برای بار دیگر حزب کمونیست کارگری-حکمتیست ثابت کرد که هنور همان حزب منصور حکمتی است،” حزب اشخاص نيست، حزب کلمات قصار نيست، حزب محافل نيست. حزب سکوتهاى پرمعنا و شعارهاى بى معنا نيست. اين يک حزب سياسى است. برنامه دارد، اساسنامه دارد، رهبرى انتخابى دارد، مصوبات روشن دارد..” *… آری حزب رهبران معنوی هم نیست…
قبل از هر چیز دست تمام کادرهای کمونیست این حزب را به گرمی میفشارم که مقتدرانه در برابر این هجمه سنگین، این موج انحلال طلبی در حزب ایستادند و ثابت کردند که هنوز همان کادرهایی هستند که تحزب کمونیستی را همدوش با منصور حکمت تجربه کردهاند… و به این سادگی حزبی را که تنها روزنه امید طبقه کارگر و جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی در جامعه است، به خط و نگرشی نخواهد داد که این روزها تنها چیزی که نیاز ندارد، “تحزب” است.
با این مقدمه به بررسی و یا حداقل به اظهار نظر خود در مورد اختلافات و اتفاقات رخداده در حزب حکمتیست میپردازم. سعی میکنم به رابطه منطقی بین دو واژه “سیاست” و “تحزب” بپردازم و نظرم را در مورد این اتفاقات بیان کنم.
با مشاهده اولین برخورد غیر حزبی رفقای اقلیت، یعنی کوبیدن در جلسهی دفتر سیاسی و خروج از جلسه (و به قول یکی از همان رفقا “شورش در دفتر سیاسی”) و در پی آن صدور آن بیانیه تاریخی 14 دسامبر ٢٠١١ و منحل اعلام کردن تمام ارگان های رهبری و رسمی حزب، ما با پدیده بیسابقهای روبرو میشویم که در طول حیات احزاب راست و چپ در نوع خود یگانه است و بدعتی ویران کننده… به دنبال این واقعه برخوردها متفاوت است و هرکسی از منظر خود به آن مینگرد و هر مخاطبی هم میتواند به قضاوت بنشید. بیشتر رفقای اکثریت (که خود نیز متعلق به آن بلوک هستم) تنها از منظر حزبیت و تخلفی حزبی- تشکیلاتی به مسئله نگریستند و لااقل در این مقطع آنگونه صلاح دانستهاند که بنا به مصالح حزبی تنها بعنوان تخلف تشکیلاتی به واقعه نگاه کنند و طرف اقلیت هم که این موضوع را دیده و از این لولو استفاده میکند تا طرف مقابل را بترساند. من به جزئیات حوادث نمیپردازم و فرض را بر این میگیرم که مخاطبین این نوشته خود آنرا پیگیری کردهاند و گاهن هم نظر دارند. اما میخواهم به آن چیزی برگردم که جناح 4 نفره دفتر سیاسی (همان اقلیت) از روز آغاز آن را سبب این آبرو ریزی سیاسی میدانست، که همان “اختلاف سیاسی” و دفاع از “خط رسمی” نام نهاده …
من احساس میکنم اوضاع به جایی رسیده است که در نظر گرفتن مصلحتهای حزبی تنها کمک به ناروشنی مسئله میکند برای مخاطبی که بیرون این حزب نشسته است و به نحوی منفعت خود را با این حزب یکی میبیند… وگرنه این کذب محض است که اختلاف سیاسی چه شفایی و چه مدون از سوی طرفین بیان نشده است. از کنگره 3 به بعد این اختلافات عمیق و جدی بوده و در کنفرانسها و جدلهای بسیاری حول آن بحثهایی چه به صورت علنی و چه در ارگانهای رسمی حزبی صورت پذیرفته است.
