پرویز ثابتی: ساواک در دادگاه تاریخ
علی جوادی
هر رژیم استبدادی، در لحظهای که هنوز خود را جاویدان میپندارد، در واقع دارد یادداشت اتهامش را برای دادگاه تاریخ امضا میکند. پرویز ثابتی، نامی که روزگاری سایه شکنجه و زندان را تداعی میکرد، امروز در برابر یک قاضی در فلوریدا نشسته است. او دههها در سایه پنهان بود، با نامی مستعار، در عمارتهای مجلل با میلیونها دلار زندگی کرد و سکوت را برگزید. اما تاریخ سکوت را نمیپذیرد، او در خیزش ۱۴۰۱، سر برآورد، به صحنه آمد، در تظاهرات لس آنجلس ظاهر شد، و در گفت و گویی با تلویزیون “من و تو” به دفاع از ساواک برخاست.
او با وقاحتی تمام گفت: اگر راه ساواک دنبال میشد، رژیم شاه سرنگون نمیشد! گویی شکنجه، سرکوب هزاران تن، و قتل صدها انسان ضد استبداد و سوسیالیست “راه حل” بوده است. اینجا بود که سلطنت طلبان به صف شدند، نه برای دفاع از آزادی و نقد گذشته خود، بلکه برای تطهیر ساواک، شروع کردند به مدیحه سرایی بر سازمانی که محصول سیاه ترین پیوند میان بزرگترین ماشین کشتار جهانی سرمایه و استبداد داخلی بود.
ساواک: ماشین شکنجه به نام امنیت
ساواک ماشین ترور و شکنجهای بود که شاه و سیا و موساد ساختند تا هر صدای مخالف و آزادی خواهی را در نطفه خفه کنند. دهها زندان، اتاقهای تاریک کمیته مشترک، شکنجههای الکتریکی، اعترافات اجباری، قتلهای “مشکوک” در زندانها؛ این بود کارنامه “راه حل” ثابتی.
و حالا پس از نیم قرن، این کارنامه در دادگاهی در آمریکا باز شده است. شکایت سه زندانی سیاسی سابق، روایتهایی از صندلی برق، از تحقیر، از ضرب و شتم؛ همه نشان میدهد که هیچ جنایتی “مشمول مرور زمان” نمیشود. قاضی آمریکایی هم پذیرفت که این شکنجه گر نمیتواند پشت دیوار زمان پنهان شود.
پیوند دیروز و امروز
اما چرا ساواک امروز دوباره به میدان آورده میشود؟ چرا ثابتی و یارانش پس از دههها سکوت ناگهان زبان گشودند؟ پاسخ روشن است: وقتی اعتراضات ۱۴۰۱ در خیابانهای ایران اسلام زده را به لرزه انداخت، سلطنت طلبان به یاد گذشته افتادند. آنها در اوج سرکوب رژیم اسلامی، برای مردم نسخه “بازگشت ساواک” پیچیدند: امنیت از لوله کابل و شوک الکتریکی! اینجا تاریخ به طنز تلخی بدل شد: برای مقابله با شکنجه اسلامی، نوستالژی شکنجه سلطنتی.
دادگاه امروز، فردای رژیم
دادگاه پرویز ثابتی فقط یک پرونده شخصی نیست، پیش درآمدی است بر فردای سران جمهوری اسلامی. همان طور که ماموران ساواک خیال نمیکردند روزی در برابر عدالت قرار بگیرند، سردمداران رژیم اسلامی و سپاه و وزارت اطلاعات هم امروز خود را مصون میپندارند. اما تاریخ بی رحم است: همان طنابی که ساواک را به میخ کشید، فردا گریبان رژیم اسلامی را هم خواهد گرفت.
چه کسی میتواند تصور کند که علی خامنهای با هزاران فرمان قتل و کشتار در پروندهاش، از کشتار زندانیان سیاسی دهه شصت، تا سرکوب خونین آبان ۹۸ و فرمان شلیک به معترضان ۱۴۰۱، تا ابد در بیت خود بنشیند؟ یا محمدباقر قالیباف، با فسادهای اقتصادی میلیاردی و نقش مستقیمش در فرماندهی سرکوب اعتراضات خیابانی، روزی در برابر دادگاه مردم ننشیند؟ محسن رضایی با کارنامه سیاه جنگی و ترورهای برون مرزی، یا فرماندهان سپاه که فرمان شلیک به معترضان بی سلاح را صادر کرده، چطور میتوانند از محاکمه فرار کنند؟ این جانیان همگی باید در برابر مردم بایستند و پاسخگوی جنایات خود باشند.
