیگی در معیت پدرخوانده بیهوده سلطان رشوه نشده بودند و همه کاربدستان نمک گیر!
هفت تپه ای ها زخمهای زیادی بر پیکر دارند اما زخمی که کسی را نیاندازد وی را قویتر میکند. آنها یک دنیا تجربه هستند و صد البته با آزمون و خطا و سعه صدر برای حفظ نیرو و جدل های درونی برسر خط مشی و تاکتیک. در هفت تپه یک نقطه روشن وجود دارد که سنت کار موضوع و مسئله ای را در پرده ابهام باقی نمی گذارد. وقتی منفعت فرا – کارگری وجود نداشته باشد، جای مانوور هم برای فرصت طلبان باقی نمی ماند. در دوره های مختلف مبارزات هفت تپه کم نبودند افرادی که به اعتبار فعالیت و شرکت شان در مبارزه مورد اعتماد قرار گرفتند و در جایی منفعت جمعی کارگر را به منفعت فردی شان فروختند. اما نهایتا هفت تپه ماند و کارگرانی که پایبندی به اصول و منافع جمعی چراغ راهشان بود و فراتر از هفت تپه یک سنت مبارزاتی را بازتولید کردند. برای همین است که هفت تپه وقتی تکان میخورد همه چشم ها بسویش بازمیگردد.
سرمایه داران متفرقه دست از سر هفت تپه و دهها میلیون کارگر به فقر و فلاکت محکوم شده برنمیدارند. اشتهای هیولای سرمایه سیری ناپذیر است و جیب گشاد آخوند سرمایه دار مثل چاه ویل. اما یک چیز را درست تشخیص نداده اند و آن قانون فشار و آستانه تحمل است. ایران را به «بهشت سرمایه داران» دولتی و نیمه دولتی و خودی ها بدل کردند و با زور سرکوب و قهر از آن محافظت می کنند. اما زالوها هر کدام سهم شیر میخواهند و مشکل اینست که این مسیر بی انتها نیست. جائی کولاپس میکند، جائی مهار از هر سمت از دست شان در میرود. جائی دیگر نه از تاک و نه از تاک نشان اثری نمی ماند.
هفت تپه مشتی از خروار است، هفت تپه یک روزنه است، روزنه ای که از طریق آن میتوان جنبش کارگری ایران را در وسعت دهها میلیونی دید، حاشیه نشین ها و گرسنگان یک وعده ای و مطلق و مرگ های روزانه ناشی از گرسنگی را دید. گرگ ها برای هفت تپه ها و هفتاد تپه ها و هزار تپه ها دندان تیز کرده اند. وای بحال شان روزی که هر گوشه ایران هفت تپه شود!
۲۵ مرداد ۱۴۰۲- ۱۶ اوت ۲۰۲۳