منصور حکمت سیاستی را تبین میکند که اولین الزامش حزب و تحزب است و تاکیدات او بر “مقدس” بودن حزب و اساسنامه و موازین تنها از این سر است. او میداند نمیتواند مارکسیست و کمونیست باشد، انقلاب کارگری در دستور کارش باشد، دست بردن به قدرت سیاسی امرش باشد، حضور در توازنهای سیاسی در جامعه مسئلهاش باشد، اما حزب نداشته باشد و “تحزب” مقدس و خط قرمزش نشود… منصور حکمت سیاستی تبین میکند که دخالتگر است و تمامی مسائل جامعه مسئله اوست، بر این اساس ابزاری میخواهد توانمند که آن سیاست را پراتیک کند. حزبی که او میخواهد بسازد و میسازد هرگز نمیتواند محفل آدمهای خاکی و یا مارکسیستهای روشنفکر مآبی باشد که از درد آگاهی به خود می پیچند و طبقهی کارگر را رهنمود میدهند، نه بخاطر آنکه او آدمی ارادهگراست، نه به خاطر اینکه ” بلانکیست” است و نه به خاطر اینکه بیش از هر مارکسیست ایرانی در این 30 سال کاغذ سیاه کرده… نه!! تنها به این خاطر که سیاستهایی تبین کرده است که بدون حزب چیزی جز حرفهای پرشور نیستند… تنها از این سر است…
زمانی که “سندیکا” جای “مجمع عمومی و شورا” ، “کمیتههای جنبشی” جای ” کمیتههای کمونیستی” ، ” اقتصاد متعارف” جای “اقتصاد نامتعارف” .. “حزب دخالتگر” جای “حزبی که سرسوزنی به جامعه و طبقهی ربطی نداشته”و… را میگیرد آنگاه دیگر “تو” به یک کانون و چند نشریه بیشتر نیاز نداری… اینجا تنها مسئله جابجایی در چند واژه نیست. اینجا کل هویت سیاسیات تغییر کرده است. دیگر تشکیلات نالازم میشوند، سردرد درست میکند، وبال گردن میشود… اگر خطی به اسم “بازنگری” وجود داشته باشد، باید آنرا اینجا یافت… بازنگری در “مبانی کمونیسم کارگری” منصور حکمت… واژه حکمتیست در انتهای اسم حزب که تنها برای قشنگی حک نکردهاید… خطی سیاسی تبین شده و یا مورد قبولات، موقعیتات را مشخص میکند که در اتاقت بنشینی و در نقش یک روشنفکرمآبِ مارکسیستِ غیر آکادمیکِ دست چندمی قرار گیری که در خانهاش نشسته است و به فکر تاسیس کانون تحقیقاتی برای موجودی به اسم کارگر است… و یا اینکه تحزب از نان شب لازمترت شود و مقدس…زمانی که تبین سیاسیات شروع به تغییر می کند آنگاه بلافاصله حزبت از یک حزب دخالتگر تبدیل به کانون روشنفکرمآبهای درجه چندمِ چپ و یا مارکسیست موجود جهان سرمایه (که نمونه های بسیار دارد) تقلیل مییابد که حتی ادبیات تولید شدهی آن بعلت غیر آکادمی بودن، نه بچشم میآید و نه قابل رقابت است.
ما در تاریخ حزب کمونیست کارگری دو بار با این پدیده روبرو شدیم. دو بار این گرایش سیاسی در مقابل منصور حکمت قد علم کرد، یکبار (که بسیار تئوریکتر و پر مغزتر از نوشتههایی که جدیدن رفقا مینویسند بود) با تیتر “در دفاع از مارکسیسم” و بار دیگر دقیقن با همین شعارهای “کارگری کارگری”، هر دو بار جواب خود گرفت و رفت کار خودش را بکند) بخوانید رفت…کاری که نداشت بکند، لابد منتظر خودآگاهی طبقاتی است. انتظار هم کاریست دیگر!!)… بعد از سالها چیزی را که ادعا میکردند که میروند بسازند همان “حزب”، هنوز که هنوز است نساختهاند. البته به گمان من نه به این خاطر که ناتوانند (هرچند منصور حکمت میگوید اینکاره نیستید) بلکه مبنای تفکری و سیاسیاشان عملن به تحزب نیازی دارد… و تمام مسئله این است، یک کانون فکستنی تمام نیاز این تبین سیاسی را تامین میکند. دیگر چه نیازی به این تشکیلات و دنگ وفنگ و مبارزه در تمام عرصههاست.
من بر این باورم شورشی که علیه تحزب در این حزب به وقوع پیوست تنها سرمنشاءاش این است و بس… برای رفیقی که در مسافرت است و در راحتیاش لم داده، ساده است بگوید “زنده باد کودتا”!! چون تنها چیزی روی دوش سنگینی میکند این روزها، تحزب است و باید از شرش خلاص شد.
در نهایت بگویم کادرهای کمونیست همرزم منصور حکمت باصلابت توانستند با این گرایش (که به گمان خود در این 3 سال توانسته بود با سیاست قطره چکانی “مبانی کمونیسم کارگری” را از حزب حکمت کنار بگذارد) مقابله کنند و و این هجمه سنگین را پس بزنند…
زنده جنبش کمونیسم کارگری!
زنده باید حزب حکمتیست!
کامیار احمدی
9 ژانویه 2012
خداحافظ رفیق / منصور حکمت 20 آوریل 1999*