امروز در ایران، هنوز صدها فرمانده و مسئول امنیتی، قضایی زندهاند که پروندههای خون و شکنجه بر دوششان سنگینی میکند. امنیت امروز آنها امنیتی کاغذی است. فردا، همانند امروز ثابتی، آنها نیز در جایگاه متهم خواهند نشست، نه در دادگاهی در آمریکا، بلکه در دادگاههای علنی و مردمی در ایران.
عدالت، نه انتقام
پرویز ثابتی، پیرمردی که روزی فرمان شکنجه میداد، امروز در برابر دادگاه ایالات متحده نشسته است. این صحنه فقط گذشته را محاکمه نمیکند، آینده را هم نوید میدهد: آیندهای که در آن سران رژیم اسلامی، همانگونه که ساواکیها امروز، فردا باید پاسخگوی جنایتهایشان باشند.
ما عدالت را جایگزین انتقام میکنیم، همانطور که آزادی را جایگزین استبداد. آیندهٔ ایران نه در بازگشت به ساواک است، نه در ادامه زندان اوین، آینده ایران در سرنگونی همه ماشینهای شکنجه است، و برپا کردن جامعهای که دیگر هیچ انسانی برای بیان اندیشهاش شکنجه نشود.
و تفاوت ما با آنها اما در همین جاست: ما نه جوخه اعدام برپا میکنیم و نه انتقام کور میگیریم. ما عدالت را میخواهیم: دادگاهایی علنی، روشن، انسانی، با حضور و نظارت خبرنگاران بین المللی، در مقابل چشم باز جهانیان، جایی که شکنجه گران و جنایتکاران، از ساواک تا سپاه، در برابر مردم پاسخ دهند.
فراتر از آن: در جمهوری سوسیالیستی که ما برای آن مبارزه میکنیم، اعدام جایی ندارد. هیچ کس به خاطر اندیشه و اعتراضش پشت میله نمیرود. مقوله “زندانی سیاسی” از واژگان جامعه حذف خواهد شد. آزادی سیاسی بی قید و شرط است، نه امتیاز که از بالا داده شود، بلکه حقی انسانی که به هیچ بهانهای محدود نمیشود. و جامعه ای که آزادی هر فرد، شرط آزادی همگان است.
عروسی پسر نتانیاهو، کفن هزاران کودک غزه و ایران اینترنشنال؟
بگذارید برای لحظهای در خیال زندگی کنیم. جهانی را فرض کنید که در آن نه بمبی بر سر کسی فرود میآید، نه کودکی در صف نان جان میدهد، نه خانهای در نیمه شب با خاک یکسان میشود. در چنین جهانی، فاجعه بزرگ چیزی جز این نیست که پسر نخست وزیر اسرائیل و نامزد جوانش، دوباره نتوانستهاند جشن ازدواجشان را برگزار کنند. رسانهای هم پیدا میشود، به نام ایران اینترنشنال، که با اشک تمساح، این “مصیبت” را تیتر کند: آه، بیچارگان! آرزویشان برای پوشیدن لباس عروسی و دامادی، باز هم به تعویق افتاد. چه تراژدی غم انگیزی!
اما این خیال است، توهم است، پوچ است. جهان واقعی بیرون از این قاب عاشقانه، بوی خون و باروت و استثمار و ستم میدهد. در همان جغرافیایی که عروس و داماد لبخند میزنند، غزه به خاکستر بدل شده است. در طول دو سال گذشته حدود ٢٠٠ هزار نفر کشته و زخمی شده اند، و هر روز دهها کودک جان میدهند، نه در اتاقهای عروسی، که در صف آب، در بیمارستان بی دارو، یا زیر آوار خانههایشان و یا در تلاش برای گرفتن لقمه نان و کاسه برنجی. سازمان ملل رسما اعلام کرده: “غزه دیگر قابل سکونت نیست.” مردمانی که خواستند زنده بمانند، حالا آمار روی کاغذند؛ مردمانی که روزی میتوانستند با خلاصی از حماس و ماشین آدمکشی اسرائیل آینده داشته باشند، میتوانستند زنده بمانند. کودکانی که میتوانستند فردا عاشق شوند، امروز در کفنهای کوچک دفن میشوند. خانههایی که میتوانستند میزبان جشنهای زندگی باشند، حالا به تلی از خاکستر تبدیل شدهاند. و درست در همین لحظات، رسانهای به جای روایت این تراژدی انسانی، آه میکشد برای عروسیِ لغوشده یک شاهزاده سیاسی. چه دنیای وارونه ای! چه دنیای کثیفی!
و در همان حال، دو ماشین جنگی برای کشتار آمادهاند. اسرائیل، با منطق ترور دولتی، بارها تهدید کرده است: اگر لازم باشد، تهران و … را نیز همچون غزه ویران خواهد کرد. جمهوری اسلامی هم، به نام “اسلام”، نعره جنگ را همچون ریسمان پوسیدهای گرفته تا بقاء بخرد. و قربانی هر دو یکی است: انسان. مردمی که در تهران، حیفا، غزه و اصفهان، مردمی که تنها میخواهند زنده بمانند.
و باز برگردیم به وارونگی این جهان. رسانهای چون ایران اینترنشنال، با ژست خبرنگاری “مستقل”، اشک واقعی مادران غزه را محو میکند تا اشک خیالی عروس ناکام را تبلیغ کند. آنها از حقیقت نمینویسند؛ حقیقت را جعل میکنند. در قبال صف نان و صف آب و صف مرگ در غزه سکوت میکنند، اما از صف شام ازدواج پسر نتانیاهو نوحه میخوانند. این دیگر روزنامه نگاری نیست؛ این بوق تبلیغات جنگ و کشتار و جنایت است.
این جهان وارونه است. در آن، قربانی به حاشیه رانده میشود و جلاد انسانی جلوه میکند. خبرنگار به جای افشاگر حقیقت، دلال اشک و آه برای قاتل میشود. همان طور که بمب، جسم انسان را تکه تکه میکند، رسانههای مزدور نیز حقیقت را تکه پاره میکنند.
اما این وارونگی ابدی نیست. این جهان را میشود و باید از قاعدهاش بر زمین گذاشت. اگر قرار است جوانان ، نه فقط این دو جوان خندان در قاب تلویزیون، بلکه میلیونها جوان در غزه، تهران، حیفا و سراسر جهان، آزاد شوند، باید این دو ماشین مرگ در هم شکسته شوند. باید رژیم نسل کش اسرائیل به زیر کشیده شود و جایش را دولتی سکولار، غیر قومی، غیر مذهبی و آزادی خواه و سوسیالیستی بگیرد. باید جمهوری اسلامی و سلطه خونآلود اسلام سیاسی نیز به زباله دان تاریخ پرتاب شود.
تنها آنگاه است که دیگر عروسیها با صدای موشک لغو نخواهند شد. دیگر کودکان، با کفن های کوچک هزار هزار دفن نمی شوند، آرزوهایشان را در گورهای دسته جمعی دفن نخواهند کرد. و آزادی، نه بهانهای برای عوام فریبی رسانههای گوش به دلار، بلکه حقیقتی ملموس و نفس کشیدنی برای همه انسانها خواهد شد.
ترور چارلی کرک و تولد دو باره مک کارتیسم
قتل جنایتکارانه چارلی کرک به یک واقعه تکان دهنده تبدیل شده است، اما این حقیقت را نمیتوان پوشاند که کرک خود یکی از صداهای رسای فاشیسم در آمریکا بود. رهبرTurning Point USA، شکارچی استادان و دانشجویان منتقد، مروج نژاد پرستی، زن ستیزی و ملی گرایی افراطی. او تغییرات جمعیتی را “جنگ علیه سفید پوستان” مینامید و مهاجران را “تهدید به موجودیت ملت”؛ گفتمانی که خود باروت خشونت را در جامعه انباشته است. اما اکنون، همین قتل به ابزاری در دست هیئت حاکمه و جریانات راست افراطی بدل شده است. به جای بازخواست از سیاستهای نفرت پراکنانه، هیئت حاکمه آمریکا این واقعه را بهانه کرده تا فضای سیاسی را تنگ تر کند. امروز در دانشگاهها، دانشجویان و استادان به خاطر پستهای “نا مطلوب” مورد بازخواست و تهدید وحتی اخراج میشوند؛ منتقدان جنگ و اسرائیل از ورود به آمریکا محروم میگردند؛ روزنامه نگاران و هنرمندان به جرم همراهی با اعتراضات، بایکوت میشوند. اما ترور کرک مستقل از نقطه نظرات نژاد پرستانه و ضد زن و ضد کمونیست اش محکوم است.
اما این تنها یاد آور فضای امروز نیست، بلکه پژواکی است از دوران مک کارتیسم: همان روزگاری که هر صدای آزادیخواه به جرم “همدستی با کمونیسم” خفه شد، که فعالین اجتماعی، رهبران کارگری، هنرمندان و نویسندگان به لیست سیاه سپرده شدند، که ترس و پرونده سازی جای آزادی و نقد را گرفت. امروز نیز همان سناریو، اما در لباسی تازه، باز آفرینی میشود. “چپ افراطی”، “تروریسم” همان نقشی را بازی میکنند که دیروز “کمونیسم” میکرد: دستاویز برای سرکوب و اختناق، برای نابودی آزادی بیان.
این وارونگی حقیقت است. فاشیستها با وقاحت خود را پرچم دار آزادی بیان جا میزنند، در حالی که هدفشان دفن آن است. در لندن، بسیج عظیم راست افراطی به رهبری تامی رابینسون و پیام آشکارا جنگ طلبانه ایلان ماسک، “یا بجنگید یا بمیرید”، نمونهای دیگر از همین نمایش بود. از ترکیه تا جمهوری اسلامی، از اسرائیل تا هند، بارها دیدهایم که چگونه دولتها یک حمله یا ترور را بهانه میکنند تا معترضان، کارگران و زنان، آزادیخواهی و سوسیالیسم را زیر چکمه سرکوب ببرند.
حتی اکونومیست نشریه دست راستی هیات حاکمه نیز اعتراف میکند که بخش اعظم ترورهای معاصر در غرب از سوی راست افراطی و گروههای فاشیستی صورت گرفته است. اما هیئت حاکمه این حقیقت را وارونه میکند و جامعه را زیر فشار امنیتی میبرد، تا آزادی را در همان لحظهای که باید پاس داشته شود، نابود کند.
مدافعان واقعی آزادی بیان
ما مدافعان واقعی آزادی بیان هستیم، نه هیئت حاکمه و نه جریانات فاشیستی. آزادی بیان برای ما شرط حیاتی جامعه است: حق نقد بی قید و شرط از دولت و سرمایهداران، از سنتها و مقدسات، از فرهنگ ملی و مذهبی، از هرآنچه بر زندگی انسانها سایه انداخته است. آزادی بیان یعنی امکان گفتن هر آنچه هست، حتی اگر ناخوشایند گوش قدرتمندان باشد.
ما سوسیالیستهای کارگری با صراحت میگوید: ترور را محکوم میکنیم، چه فردی و چه دولتی، چه با فتوای اسلامی و چه با پرچم ملی. درست به همین دلیل است که باید در برابر موج تازه اختناق ایستاد. طبقات حاکم میخواهند استبداد خود را در پوشش دفاع از آزادی بیان به جلو ببرند، و ما باید این دروغ را رسوا کنیم.
ایستادگی جهانی در برابر تعرض به آزادی
جامعه بشری یک بار در دوران مک کارتیسم دید که چگونه “امنیت ملی” بهانه نابودی آزادی شد. امروز نیز همان پروژه بازگشته است، این بار با پرچم “مبارزه با تروریسم” و “دفاع از آزادی بیان”. اگر مردم جهان، اگر کارگران و آزادیخواهان، در برابر این موج نایستند، فردا نه فقط آمریکا، که جهان در زندان فاشیسم نوین خواهد زیست.
باید گفت: آزادی بیان یا بی قید و شرط است یا وجود ندارد. این حقیقت را نمیتوان در غبار حادثه دفن کرد. آینده از آن کسانی است که آزادی را نه بهانهای برای اختناق، بلکه ابزار رهایی میدانند. و این آینده، آینده سوسیالیسم کارگری است؛ آیندهای که در آن هیچ قدرتی حق خاموش کردن صدای انسان را نخواهد داشت.